او خواهد آمد، اگر من و امثال من بگذارند!

او خواهد آمد، اگر من و امثال من بگذارند!

خدایا ما را از منتظران حقیقی اش قرار ده
او خواهد آمد، اگر من و امثال من بگذارند!

او خواهد آمد، اگر من و امثال من بگذارند!

خدایا ما را از منتظران حقیقی اش قرار ده

استفاده از مطالب وبلاگ به هر نحو مجاز است

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم

سلام
چون چند بار در پیام‌ها پرسیدند، عمومی عرض می‌کنم، هر گونه استفاده و بهره‌برداری از مطالب وبلاگ مجاز است و نیازی هم به ذکر منبع نیست.

یهود و اهل بیت علیهم السلام... (قطره‌ای از این دریا...)



از سال سوم دبیرستان که در کتاب دینی، یک درس درباره امام زمان ارواحنا فداه داشتیم، علاقه‌مند شدم به مطالعه در زمینه‌ی مهدویت، بسیار زیاد!
اولین کتابی که مرحوم پدرم در این خصوص به من داد کتاب خورشید مغرب مرحوم حکیمی بود!
ترم یک دانشگاه، با خودم گفتم بیام یک‌بار از اول تا آخر قرآن را بخوانم،‌ ببینم در این کتاب خدا چه گفته به ما؟!
شروع کردم؛
سوره‌ی حمد تمام شد؛
وارد سوره‌ی بقره شدم!
از همان اوایل سوره‌ی بقره، شروع شد!
چی؟!
سخن از یهود!
هی یهود، یهود
یهود،‌ یهود
یهود، یهود
برایم سؤال شد این کتاب که برای ما مسلمانان هست برای چی خدا این‌قدر در آن به یهود گیر داده و درباره‌ی اون‌ها سخن گفته!؟
لذا رها کردم پروژه‌ی اولیه رو و شروع کردم یک‌دور با این رویکرد که در قرآن خدا چه چیز فرموده درباره‌ی یهود، قرآن را یک‌بار از اول تا آخر خواندم!
بعد شروع کردم از برخی آیات محکم در باب یهود که برایم جالب‌تر بود، رفتم تفاسیر و روایات ذیل و احیاناً تاریخ رو مرتبط به آن مفهومی که در آیه در خصوص یهود گفته شده بود خواندن!  بعد هم به اسناد خود یهودی‌ها و اسناد مرتبط با تاریخ جهان نگریستم.
یکی از جالب‌ترین این آیات،‌ آیه‌ی 82 از سوره‌ی مائده بود که خدا در آن فرموده بود:
«لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیَهُودَ[1]
به‌یقین و قطعاً و بدون هیچ تردید، یهود را شدیدترین مردم از حیث دشمنی نسبت به مؤمنین خواهی یافت!»
در این آیه، فعل لَتَجِدَنّ، مقدم شده و این نشانه‌ی تأکید است!
لامِ اول هم برای تأکید آمده بر سر تَجِدَ و نون مشدّد آخر هم، باز برای تأکید است!
یعنی گنجایش ادبیات عرب نیست که بیش از این بر یک فعل تأکید بورزد!
آن هم فعلی که به شکل مضارع بیان شده و حکمی همیشگی در خصوص یهود را به شکل مطلق و نه مقیّد بیان کرده!
این آیه را که دیدم، شروع کردم به تحقیق در خصوص ردّ پای دشمنیِ یهود، با پیامبر و ائمه صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین در طول تاریخ، در منابع متعدد شیعه و سنی و حتی منابع غیر اسلامی!
به شگفتانه‌های بسیار شگفت‌انگیزی برخورد کردم!
در این جا فقط به عنوان یک قطره از این دریا نمونه‌ای تقدیم می‌کنم!
اکثراً همه شنیدند که حضرت امیر صلوات الله علیه و آله، هنگام ضربت‌خوردن فرمودند:
فُزْتُ و ربِّ الکعْبةِ! اما ادامه‌ی فرمایش حضرت امیر صلوات الله علیه را غالباً نشنیده‌اید که می‌فرمایند:
قتلنی ابن الیهودیة عبد الرحمن بن ملجم المرادی[2]‏ - مرا فرزند زن یهودیه کشت.
بنا بر نقل تاریخ مادر ابن ملجم و بنابر نقلی دیگر، دایه‌ی او زنی یهودی بوده است.
در ثانی پناه‌دهنده‌ی و یاری‌کننده‌ی اصلی ابن ملجم در کوفه برای اجرای نقشه‌ی شومش کسی است با نام اشعث بن قیس!
او یهودی‌زاده است![3]
دو بار (یک‌بار در جاهلیت و بار دیگر در عصر اسلام) به قبیله‌اش خیانت کرده برای حفظ جانش[4]
امیرالمؤمنین بر سر منبر او را منافق پسر کافر خطاب کردند[5]؛‌ ولی آن‌قدر نفوذ و قدرت داشت که هیچ‌گاه حضرت امیر صلوات‌الله‌علیه نتوانستند او را از سپهر سیاسی کوفه حذف نمایند!
اشعث اصلی‌ترین نقش را در تحمیل حکمیت و انتخاب ابوموسی به عنوان حکم ایفا کرد[6]!
ابن ملجم را در کوفه پناه داد[7] و شب حادثه نیز با ابن ملجم در مسجد ماند؛ او زمان مناسب برای اقدام را به ابن ملجم مشخص کرد، حجر بن عدی متوجّه شد اما دیر رسید[8]!
اشعث با ام‌فروه، خواهر ابوبکر (خلیفه اول) ازدواج کرد[9]!
دخترش جعده امام حسن مجتبی را با سم به قتل رساند[10]!
پسرش محمد عامل اصلی اسیر شدن مسلم بن عقیل در کوفه بود[11]!
پسر دیگرش قیس کسی بود که روپوش امام حسین علیه‌السلام را در عصر عاشورا ربود[12]!
و هنگامی که سپاه عمر سعد به از کربلا به کوفه بازگشتند، فرزندان و خویشان اشعث به سرکردگی پسرش قیس، ۱۳ سر را حمل‌ می‌کردند[13]!

از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام نقل شده که فرمودند:
اشعث بن قیس در قتل علی بن ابی‌طالب شریک است
و دخترش جعده، حسن بن علی را مسموم کرد
و محمد پسر اشعث نیز در کشته شدن حسین بن علی شرکت داشت[14].


توجّه فرمایید که این قطره از دریا بود...!

 

منابع:
[1] مائده:۸۲
[2] بحار الأنوار (علامه مجلسی): ج‌‏۴۲، ص‌۲۸۱
[3] الوثائق السیاسیة (حیدر آبادی): ج‌۱، ص۳۵۳
[4] منافق ابن کافر! و الله لقد أسرک الکفر مرّة و الاسلام أخری... نهج البلاغة (سید رضی): ص۶۱ – فرازی از خطبه ۱۹
[5] همان
[6] تاریخ الیعقوبی: ج۲، ص۱۸۸ -  وقعة صفین (منقری): ص۴۸۲
[7] همان: ص۱۳۸
[8] انساب الاشراف للبلاذری (بلاذری): ج۲، ص۴۹۳
[9] الاستیعاب (ابن عبد البر): ج۴، ص۱۹۴۹
[10] همان
[11] همان:‌ ج۱، ص۳۸۹
[12]  تاریخ الأمم و الملوک (ابن جریر طبری): ج۵، ص۳۸۱
[13] همان:‌ ص۴۶۸
[14] الکافی (ثقة الاسلام کلینی): ج۸، ص۱۶۷


کوتاه سخنی در باب فتنه‌های پیش‌رو...

