او خواهد آمد، اگر من و امثال من بگذارند!

او خواهد آمد، اگر من و امثال من بگذارند!

خدایا ما را از منتظران حقیقی اش قرار ده
او خواهد آمد، اگر من و امثال من بگذارند!

او خواهد آمد، اگر من و امثال من بگذارند!

خدایا ما را از منتظران حقیقی اش قرار ده

استفاده از مطالب وبلاگ به هر نحو مجاز است

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم

سلام
چون چند بار در پیام‌ها پرسیدند، عمومی عرض می‌کنم، هر گونه استفاده و بهره‌برداری از مطالب وبلاگ مجاز است و نیازی هم به ذکر منبع نیست.

حجاب مهمتر است یا فساد اقتصادی و اختلاس؟

باسمه تعالی

بدحجابی و بی‌حجابی در یک جامعه مهمتر است یا فساد اقتصادی و اختلاس؟!


إن‌شاء‌الله از سه منظر به این پرسش پاسخ می‌دهیم.
بسیاری از به قول حجت‌الاسلام مسعود عالی، عمامه به سر ها، چنین اظهاراتی را بیان می‌کنند:

"آیا در کنار مشکلاتی همچون بدحجابی و دختربازی و فیلم‌های هالیوودی و شبکه‌های ماهواره‌ای و رابطه‌ی محرم و نامحرم و چاپ مطلبی در نشریه‌ای دانشجویی و قضاشدن نماز صبح و توهین به روحانیت و...، که معتقدیم هیچ یک بی‌اهمیت و ناچیز نیست، مشکلات بی‌اهمیت و ناچیزی! مثل بی‌عدالتی و فقر و فساد اداری و رشوه و پارتی‌بازی و آه مظلوم و سرکوب انتقادهای ساده و دروغ و غیبت و بازی با آبروی مردم و بی‌حرمتی به مؤمنان و بی‌اعتمادی مخاطب و سلب باورهای عمومی و...، نیز جایی برای نگرانی و حساسیت دارد یا نه؟ و اگر دارند، که طبق روایات‌های صحیح و مشهور چنین است، برای آن‌ها باید قبل از بدحجابی و بی‌حجابی فریاد زد یا خیر؟
و راستی اگر قرار شود دوباره فهرست آن خطرات و تهدیدها را مرور کنیم، آیا همین موضوع حجاب خطرسازترین است یا چیزهای دیگری هم هست؟ مثل قدیم‌ها که به ما یاد داده بودید که «هیچ چیزی با ظلم باپرجا نمی‌ماند». (حجاب بی حجاب (محمدرضا زائری - نشر آرما): ص47و48)"

یا در جایی دیگری می‌گوید:
"من کل حرفم همین است. من می‌گویم وقتی ما در حجاب وضعمان نسبت به عدالت بهتر است، هر وقت عدالتمان صد شد، آن وقت می‌‌توانیم بگوییم حجاب‌مان دویست بشود. این قصه جدی است. (حجاب بی حجاب (محمدرضا زائری - نشر آرما): ص211)"

قبل از شروع ارائه‌ی پاسخ تفصیلی که در سه ساحت تقدیم خواهد شد، اجمالاً در خصوص جمله‌ی بالا باید عرض کنم؛ نگارنده‌ی متن فوق اصلاً گویا درک نکرده که بدحجابی و بی‌حجابی و بی‌عفتی، خود از بزرگترین مظاهر بی‌عدالتی و ظلم است، بدترین مدل ظلم به امنیت و عدالت اخلاقی جامعه! منحصر کردن مفهوم عدالت در مسائلی نظیر مسائل مالی و آبرویی، خود از مظاهر مهم ظلم و بی‌عدالتی نسبت به مفهوم عدالت است!
اگر کسی منطقش این باشد که من حجابم را رعایت نمی‌کنم مگر بعد از آنکه جلوی مفاسد اقتصادی گرفته شود.
این منطق دقیقاً مانند این است که کسی بگوید من تعرّض به نوامیس جامعه را متوقف نمی‌کنم مگر بعد از آنکه جلوی مفاسد اقتصادی گرفته شود.
یا کس دیگری بگوید من دزدی از خانه‌ی مردم را متوقف نمی‌کنم مگر بعد از آنکه مفسدان بزرگ اقتصادی محاکمه و جامعه از وجودشان پاک شود!

اما برویم سراغ پرسش اصلی!
مسئله بدحجابی و بی‌حجابی مهمتر است یا فساد اقتصادی و اختلاس و بازی با آبروی مردم و...

کسانی که می‌خواهند با تمسک به این پرسش به زعم خود اثبات کنند که مسئله‌ی فساد اقتصادی و اختلاس و بازی با آبروی مردم و... خیلی مهم‌تر است، معمولاً به چند آیه و روایت هم استناد می‌کنند، مثلاً این حدیث شریف که می‌فرماید:
یک درهم ربا نزد خداوند سنگین‌تر است از هفتاد بار زنا کردن با محارم در خانه خدا[1].

بعد از این حدیث شریف نتیجه می‌گیرند که ربا وقتی از هفتاد بار زنا با محارم در خانه‌ی خدا نیز عظیم‌تر است، پس به طریق اولی از بدحجابی و بی‌حجابی بسیار عظیم‌تر است. چرا که بدیهی است که بدحجابی و بی‌حجاب گناهانی هستند که نسبت به زنا با محارم در خانه‌ی خدا کوچک‌ترند.

