او خواهد آمد، اگر من و امثال من بگذارند!

او خواهد آمد، اگر من و امثال من بگذارند!

خدایا ما را از منتظران حقیقی اش قرار ده
او خواهد آمد، اگر من و امثال من بگذارند!

او خواهد آمد، اگر من و امثال من بگذارند!

خدایا ما را از منتظران حقیقی اش قرار ده

حکمت ناب (3)

 مدیر و رئیس موفق باید چه کسانی را باید به خود نزدیک گرداند؟!

مولی امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب علیهما السلام:

...لْیَکُنْ آثَرُهُمْ عِنْدَکَ أَقْوَلَهُمْ بِمُرِّ الْحَقِّ لَکَ و...، وَاقِعاً ذَلِکَ مِنْ هَوَاکَ حَیْثُ وَقَعَ.
 
باید نزدیک‌ترین وزیران (و معاونان و مشاوران) خود را از میان اشخاصِ درست‌کردار و صادقی برگزینی که سخن حق را بیشتر به تو بگویند... هر چند این کارشان برای تو تلخ باشد!

نهج البلاغه (سید رضی): فرازی از نامه‌ی ۵۳ نهج البلاغه (نامه‌ی حکم انتصاب مالک اشتر نخعی به عنوان والی مصر)، ص۴۲۶

حکمت ناب (2)

مولی امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب علیهما السلام:

کُلُّ شَى ءٍ لا یَحسُنُ نَشرُهُ أمانَةٌ وَ إن لَم یُستَکتَم.

هر چیزى که افشاى آن پسندیده نباشد، امانت است، اگر چه پنهان کردنش را درخواست نکرده باشند!

غرر الحکم  (تمیمی آمدی): ج۱، ص۵۰۹

حکمت ناب (1)

مولی امیرالمومنین علی بن ابی‌طالب علیهما السلام:

اِحذَرْ مَن یُطرِیکَ بما لَیسَ فیکَ فیُوشَکَ أن تَنهَتِکَ بما لَیسَ فیکَ.

 از کسی که تو را بی‌جهت مدح (و ستایش) می‌کند، بپرهیز، زیرا زود باشد که بی‌جهت نیز [توسط او] بی‌حرمت (و بی‌آبرو) شوی!


 الحکمة الخالدة ( ابن مسکویه): ج1، ص180


پ.ن: یعنی انسانی که بی‌جهت و بدون دلیل موجّه مدح می‌کند! بی‌ضابطه و بدون دلیل موجّه مذمّت و بدگویی خواهد کرد!

ویژگی‌های جریان نفاقِ مرتبط با یهود یا منبعث از یهود! (تاریخ دیروز و عبرت امروز)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سخنی درباره کتاب اعجاب برانگیز الغارات!

فکر می‌کنید این سخن از کی و خطاب به چه کسی است؟

هنگام اعزام لشکر، ...... برای وداع با ...... از شهر بیرون آمد و ...... را به تقوای الهی،‌ مدارا، طمأنینه و عجله نکردن و نیکی به همه‌ی مردم سفارش کرد، و اینکه اگر کسی به او روی آورد او را بپذیرد و هر کس به او پشت کرد ابتدا او را عفو کند و به او مهلت بدهد، اگر برگشت او را بپذیرد و اگر برنگشت، آن‌وقت او را مجازات کند و مردم را به صلح و اتحاد فرا بخواند و...




اما پاسخ حیرت‌انگیز، تأمّل‌برانگیز و عبرت‌آموز آن!

فَقَالَ لَهُ مُعَاوِیَةُ عِنْدَ وَدَاعِهِ إِیَّاهُ: أُوصِیکَ بِتَقْوَى اللَّهِ یَا عَمْرُو وَ بِالرِّفْقِ فَإِنَّهُ یُمْنٌ وَ بِالتُّؤَدَةِ فَإِنَّ الْعَجَلَةَ مِنَ الشَّیْطَانِ وَ بِأَنْ تُقْبِلَ مَنْ أَقْبَلَ وَ أَنْ تَعْفُوَ عَمَّنْ أَدْبَرَ أَنْظِرْهُ‌ فَإِنْ تَابَ وَ أَنَابَ قَبِلْتَ مِنْهُ وَ إِنْ أَبَى فَإِنَّ السَّطْوَةَ بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ أَبْلَغُ فِی الْحُجَّةِ وَ أَحْسَنُ فِی الْعَاقِبَةِ وَ ادْعُ النَّاسَ إِلَى الصُّلْحِ وَ الْجَمَاعَةِ فَإِنْ أَنْتَ ظَفِرْتَ فَلْیَکُنْ أَنْصَارُکَ آثَرَ النَّاسِ عِندَکَ.
الغارات (ابن هلال ثقفی کوفی): ج1، ص179
 https://lib.eshia.ir/12545/1/179
این خطاب معاویه‌ی ملعون است به عمرو عاص ملعون!
هنگامی که معاویه می‌خواست عمروعاص را برای جنگی با سپاهیان حضرت امیر صلوات الله علیه و آله گسیل دارد!
تنها جمله‌ی این خطاب که تمایز آن ملعون با سخنان حضرت امیر صلوات الله علیه و آله را مشخص می‌کند، آن جمله آخر است که بُلد کردم و ابتدا آن را نیاوردم، در آن جمله، معاویه در پایانِ مواعظِ! خود به عمرو عاص می‌گوید:
اگر پیروز شدی، باید کسانی را که در نبرد به تو یاری رسانده‌اند را (فارغ از انگیزه‌ها و سوابق و...، صرفاً به جهت اینکه تو را در نبردی که پیروز شدی یاری کرده‌اند) نزدیک‌ترینِ افراد به خودت قرار دهی.
اینجا تمایز راه امیر مؤمنان علی علیه السلام با آن ملعون مشخص می‌شود!
چرا؟
چون حضرت امیر صلوات الله علیه و آله نیز شبیه چنین مواعظ و اندرزها و توصیه‌هایی را برای مالک اشتر نگاشته‌اند (نامه 53 نهج البلاغه)،
اما در آن‌جا حضرت سه ملاک بسیار متفاوت را برای این امر (یعنی نزدیک‌کردن مردم به خود) مشخص کرده‌‌اند که هر سه از مصادیق مهم تقوا هستند!

ملاک نخست اینکه کسی را که به خود نزدیک می‌کنی، در سابقه‌اش نزدیکی و معاونت بدکارانی از قبل نباشد! [اِنَّ شَرَّ وُزَرائِکَ مَنْ کانَ لِلاَْشْرارِ قَبْلَکَ وَزیراً، وَ مَنْ شَرِکَهُمْ فِى الاْثامِ، فَلایَکُونَنَّ لَکَ بِطانَةً، فَاِنَّهُمْ اَعْوانُ الاْثَمَةِ، وَ اِخْوانُ الظَّلَمَةِ...
بدترین وزرای‌ تو وزیری‌ است که پیش از تو وزیر اشرار بوده، و در گناهانشان شرکت داشته، چنین کسی‌ نباید از محرمان و نزدیکان تو باشد، که اینان یاران اهل گناه، و برادران اهل ستم‌اند...]
(حال آن‌که اکثریت مطلق کارگزاران معاویه را یک‌سری اشرار تشکیل می‌دادند!)

ملاک دوم اینکه نزدیک‌ترین اشخاص به تو کسانی باشند که سخن تلخ حق‌ را بیشتر و صریح‌تر از همه به تو می‌گویند، هر چند که برای تو تلخ باشد! ُ[ثُمَّ لْیَکُنْ آثَرُهُمْ عِنْدَکَ اَقْوَلَهُمْ بِمُرِّ الْحَقِّ لَکَ، وَ اَقَلَّهُمْ مُساعَدَةً فیما یَکُونَ مِنْکَ مِمّا کَرِهَ اللّهُ لاَِوْلِیائِهِ...
و نیز باید از وزرایت برگزیده‌ترین و نزدیک‌ترینشان نزد تو وزیری‌ باشد که سخن تلخ حق را به تو بیشتر بگوید، و نسبت به آنچه که خداوند برای‌ اولیائش خوش ندارد کمتر تو را یاری‌ دهد...!]
(حال آن‌که به گواه تاریخ، از ملاک‌های نزدیک معاویه شدن، چرب‌زبانی و چاپلوسی هر چه بیشتر نسبت به او بود!)

ملاک سوم اینکه از یک‌سو اهل صدق و راستی و پرهیز از معصیت باشند و از سوی دیگر اهل مجیزگویی و تعریف و تمجید از تو نباشند! [وَ الْصَقْ بِاَهْلِ الْوَرَعِ وَ الصِّدْقِ، ثُمَّ رُضْهُمْ عَلى اَنْ لایُطْرُوکَ، وَ لایُبَجِّحُوکَ بِباطِل، لَمْ تَفْعَلْهُ، فَاِنَّ کَثْرَةَ الاِْطْراءِ تُحْدِثُ الزَّهْوَ، وَتُدْنى مِنَ الْعِزَّةِ. به کسانی که اهل ترک معصیت و صدق و راستی‌اند بپیوند، و آنان را آن‌چنان تعلیم ده که از تو زیاد تعریف نکنند و بیهوده به کاری‌ که انجام نداده‌ای‌ تو را نستایند، که تمجیدِ فراوان، ایجاد کبر و نخوت کند و به گردنکشی‌ نزدیک نماید.]
(حال آنکه دست راست و چپ معاویه، عمرو عاص و بسر بن ارطاة بودند که اولی تمثال دروغ و مکر بود و دومی تمثال جنایت و هوس‌رانی)

حال یک‌بار دیگر ترجمه را بخوانید! ببینید چقدر ادبیات، شبیه ادبیات حضرت امیر است (به جز آن یک تفاوت ظریف و البته بسیار عمیق که بیان شد)
این فقط یک‌قطره از دریای الغارات بود که اگر کسی توفیق یابد بخواند تازه می‌فهمد:
چنگ هیبریدی یعنی چه؟
چرا حضرت امیر نتوانستند برخی کارگزارانشان را که خود بارها توبیخ و اذعان به نالایق بودنشان کردند از کار برکنار کنند؟ (نظیر اشعث بن قیس یا شریح قاضی و...)
چه می‌شود که یک مجموعه حتی با وجود داشتن رهبری چون امیر مؤمنان شکست می‌خورد؟!
عمکرد جبهه نفاق درون جبهه حق چگونه است؟
مهمترین عملیات‌های جبهه باطل از بیرون و منافقین درونی چگونه علیه جریان حق شکل می‌گیرد؟
فتنه‌های بزرگ چگونه رقم می‌خورد که اکثر مطلق مردم و خواص را زمین می‌زند؟
و خلاصه با خواندن این کتاب ارزشمند در کنار موارد فوق الذکر
تصوّر فانتزی‌ای که از حکومت حضرت امیر در اذهان ایجاد شده (نظیر عدم وجود هیچ نقصانی در حکومت (نقص‌ها البته به عملکرد حضرت امیر که عصمت الله الکبری هستند بازگشت نمی‌کند،‌ بلکه میوه عدم اطاعت‌ها و سستی‌های زیردستان و... است)، یا اینکه حضرت امیر هیچ عکس‌العمل خشنی با مخالفان خود نداشته‌اند و...) برطرف می‌شود و خواننده نگاهی واقعی به دوران حکومت حضرت پیدا می‌کند
که این نگاه بسیار برای فهم شرایط امروز و در آینده‌ی نزدیکِ انقلاب اسلامی و نسبت وقایع با رهبر انقلاب و کارگزاران و مردم، راه‌گشاست.