در فتنه‌های آخرالزمان، آن‌چه بیش از هر چیز محل تاخت و تاز شیاطین است، آن است که بتوانند حب و بغض را از مدار ایمان خارج کنند، یعنی بتوانند کاری کنند که انسان آن‌‌‌کسان و آن چیزهایی را که باید دشمن بدارد، دوست بدارد و آن‌‌کسان و آن چیزها را که باید دوست بدارد، دشمن بدارد!
اگر چنین شد، شخص هر عمل دیگری هم داشته باشد برایش سودی نداشته و ابتدا قوای فهم و فرقان و بصیرتش زیر و رو می‌شود و تا زوال ایمان و خروج از دین و گرفتاری به سوء عاقبت نیز پیش خواهد رفت.
برای همین، از مهمترین استراتژی‌های ابلیس و دستگاه طاغوت در آخرالزمان، تبدیل کردن گناه و معصیت و منکر، به معروف و ارزش و هنجار است.
یعنی کاری می‌کنند که قلب، به جای بیزاری از گناه و معصیت و منکر، آن را ارزش بداند!
اثری وضعی رخ‌دادن چنین فاجعه‌ای، زیر و رو شدن بصیرت و قلب است.
بصیرت چیزی است که شخص با آن درست را درست و غلط را غلط می‌بیند، اگر زیر و رو شد، درست را غلط می‌بیند و غلط را درست می‌پندارد؛ لذا مؤمنان راستین در نظر کسانی که دچار چنین عارضه‌ای شده‌اند، احمق و ابله پنداشته می‌شوند.
و قلب نیز ظرفی است که بناست حق در آن ریخته شود،‌ اگر زیر و رو شود دیگر شخص هیچ حقی را نمی‌پذیرد! و شخص در این صورت ابتلا به این عارضه، بدیهی‌ترین حقایق را نیز منکر می‌شود.
به هر نسبت که حساسیت و برائت قلب نسبت به منکرات کم شود، به همان نسبت نیز قلب و بصیرت شخص زیر و رو می‌شود؛ و این روند در حد نهایتش به شرایطی می‌رسد که شخص منکر و معصیت را ارزش می‌پندارد و خدایی نکرده به ارتکاب آن افتخار می‌کند؛
اگر شخصی برسد به حد افتخار به معصیت، خداوند امر می‌کند که ملائکه، حب اهل بیت علیهم السلام را (که حقیقت ایمان است) از قلب شخص بکنند! و شخص بعد از آن، بغض اهل بیت را به دل می‌گیرد.
مراحل آغازین نزدیک شدن به چنین فاجعه‌ای، این است که این اشخاص از شیعیان حقیقی اهل بیت علیهم‌السلام بغض و کینه به دل می‌گیرند.
مهمترین ویژگی دوران نزدیک به ظهور، بر طبق روایات متعدد، این است که از حیث اعتقادات، قشر خاکستری از بین می‌روند و مردم از حیث عقیقده، تبدیل به سیاه و سفید می‌شوند!
و هر کس حتی اگر رگه‌هایی از نفاق درش باشد نیز، باید آن را به شکل کفر علنی، آشکار نماید.
از طرف دیگر باز در روایات داریم که منافق تا وقتی که احساس امنیت و قدرت و بی‌نیازی نکرده باشد، باطن خود را علنی و آشکار نمی‌کند (که این امری معقول و منطقی نیز هست) لذا با توجه به این دو دسته روایات! در آینده‌ی پیش رو، ما فتنه‌هایی خواهیم داشت که در آن، جبهه باطل و جریان نفاق گمان می‌کنند آنچنان جبهه حق و جریان مؤمنان در موضع ضعف هستند و خودشان آن‌چنان در موضع قدرتند که کامل و علنی بواطن خود را آشکار خواهند کرد.

جمع‌بندی! با توجه به آنچه گفته شد؛ اگر کسی می‌خواهد ایمانش در این ابتلائات سخت و سنگین و پیاپی آخرالزمان حفظ شود؛ طبق معارف اهل بیت علیهم‌السلام، مهمترین شرطش این است که بتواند حب و بغش را بر مبنای ایمان تنظیم نماید.
برای این‌کار نیز شناخت دشمنان خدا و اولیای خدا و ویژگی‌هایشان (با تأکید بر جریان یهود (تمدّن مدرن و مظاهر سبک‌زندگی مدرن نیز ذیل جریان یهودی تعریف می‌شود.)، جریان نفاق و جریان ناصبی‌ها) بسیار ضروری است. تا شخص اصلاً بداند باید با چه کسانی و چه چیزهایی دشمنی کند.
لازم به ذکر است توجه شود که وجه مشترک همه‌ی منحرفان عالم این است که در حب و بغضشان انحراف است و این ملاک و محکی است که هر جریان انحرافی را می‌توان با آن تشخیص داد!
و نیز شناخت دقیق و صحیح احکام دین خدا نیز بسیار ضروری است که بتواند با حرمت‌شکنان علنی و عمدی و آگاهانه‌ی احکام خدا نیز برائت و دشمنی‌اش را حفظ نماید و از خود آن افعال (از هر کس که مرتکبش شده باشند) بیرازی بجوید. و برای حفظ این حالت (یعنی مدیریت حب و بغض بر مبنای ایمان)، مهمترین مقوّم و مؤیّد، مؤانست و مجالست با عالمِ عامل و نیز مرتبط بودن با جمع مؤمنان راستین و دوری و پرهیز از اختلاط با اهل غفلت و اهل معصیت و اهل دنیاست.
در ضمن!
پرهیزهایی نظیر: پرهیز از مال حرام و شبهه‌ناک، پرهیز از گرفتار شدن به حق‌الناس (خاصه‌ آبرویی! و مالی!)، پرهیز از استفاده از رانت و رشد بی‌ضابطه و با پارتی، از نمونه پرهیزهایی هستند که اگر رعایت نشود،‌ دیر یا زود انسان را از دایره‌ی ایمان در ابتلائات آخرالزمان بیرون خواهد کرد (إلا ما رحم ربّی)
یعنی چنانچه قبلا هم تأکید شد؛
هر کسی که با رانت و بی‌ضابطه در سیستم جمهوری اسلامی رشد کرده، ولو امروز هم به ظاهر خیلی انقلابی و اهل بیتی باشد، دیر یا زود جلوی رهبر معظّم انقلاب حفظه الله خواهد ایستاد و غربال آخرالزمان از این تصفیه‌ی ترسناک ناگزیر است!
در خاتمه، به قول آن عالم ربّانی:
خدایا ما که به خودمان رحم نمی‌کنیم، خودت به ما رحم کن...

یهود و اهل بیت علیهم السلام...

