او خواهد آمد، اگر من و امثال من بگذارند!

او خواهد آمد، اگر من و امثال من بگذارند!

خدایا ما را از منتظران حقیقی اش قرار ده
او خواهد آمد، اگر من و امثال من بگذارند!

او خواهد آمد، اگر من و امثال من بگذارند!

خدایا ما را از منتظران حقیقی اش قرار ده

کسانی که دوست‌دارند فرزندی نظیر شهید بابایی داشته باشند با دقت بخوانند!!!

مرحوم حاج اسماعیل بابایی (پدر شهید بابایی) نقل می‌کند:

بعد از ظهر یکی از روزهای پاییزی که تازه چند ماهی از شروع اولین سال تحصیلی ابتدایی عباس می‌گذشت، او را به محل کارم در بهداری شهرستان قزوین برده بودم. در اتاق کارم به عباس گفتم:

- پسرم پشت این میز بنشین و مشق‌هایت را بنویس.

سپس جهت تحویل دارو به انبار رفتم و پس از دریافت و بسته‌بندی، آنها را برای جدا کردن و نوشتن شماره به اتاق کارم آوردم. روی میز به دنبال مداد می‌گشتم، دیدم عباس با مداد من مشغول نوشتن مشق است. پرسسیدم:

- عباس! مداد خودت کجاست؟

گفت:

- در خانه جا گذاشتم.

به او گفتم:

- پسرم! این مداد از اموال اداری است و با آن باید فقط کارهای مربوط به اداره را انجام داد. اگر مشق‌هایت را با آن بنویسی، ممکن است در آخرِ سال رفوزه شوی.

او چیزی نگفت. چند دقیقه بعد دیدم بی‌درنگ مشق خود را خط زد و مداد را به من برگرداند.

به نقل از کتاب پرواز تا بی‌نهایت (جمعی از نویسندگان)؛ انتشارات آجا: ص 18



نکته بزرگ این داستان همان قسمتی است که قرمز و بُلد شده است.

این حکایت برای زمان شاه است؛ کسی که در زمان شاه اینقدر به عدم استفاده از بیت المال (در حد استفاده از نوک یک مداد!!!) مواظبت دارد و به شدّت مراقب مال حلال است می‌تواند فرزندی چون عباس بابایی تربیت کند!!