خلاصه کتابی است سرشار از عبرت و بسیار اعجاب‌آور و اگر با دیده‌ی تأمّل به آن نگریسته شود إن‌شاء‌الله بسیار بصیرت بخش کتابی که حاج قاسم سلیمانی عزیز درباره‌اش گفته است:
«این کتاب الغارات را که قدیمی‌ترین کتاب شیعه هست بخوانید،
حتماً بخوانید،
مقتل کامل است.
اگر آن را بخوانید، امروز برای این حکومتی که در استمرار حکومت ‎علی بن ابی‌طالب هست، آگاهانه‌تر و بدون تعصبات فردی و حزبی نگاه می‌کنیم، نظر می‌دهیم و دفاع می‌کنیم.»

إن‌شاءالله اگر خدا توفیق دهد، شگفتانه‌های حیرت‌انگیز و عبرت‌آموز بیشتری در آینده از این کتاب تقدیم خواهد شد...

برای اطلاع بیشتر در خصوص این کتاب می‌توانید به این لینک مراجعه فرمایید.

اثرگذارترین کتاب‌ها در زندگی من!

بسم الله الرحمن الرحیم


سلام
فهرست ذیل نه اولویت‌بندی شده و نه ترتیب دقیق خوانش من هستند. بلکه فقط مجموعه‌ای از کتاب‌هایی هستند که تأثیر بسیار عمیقی بر من گذاشتند!

1. چه باید کرد - ترجمه و تنظیمی ویژه از المراقبات اثر میرزا جواد آقا ملکی تبریزی - ترجمه و تنظیم از محمد تحریرچی
این کتاب بسیار روح‌بخش و تکان‌دهنده را که من در اواخر دبیرستان خواندم و بعد از خواندنش یافتم در قلب خود که اصلاً هدف زندگی چیست و من تا الآن خود را سر کار گذاشته‌ام و دانستم آمدنم بهر چه بود و به کجا می‌روم آخر، یکی از تکان‌دهنده‌ترین کتاب‌ها در زندگی من بود.
در لینک ذیل می‌توانید کتاب را دانلود کنید:
https://ketabnak.com/book/57378/%DA%86%D9%87-%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D8%AF-%DA%A9%D8%B1%D8%AF-%D8%AA%D8%B1%D8%AC%D9%85%D9%87-%D8%A7%D9%84%D9%85%D8%B1%D8%A7%D9%82%D8%A8%D8%A7%D8%AA-%D8%AC%D9%84%D8%AF-%D8%AF%D9%88%D9%85


2- اسرار الصلاة - میرزا جواد آقا ملکی تبریزی - ترجمه رضا رجب‌زاده - از انتشارات پیام آزادی
بعد از خواندن آن گزیده‌ی المراقبات که در بالا ذکر شده، به پدرم گفتم می‌خواهم بیشتر درباره نماز بدانم، ایشان مرا با این کتاب آشنا کردند که زندگی مرا تغییر داد و باعث شد به وسیله ارشاد و تصرف میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، با یکی از خوشه‌چینان خرمن معرفت عالم ربّانی آیت الله سید حسین یعقوبی قائنی آشنا شوم.
در لینک ذیل می‌توانید کتاب را مطالعه کنید:
https://www.parsine.com/fa/news/292959/%D9%85%D8%AA%D9%86-%DA%A9%D8%A7%D9%85%D9%84-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%A3%D8%B3%D8%B1%D8%A7%D8%B1-%D8%A7%D9%84%D8%B5%D9%84%D8%A7%D8%A9-%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7-%D8%AC%D9%88%D8%A7%D8%AF-%D9%85%D9%84%DA%A9%DB%8C-%D8%AA%D8%A8%D8%B1%DB%8C%D8%B2%DB%8C
در آن زمان (سال پشت کنکور و سال نخست دانشگاه) که این کتاب را می‌خواندم، چون کتاب از مرحوم پدر به من رسید، آن ترجمه‌ی آقای رجب‌زاده در اختیارم قرار گرفته که البته ترجمه خوبی بود.
اما به جز این ترجمه، ترجمه‌ی آقای سید محمدحسین محمودی گلپایگانی از این اثر نیز بسیار مناسب  و روان است که دوستداران می‌توانند به آن مراجمع نمایند. (از نشر لاهوت یا مستجار)
آبان 89 کتاب رو در تالار گفتگوی بیداری اندیشه معرفی کردم:
http://forum.bidari-andishe.ir/thread-138-post-673.html#pid673




الباقی فهرست ذیل رو إن‌شاءالله عمر و توفیقی باشد توضیحاتی درباره‌اش خواهم داد

برخی از کتاب‌هایی که بیشنرین تاثیر رو در زندگی من داشتن: (به جز و بعد از قرآن و صحیفه‌‌ی سجادیه و نهج‌البلاغه)
ترتیبش چندان مهم نیست،
نه سیر دارد و نه اولویت‌بندی،
فقط تأثیرگذارترین‌هاست از نوجوانی تا کنون:
۱. چه باید کرد (گزیده‌ای از المراقبات میرزا جواد آقا ملکی تبریزی (گزینش و ترجمه محمد تحریرچی)

۲. اسرار الصلواة (میرزا جواد اقا ملکی تبریزی، ترجمه‌ی آقای رضا رجب‌زاده و یا آقای سید محمدحسین محمودی گلپایگانی)

۳. هنر رضایت از زندگی (عباس پسندیده)

۴. اخلاق اسلامی (محی الدین حائری شیرازی)

۵. تعلق (محی الدین حائری شیرازی)

۶. سرود کریسمس (چارلز دیکنز)

۷. سفینة الصادقین (عالم ربانی سید حسین یعقوبی قائنی)

۸. عجب و ریا (آیت الله فهری)

۹. شش ماه پایانی (مجتبی الساده)

۱۰. مکیال المکارم (ایت الله اصفهانی)

۱۲. آخرالزمان ظهور باطنی‌ترین بعد هستی (اصغر طاهرزاده)

۱۳. منازل الآخرة (شیخ عباس قمی)

۱۴. تحف العقول (ابن شعبه حرانی)

۱۵. چهل حدیث (امام‌خمینی)

۱۶. در هوای او (حسن محمودی)

۱۷. آماده‌باش یاران امام زمان (حسین گنجی)

۱۸. جلد ۳ اصول کافی، کتاب ایمان و کفر (شیخ کلینی)

۱۹. جلد ۲ اصول کافی باب الحجه (شیخ کلینی)

۲۰. کمال الدین و تمام النعمه (شیخ صدوق)

۲۱. تفسیر روایی البرهان (علامه بحرانی)

۲۲. القطره (عبدالله مستنبط)

۲۳. ارشاد القلوب (دیلمی)

۲۴. آزادی معنوی (شهید مطهری)

۲۵. انسان در قرآن (شهید مطهری)

۲۶. حکمت‌ها و اندرزها (شهید مطهری)

۲۷. جاذبه و دافعه‌ی علی (شهید مطهری)

۲۸. صلاة الخاشعین (شهید دستعیب)

۲۹. نفس مطمئنه (شهید دستعیب)

۳۰. موعظه (ایت‌الله ضیاء‌ آبادی)

۳۱. داستان‌های شگفت‌انگیز از نماز شب (حیدر قنبری)

۳۲. تبار انحراف (مهدی طائب)

۳۳. گزینش تکنولوژی از دریچه‌ی بینش توحیدی (اصغر طاهرزاده)

۳۳. سیری در مکتب یهود (محمدعلی حسین زاده)

۳۴. یهود در المیزان (حسین فعال عراقی)

۳۵. توسعه و مبانی تمدن غرب (شهید آوینی)

۳۶. ولایت الهیه (سید محمدمهدی میرباقری)

۳۷. ضیافت بلا (سید محمدمهدی میرباقری)

۳۸. هفت عادت مردمان مؤثر (استیفن کاوی - ترجمه گیتی خوشدل)

۳۹. روانشناسی تنبلی (ادوان سی بلس - ترجمه مهدی قراچه‌داغی)

۴۰. رهایی از تکبر پنهان (علیرضا پناهیان)

۴۱. ترجمه الغارات (تحقیق و گزینش و تنظیم سید محمد زارعی)

۴۲. سه دقیقه در قیامت (نشر شهید کاظمی)

۴۳. شنود (نشر شهید کاظمی)

۴۴. پرواز تا بی‌نهایت (نشر اجا)

۴۵. انیس الصادقین (عالم ربّانی سید حسین یعقوبی قائنی)

۴۶. تفسیر المیزان (علامه طباطبایی)

۴۷. پرفسور حسابی (سید محسن گلدانساز)

۴۸. زندگی پر افتخار سلمان فارسی (محمد محمدی اشتهاردی)

۴۹. امام مهدی موجود موعود (عبد الله جوادی آملی)

۵۰. آیینه‌تمام نما (محی الدین حائری شیرازی)

البته ان‌شالله این لیست حداقل تا حدود 200 عنوان پیش خواهد رفت و اگر توفیق شد به مرور تکمیل می‌شود

A review of the content of the book A Fraction of the Whole by Steve Toltz

In the name of the one who swore by the pen and what was written from it

I'll cut straight to the point and give some pointers on Steve Toltz's famous book, A Fraction of the Whole.
I had to read this book for a job and because of its interesting story, I was able to finish it in time (i.e. I read 695 pages of the book in 5 days).
Before I started reading the book, I searched about it on the internet, most of the readers of the book had praised it.
What attracted my attention the most was the praise of the author's philosophical and ontological views from the language of the characters in the story, something that the readers pointed out and emphasized many times, and this sensitivity made me read the book more carefully.

After mentioning this introduction, I will present some points (and actually criticisms) about this book (a dark and destructive book for the soul!):


Although the main characters of the story were Jewish in terms of race and atheist and atheist in terms of belief, in several places of the book, the oppression and oppression that happened to the Jewish people is mentioned explicitly or implicitly! The author of the book insists on insinuating to his audience that people are delusional and pessimistic about the Jewish people. For example, about Jews being rich or about them being deceitful, and this is one of the hideous and disgusting efforts of the author of the book. Why disgusting? Because the main characters of the story, despite insisting on being atheists, at the same time complained about people's cynicism towards Jews and their oppressed throughout history!