از سال سوم دبیرستان که در کتاب دینی، یک درس درباره امام زمان ارواحنا فداه داشتیم، علاقه‌مند شدم به مطالعه در زمینه‌ی مهدویت، بسیار زیاد!
اولین کتابی که مرحوم پدرم در این خصوص به من داد کتاب خورشید مغرب مرحوم حکیمی بود!
ترم یک دانشگاه، با خودم گفتم بیام یک‌بار از اول تا آخر قرآن را بخوانم،‌ ببینم در این کتاب خدا چه گفته به ما؟!
شروع کردم؛
سوره‌ی حمد تمام شد؛
وارد سوره‌ی بقره شدم!
از همان اوایل سوره‌ی بقره، شروع شد!
چی؟!
سخن از یهود!
هی یهود، یهود
یهود،‌ یهود
یهود، یهود
برایم سؤال شد این کتاب که برای ما مسلمانان هست برای چی خدا این‌قدر در آن به یهود گیر داده و درباره‌ی اون‌ها سخن گفته!؟
لذا رها کردم پروژه‌ی اولیه رو و شروع کردم یک‌دور با این رویکرد که در قرآن خدا چه چیز فرموده درباره‌ی یهود، قرآن را یک‌بار از اول تا آخر خواندم!
بعد شروع کردم از برخی آیات محکم در باب یهود که برایم جالب‌تر بود، رفتم تفاسیر و روایات ذیل و احیاناً تاریخ رو مرتبط به آن مفهومی که در آیه در خصوص یهود گفته شده بود خواندن!  بعد هم به اسناد خود یهودی‌ها و اسناد مرتبط با تاریخ جهان نگریستم.
یکی از جالب‌ترین این آیات،‌ آیه‌ی 82 از سوره‌ی مائده بود که خدا در آن فرموده بود:
«لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیَهُودَ[1]
به‌یقین و قطعاً و بدون هیچ تردید، یهود را شدیدترین مردم از حیث دشمنی نسبت به مؤمنین خواهی یافت!»
در این آیه، فعل لَتَجِدَنّ، مقدم شده و این نشانه‌ی تأکید است!
لامِ اول هم برای تأکید آمده بر سر تَجِدَ و نون مشدّد آخر هم، باز برای تأکید است!
یعنی گنجایش ادبیات عرب نیست که بیش از این بر یک فعل تأکید بورزد!
آن هم فعلی که به شکل مضارع بیان شده و حکمی همیشگی در خصوص یهود را به شکل مطلق و نه مقیّد بیان کرده!
این آیه را که دیدم، شروع کردم به تحقیق در خصوص ردّ پای دشمنیِ یهود، با پیامبر و ائمه صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین در طول تاریخ، در منابع متعدد شیعه و سنی و حتی منابع غیر اسلامی!
به شگفتانه‌های بسیار شگفت‌انگیزی برخورد کردم!
در این جا فقط به عنوان یک قطره از این دریا نمونه‌ای تقدیم می‌کنم!
اکثراً همه شنیدند که حضرت امیر صلوات الله علیه و آله، هنگام ضربت‌خوردن فرمودند:
فُزْتُ و ربِّ الکعْبةِ! اما ادامه‌ی فرمایش حضرت امیر صلوات الله علیه را غالباً نشنیده‌اید که می‌فرمایند:
قتلنی ابن الیهودیة عبد الرحمن بن ملجم المرادی[2]‏ - مرا فرزند زن یهودیه کشت.
بنا بر نقل تاریخ مادر ابن ملجم و بنابر نقلی دیگر، دایه‌ی او زنی یهودی بوده است.
در ثانی پناه‌دهنده‌ی و یاری‌کننده‌ی اصلی ابن ملجم در کوفه برای اجرای نقشه‌ی شومش کسی است با نام اشعث بن قیس!
او یهودی‌زاده است![3]
دو بار (یک‌بار در جاهلیت و بار دیگر در عصر اسلام) به قبیله‌اش خیانت کرده برای حفظ جانش[4]
امیرالمؤمنین بر سر منبر او را منافق پسر کافر خطاب کردند[5]؛‌ ولی آن‌قدر نفوذ و قدرت داشت که هیچ‌گاه حضرت امیر صلوات‌الله‌علیه نتوانستند او را از سپهر سیاسی کوفه حذف نمایند!
اشعث اصلی‌ترین نقش را در تحمیل حکمیت و انتخاب ابوموسی به عنوان حکم ایفا کرد[6]!
ابن ملجم را در کوفه پناه داد[7] و شب حادثه نیز با ابن ملجم در مسجد ماند؛ او زمان مناسب برای اقدام را به ابن ملجم مشخص کرد، حجر بن عدی متوجّه شد اما دیر رسید[8]!
اشعث با ام‌فروه، خواهر ابوبکر (خلیفه اول) ازدواج کرد[9]!
دخترش جعده امام حسن مجتبی را با سم به قتل رساند[10]!

پسرش محمد عامل اصلی اسیر شدن مسلم بن عقیل در کوفه بود[11]!

پسر دیگرش قیس کسی بود که روپوش امام حسین علیه‌السلام را در عصر عاشورا ربود[12]!

و هنگامی که سپاه عمر سعد به از کربلا به کوفه بازگشتند، فرزندان و خویشان اشعث به سرکردگی پسرش قیس، ۱۳ سر را حمل‌ می‌کردند[13]!

از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام نقل شده که فرمودند:
اشعث بن قیس در قتل علی بن ابی‌طالب شریک است
و دخترش جعده، حسن بن علی را مسموم کرد
و محمد پسر اشعث نیز در کشته شدن حسین بن علی شرکت داشت[14].

 

توجّه فرمایید که این قطره از دریا بود...!

 

 

 



[1]  مائده:82

[2]  بحار الأنوار (علامه مجلسی): ج‌‏42، ص‌281

[3]  الوثائق السیاسیة (حیدر آبادی): ج‌۱، ص۳۵۳

[4]  منافق ابن کافر! و الله لقد أسرک الکفر مرّة و الاسلام أخری... نهج البلاغة (سید رضی): ص۶۱ فرازی از خطبه 19

[5]  همان

[6]  تاریخ الیعقوبی: ج۲، ص۱۸۸ -  وقعة صفین (منقری): ص۴۸۲

[7]  همان: ص138

[8]  انساب الاشراف للبلاذری (بلاذری): ج2، ص493

[9]   الاستیعاب (ابن عبد البر): ج4، ص1949

[10]  همان

[11]  همان:‌ ج1، ص389

[12]   تاریخ الأمم و الملوک (ابن جریر طبری): ج5، ص381

[13]  همان:‌ ص468

[14]  الکافی (ثقة الاسلام کلینی): ج8، ص167

وفای به عهد، دین و ایمان و ظهور

بسم الله الرحمن الرحیم


قبل از شروع بحث می‌بایست مقداری درباره‌ی معنی کلمه‌ی «أصل» در زبان عربی توضیح داده شود:
«أصل» در زبان عربی این‌گونه تعریف شده است:
اصل هر چیز، پایه و قاعده‌ی آن است، اگر بنا باشد چیزی ارتفاع پیدا کند، باید بر مبنا و آن پایه ارتفاع یافته باشد.
همچنین در تعریف اصل گفته‌اند:‌
اصل هر چیز آن چیزی است که وجود آن چیز، به آن متکی و وابسته است (مثل نسبت پدر و پسر که پدر برای پسر اصل محسوب می‌شود)
حالا با این توضیح، به حدیث ذیل توجه فرمایید:
مولی امیرالمؤمنین علی علیه السلام:
اصل (ریشه و پایه‌ی) دین، ادای امانت است و وفای به عهد[1].
یعنی بدون داشتن روحیه‌ی ادای امانت و وفای به عهد، انسان نه ایمانی برایش باقی می‌ماند و نه دینی!
چنانچه رسول خدا حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله فرموده‌اند:
ایمان ندارد کسی که امانت‌دار نیست و دین ندارد کسی که وفای به عهد (و پیمان و قولش) ندارد[2].

مهمترین عهد و پیمانی که انسان باید به آن وفا کند، عهد و پیمانش با خدا، رسول خدا و جانشینان رسول خداست (صلوات الله علیهم اجمعین) و در مراحل بعدی عهد و پیمانش با دیگران و عهد و پیمانش با خودش نیز دارای اهمیت است و عملکردش در این خصوص نمایان‌گر وضعیت دین و ایمان شخص است.

خدا در سوره‌ی آل عمران فرموده است:
«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلینَ[3] * و [به خاطر بیاور] زمانى را که پروردگارت از صلب فرزندان آدم، ذرّیّه‌ی آن‌ها را برگرفت؛ و آن‌ها را بر خودشان گواه ساخت؛ [و فرمود]: «آیا من پروردگار شما نیستم»؟ گفتند: «آرى، گواهى مى‌دهیم». [خداوند چنین فرمود، مبادا] روز رستاخیز بگویید: «ما از این، غافل [و بی‌خبر] بودیم.»

از رسول خدا حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله، خطاب به مولی امیرالمؤمنین علی علیه السلام نقل شده که مرتبط با این آیه‌ی شریفه فرموده‌اند:
یا علی،
وقتی خداوند متعال آدم را آفرید، ذریّه او را در پشت وی به صورت ذرّاتی بیرون آورد و از آن­ها پیمان گرفت که «آیا من پروردگارتان نیستم؟! همگی گفتند: بلی»
سپس آن­ها بر خودشان گواه گرفت، سپس میثاق محمّد (صلی الله علیه و آله) و میثاق تو را گرفت و چهره‌ی تو را به دیگر چهره‌ها و روح تو را به دیگر ارواح معرّفی نمود[4].

همچنین از حضرت امام موسی کاظم علیه السلام نیز در توضیح آیه‌ی شریفه‌ی:

«وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلًا[5] * و به عهد [خود] وفا کنید، که از عهد سؤال مى‌شود.» می‌فرمایند:
(این) عهد، همان پیمانی است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از مردم درباره‌ی مودّت ما اهل بیت و اطاعت از امیرالمؤمنین (علیه السلام) اخذ کرد که با او مخالفت نکنند و او را مقدّم بدارند و رابطه‌ی خویشاوندی‌اش را قطع نکنند، و به آن‌ها اطّلاع داد که از این امور و هم از کتاب خدا بازخواست خواهند شد[6].
همچنین در روایات متعدد بیان شده است که میثاقی که از انبیای اولو‌العزم به صورت ویژه اخذ شده، در خصوص امام زمان ارواحنا له الفداه است[7]؛ و البته در همان عالم ذر، درباره امام مهدی عج‌الله‌فرجه‌الشریف، در مراتبی نازل‌تر از انبیای اولوالعزم از همه مردم نیز میثاق گرفته شده که برخی از مردم بر این عهد و میثاق پایدار ماندند؛ چنانچه حضرت امام جعفر صادق علیه السلام می‌فرمایند:
اگر قائم قیام کند، حتماً مردم او را انکار مى‌‏کنند، زیرا او به صورت جوانى برومند به سوى ایشان باز مى‌‏گردد، کسى بر عقیده خود نسبت به او پایدار نمى‌‏ماند، مگر آن کس که میثاقی که خداوند در عالم ذرّ نخستین از او درباره ایشان اخذ کرده را ادا کرده باشد[8].
این پیمان، همان پیمانی است که امام زمان ارواحنا لتراب مقدمه الفداه،‌ ادای آن را شرط رسیدن شیعیان به فیض لقا و دیدارشان عنوان کرده‌اند و فرموده‌اند:
و اگر شیعیان ما، که خداوند بر طاعت و بندگی توفیقشان دهاد، در وفای به عَهدی که بر عُهده‌ی ایشان است، قلوبشان مجتمع و متحد می‌گشت، یُمن لقا و دیدار ما با ایشان به تأخیر نمی‌افتاد و در سعادت دیدار و مشاهده‌ی ما تعجیل واقع می‌شد[9].
استاد سید محمد مهدی میرباقری، نکاتی مهم و تأمّل‌برانگیزی مرتبط با این احادیث بیان داشته‌اند:
... یکی از نکاتی که مهم است، این است ما اگر بخواهیم در جبهه حضرت بمانیم باید آن عهدهای بزرگی که با حضرت داریم، آن قرارهای بزرگ‌مان را باید هر روز تجدید کنیم و پای آن قرارها بایستیم.
حضرت یک کار بزرگی در عالم انجام می‌دهند، از ما هم عهد گرفتند که ما در این برنامه حضرت کنار ایشان باشیم.
قول هم دادیم به حضرت، حضرت هم فرمودند شما نگران نباشید؛ اگر شما کنار من باشید من شما را به مقصد می‌رسانم. یک قول دو طرفه است...
دعای عهد را بخوانید، دعای عهد مضمون عهدهای ما با امام است؛ کسی که این دعا را می‌خواند، کسی که با این عهد همراه می‌شود، چنین شخصی می‌تواند کنار رکاب امام زمان پایداری بکند... من الان نمی‌خواهم مضمون دعای عهد را عرض بکنم؛ اما اجمالاً این (بخشی از) عهدهای ماست، آن عهدهای بزرگ:
«اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ الذَّابِّینَ عَنْهُ وَ الْمُسَارِعِینَ إِلَیهِ فِی قَضَاءِ حَوَائِجِهِ وَ الْمُحَامِینَ عَنْهُ وَ السَّابِقِینَ إِلَی إِرَادَتِه وَ الْمُسْتَشْهَدِینَ بَینَ یدَیه[10] - خداوندا، مرا، از یاران و مددکاران و دفاع‌کنندگان از ایشان قرار ده و از کسانی که می‌شتابند برای برآوردن خواسته‌های ایشان و از اطاعت‌کنندگان اَوامرش و از کسانی که در راه ایشان و برای ایشان در پیشگاهش به شهادت می‌رسند.»
این‌ها عهدهای ما با امام است.
قرارهایی که در دعای عهد هست، اگر این عهدها را ما هر روز (با توجّه) مرور کنیم، این قرارهای بزرگ، در نظر ما هم بزرگ می‌شود.
یکی از برکاتی که در دعاهایی که از معصوم درباره امام زمان علیه‌السلام نقل شده، این است آدم را بزرگ می‌کند.
آدم را به آن عهدها و قرارهای بزرگش با امام آگاه می‌کند؛ آدم را سر قرار می آورد.
یک نکته مهم در همراهی امام همین است که انسان، این برنامه‌ی بزرگ امام را بفهمد تا اهداف این برنامه، جزو خواسته‌های انسان بشود و در دل انسان زمینه و انگیزه برای حرکت به سمت وفای به عهد پیدا شود.