The author provides reasons to prove that the atheistic beliefs of the main characters in the story are correct and logical! Reasons that are more fallacious than logical and have clear and specific answers, but in no way do they mention the reasonable answers that are there in rejecting the reasons for atheism in the discussions of the book! It does not even raise the possibility that these fallacies may have a logical and valid answer!


All over the book believers in religion and even God are shown as naive and superficial people (and in some cases hypocrites and liars) and of course with closed minds! The author repeatedly insists on saying that the true believers in God and religion are those who believed in these concepts because of their fear and weakness. Almost like the nonsense that the likes of Nietzsche say! And you don't see any reasonable, logical and desirable character in the book who believes in God and religion, and this is very interesting and to some extent it may reflect the author's own real views in this regard.


One of the most misleading parts of the book is where the main character says: Even if there is a god, he would never blame me for not worshiping him or anything like that! Rather, if he intends to accuse me of something, it is because I have not lived well for myself! And this is the other side of humanism. To the extent that if there is to be a god, he cannot command or forbid us or we do not have to worship him, (and basically we do not have a duty to the creator assuming his existence!)
The maximum is to use the opportunity of living in this world to live well and enjoy.


The terrible insistence of the author who wants the audience to accept through his story and characters that there is no such thing as God and religion. He even returns the origin of telepathy (an example of which is given at the end of the book) to the mind and spirit and not beyond matter and sensations, and of course the repeated insistence of the first character of the story on his revelations in a coma is also a product of his own mind and Not seeing the spirit. From external facts! (This itself implies mockery and doubt in the authenticity and nature of the subject of revelation!)


The conditions of the book are also clear in terms of moral issues and do not need to be explained. Only sometimes we come across interesting points like this: on the one hand, the main character of the story claims that adherence to moral principles is ridiculous and that there is no such thing as immutable moral principles (like the nonsense of some so-called philosophers and thinkers), but The other side is suffering because his wife is having a relationship with his brother.


The main character of the story has a very negative and humiliating view of society and people, and this is another factor that turns it into a black and destructive work for the soul, along with the other things mentioned.


And finally I must say:
supporting the Jewish people and showing them as victims;
Proving the non-existence of God and the illogicality of believing in it despite the state of the world and its people
Also emphasizing the naivety, superficiality and lack of faith of the believers in religion and God and that basically such beliefs are rooted in the fear, weakness and naivety of individuals.
 It is the foundation and main message of the book.

نقد کتاب «جزء از کل»، اثر استیو تولتز (ترجمه پیمان خاکسار از نشر چشمه)

به نام آن‌که به قلم و آنچه از آن نوشته می‌شود قسم یاد کرده...

نقدی بر کتاب «جزء از کل»، اثر استیو تولتز (ترجمه پیمان خاکسار از نشر چشمه):
مستقیم می‌روم سر اصل مطلب، نکاتی را درباره کتاب معروف و مشهور و در نزد برخی بسیار محبوب (و البته از حیث داستانی جذّاب) «جزء از کل» اثر استیو تولتز (ترجمه پیمان خاکسار از نشر چشمه) تقدیم می‌کنم.
مجبور شدم برای کاری این کتاب را بخوانم که به جهت جذابیت روند داستانی‌اش موفق شدم سر موعد (یعنی در عرض 5 روز، 695 صفحه کتاب را بخوانم.)
قبل از شروع، هر چه به زبان فارسی و انگلیسی درباره کتاب جستجو کردم، عمده تعریف یافتم و تمجید. آنچه بیشتر نظرم را جلب کرد، تمجید بسیاری از مخاطبان از دیدگاه‌های فلسفی و هستی‌شناسانه‌ی ارائه شده توسط نویسنده از زبان شخصیت‌های داستان بود،‌ چیزی که هم خوانندگان خارجی و هم داخلی به آن اشارات مکرر و تأکید داشتند و این حساسیت خوانش دقیق کتاب را برای من بیشتر کرد.
پس از ذکر این مقدمه، نقدهایی را درباره این کتاب تقدیم می‌کنم:

1) اگرچه شخصیت‌های اصلی داستان از نظر نژاد، یهودی و از نظر اعتقادی، به شدّت اصرار داشت که بگوید ملحد و آتئیست است، اما در چندین جای کتاب به صراحت یا به طور ضمنی به ظلم و ستمی که بر قوم یهود رفته اشاره کرده است! نویسنده‌ی کتاب اصرار دارد که به مخاطب خود القا کند، مردم نسبت به قوم یهود متوهّم و بدبین هستند. مثلاً القا می‌کند که مردم در مورد ثروتمند بودن یهودیان یا در مورد فریب‌کار بودن آن‌ها متوهّم و بدبین هستند؛ و این یکی از تلاش‌های زیرپوستی نویسنده کتاب است.
جالب اینکه شخصیت‌ اصلی با وجود اظهار انزجار از اقشار مختلف مردم و اصرار بر آتئیست بودن، در عین حال از بدبینی مردم نسبت به یهود و مظلوم بودن اون‌ها در طول تاریخ شاکی بود!

2)‌ نویسنده دلایلی برای اثبات درست و منطقی بودن باورهای الحادی شخصیت‌های اصلی داستان ارائه می‌کند! دلایلی که بیشتر مغالطه‌آمیز است تا منطقی و پاسخ‌های روشن و مشخصی هم دارد، اما به هیچ وجه در گفتگوهای کتاب، پاسخ‌های معقولی را که در رد دلایل بی‌خدایی وجود دارد، ذکر نمی‌کند!
حتی این احتمال را هم مطرح نمی‌کند که این مغلطه‌ها ممکن است پاسخ منطقی و متقنی هم داشته باشد!

3) در جای جای کتاب معتقدان به دین و حتی خدا، افرادی ساده لوح و سطحی‌نگر (و در مواردی هم ریاکار و متزوّر) و البته با ذهن‌های بسته نشان داده شده‌اند! نویسنده مکرر در مکرر اصرار دارد بگوید آن معتقدان واقعی به خدا و دین، کسانی هستند که به جهت ترس و ضعفشان به این مفاهیم باورمند شده‌اند. تقریباً مثل اظهارات امثال نیچه در این خصوص.
و شما در کتاب هیچ شخصیت معقول، منطقی و مطلوبی را نمی‌بینید که به خدا و دین معتقد باشد و این بسیار قابل تأمل است و تا حدودی هم ممکن است نشان‌دهنده‌ی دیدگاه‌های واقعی خود نویسنده در این خصوص باشد.

4)‌ یکی از خزعبلات بزرگ کتاب،‌ جایی است که شخصیت اصلی داستان می‌گوید: بر فرض محال اگر خدایی هم باشد،‌ هرگز از این بابت که او را نپرستیدم یا چیزهایی نظیر این من را مؤاخذه نمی‌کند! بلکه اگر بنا باشد مرا بابت چیزی مؤاخذه کند، برای این خواهد بود که چرا برای خودم خوب زندگی نکرده‌ام!
و این روی دیگر اومانیسم است؛
تا جایی که اگر قرار باشد خدایی باشد، بنا نیست به ما امر و نهی کند یا ما موظّف به پرستش او باشیم،‌ (و اساساً وظیفه‌ای نسبت به خالق بر فرض وجودش نداریم!) حداکثرش باید از این فرصت حیات خوب استفاده کنیم و از زندگی لذّت ببریم!

5) اصرار وحشتناک نویسنده که می‌خواهد مخاطب از طریق داستان و شخصیت‌هایش بپذیرد که چیزی به نام خدا و دین وجود ندارد. حتی منشأ تله‌پاتی (که نمونه‌ای از آن در آخر کتاب ذکر شده است) را به ذهن و روان باز می‌گرداند و نه فراتر از ماده و محسوسات،
و البته اصرار مکرر شخصیت اول داستان که مکاشفه‌هایش در حالت اغما را نیز زاییده ذهن خودش بپندارد و نه مشاهده‌ی روح از واقعیات بیرونی! (که در این امر هم طعنه‌ و تشکیکی غیر مستقیم به مسئله وحی مستتر است!)

6) شرایط کتاب از نظر مسائل اخلاقی نیز روشن است و نیازی به توضیح ندارد. فقط بعضاً با نکاتی جالب نظیر این نیز مواجه می‌شویم:
شخصیت اصلی داستان از یک طرف ادعا می کند که پایبندی به اصول اخلاقی مضحک است و چیزی به اسم اصول لاتغیّر اخلاقی وجود خارجی ندارد (نظیر اظهارات برخی به اصطلاح فیلسوفان و اندیشمندان)، اما از طرف دیگر به خاطر اینکه مثلا همسرش با برادرش رابطه دارد، در رنج و عذاب است.

7)‌ شخصیت اصلی داستان نگاهی بسیار منفی و تحقیرآمیز به جامعه و مردم دارد و این عامل دیگری است که در کنار سایر موارد ذکر شده آن را به اثری نامطلوب برای روح مخاطب تبدیل می‌کند.


و در پایان باید بگویم:
حمایت زیر پوستی از قوم یهود و مظلوم‌ و قربانی‌ نشان دادن آن‌ها؛
اثبات عدم وجود خدا و غیر منطقی بودن اعتقاد به آن باوجود وضع دنیا و مردمانش؛
همچنین تأکید بر ساده‌لوحی، سطحی‌نگری و عدم ایمان مؤمنان به دین و خدا و اینکه اساساً چنین باورهایی ریشه در ترس و ضعف و ساده‌لوحی اشخاص دارد؛
این سه مورد به خصوص موارد 2 و 3 شالوده و پیام اصلی کتاب است.

بعد از آن که این مطالب را دوستی فرهیخته و اهل علم خواند، میان من و ایشان چنین مکالمه‌ای در گرفت:
مرتضی: خوب ببین بحث شما روی یک قسمت از محتوای کتاب است.

من: اگر دقت بفرماید، بحث من روی جان و روح فلسفی حاکم بر کتاب هست، که تهش خواسته این دیدگاه رو به مخاطب بخورانه، چه زیر پوستی و چه رو پوستی.

مرتضی: اینکه طرف به جهود بودن چند جا اشاره می‌کنه و مظلوم‌نمایی که کاملاً طبیعی این آدم‌هاست و خیلی هم تابلو و گل درشت این کار رو کرده. نشون به اون نشون که مثلاً چه اهمیتی داشت که نه‌نه‌ی مارتین کدوم گوری بوده و چرا از اروپای هیتلری رفته چین و از اونجا رفته استرالیا.

من: ببین برادر، من ۷ نکته نوشتم، این فقط یکیش بود؛ اینو هم گفتم‌ که مخاطب هواسش باشه، آبشخور فکری نویسنده جزوِ همان یهودی هست که خدا فرموده: «أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا (مائده:82)» هستند.

مرتضی: منظورم اینه که یهودی بودن برای مخاطب ایرانی خیلی تا
بلو و معلومه و خیلی هم موضوع بحث کتاب نیست.

من: دوباره تکرار می‌کنم برادر، من ۷ نکته نوشتم که این
فقط یکیش هست و دیگر نکات (مخصوصاً 3 مورد از اون‌ها) خیلی مهمه و نشون می‌ده چقدر نویسنده از حیث فکری در عوضیت به سر می‌بره.
کتاب جداً اثر مخرب داره رو روح خواننده؛ ولو خواننده خیلی خودشم نفهمه!
مخاطبان عموماً بعد از خواندن این کتاب بوی شک می‌گیرن!

مرتضی: ببین فضای کتاب، فضای انسانِ مدرن است که خودش رو خدا می‌دونه. طبیعیه که توش پوچی، بی‌خدایی و یا حتی خداستیزی وجود داشته باشه.

من: ببین، مشکلش اینجاست که القا می‌کنه این غیرمنطقی بودن اعتقاد به خدا و دین رو و برای اثبات این نظرش هم مغالطه‌های شبهِ منطقی
می‌گه.
در کتاب در بین مکالمات هم وقتی هر جا این ادله رو یکی از شخصیت‌ها به طرف مقابل گفته، هیچ کس جواب نداده (با اینکه مغلطه‌هاش جواب‌های مشخصی داره) حتی هیچ‌وقت حتی وقتی داره حدیث نفس می‌کنه درباره‌ی منطقی و صحیح بودن عدم اعتقاد به خدا و دین، یک لحظه‌ هم به صحّت این نظراتش در درون خودشم شک نمی‌کنه، لذا کاملاً یک‌طرفه سعی در القای این مطلب به مخاطب داره! و اقلّش اینه که در مخاطب، چه خودآگاه و چه ناخودآگاه القای شک می‌کنه.
شاید بیشتر از ده بار می‌گه اعتقاد به خدا و دین ریشه در جهل، ترس و ضعف و علاقه به خود خَر کردن داره!!

جوری این رو به طُرُق مختلف تکرار می‌کنه که مخاطب واقعاٌ بر روح و ذهنش آثار نامطلوب می‌گذاره ولو خودش هم منکر وجود این اثر بشه.

مرتضی: کتاب کلامی نیست که شُبهِ بگه و ادله مخالفش رو هم بگه، معلومه که حرف خودش رو می‌زنه.
ولی تصویری که از مرگ مارتین تصویر می‌کنه تصویر انسان بدبخت مدرن است که تا آخر سرش رو به دیوار می‌کوبه.
و اتفاقاً این نکته توی انتهای کتاب جالب بود که مرگ، دهن همه رو بدون استثنا و بدون ترحّم سرویس می‌کنه و تمام این دیوانه بازی‌ها و این جفنگ گفتن‌ها وقتی با
مرگ قراره روبرو بشی رنگ می‌بازه.

من: اتفاقاً اصرار داره بگه با افتخار تا آخرش هم زیر بار نرفت و به حالت شاخ، با سر بالا مُرد؛ بدون ضعف و ترس!!!
در مورد کلامی نبودن کتاب هم باید بگم: اتفاقاً به نظر من، کتاب کاملاً فلسفی و هستی‌شناسانه و تِز دهنده هست. داره می‌گه دنیا و آدم چی هست و چی نیست. من تقریباً خیلی از کامنتای انگلیسی گوریدز و فارسی طاقچه رو خوندم و حتی کامنت‌های زیر کامنتا رو!
چیزی که باعث شهرت و محبوبیتش نزد برخی هست، نه داستان، که همین تِم فلسفی و هستی‌شناسانشه به گفته اکثر مطلق هوادارنِ کتاب.

مرتضی: علی این حرف‌های این شکلیِ پست مدرن، توی رمان‌هایی خارجی فراوان است. خواننده‌ی این کتاب صغیر که نیست. بزرکسال است.

من: مرتضی چرا در فقه شیعه ممنونع
است نشر شبهات؟!
مگر مخاطب کبیر نیست و عقل نداره؟!
برادر من! یه جمله‌ در یک رمان مذهبی ایرانیِ معتقد به تشیّع، باعث شد کلی در شما ایجاد شبهه و درگیری ذهنی بشه، تا جایی که من رو صدا کردی و از من پرسیدی و برآشفته بودی؛
تازه اون مطلب در مورد یکی از شقوق مقام امامت بود.
حالا این کلاً ماله کشیده به اعتقاد به خدا و دیانت، اونم با انبوهی از شِبهِ استدلال مخاطب فک می‌کنی چی می‌شه بعدش؟
ولو به روی خودشم نیاره!

مرتضی: در خصوص علت محبوبیتش باید بگم، به نظر من
علتش اینه که کتاب، به شدت ساختار توئیتری دارد و جوری نوشته شده که از هر صفحه‌اش به فراخورِ حال و هوای مخاطب، جمله برای نقل قول در اینستاگرام پیدا میشه. و این دلیل اصلی محبوبیتش هست.

من: داداشم؛ اون قالبشه! شما اتفاقاً با این حرفت، دقیقاً داری حرف من رو تأیید می‌کنی. کتاب پر است از تکه‌‌های فلسفی که خودش معنای مجزا داره، بدون نیاز به باقی کتاب و داستانش و به دلیل همین غالب بودن تمِ فلسفی در کتاب هست که به قول شما در هر صفحه مخاطب می‌تونه یه مطلب مجزا برای استفاده ازش پیدا بکنه.

پایان مکالمه من و مرتضی درباره کتاب جزء از کل؛ اثر استیو تولتز؛ ترجمه‌ی پیمان خاکسار؛ از نشر چشمه 

عوامل حفظ ایمان در فتنه‌های آخر الزمان (قسمت اول – کنترل زبان):

عوامل حفظ ایمان در فتنه‌های آخر الزمان (قسمت اول کنترل زبان):

حضرت امام علی بن موسی الرضا علیهما السلام:
یَأْتِی عَلَى اَلنَّاسِ زَمَانٌ تَکُونُ اَلْعَافِیَةُ فِیهِ عَشَرَةَ أَجْزَاءٍ، تِسْعَةٌ مِنْهَا فِی اِعْتِزَالِ اَلنَّاسِ وَ وَاحِدٌ فِی اَلصَّمْتِ[1].
زمانى بر مردم فرا می‌رسد که از ده جزءِ عافیت، نُه جزءِ آن در اعتزال (و کناره‌گیرى) از مردم و یک جزءِ باقی‌مانده‌اش در سکوت است.
مدیریت حب و بغض در روابطِ با دیگران بر مبنای دین، مهمترین عامل حفظ ایمان در فتنه‌های آخرالزمان:
امام رضا علیه السلام، در حدیث فوق تأکید می‌فرمایند که در فتنه‌های آخرالزمان، دو چیز مایه عافیت پیدا کردن از این فتنه‌ها خواهد بود، نخست اعتزال و کناره‌گیری از مردم، و دیگری سکوت و نکته حائز تأمّل‌برانگیزِ حدیث فوق این است که اهمیتِ کناره‌گیری از مردم را برای کسب عافیت، 9 برابر مهم‌تر از سکوت عنوان شده است.
این‌که کنترل زبان و پرهیز از معاشرت با ناجنس از مهمترین الزامات حفظ ایمان در فتنه‌های آخرالزمان است، در حدیث دیگری از امام باقر علیه السلام نیز، چنین بیان شده است:
زمانى بر مردم فرا می‌رسد که امامشان غایب گردد، خوشا به‌حال کسانى که بر امامت ما در آن زمان ثابت قدم بمانند؛ ...جابر نقل می‌کند، به آن حضرت گفتم: ای فرزند رسول خدا، بهترین چیزى که مؤمن در آن زمان باید انجام بدهد چیست‌؟
حضرت فرمود: نگهداشتن زبان و ملازم بودن در خانه [و کم‌کردن معاشرت با عموم مردم (در حد رفع ضرورت و انجام وظایف)][2].
چنانچه در حدیث فوق نیز مشاهده می‌شود، لازمه حفظ ایمان در عصر غیبت (خاصه در فتنه‌های آخرالزمان) حفظ زبان و کاهش ارتباط با مردم بیان شده است، مردمانی که بر طبق احادیث حضرات معصومین علیهم السلام هر چه به آخرالزمان و دوران پیش از ظهور و قیام حضرت نزدیک شویم، بیشتر در غفلت و دنیاپرستی و شهوت‌رانی غرق می‌شوند و بسیار دچار انحرفات اعتقادی عظیم خواهند شد!
قبل از اینکه به بحث ضرورت سکوت و کنترل زبان در آخرالزمان بپردازیم، ابتدا باید مقداری درباره اعتزال و کناره‌گیری از مردم توضیحاتی ارائه شود.

مقصود از اعتزال و کناره‌گیری از مردم در احادیث چیست؟!
در اسلام، عزلت به‌معنای گوشه‌نشینی، رهبانیت و بریدن از جامعه معنا ندارد؛ چنانچه رسول خدا حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله می‌فرمایند: «خداوند متعال رهبانیت را براى امت من مقرر نداشته، رهبانیت امت من جهاد در راه خدا است[3]». اشاره به این حقیقت که: اگر مى‌خواهید به زندگی مادی پشت پا بزنید، این عمل را به صورت منفى و انزواى اجتماعى انجام ندهید، بلکه در یک مسیر مثبت، یعنى جهاد و تلاش فراوان در راه خدا، آن را جستجو نمایید[4].
از سوی دیگر از حضرت امیر صلوات الله علیه و آله نقل شده است که: با مردم آمیزش و رفت‌و‌آمد داشته باشید ولی با دل‌ها و اعمال‌تان از آنان جدا باشید[5]. یعنی وقتی غالب مردمِ زمانه، از نظر اعتقادی و یا عملی مسیر الهی را نمی‌پیمایند، انسانِ مؤمن باید در میان آنها زندگی کند، ولی عمل و قلبش با آن‌ها همسو نباشد.
البته این بحث، یعنی مدیریت حب و بغض بر مبنای ایمان در روابط انسانی به ویژه در عصر غیبت و آخرالزمان، بحث بسیار مفصّل و مهمی است. مباحثی نظیر:
به چه علّت این امر (یعنی مدیریت حب و بغض بر مبنای ایمان در روابط انسانی) مهم‌ترین عامل حفظ ایمان است؟
چه کسانی با چه ویژگی‌هایی مصداق کسانی هستند که انسان باید از انس قلبی و محبت داشتن به ایشان به شدّت پرهیز کند؟
اگر نزدیکان انسان، نظیر والدین یا همسر و فرزند شامل این مصادیق شدند، وظیفه‌ی انسان چیست؟
از جمله مباحثی است که بیان آن شرح مبسوطی می‌طلبد که إن‌شاء‌الله در ذیل حدیث دیگری، نکاتی درباره‌ی آن تقدیم خواهد شد.
اما در خصوص شرط دومِ عافیت در دوره‌ی پر آشوب عصر غیبت و فتنه‌های آخر الزمان، یعنی سکوت کردن و استفاده حداقلی و در حد ضرورت از توان صحبت کردن و به صورت کلی بحث کنترل زبان، نکاتی تقدیم می‌شود.
پُرحرفی چه تبعات و چه عاقبتی دارد؟
1) زوال حیا و ورع و نهایتاً مردن قلب:
مولی امیرالمؤمنین علی علیه السلام می‌فرماید:
هر کس پُرحرف شد، اشتباهاتش زیاد می‌شود و هر کس خطاهایش زیاد شد، حیایش کم می‌گردد و هرکس حیایش کم شد، ورع و پرهیز از معصیتش کم می‌شود و کسی که پرهیز از حرامش کم شود، دلش می‌میرد و هر کس قلبش مُرد، به دوزخ وارد خواهد شد[6].