آنهایی که سر قرارِ با سید الشهدا نرسیدند، از غافله‌ی امام حسین علیه‌السلام جا ماندند؛ حضرت کارِ بزرگ خودشان را جلو می‌برند، کار خودشان را متوقف به من و شما نمی‌کنند.
در دعاها هست (به نقل از امام رضا علیه‌السلام):
خدایا «لَا تَسْتَبْدِلْ بِنَا غَیرَنَا[11]» دین خودت را با ما یاری کن؛ ما را جزو یاوران حضرت قرار بده؛ برای ما جایگزین و تبدیل قرار مده؛
ما اگر سر قرار نیامدیم، ما را جا می‌گذارند (و دیگری جایگزین ما می‌شود).
سیدالشهداء که منتظر آمدن من و شما نمی‌ماند.
طِرِمّاح برود گندم ببرد، خب برود، حضرت منتظر نمی‌ماند، او باید حواسش را جمع کند.
آنهایی که قرارهایشان را با سیدالشهداء محکم کردند و منتظر قرارها بودند و خودشان را سر قرار رساندند، آنها برنده شدند،
آنهایی که به هر دلیلی سر قرار نیامدند، هر کدام هم یک عذری داشتند، (باختند)...
حضرت به عبیدالله حرِّ جعفی، یک آدم ظاهراَ گردنه‌بندی بوده، حضرت پیدایش کردند؛ ابتدا کسی را فرستادند سراغش بعد خودشان آمدند و فرمودند:
«تو خیلی سابقه‌ات نگران کننده است بیا طرف ما، نمی‌خواهی توبه کنی؟»
به حضرت گفت: «آقا من امید به پیروزی شما ندارم من از کوفه که بیرون می‌آمدم آنقدر لشکر دیدم اکثرشان علیه شما بودند. با حضور من کاری پیش نمی‌رود اگر امید بود که نصرتم اثری داشته باشد برای شما می‌آمدم ولی مطمئنم فایده ندارد.»
ببینید چه اشتباه بزرگی است.
حضرت چه احتیاجی به کمک تو دارد؟!
حضرت آمده دست تو را بگیرد. دارند به تو می‌گویند، تو وضعَت خوب نیست، نمی‌خواهید بیایید پیش ما اصلاحت کنیم؟!
تو می‌گویی: آقا من امید به پیروزی شما ندارم!
مگر حضرت می‌خواهد با استفاده از تو و امثال تو پیروزی به دست بیاورد.
«وَ مَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِنْدِ اللَّه[12] * هیچ نصرت و پیروزی‌ای نیست، مگر از ناحیه‌ی خداوند»
خدای متعال می‌فرماید، پیروزی از طرف خداست، ما این پنج هزار ملک هم که فرستادیم، خواستیم در ظاهر نیز دل شما خوش بشود، و الا پیروزی، تنها از ناحیه‌ی خود خداست.

این که این‌قدر روی خلف وعده تأکید شده، در آیات و روایات می‌فرمایند: مؤمن خلف وعد نمی‌کند؛ چون اگر آدم خلف وعده کرد، زیر وعده‌هایش با خدا هم می‌زند، وعده‌های مهمش را هم زیر پا می‌گذارد.
و این‌ خلف وعده‌ها باعث می‌شود تا انسان، سر قرارش با امامش نیز نایستد!
کسی که عادت کرد در وعده‌های کوچک تخلف کند، یک وقتی یک وعده و قراری هم با امام زمان بگذارد، آنجا هم تخلف می‌کند[13].



[1]  أَصْلُ اَلدِّینِ أَدَاءُ اَلْأَمَانَةِ وَ اَلْوَفَاءُ بِالْعُهُودِ. (غرر الحکم (تمیمی آمدی): ج۱، ص۹۴)

[2]  لاَ إِیمَانَ لِمَنْ لاَ أَمَانَةَ لَهُ وَ لاَ دِینَ لِمَنْ لاَ عَهْدَ لَهُ. (جعفریات (ابن اشعث کوفی): ج۱، ص۳۶)

[3]  آل‌عمران:172

[4]  یَا عَلِیُّ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَی آدَمَ (علیه السلام) أَخْرَجَ ذُرِّیَّتَهُ عَنْ ظَهْرِهِ مِثْلَ الذَّرِّ فَأَخَذَ مِیثَاقَهُمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی فَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ فَأَخَذَ مِیثَاقَ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله) وَ مِیثَاقَکَ فَعَرَّفَ وَجْهَکَ الْوُجُوهَ وَ رُوحَکَ الْأَرْوَاحَ. (المناقب (ابن شهر آشوب): ج۲، ص۲۴۸ با اندکی تفاوت: الکافی (ثقة الاسلام کلینی): ج۲، ص۸)

[5]  اسراء:34

[6]  الْعَهْدُ مَا أَخَذَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله عَلَی النَّاسِ فِی مَوَدَّتِنَا وَ طَاعَهًِْ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ علیه السلام أَنْ لَا یُخَالِفُوهُ وَ لَا یَتَقَدَّمُوهُ وَ لَا یَقْطَعُوا رَحِمَهُ وَ أَعْلَمَهُمْ أَنَّهُمْ مَسْئُولُونَ عَنْهُ وَ عَنْ کِتَابِ اللَّهِ عزّوجَلَّ. (الیقین (سید بن طاووس): ص۲۹۶)

[7]  حضرت امام محمد باقر علیه‌السلام: ...فَثَبَتَتِ‏ الْعَزِیمَةُ لِهَؤُلَاءِ الْخَمْسَةِ فِی الْمَهْدِی..‏. (الکافی (ثقة السلام کلینی): ج2، ص8)

[8]  لَوْ قَدْ قَامَ القائِمُ لأنکَرَهُ النّاسُ، لأنَّهُ یَرْجِعُ إلیْهِمْ شابّاً مُوَفَّقاً، لا یَثْبُتُ علَیْهِ إلاّ مَنْ قَدْ أَخَذَ اللهُ میثاقَهُ فی الذَّرِّ الأوَّلِ. (الغیبة (نعمانی): ج۱، ص۱۸۸)

[9]  وَ لَوْ أَنَّ أَشْیَاعَنَا وَفَّقَهُمْ اَللَّهُ لِطَاعَتِهِ عَلَى اِجْتِمَاعٍ مِنَ اَلْقُلُوبِ فِی اَلْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ عَلَیْهِمْ لَمَا تَأَخَّرَ عَنْهُمُ اَلْیُمْنُ بِلِقَائِنَا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ اَلسَّعَادَةُ بِمُشَاهَدَتِنَا. (احتجاج (طبرسی): ج۲، ص۴۹۸)