2) زوال نعمت و نزول بلا و مصیبت و گرفتاری
در احادیث، هشدارهای بسیار سهمگینی در خصوص تبعات معصیت زبان بیان شده، در ذیل برخی از این احادیث تقدیم می‌شود:
مولی امیرالمؤمنین علی علیه السلام می‌فرماید:
بسا سخنی که نعمتی را زایل می‌سازد و بلا و مصیبت و گرفتاری‌ای را نازل می‌کند[7].
3) صدمه جبران‌ناپذیر به مال و ناموس و آبرو و جان دیگران
در حدیثی منقول از رسول خدا حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله، از عذاب بسیار شدید زبان در آخرت صحبت به میان آمده و علت آن چنین بیان شده:
خداوند، زبان را عذابى دهد که هیچ‌یک از اعضاى دیگر را چنان عذابى ندهد. زبان در آن هنگام می‌گوید: اى پروردگار! مرا عذابى دادى که هیچ چیز را چنان عذابى ندادى!
در پاسخ او گفته شود: سخنى از تو بیرون آمد و به شرق و غرب زمین رسید و به واسطه آن خونى به ناحقّ ریخته شد و مالى به غارت رفت و ناموسى هتک شد[8].

حساب و کتاب داشتن خارق‌العاده و فوق‌تصوّر حرف‌زدن‌های عادی انسان:
برای اینکه بهتر مشخّص شود که تا چه اندازه در حرف زدن حساب و کتاب هست، حساب و کتاب‌هایی که شاید ما خیلی به چشممان نیاید، یک حدیث و چهار حکایتِ بسیار تأمّل‌برانگیز از صحبت‌کردن‌هایی که سخنانِ رایجِ بسیاری از ما است، ولی می‌تواند تبعات بسیار سنگینی برای انسان داشته باشد، تقدیم می‌شود.
ابتدا حدیثی مرتبط با حکایت حضرت یوسف علیه السلام در قرآن کریم:
حضرت امام رضا علیه السلام:
زمانی که یوسف علیه السلام در زندان بود، به خدا شکایت برد و گفت: پروردگارا به واسطه‌ی کدام عملم مستحق زندان شدم؟ پس خدای متعال به او وحی فرمود: تو خودت زندان را انتخاب کردی، زمانی که گفتی: «پروردگارا، زندان نزد من محبوب‌تر است از آنچه که زنان مصر مرا بدان دعوت می‌کنند.» چرا نگفتی عافیت نزد من محبوب‌تر است از آنچه آن‌ها مرا بدان دعوت می‌کنند؟[9]!

اما چهار حکایت که به خوبی مشخص می‌سازد، بسیاری از بلاها و گرفتاری‌هایی که در زندگی با آن مواجه می‌شویم و به قول معروف متوجّه هم نمی‌شویم داریم از کجا می‌خوریم، ریشه در همین حرف‌زدن‌هایی دارد که بسیار حساب و کتاب دارد اما ما خیلی بی‌حساب و کتاب بر زبان جاری می‌سازیم.

حکایت نخست، برگرفته از سخنان حجت الاسلام مسعود عالی:
ایشان نقل می‌کند: «من یک مرتبه رفته بودم کوهستان که بین بهشهر و ساری هست؛ اینجا مدفن یکی از مردان خدا یعنی آیت الله کوهستانی هست. من رفتم خدمت پسر ایشان که آن زمان زنده بودن تا یک مقدار از خاطرات پدر ایشان بشنوم.
پسرشان می‌گفت: یک مرتبه خشک‌سالی سختی بود و مدت‌ها بود باران نباریده بود.  مرحوم پدرم گفت: إن‌شاء‌الله خدا باران رحمت خودش را بفرستم.
من گفتم: خدا باران لعنتش را هم نمی‌فرستد! تا این را گفتم، دیدم پدرم را لرز گرفت، شروع کرد ترسیدن مثل کسی که چیز خیلی مهیبی دیده باشد گفت: «نگو اینو! نگو اینو! شما می‌دونی بارون لعنت خدا چیه؟ ما تحمّلش رو نداریم!»
پسرشان می‌گفت: من برق از چشمم پرید! فکر نمی‌کردم این یک کلمه این‌قدر مهم است. ولی از آن به بعد یاد گرفتم که هر حرفی را همین‌جوری نپّرانم.
باران لعنت یعنی باران عذاب،
پسر آیت الله کوهستانی می‌گفت: به ظاهر داشتیم با هم حرف معمولی می‌زدیم، اما یاد گرفتم که انسان همین‌جوری هر حرفی را نزند.»

حکایت دوم، برگرفته از کتاب سفینة الصادقین شرح حال پنجاه سال نخست زندگانی عالم ربّانی آیت الله سید حسین یعقوبی قائنی رضوان الله علیه:
ایشان پس از آنکه از تحصیل در عتبات عالیات فارغ شدند، بنا بر دلایلی (در سال‌های دورِ قبل از انقلاب) قصد می‌کنند که به ایران رجعت کنند و تصمیم بر این می‌شود که با همراهانشان از کربلا یک ماشین تا تهران کرایه کنند. باقی ماجرا را عیناً به نقل از کتاب تقدیم می‌کنم:
«شخص دیگری به نام حاج عباس نیز همراه ما بود. وی از راننده پرسید: اگر جنس قاچاق مانند پارچه و امثال آن داشته باشیم برایمان می‌بری؟راننده با تندی و بی‌ادبی گفت: اگر محمد بن عبد الله هم به من بگوید قاچاق ببر نمی‌برم! او به حسب ظاهر می‌خواست بگوید من به هیچ‌وجه قاچاق نمی‌برم و ظاهراً هم گناهی نکرد، لکن من در همان وقت دیدم غضب متوجه او شد.
به حاج عباس گفتم: با این راننده نرویم؛ چون خیلی بی‌ادبانه سخن گفت و من می‌بینم که بلا متوجه شما شده است.
گفت: آقا! این مرد حرف بدی نزد. و فقط با ما موافقت نکرد.
به ناچار عازم شدیم. همین‌که خواستیم سوار شویم سر من محکم به سقف سواری خورد. گفتم: این اولین نشانه‌اش. ماشین حرکت کرد و من بلا را درست مانند بخار غلیظی که از آسمان آمده باشد در فاصله‌ی یک متری بالای سرمان می‌دیدم! لذا پیوسته به تضرع و دعا و توسل مشغول بودم. به گمرک ایران رسیدیم. آنجا برای هر کیلو پارچه که مسافرین همراه خود می‌آوردند چهل تومان گمرکی می‌گرفتند. حاج عباس حساب کرد دید باید سه برابر ارزش پارچه‌ها گمرکی بدهد؛ لذا گفت: من حاضرم پارچه‌ها را همین‌جا بگذارم و بروم. مأمورین گفتند: چنین کاری را نمی‌پذیریم. گفت: پس بگذارید برگردم. گفتند: این هم ممکن نیست. حاج عباس از ما درخواست کرد که یکی از بقچه‌ها را برای او ببریم تا گمرکی به آن تعلق نگیرد؛ لذا وقتی بقچه‌ها را می‌کشیدند خواستند آن یک بقچه را هم وزن کنند، حاج عباس گفت: این بقچه مال آقاست، برای زن و بچه‌ی خودشان خریده‌اند. گمرکچی گفت: مال هرکس می‌خواهد باشد، قانون دولت است و باید کیلویی چهل تومان گمرکی بگیریم.
وقتی این را گفت من ناراحت شده، بی‌اختیار و با تندی گفتم: این دولت در قبر هم به دردتان می‌خورد؟
ابتدا خیلی به او برخورد کرد، اما بعد از چند لحظه گفت: پس شما به درد ما می‌خورید؟ گفتم: بلی، ما به درد شما می‌خوریم، ولی نمی‌فهمید!
این حرف اخیر از من نبود. گویا کس دیگری بر زبانم جاری نمود، به طوری که خودم نیز از آن منقلب شدم و مدت‌ها از آن لذت می‌بردم. الآن هم که به یادم می‌آید متأثر می‌شوم.
ناگهان گمرکچی هم حالش تغییر کرد و گفت: این چند بقچه را به خاطر آقا بخشیدم.
اما حاج عباس که به خاطر بی‌اعتنایی نسبت به برخورد بی‌ادبانه‌ی راننده بنا بود کتک بخورد، بدون دلیل خاصی ناگهان عصبانی شد و ندانسته دست در جیب خود کرده، یک دسته اسکناس بیرون آورد و گفت: منِ پدر سوخته این پول‌ها را در بغداد قرض کرده‌ام که به ایران ببرم.
همین‌که گمرکچی پول‌ها را دید گفت: این پول‌ها را از کجا آورده‌ای؟ کسی حق ندارد این اندازه پول همراه خود ببرد. و همه را ضبط کرد!
از آنجا رد شدیم. نزدیک قزوین که رسیدیم ناگهان دود غلیظی در موتور ماشین پیچید.
راننده گفت: بپرید پایین که پدرم در آمد! آب روی موتور ریختند و آن را خاموش کردند و گویا پس از آن دیگر آثار بلا مرتفع گردید.
این مطالب را به چه کسی می‌توان گفت؟ مردم خیال می‌کنند که گناه فقط زنا کردن و شراب خوردن است، در حالی که گاهی انسان حرفی می‌زند و همان باعث می‌شود بلا نازل گردد[10].»

حکایت سوم مربوط می‌شود به راوی کتاب شنود (منتشر شده از نشر ابراهیم هادی):
ایشان یکی از مسئولین امنیتی کشور است که در کتاب شنود، بخشی از خاطراتِ ناشی از تجربه‌ی حالت نزدیک به مرگش را بازگو کرده و در مصاحبه با حجت الاسلام امینی‌خواه، قسمت‌های دیگری از این خاطرات را که به دلایلی در کتاب شنود ذکر نشده را بیان کرده؛ از جمله‌ی این خاطرات، حکایت ذیل است:
«شخص را آوردند برای حساب و کتاب، فکر می‌کنید برای او در نامه‌ی عملش چه نوشته بودند، آن پسر در فضای مجازی با یک دختر نامحرم چت و سلام و علیک و احوال‌پرسی کرده بود، اما در نامه‌ی عملش چندین زنا نوشته بودند! چرا؟ چون دختری که با او چت می‌کرد، حرف‌زدن با نامحرم برایش عادی شد و آغازی شد برای قبح‌شکنی‌های بیشتر، نفر بعدی پرده‌های حیا بیشتر کنار رفت و در نهایت رسید به زنا، زناهای متعدد و آن پسر را هم، در گناه همه‌ی این‌ مواردِ بعدی، شریک کرده بودند[11]

اما حکایت چهارم از مرحوم شیخ رجبعلی خیاط، ایشان نقل می‌کرد:
«گاهی با خود می‌خواندم «ای من فدای آن که زبان و دلش یکی است.»
 
در عالم معنا، سلمان را به من نشان دادند و گفتند: این شخص زبان و دلش یکی است و می‌خواهیم تو را فدای او بکنیم. 
من گفتم: حاضر نیستم فدای سلمان شوم، من فدای پیامبر و امام می‌شوم. 
فهمیدم حرف‌هایی که می‌زنیم همه حساب دارد و بایستی آنها را راست بگوییم. 
از آن‌جا که حاضر بودم نوکری سلمان را به جا آورم، از آن پس می‌خواندم: «ای من غلام آنکه زبان و دلش یکی است[12]

برخی از آثار و برکات سکوت در احادیث:

اکنون که مقداری اهمیت بسیار عظیمِ دقت در کلام مشخص شد، مناسب است تا چند حدیث درباره برکات عظیم سکوت کردن را تقدیم نمایم. حدیث نخست از رسول خدا حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله:
عامل دوری شدن شیطان و یاری کننده در امر دینداری:
رسول خدا حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه و آله:
خود را ملزم به سکوت طولانی کن، چرا که این کار رَم دهنده شیطان و یاری دهنده تو در دینداری است[13].
حدیث فوق بیان می‌دارد که سکوت اگر طولانی شود، باعث می‌شد که ابلیس از انسان فرار کند (رَم کردن شیطان که در متن عربی بیان شده بسیار تأمّل‌ برانگیز است) و این سکوت طولانی انسان را در بهتر دینداری کردن یاری می‌دهد!

عامل جلب محبّت دیگران و راهنمای انسان به سمت هر خیر و خوبی:
اما حدیث دوم از حضرت امام رضا علیه السلام:
به راستی که سکوت (و پرهیز از آزار دیگران با زبان) باعث جلب شدن محبّت دیگران به انسان می‌شود، به راستی که سکوت راهنماى آدمى به سوی هر خیر و خوبى است[14].
بخش دوم حدیث شریف فوق که می‌فرماید سکوت باعث می‌شود که انسان به سمت همه خیرها و خوبی‌ها راهنمایی شود از آثار و برکات حیرت‌انگیز سکوت کردن است که شاید به ذهن خیلی‌ها خطور نکند!

عامل اصلاح قلب و درست شدن ایمان حقیقی:
اما حدیث سوم که بسیار جامع، عمیق و عظیم است، امیر مؤمنان علی علیه السلام می‌فرمایند:
به خدا قسم هیچ بنده‌ی با تقوایی را نمی‌بینم که از تقوایش بهره‌مند گردد، مگر آنکه زبان خود را حفظ کند...
به‌راستی که از رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ایمان بنده درست نمی‌شود تا وقتی که قلبش درست نشود، و قلبش اصلاح نمی‌شود تا زمانی که زبانش درست نشود[15].
در حدیث فوق، اساساً اصلاح ایمان و قلب، منوط به اصلاح زبان بیان شده است! یعنی تا این زبان درست نشود، نه قلب اصلاح می‌شود و نه ایمان.

 

برخی از مواردی که سکوت جایز نیست!

البته باید توجّه داشت که مواردی وجود دارد که سکوت کردن نه تنها مطلوب نیست، بلکه جایز هم نیست و حتی می‌تواند باعث شود تا انسان مورد لعن و نفرین خدا و ملائکه نیز واقع شود. در ذیل برخی از این موارد ذکر می‌شود:

دفاع از آبروی مؤمنی که غایب است:
یکی از مواردی که انسان نباید سکوت پیشه‌کند، هنگامی است که در برابرش از مؤمنی غیبت شود، یا خدایی نکرده به او تهمتی زده شود:
حضرت امام محمد باقر علیه السلام:
هر کس نزد او غیبت برادر مؤمنش بشود و با اینکه می‌تواند از او دفاع کند اما او را یارى نکند و از او دفاع ننماید، جز این نیست که خداوند او را در دنیا و آخرت خوار و پست خواهد گردانید[16].

در جایی که شبهه و یا بدعتی آشکار می‌شود و امر حقی در خطر قرار می‌گیرد و باطلی حق جلوه می‌کند:
یا جایی که شبهه و بدعتی در مسائل مربوط به دین و آنچه حق است مطرح می‌شود و کسی که نسبت به آن مطلب علم دارد و می‌تواند آن شبهه و بدعت را بزداید و آن را برای اذهان تبیین نماید، به جای این‌کار سکوت کند، در این صورت نه تنها مورد لعن خداوند واقع می‌شود بلکه این سکوت منجر می‌شود تا ایمان آن شخصِ عالم به بدعت و شبهه نیز از او سلب شود!
رسول خدا حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله:
زمانى که در امت من بدعت ظاهر شود، بر عالم واجب است که علمش را (در خصوص آن بدعت و شبهه) اظهار نماید. اگر عالم در چنین موقعى سکوت کند، لعنت خدا بر او باد[17].
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام:
اگر بدعت و فتنه و شبهه ظاهر شد، بر عالم واجب است که علمش را ظاهر نماید و اگر سکوت کند، نور ایمان از او سلب مى
شود[18].
نکته قابل توجّه این است که بر طبق این‌گونه روایات فقها فتوا داده‌اند که در بحث اظهار علم در بدعت و شبهه و فتنه، شرط تأثیر هم ملاک نیست! یعنى عالم با علم به اینکه حرفش مؤثر نیست هم بر او واجب است و وظیفه دارد تا علم خود را در باب تبیین بدعت، فتنه و شبهه اظهار نماید!
سکوت در برابر بدعت در دین و فتنه و شبهه در آن، می‌شود همان واگذاردن جهاد تبیین که رهبر معظّم انقلاب حفظه الله به ویژه در سال‌های اخیر بسیار بر آن تأکید داشتند و واگذاشتن آن را از سوی کسانی که توان آن را دارند یا می‌توانند آن توان را کسب کنند ولی کوتاهی می‌کنند به عنوان یکی از بزرگترین خطرات جامعه اسلامی به ویژه در دوران پرفتنه‌ی امروزی بیان فرمودند.
اساساً، به طور کلی هر جا که سکوت باعث شود باطل باقی بماند و حق آسیب ببیند جایز نیست! چنانچه در روایات نیز مکرر بر این امر تأکید شده است:

حضرت امام جعفر صادق علیه السلام:
سخن گفتن درباره حق، از سکوت بر باطل بهتر است[19].

مولی امیرالمؤمنین علی علیه السلام:‌
آنجا که باید سخنِ درست گفت و حق را از باطل تبیین کرد و حُکم خدا را بیان نمود (در جایی که عده‌‌ای در ناآگاهی هستند) سکوت کردن خیری ندارد، چناچه در سخن ناآگاهانه و از روی جهل نیز خیرى نیست[20].

 



[1] تحف العقول (ابن شعبه حرّانی): ج۱، ص۴۴۶

[2] یَأْتِی عَلَى اَلنَّاسِ زَمَانٌ یَغِیبُ عَنْهُمْ إِمَامُهُمْ فَیَا طُوبَى لِلثَّابِتِینَ عَلَى أَمْرِنَا فِی ذَلِکَ اَلزَّمَانِ ...قَالَ جَابِرٌ فَقُلْتُ یَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ فَمَا أَفْضَلُ مَا یَسْتَعْمِلُهُ اَلْمُؤْمِنُ فِی ذَلِکَ اَلزَّمَانِ قَالَ حِفْظُ اَللِّسَانِ وَ لُزُومُ اَلْبَیْتِ. (کمال الدین (شیخ صدوق): ج1، ص330)

[3] إِنَّ اللَّهَ تَبارَکَ وَ تَعالى‌ لَمْ‌یَکْتُبْ عَلَیْنَا الرَّهْبَانِیَّةَ، إِنَّمَا رَهْبَانِیَّةُ أُمَّتِی الْجِهَادَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ. (امالی (شیخ صدوق): ج1، ص66)

[4] تفسیر نمونه (ناصر مکارم شیرازى): ج23، ص399

[5] خَالِطُوا النَّاسَ بِأَبْدَانِکُمْ وَ زَایِلُوهُمْ بِقُلُوبِکُمْ وَ أَعْمَالِکُمْ. (الغیبة (نعمانی): ج۱، ص۲۵)

[6] مَن کَثُرَ کَلامُهُ کَثُرَ خَطَؤُهُ وَ مَن کَثُرَ خَطَؤُهُ قَلَّ حَیاؤُهُ وَ مَن قَلَّ حَیاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ وَ مَن قَلَّ وَرَعُهُ ماتَ قَلْبُهُ وَ مَن ماتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّارَ. (نهج البلاغه (سید رضی):‌ حکمت 349)

[7] رُبَّ کَلِمَة سَلَبَتْ نِعْمَةً وَ جَلَبَتْ نِقْمَةً. (نهج البلاغه (سید رضی):‌ حکمت 381)

[8] یُعَذِّبُ اللّهُ اللِّسانَ بعَذابٍ لا یُعَذِّبُ بهِ شَیئا مِن الجَوارِحِ، فیقولُ: أی رَبِّ، عَذّبتَنی بعَذابٍ لَم تُعَذِّبْ بهِ شیئا! فیُقالُ لَهُ: خَرَجَت مِنکَ کَلِمَةٌ فبَلَغَت مَشارِقَ الأرضِ و مَغارِبَها، فسُفِکَ بها الدَّمُ الحَرامُ، و انتُهِبَ بها المالُ الحَرامُ، و انتُهِکَ بِها الفَرجُ الحَرامُ. (الکافی (ثقة الاسلام کلینی): ج2، ص115)

[9] شَکَا یُوسُفُ فِی اَلسِّجْنِ إِلَى اَللَّهِ فَقَالَ یَا رَبِّ بِمَا ذَا اِسْتَحْقَقْتُ اَلسِّجْنَ فَأَوْحَى اَللَّهُ إِلَیْهِ أَنْتَ اِخْتَرْتَهُ حِینَ قُلْتَ «رَبِّ اَلسِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ (یوسف:32) هَلاَّ قُلْتَ اَلْعَافِیَةُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ. (تفسیر قمی: ج۱، ص۳۵۴ - تفسیر صافی: ج۳، ص۱۹  - بحارالأنوار (علامه مجلسی): ج۱۲، ص۲۴۷ - قصص الأنبیاء (سید نعمت الله جزائری): ص۱۶۹)