[10]  مصباح الزائر (سید بن طاووس): ج۱، ص۴۵۵

[11]  مصباح المجتهد (شیخ طوسی): ج۱، ص۴۰۹

[12]  آل عمران، 126

[13]  بخش‌هایی از سخنرانی شب دوم محرم، به تاریخ اول شهریورماه سال 1399، در حرم مطهّر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها (به نقل از پایگاه اطلاع‌رسانی آیت الله سید محمدمهدی میرباقری)

برخی آثارِ نماز شب بر طبق روایات:

در روایات، آثار و برکات فراوانی برای نماز شب برشمرده شده؛ در ذیل اجمالاً به برخی از این آثار اشاره می‌شود:

عامل نزدیک شدن به خدا
دور کننده‌ی انسان از گناه و معصت
کفاره‌ی گناهان روز
برطرف کننده‌ی بیماری از جسم[1]
عامل حفظ صحت و سلامت بدن
جلب کننده رضایت خداوند
عامل قرار گرفتن در معرض رحمت خداوند (که این امر مهمترین عامل حفظ انسان از گناه و معصیت است به نوبه خود)
باعث تمسّک جستن به اخلاق انبیا[2]
عامل زیبایی صورت
نیک شدن اخلاق
طیب شدن بوی انسان
افزایش رزق و روزی
ادا شدن قرض
زدوده شدن غم و اندوه
عامل روشنی چشم‌ها[3]
تضمین‌کننده رزق روز[4]
عامل راحتی و آسایش بدن
عامل دوستی با ملائکه
افزایش‌دهنده‌ی معرفت و ایمان
عامل ناخشنودی شیطان
عامل مستجاب شدن دعاها
عامل قبول شدن اعمال
عامل برکت یافتن رزق و روزی
شفیع انسان در هنگام قبض روح شدن توسط ملک الموت
عامل نورانی شدن قبر
گویا کننده‌ی زبان انسان در پاسخ به نکیر و منکر
مونس انسان در تنهایی قبر تا قیامت[5]
مانع نزول بلای عمومی[6]

 



[1]  رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله: عَلَیْکُمْ بِصَلاةِ اللَّیْلِ فَاِنَّهُ دَأْبُ الصّالِحینَ قَبْلَکُمْ، وَاِنَّ قِیامَ اللَّیْلِ قُرْبٌ اِلَى اللّهِ، وَمِنْهاةٌ عَنِ اْلاِثْمِ، وَتَکْفیرُ السَّیِّئاتِ وَمَطْرَدَةُ الدّاءِ فِى الْجَسَدِ. (سلوة الحزین (قطب راوندی): ج۱، ص۷۶)

[2]  مولی امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام: قیامُ اللَّیْلِ مُصِحَّةٌ لِلْبَدَنِ، وَ مَرْضاةٌ لِلرِّبِّ عَزَّوَجَلَّ، وَ تَعَرُّضٌ لِلرَّحْمَةِ وَ تَمَسُّکٌ بِاَخْلاقِ النَّبِیّینَ. (الخصال (شیخ صدوق): ج۲، ص۶۱۰)

[3]  حضرت امام جعفر صادق علیه‌السلام: صَلاةُ اللَّیْلِ تُحسِنُ الْوَجْهَ، وَتُحْسِنُ الْخُلْقَ، وَتُطِیبُ الرّیحَ، وَتُدِرُّ الرِّزْقَ، وَ تَقْضِى الدَّیْنَ، وَتَذْهَبُ بالْهَمِّ، وَتَجْلُو الْبَصَرَ. (ثواب الاعمال (شیخ صدوق): ج۱، ص۴۲)

[4]  حضرت امام جعفر صادق علیه‌السلام: کَذِبَ مَنْ زَعَمَ اَنَّهُ یُصَلّى صَلاةَ اللَّیْلِ وَهُوَ یَجُوعُ اِنَّ صَلاةَ اللَّیْلِ تَضْمِنُ رِزْقَ النَّهارَ. (تهذیب الأحکام (شیخ طوسی): ج۲، ص۱۲۰)

[5]  رسول اکرم صلی الله علیه و آله: صَلاةُ اللَّیْلِ مَرْضاةُ الرّبِّ، وَحُبُّ الْمَلائِکَةِ، وَسُنَّةُ اْلاَنْبِیاء، وَنُورُ الْمَعْرِفَةِ، وَ اَصْلُ الاِْیْمانِ، وَر احَةُ اْلاَبْدانِ، وَکِراهِیَةُ الشَّیْطانِ، وَسِلاحٌ عَلَى الاَْعْداءِ، وَ اِجابَةٌ لِلدُّعاءِ، وَقَبُولُ اْلاَعْمالِ، وَبَرَکَةٌ فى الرِّزْقِ، وَشفیعٌ بَیْنَ صاحِبِها وَبَیْنَ مَلَکِ الْمَوْتِ، وَ سِر اجٌ فى قَبْرِهِ وَ فِر اشٌ تَحْتَ جَنْبِهِ، وَجَوابٌ مَعَ مُنْکَرٍ و َ نَکیرٍ، وَمُونِسٌ وَزائِرٌ فِى قَبْرِهِ اِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ. (بحار الأنوار (علامه مجلسی): ج۸۴، ص۱۶۱)

[6]  مولی امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام: اِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ اِذا اَرادَ اَنْ یُصیبَ اَهْلَ اْلاَرْضِ بِعَذابٍ قالَ لَوْلاَ الذَّینَ یَتَحابُّونَ بِجَلالى، وَیَعْمُرُونَ مَساجِدى وَیَسْتَغْفِرُونَ بِاْلاَسْحارِ لاََنْزَلْتُ بِهِمْ عَذابى. بحار الأنوار (علامه مجلسی): ج۸۴، ص۱۵۰)

نقش و کارکرد سلبریتی‌ها در دستگاه ولایت طاغوت

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم

نقش و کارکرد سلبریتی‌ها در دستگاه ولایت طاغوت

دوست عزیزی پرسید:
"آیا اصلاً چیزی شبیه به این سلبریتی‌های امروزی، در زمان معصومین علیهم‌السلام هم داشتیم؟
اصلاً این مفهوم که یک سری آدم که به خاطر اغلب، خصوصیات دنیوی و ظاهریشون ممتاز و محبوب می‌شن چقدر جای بحث داره؟!
"
بعد این دوست عزیز ما اضافه کرد:
"من هیچ نظری در خصوص مصادیق ندارم الآن، ولی مشکل اصلی من با خود مفهوم سلبریتی و حب و علاقه به اینهاست که کار دست جامعه می‌ده؛
جامعه‌ای که پویا باشه و کار و فکر درست داشته باشه، جوونش و ذهنش اصلاً جذب این‌ها نمیشه؛
در طرف مقابل، جذبه‌ای که اساتید اخلاق و عرفان حقیقی دارن، دقیقا نقطه‌ی مقابل این مسئله‌ی سلبریتی‌هاست؛ دقیقا جای درست شکل‌گیری حب زیاد و متأسفانه دقیقاً جایی که در جامعه، کمبود داره.
"

در پاسخ به سؤال این دوست عزیز، درباره‌ی وجود چیزی مثل سلبریتی‌های امروزی در زمان ائمه علیهم‌السلام گفتم:
بله، به شدت هم وجود داشته، و اوج آن را شاید بتوان گفت در زمان محنت‌بار دوران امامت امام سجاد علیه‌السلام بوده است که یه کاروان از رقاصه‌ها و خواننده‌ها (با حضور بزرگشان، زنی به نام جمیله‌ی سلمیه) می‌خواست به حج بره که با چه استقبال شگفتی از مردم به اصطلاح مسلمان و بسیاری از اشراف و بزرگان شهر‌ها مواجه شد (به قول معروف خود را برای این کاروان مردم کشتند!) و حتی در نزدیکی مکه بزرگان و اشراف برای استقبال و بزرگداشت از شهر خارج شدند و در بازگشت به مدینه سه شبانه روز جشن و پایکوبی کردند[1]. (در شهر پیامبر و محبط وحی!)
یا وقتی یکی از این شاعران بسیار هرزه‌گو و پرده‌در و وقیح و عریان‌گو (به نام عمر بن ابی‌ربیعه) که از نظر هنری بسیار بسیار در اوج بود مُرد، در مدینه عزای عمومی شد! راوی نقل می‌کند که هر جا در مدینه می‌رفتم مردم گروه گروه برای او عزاداری می‌کردند و بر مرگش تأسف می‌خوردند، رسید به یک کنیزی که برای کاری می‌رفته و دید خیلی گریه و زاری شدیدی دارد؛ روای می‌پرسد این گریه و زاری برای چیست؟ در پاسخش گفت برای از دست دادن این مرد بزرگ و از دست دادنش؛ بعد یکی در پاسخش می‌گوید، غصه نخور، شاعر دیگری در مکه هست که این شعر را گفته
حارث بن خالد مخزومی که یک مدتی هم از طرف همین خلفای اموی، حاکم مکه می‌شود از آن شاعرهایی که او هم مثل عمر بن ابی‌ربیعه هرزه‌گو، پرده‌در و عریان‌سرا بوده و بنا کرد یکی از شعرهای آن شاعر مخزومی را خواندن؛ وقتی که این شعر را خواند، آن کنیز یک قدری گوش کرد بعد اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: الحمدلله الذی لم یُخلِ حرمه (خدا را شکر که حرم خودش را خالی نگذاشت)؛ بالاخره اگر یکی رفت، یکی به جایش آمد[2].
این‌ها نمونه‌های کوچکی بود از اوضاع به اصطلاح سلبریتی‌ها در دوران معصومان علیهم‌السلام که نشان می‌دهد هم وجود داشته‌اند مانند الآن و هم اقبال عمومی هم به خصوص در برحه‌هایی از زمان که انحطاط جامعه شدید‌تر بوده (نظیر عصر امام سجاد علیه‌السلام) بیشتر نمود داشته‌اند.

اما در خصوص این قسمت از صحبت‌های این دوست عزیز که گفت:
"من هیچ نظری در خصوص مصادیق ندارم الآن، ولی مشکل اصلی من با خود مفهوم سلبریتی و حب و علاقه به این‌هاست که کار دست جامعه می‌ده؛"
بحث اصلی که مرتبط با عنوان مطالب هست را تقدیمش کردم؛ گفتم:
اصلاً تمام فلسفه‌ی ساخت این‌ها، توسط دستگاه ابلیس همین است!
قرآن می‌فرماید: «وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ[3] - عاقبت از آن متقین هست»
و نیز می‌فرماید: «إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقینَ[4]
به راستی که خداوند تنها از متقین (عمل) را می‌پذیرد»
حالا مغز و ریشه این تقوا که سعادت حقیقی انسان وابسته به آن است چیست؟!
پیامبر اکرم حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله خطاب به امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام می‌فرمایند:
یَا عَلِیُّ حُبُّکَ تَقْوَى وَ إِیمَانٌ وَ بُغْضُکَ کُفْرٌ وَ نِفَاقٌ[5].
ای علی، حب و دوستی تو ایمان و تقواست و بغض و دشمنی با تو کفر و نفاق است[6].

باز طبق آیات قرآن کریم و روایات حضرات معصومین علیهم‌السلام که البته حقیقتی را بیان می‌دارند که عقل و تجربه نیز صحّت آن را تصدیق می‌کند؛ محبت هر قدر واقعی‌تر و عمیق‌تر بشاد، اثر وضعی آن این است که عقاید و خلقیات محبوب، به نسبت میزان حقیقی و عمیق‌ بودن محبت، به شکل خواه ناخواه، در محب ایجاد می‌شود.

حال ابلیس دقیقاً این نکته و سر تکوینی عالم محبّت را می‌داند!
چه کند که بدون هیچ زحمت خاصی، خود به خود مردم بی‌تقوا و فاسد العقیده و فاسق‌ العمل بشوند؟!
اشخاصی را که عمدتاً فاسد العقیده و فاسق العمل هستند را کاری میکند تا در جامعه محبوب و به اصطلاح تبدیل به سلبریتی شوند!
محبوب شدن این‌ها اثر وضعی‌اش در جامعه این است که، محبانشان، خواه ناخواه، بدانند یا ندانند، کم‌کم رنگ عقاید و اعمال این
ها را به خودشان می‌گیرند[7]!
آن جوری فکر می‌کنند که محبوبشان فکر می‌کند؛
آن چیزی برایشان ارزش می‌شود که برای محبوبشان ارزش است
و اعمالشان نیز‌‌‌‌‌...

اما در خصوص بخش آخر صحبت‌های دوست عزیزمان که گفت:
"در طرف مقابل، جذبه‌ای که اساتید اخلاق و عرفان حقیقی دارن، دقیقا نقطه‌ی مقابل این مسئله‌ی سلبریتی‌هاست؛ دقیقا جای درست شکل‌گیری حب زیاد و متأسفانه دقیقاً جایی که در جامعه، کمبود داره."
عرض کردم:
در جامعه‌ی توحیدی، سلبریتی حقیقی امیرالمؤمنین علیه‌السلام است؛
و حکومت دینی در عرصه‌ی فرهنگی و سیاسی و اجتماعی، باید کاری کند که امیرالمؤمنین علیه‌السلام و کسانی که به ایشان نزدیک‌ترند و بیشتر رنگ و بوی ایشان را دارند، محبوب و سلبریتی بشوند. شناسایی کند آن‌ها را و به بهترین و جذّاب‌ترین شکل ممکن معرفی نماید!
و این مهمترین راهکار تزریق روح تقوا به جامعه است!
اما در حکومت طاغوت بعلکس است و  البته ساختارهایی هم که در تمدّن مدرن ایجاد شده است، کارآمدی در جهتشان به شکل عمده در جهت سلبریتی‌ و محبوب‌شدنِ جریان شخصیت‌های ضد مولا علی و ارزش‌های ضد ایشان است. ولی در همین حدی هم که می‌شده باز از همین ابزار و ظرفیت الکَنَش برای محبوبیت امیرالمؤمنین علیه‌السلام و کسانی که بیشتر رنگ ایشان را به خود دارند استفاده کرد، ما استفاده نکرده‌ایم!