[10] سفینة الصادقین (شرح حال پنجاه‌سال نخست زندگانی عالم ربّانی آیت الله سید حسین یعقوبی قائنی رضوان الله علیه): فصل بازگشت به وطن، ص359و360

[11] این مطلب را بگذارید کنار این سخن حضرت امام جعفر صادق علیه السلام درباره روش مواجهه امیر مؤمنان علی علیه السلام در سنین جوانی با دختران جوانِ نامحرم:
کَانَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یُسَلِّمُ عَلَى اَلنِّسَاءِ وَ یَرْدُدْنَ عَلَیْهِ وَ کَانَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ یُسَلِّمُ عَلَى اَلنِّسَاءِ وَ کَانَ یَکْرَهُ أَنْ یُسَلِّمَ عَلَى اَلشَّابَّةِ مِنْهُنَّ وَ یَقُولُ أَتَخَوَّفُ أَنْ یُعْجِبَنِی صَوْتُهَا فَیَدْخُلَ عَلَیَّ أَکْثَرُ مِمَّا طَلَبْتُ مِنَ اَلْأَجْرِ. (الکافی (ثقة الاسلام کلینی): ج5، ص535)
پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله به زنان سلام مى‌نمود و آنان نیز به حضرتش پاسخ مى‌دادند. و امیر مؤمنان على علیه السّلام نیز همواره به زنان سلام مى‌کرد، ولى کراهت داشت که به زنان جوان سلام کند و مى‌فرمود: بیمِ آن دارم که صداى زن جوان مرا متأثّر سازد و بدین وسیله بیشتر از ثوابى که (به وسیله سلام کردن) مى‌خواستم، به آن برسم، ضرر کنم.
یکی از علمای اهل معنا بر سر منبر می‌فرمود: بله ما تقوا و ایمانمان مستحکم‌تر و قوی‌تر از حضرت علی علیه السلام است که خیلی مطمئن و راحت با نامحرم ارتباط و گمان هم می‌کنیم که هیچ اتفاقی برای ما نمی‌افتد. پناه بر خدا از این افکار باطل!
آن کسانی که مدعی هستند انسان‌های مقیّد و مذهبی، انسان‌های ضعیفی هستند که با چهارتا احوال‌پرسی ساده با نامحرم یا یک نگاه به موی بیرون و چهره‌ی آرایش کرده ممکن است به گناه بیافتند از این امر غافلند که عدم برانگیخته شدن آن‌ها به جهت قدرت نفسشان نیست! بلکه به جهت پلیدی و ناپاکی نفسشان است که به حد بسیار بیشتر از این مقدار از گناه چنان انس گرفته‌اند که به این راحتی‌ها دیگر اصلاً از لحاظ جنسی برانگیخته نمی‌شوند! این انحرافات عجیب و غریب جنسی که خاصه در غرب به وجود آمده است، عمده به جهت همین مطلب است، یعنی از راه‌های طبیعی به جهت شدّت فساد و پلیدی نفس و معاصی دیگر شخص دچار برانگیختگی جنسی نمی‌شود و رو می‌آورد به راه‌های غیر طبیعی که اشاره اجمالی به مصادیقش می‌شود رابطه جنسی با هم‌جنس و رابطه جنسی گروهی و رابطه جنسی با حیوان و... پناه بر خدا!
یک آینه‌ی تمیز اگر اندک غباری رویش بنشیند خود را نشان می‌دهد! اما آینه‌ای که فی المثل چند سانت رویش غبار گرفته، حالا مقداری غبار دیگر هم رویش بنشیند چه فرقی می‌کند! دیگر خاصیتش که نشان‌دادن تصویر است را به کلی از دست داده!

[12]  تندیس اخلاص: زندگینامه مرحوم شیخ رجبعلی خیاط (نکوگویان) (محمد محمدی‌ری‌شهری؛ ناشر: موسسه فرهنگی دارالحدیث): ص99

[13] عَلَیکَ بِطولِ الصَّمتِ فَانَّهُ مَطرَدَءٌ لِلشَّیطانِ وَ عَونٌ لَکَ عَلَی أمرِ دینِکَ. (خصال (شیخ صدوق): ج2، ص523)

[14] إنَّ الصَّمتَ یُکسِبُ المَحَبَّةَ إنّه دَلیلٌ على کُلِّ خَیرٍ. (الکافی (ثقة الاسلام کلینی): ج2، ص113)

[15] وَ اللَّهِ مَا أَرَى عَبْداً یَتَّقِی تَقْوَى تَنْفَعُهُ حَتَّى [یَخْتَزِنَ‏] یَخْزُنَ لِسَانَهُ... وَ لَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلوات الله علیه: لَا یَسْتَقِیمُ إِیمَانُ عَبْدٍ حَتَّى یَسْتَقِیمَ قَلْبُهُ وَ لَا یَسْتَقِیمُ قَلْبُهُ حَتَّى‏ یَسْتَقِیمَ لِسَانُه‏. (نهج البلاغه (سید رضی): فرازی از خطبه 176)

[16] مَنِ اُغْتِیبَ عِنْدَهُ أَخُوهُ اَلْمُؤْمِنُ فَنَصَرَهُ وَ أَعَانَهُ نَصَرَهُ اَللَّهُ فِی اَلدُّنْیَا وَ اَلْآخِرَةِ وَ مَنِ اُغْتِیبَ عِنْدَهُ أَخُوهُ اَلْمُؤْمِنُ فَلَمْ یَنْصُرْهُ وَ لَمْ یُعِنْهُ وَ لَمْ یَدْفَعْ عَنْهُ وَ هُوَ یَقْدِرُ عَلَى نُصْرَتِهِ وَ عَوْنِهِ إِلاَّ خَفَضَهُ اَللَّهُ فِی اَلدُّنْیَا وَ اَلْآخِرَةِ. (ثواب الاعمال (شیخ صدوق): ج1، ص148)

[17] إِذَا ظَهَرَتِ اَلْبِدَعُ فِی أُمَّتِی فَلْیُظْهِرِ اَلْعَالِمُ عِلْمَهُ فَمَنْ لَمْ یَفْعَلْ فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اَللَّهِ. (الکافی (ثقة الاسلام کلینی): ج1، ص54)

[18] یونس بن عبدالرحمن (که امام رضا علیه السلام سه مرتبه بهشت را برای او ضمانت کردند) از ائمه طاهرین (علیهم السلام) نقل مىکند که فرمودهاند: إِذَا ظَهَرَتِ اَلْبِدَعُ فَعَلَى اَلْعَالِمِ أَنْ یُظْهِرَ عِلْمَهُ فَإِنْ لَمْ یَفْعَلْ سُلِبَ مِنْهُ نُورُ اَلْإِیمَانِ. (علل الشرایع (شیخ صدوق):‌ ج1، ص235)

[19] کَلامٌ فى حَقٍّ خَیرٌ مِن سُکوتٍ عَلى باطِلٍ. (من لا یحضره الفقیه (شیخ صدوق): ج۴، ص۳۹۶)

[20] لَا خَیْرَ فِى الصَّمْتِ عَنِ الْحُکْمِ کَمَا أَنَّهُ لَا خَیْرَ فِى الْقَوْلِ بِالْجَهْلِ. (نهج البلاغه (سید رضی): حکمت ۱۷۳)

فی القربی در منابع اهل سنت

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم


«قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى (شوری:42)

بگو من هیچ پاداشی در برابر رسالتم نمی‌خواهم، مگر مودّت با نزدیکانم.»


شمه‌ای از انبوه منابع مهم اهل سنت که اقرار کرده‌اند بر طبق روایات نبوی، مصداق فی القربی در این آیه شریفه امیرالمؤمنین، حضرت فاطمه و حسنین صلوات الله علیهم اجمعین هستند.

أخرج أَحْمد وَالطَّبَرَانِیّ وَابْن أبی حَاتِم وَالْحَاکِم عَن ابْن عَبَّاس رَضِی الله عَنْهُمَا أَن
هَذِه الْآیَة لما نزلت قَالُوا یَا رَسُول الله من قرابتک هَؤُلَاءِ الَّذین وَجَبت علینا مَوَدَّتهمْ قَالَ (عَلیّ وَفَاطِمَة وابناهما).
وَفِی سَنَده شیعی غال لکنه صَدُوق
 نام کتاب : الصواعق المحرقة: الهیتمی، ابن حجر    جلد : 2  صفحه : 487
http://lib.efatwa.ir/41347/2/487


أخبرنا الحسین بن محمد بن فنجویه الثقفی العدل، حدثنا برهان بن علی الصوفی، حدثنا محمّد بن عبد الله بن سلیمان الحضرمی، حدثنا حرب بن الحسن الطحان، حدثنا حسین الأشقر، عن قیس، عن الأعمش، عن سعید بن جبیر، عن ابن عباس، قال: لما نزلت قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى قالوا: یا رسول الله من قرابتک هؤلاء الّذین وجبت علینا مودّتهم؟
قال: «علی وفاطمة وأبناءهما»
 نام کتاب : تفسیر الثعلبی = الکشف والبیان عن تفسیر القرآن نویسنده : الثعلبی    جلد : 8  صفحه : 310
http://lib.efatwa.ir/46988/8/310


روى الإِمَام أَحْمد فِی مُسْنده عَن ابْن عَبَّاس قَالَ لما نزلت هَذِه الْآیَة قَالُوا یَا رَسُول الله من قرابتک الَّتِی وَجَبت علینا مَوَدَّتهمْ قَالَ عَلیّ وَفَاطِمَة وابناهما
وَکَذَا فِی تَفْسِیر الثَّعْلَبِیّ وَنَحْوه فِی الصَّحِیحَیْنِ

 نام کتاب : المنتقى من منهاج الاعتدال نویسنده : الذهبی، شمس الدین    جلد : 1  صفحه : 431

http://lib.efatwa.ir/41398/1/431


روى صاحب الکشاف أنّه لمّا نزلت هذه الآیة [المودّة] قیل: یا رسول الله صلّى الله علیه وسلم من قرابتک هؤلاء الذین وجبت علینا مودّتهم؟
فقال صلّى الله علیه وسلم: «علیّ وفاطمة وابناهما» ، فثبت أنّ هؤلاء الأربعة أقارب النبیّ صلّى الله علیه وسلم وإذا ثبت هذا وجب أن یکونوا مخصوصین بمزید التّعظیم ویدلّ علیه وجوه..) إلخ (تفسیر الفخر الرازی: 27/ 166 مورد آیة المودّة (23) من سورة الشورى).