[1] الاغانی (ابوالفرج اصفهانى): ج8، ص208-210 - اعلام النسأ (عمر رضا کحاله): ص212-214- زندگانى على بن الحسین علیهما‌السلام (جعفر شهیدی): ص 104

[2] حماسه امام سجاد (سید علی خامنه‌ای از نشر انقلاب اسلامی): ص15-16 به نقل از الاغانی (ابوالفرج اصفهانی): ج3، ص238

[3]  قصص:83

[4] مائده:27

[5] امالی (شیخ صدوق): ج۱، ص۲۵

[6] شاید برخی بگویند، تقوا معمولاً خویشتن نگه‌داری تعبیر شده، چرا حقیقت آن را پیامبر فرمودند دوستی و محبت امیرالمؤمنی علی علیه‌السلام است و خویشتن‌نگه‌داری چه ارتباطی دارد با حب و دوستی؟
در پاسخ عرض می‌کنیم:
تقوا آن چیزی هست که نتیجه
‌ی وجود آن در انسان می‌شود، خویشتن‌نگهداری و پرهیزگاری.
چرا انسان وقتی در برابر عواملی که شهوتش را بر می انگیزد قرار می‌گیرد و یا هنگامی که غضبش برافروخته می‌شود، عملی انجام می‌دهد که عقلش از آن‌ها نهی می‌کند؟

یعنی عقلش ادراک می‌کند که دارد عمل غلطی انجام می‌دهد، اما این ادراک عقلی کفایت نمی‌کند برای باز داشتنش از افراط و تفریط قوای شهویه و غضبیه!

علتش غلبه احساساتِ شهوانی و یا غضبیه است بر قوای عقل!
حال باید دید ریشه‌ی احساسات در کجاست؟

بله در قلب ظهور پیدا می‌کند.

یعنی شما در مواجهه با هر چیز در قلبتان یا احساسی از جنس عشق و میل و جذب و حب می‌یابید و یا نفرت و دفع و اشمئزاز و نفرت، حالا شدت و ضعف دارد، اما از این دو حال خارج نیست.

آن چیزی که در مواجه با افراط و تفریط شهوت و غضب، می‌تواند آنها را به اعتدال بازگرداند تا قوای عقلی مجدداً حاکم شود، باید چیزی از همین جنس حب و علاقه و میل و جذب و یا بغض و نفرت و دفع و اشمئزاز باشد تا بتواند بر آن احساسات قبلی ناشی از شهوت و غضب فائق شود! لذا ریشه‌ و مغز تقوا، حب و بغض است و خوف!
که البته ریشه‌ی خود خوف هم همان حب است و در حقیقت می‌توان گفت که خوف، میوه‌ی حب است.

به طور مثال کسی که خودش را خیلی دوست می‌دارد، وقتی در زیر آب هست و احساس می‌کند که جانش در خطر است، خوف می‌کند و به یکباره خود را از زیر آب بیرون می‌کشد. لذا خوف نتیجه‌ی ادراک احتمال از دست رفتن محبوب هست.

حال باید دید حب چه چیزی و خوف و بغض چه چیزی در انسان تقوا می‌آورد.

اینجا همان جایی است که با توجه به ریشه‌ی حب و بغض و خوف، تقوای انسان‌ها و در نتیجه جایگاه ایمان و تقرب انسان‌ها رتبه‌بندی می‌شود.

به چه شکل؟

یک کسی حب بهشت را دارد و بسیار دوست دارد که از نعمات بهشتی بهره‌مند شود، لذا از اموری که او را از این محبوبش دور کند پرهیز می‌کند!

این تقوا، تقوای عوام هست، به قول امام خمینی در چهل حدیث، ما ترک شهوت برای شهوت بزرگتر می‌کنیم و مولا علی عبادت این دسته از بندگان را می‌فرمایند عبادت تجار و تاجرانه. البته رحمت و فضل و کَرَم خدا ایجاب می‌کند که صاحبان این جنس از تقوا هم به سعادت می‌رسند و اهل نجاتند (منتها نه در آن مراتب عالی قُرب و رضوان الهی!)

یک کسی هم خوف این را دارد که به او ضرری وارد شود و به علت حب خودش، چون خودش را بسیار دوست می‌دارد می‌خواهد از ضرر و آتش دور بشود، از عواملی که او را به جهنم می‌برد پرهیز می‌کند.

این جنس از تقوا هم تقوای عوام هست و مولا علی می‌فرماید، این عبادت هم عبادت خائفین هست. این‌ها هم اهل نجاتند (منتها باز این‌ها نیز در آن مراتب عالی قُر و رضوان الهی نیستند!)

اما یک کسی هم حب خدا و اولیای خدا را دارد و از چیزهایی که بین او و محبوبینش فاصله می‌اندازد پرهیز می‌کند و مولا علی این دسته از عابدان رو می‌گوید عبادت‌کنندگان آزاده که عبادت احرار و آزادگان را انجام می‌دهند.

و بالاترین و قوی‌ترین و عمیق‌ترین مراتب تقوا و ایمان از اینجا نشأت می‌گیرد، از تقوایی که ریشه‌اش حب خدا و اولیای خداست و بغض دشمنان خدا و دشمنان محبوبین خداست!

چرا دو تقوای اول، ولی و اما و اگر دارد؟
چون در امتحانات سخت نمی‌تواند نجات‌بخش باشد چرا که ریشه‌ی محبتشان به خودشان بازگشت می‌کند!، مثال‌هایش هم در قرآن و تاریخ فراوان است.

اولی، شیطان لعین که چون ریشه تقوا و عباداتش حب خدا نبود در برابر امر خدا سرپیچی کرد و نتوانست بر افراط قوه‌ی غضبیه‌اش غلبه کند و در برابر حکم خدا استکبار ورزید، چرا که اگر ریشه‌ی تقوایش حب خدا و محبوبان خدا بود، هیچگاه روی حرف محبوبش حرفی نمی‌زد!

دومین مثال قرآنی هم بلعم باعورا بود که باز چون ریشه‌ی تقوایش حب خدا و حب اولیای خدا نبود، با اینکه بر اثر تقوا و عباداتی که ریشه در حب نفس و حب در مقامات داشت به اسم اعظم هم رسیده بود و به اصطلاح مستجاب الدعوه شده بود، اما در برابر پیامبر اولی‌عزم زمانش موسی علیه‌السلام، کسی که می‌داند محبوب خداست، تمرّد کرد و حتی او را نفرین کرد و کافر از دنیا رفت! و نتوانست بر افراط قوه شهویه‌اش که به صورت میل به جاه و مقام است بایستد.
لذا اوج عمیق‌ترین ریشه‌ی تقوا که محبت به غیر است طبق فرمایش رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله می‌شود محبت به وجود مقدّس امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام که ملاک و محک ایمان نیز هستند.

[7] رسول خدا حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله: َالْمَرْءُ عَلَى دِینِ خَلِیلِهِ. (الکافی (ثقة السلام کلینی)‌: ج2، ص642) انسان به دین آن کسی است که او را بسیار دوست دارد.

وتر موتور (تنهای تنها شده!)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

#حق_با_علیست (قسمت دوم، بخش هفتم)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

#حق_با_علیست (قسمت دوم، بخش ششم)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.