 نام کتاب : تفسیر الثعلبی = الکشف والبیان عن تفسیر القرآن نویسنده : الثعلبی    جلد : 8  صفحه : 37

http://lib.efatwa.ir/46988/8/37


روى أنها لما نزلت قیل: یا رسول الله، من قرابتک هؤلاء الذین وجبت علینا مودّتهم؟ قال: «علىّ وفاطمة وابناهما» ویدل علیه ما روى عن على رضى الله عنه: شکوت إلى رسول الله صلى الله علیه وسلم حسد الناس لی. فقال «أما ترضى أن تکون رابع أربعة: أوّل من یدخل الجنة أنا وأنت والحسن والحسین، وأزواجنا عن أیماننا وشمائلنا، وذریتنا خلف أزواجنا» وعن النبی صلى الله علیه وسلم: «حرمت الجنة على من ظلم أهل بیتی وآذانی فی عترتی. ومن اصطنع صنیعة إلى أحد من ولد عبد المطلب ولم یجازه علیها فأنا أجازیه علیها غدا إذا لقینی یوم القیامة»

http://lib.efatwa.ir/46986/4/220


وَفِیمَا کَتَبَ إِلَیْنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سُلَیْمَانَ الْحَضْرَمِیُّ، یَذْکُرُ أَنَّ حَرْبَ بْنَ الْحَسَنِ الطَّحَّانَ حَدَّثَهُمْ قَالَ: نا حُسَیْنٌ الْأَشْقَرُ، عَنْ قَیْسٍ، عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنْ سَعِیدِ بْنِ جُبَیْرٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ {قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى} [الشورى: 23] ، قَالُوا: یَا رَسُولَ اللَّهِ، مَنْ قَرَابَتُنَا هَؤُلَاءِ الَّذِینَ وَجَبَتْ عَلَیْنَا مَوَدَّتُهُمْ؟ قَالَ: «§عَلِیٌّ، وَفَاطِمَةُ، وَابْنَاهَا عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» .

 نام کتاب : فضائل الصحابة نویسنده : أحمد بن حنبل    جلد : 2  صفحه : 669

http://lib.efatwa.ir/42183/2/669


حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللهِ الْحَضْرَمِیُّ، ثنا حَرْبُ بْنُ الْحَسَنِ الطَّحَّانُ، ثنا حُسَیْنٌ الْأَشْقَرُ، عَنْ قَیْسٍ، عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنْ سَعِیدِ بْنِ جُبَیْرٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ {قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى} [الشورى: 23] قَالُوا: یَا رَسُولَ اللهِ §مَنْ قَرَابَتُکَ هَؤُلَاءِ الَّذِینَ وَجَبَتْ عَلَیْنَا مَوَدَّتُهُمْ؟ قَالَ: «عَلِیٌّ وَفَاطِمَةُ وَابْنَاهُمَا رَضِی اللهُ عَنْهُمْ»

 نام کتاب : المعجم الکبیر نویسنده : الطبرانی    جلد : 11  صفحه : 444

http://lib.efatwa.ir/42124/11/444


وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: «لَمَّا نَزَلَتْ {قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى} [الشورى: 23] قَالُوا: یَا رَسُولَ اللَّهِ، مَنْ قَرَابَتُکَ هَؤُلَاءِ الَّذِینَ وَجَبَتْ عَلَیْنَا مَوَدَّتُهُمْ؟ قَالَ: " عَلِیٌّ وَفَاطِمَةُ وَابْنَاهُمَا» ".
رَوَاهُ الطَّبَرَانِیُّ مِنْ رِوَایَةِ حَرْبِ بْنِ الْحَسَنِ الطَّحَّانِ عَنْ حُسَیْنٍ الْأَشْقَرِ عَنْ قَیْسِ بْنِ الرَّبِیعِ وَقَدْ وُثِّقُوا کُلُّهُمْ وَضَعَّفَهُمْ جَمَاعَةٌ، وَبَقِیَّةُ رِجَالِهِ ثِقَاتٌ.

 نام کتاب : مجمع الزوائد ومنبع الفوائد نویسنده : الهیثمی، نور الدین    جلد : 7  صفحه : 103

http://lib.efatwa.ir/43322/7/103


(ذکر انهم المشار إلیهم فی قوله تعالى) قل لاأسألکم علیه أجرا الا المودة فی القربى عن ابن عباس رضى الله عنهما قال لما نزلت (قل لا اسألکم علیه أجرا الا المودة فی القربى) قالوا یا رسول الله من قرابتک هؤلاء الذین وجبت علینا مودتهم قال على وفاطمة وابناهما.
أخرجه احمد فی المناقب.

 نام کتاب : ذخائر العقبى فی مناقب ذوی القربى نویسنده : الطبری، محب الدین    جلد : 1  صفحه : 25

http://lib.efatwa.ir/44815/1/25


وَأَخْرَجَ ابْنُ الْمُنْذِرِ، وَابْنُ أَبِی حَاتِمٍ، وَالطَّبَرَانِیُّ، وَابْنُ مَرْدَوَیْهِ. قَالَ السُّیُوطِیُّ: بِسَنَدٍ ضَعِیفٍ مِنْ طَرِیقِ سَعِیدِ بْنِ جُبَیْرٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الآیة قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى قَالُوا: یَا رَسُولَ اللَّهِ مَنْ قَرَابَتُکَ هَؤُلَاءِ الَّذِینَ وجبت علینا مودّتهم؟ قال: علیّ وفاطمة وولدهما»

 نام کتاب : فتح القدیر نویسنده : الشوکانی    جلد : 4  صفحه : 615

http://lib.efatwa.ir/41780/4/615


ومنها [2] قوله تعالى {قل لا أسألکم علیه أجرا إلا المودة فی القربى} فإنها لما نزلت قالوا: یا رسول الله من قرابتک الذین وجب علینا مؤدتهم؟ قال: علی وفاطمة وأبناؤها.

 نام کتاب : مختصر التحفة الاثنی عشریة نویسنده : الآلوسی، محمود شکری    جلد : 1  صفحه : 153

http://lib.efatwa.ir/46381/1/153


وَرَوَى صَاحِبُ «الْکَشَّافِ» : أَنَّهُ لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیَةُ قِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَنْ قَرَابَتُکَ هَؤُلَاءِ الَّذِینَ وَجَبَتْ عَلَیْنَا مَوَدَّتُهُمْ؟ فَقَالَ عَلِیٌّ وَفَاطِمَةُ وَابْنَاهُمَا،
فَثَبَتَ أَنَّ هَؤُلَاءِ الْأَرْبَعَةَ أَقَارِبُ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَإِذَا ثَبَتَ هَذَا وَجَبَ أَنْ یَکُونُوا مَخْصُوصِینَ بِمَزِیدِ التَّعْظِیمِ وَیَدُلُّ عَلَیْهِ وُجُوهٌ: الْأَوَّلُ:
قَوْلُهُ تَعَالَى: إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى وَوَجْهُ الِاسْتِدْلَالِ بِهِ مَا سَبَقَ الثَّانِی: لَا شَکَّ أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ یُحِبُّ فَاطِمَةَ عَلَیْهَا السَّلَامُ
قَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی یُؤْذِینِی مَا یُؤْذِیهَا»
وَثَبَتَ بِالنَّقْلِ الْمُتَوَاتِرِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنَّهُ کَانَ یُحِبُّ عَلِیًّا وَالْحَسَنَ وَالْحُسَیْنَ وَإِذَا ثَبَتَ ذَلِکَ وَجَبَ عَلَى کُلِّ الْأُمَّةِ مِثْلُهُ لِقَوْلِهِ وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ [الْأَعْرَافِ: 158] وَلِقَوْلِهِ تَعَالَى: فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ [النُّورِ: 63] وَلِقَوْلِهِ قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ [آلِ عِمْرَانَ: 31] وَلِقَوْلِهِ سُبْحَانَهُ لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ [الْأَحْزَابِ: 21] الثَّالِثُ: أَنَّ الدُّعَاءَ لِلْآلِ مَنْصِبٌ عَظِیمٌ وَلِذَلِکَ جُعِلَ هَذَا الدُّعَاءُ خَاتِمَةَ التَّشَهُّدِ فِی الصَّلَاةِ وَهُوَ قَوْلُهُ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ وَارْحَمْ مُحَمَّدًا وَآلَ مُحَمَّدٍ، وَهَذَا التَّعْظِیمُ لَمْ یُوجَدْ فِی حَقِّ غَیْرِ الْآلِ، فَکُلُّ ذَلِکَ یَدُلُّ عَلَى أَنَّ حُبَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَاجِبٌ، وَقَالَ الشَّافِعِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ:
یَا رَاکِبًا قِفْ بِالْمُحَصَّبِ مِنْ مِنًى ... وَاهْتِفْ بِسَاکِنِ خَیْفِهَا وَالنَّاهِضِ
سَحَرًا إِذَا فَاضَ الْحَجِیجُ إِلَى مِنًى ... فَیْضًا کَمَا نَظْمِ الْفُرَاتِ الْفَائِضِ
إِنْ کَانَ رَفْضًا حُبُّ آلِ مُحَمَّدٍ ... فلیشهد الثقلان أنى رافضی

 نام کتاب : تفسیر الرازی = مفاتیح الغیب أو التفسیر الکبیر نویسنده : الرازی، فخر الدین    جلد : 27  صفحه : 595

http://lib.efatwa.ir/46987/27/595


فی الحدیث «الحب فی الله والبغض فی الله» .
روی: أنها لما نزلت قیل یا رسول الله من قرابتک هؤلاء الذین وجبت مودتهم علینا قال: «علی وفاطمة وابناهما» .

 نام کتاب : تفسیر البیضاوی = أنوار التنزیل وأسرار التأویل نویسنده : البیضاوی، ناصر الدین    جلد : 5  صفحه : 80

http://lib.efatwa.ir/46990/5/80


أخرج ابن المنذر وابن أبی حاتم والطبرانی وابن مردویه من طریق ابن جبیر عن ابن عباس قال: «لما نزلت هذه الآیة قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ إلخ قالوا: یا رسول الله من قرابتک الذین وجبت مودتهم؟ قال علی وفاطمة وولدها صلّى الله علیه وسلّم على النبی وعلیهم» .

 نام کتاب : تفسیر الألوسی = روح المعانی نویسنده : الآلوسی، شهاب الدین    جلد : 13  صفحه : 31

http://lib.efatwa.ir/45711/13/31


وَأخرج ابْن الْمُنْذر وَابْن أبی حَاتِم وَالطَّبَرَانِیّ وَابْن مرْدَوَیْه بِسَنَد ضَعِیف من طَرِیق سعید بن جُبَیر عَن ابْن عَبَّاس قَالَ: لما نزلت هَذِه الْآیَة {قل لَا أَسأَلکُم عَلَیْهِ أجرا إِلَّا الْمَوَدَّة فِی الْقُرْبَى} قَالُوا: یَا رَسُول الله من قرابتک هَؤُلَاءِ الَّذین وَجَبت مَوَدَّتهمْ قَالَ: عَلیّ وَفَاطِمَة وولداها

 نام کتاب : الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور نویسنده : السیوطی، جلال الدین    جلد : 7  صفحه : 348

http://lib.efatwa.ir/41689/7/348