اما بطلان اساسی این قیاس از چه ناحیه است؟!
پاسخ در ساحت اول، شرح بطلان این قیاس است.
برای اینکه متوجه شویم چرا از اساس این قیاس باطل است، ابتدا باید به یک سؤال مبنایی‌تر پاسخ دهیم.

سؤال مبنایی این است: شدیدترین و مخرّب‌ترین گناه برای اصل ایمان مؤمنین از منظر خداوند کدام گناه است؟
اگر پاسخ به این سؤال مشخص شود، معلوم می‌شود که بدحجابی و بی‌حجابی‌ای که امروز در جامعه‌ی ما شیوع پیدا کرده و خیلی هم عادی شده است و برخی هم به ارتکاب آن افتخار و مباهات می‌کنند مهمتر و خطرناکتر است یا فسادهای اقتصادی و مالی و اختلاس و...

ببنیم عظیم‌ترین و شدید‌ترین گناهان چه گناهانی هستند:

مولی امیرالمؤمنین علی علیه السلام می‌فرمایند:
عظیم‌ترین گناهان نزد خدای سبحان، گناهی است که نزد صاحبش و کسی که آن را مرتکب می‌شود کوچک باشد[2].

حضرت در سخن دیگری می‌فرمایند:
شدیدترینِ گناهان، آن گناهی است که صاحبش و کسی که آن را مرتکب می‌شود آن را خفیف شِمُرَد[3].

از سوی دیگر حضرت امام رضا علیه السلام می‌فرمایند:
بی‌اعتنایی به محرّمات الهی و سبک‌شمردن آن‌، خود داخل‌شدن در کفر است [نه تنها معصیت][4].

یعنی یک وقت هست انسان اقرار دارد به اینکه نباید حرام خدا را انجام دهد، اما احیاناً مغلوب نفسش می‌شود، در همان حال معصیت هم نادم و خَجِل هست. اما یک وقت هست انسان بالکل قبول ندارد حکم خدا را و از قصد، با ارتکاب آن حرام‌ می‌خواهد نشان دهد این حُکم خدا برایش بی‌اهمیت است؛ بنابر فرمایش امام رضا علیه السلام، اولی می‌شود معصیت و با توبه تدارک می‌شود (ولو که در همین دنیا آثار تکوینی برایش در پی‌داشته باشد.) ولی دومی می‌شود کفر و تنها پس از اصلاح عقیده و اقرار به حقانیت حکم خدا و بعد از آن توبه تدارک می‌شود. (در کتاب شریف اصول کافی، روایات معتبر متعددی با همین مضمون وجود دارد! (الکافی (ثقة السلام کلینی): ج۲، ص۲۸۵ - الجزء الثانی، کتاب الإیمان و الکفر، بَابُ اَلْکَبَائِرِ))


علامه طباطبایی رضوان الله علیه، مبتنی بر سه آیه‌ی ذیل، در باب گناهان به اصطلاح صغیره مطالب بسیار مهمی دارند که مرتبط با همین نکاتی است که برگرفته از روایات تقدیم شد؛ سه آیه عبارتند از:

(إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ[5]  اگر از گناهان کبیره‌اى که از آنها نهى شده‌اید اجتناب کنید، ما از بدی‌هاى شما صرفنظر مى‌کنیم.)

(وَالَّذینَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلّا اللهُ وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ یَعْلَمُونَ[6]  و کسانى که هرگاه مرتکب عمل زشتى شوند، یا به خود ستم کنند، خدا را یاد کرده؛ و براى گناهان خود، طلب آمرزش مى‌کنند ‌ و کیست جز خدا که گناهان را ببخشد؟ ‌و اصرار بر گناه، نمی‌ورزند، درحالى‌که آگاهند.)

(مَنْ یَکْفُرْ بِالْإِیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِینَ[7] و هر کس منکر ایمان باشد اعمالش باطل مى‌شود، و در آخرت از زیان‌کاران است.)

چنانچه عرض شد علامه در ذیل این سه آیه‌ی شریفه مباحثی دارند که مؤید عرایضی است که تقدیم شد؛ ایشان می‌فرمایند:
اگر کسی که گناه صغیره مرتکب شده، به کار خود بی‌اعتنا باشد، مرتکب بزرگ‌ترین گناهان کبیره شده است[8].

بزرگترین کبیره در هر گناه این است که آن گناه را از باب بى‌اعتنایى به امر و نهى خداى تعالى و بى‌احترامى به تکالیف او مرتکب شوند، که اصرار بر گناه یکى از مصادیق همین بى‌اعتنایى است، چون کسى که دست‌بردار از یک گناه نیست مبالاتى به امر و نهى خداى تعالى ندارد، و براى آن احترامى قائل نیست[9].

تنها استغفار کسى مؤثر است که نخواهد عمل زشت خود را هم چنان مرتکب شود، براى اینکه اصرار داشتن بر گناه هیاتى در نفس ایجاد مى‌کند که با بودن آن هیات ذکر مقام پروردگار نه تنها مفید نیست، بلکه توهین به امر خداى تعالى نیز هست، و دلیل بر این است که چنین کسى از هتک حرمت‌هاى الهى و ارتکاب به محرمات او هیچ باکى ندارد، و حتى نسبت به خداى عز و جل استکبار دارد، با این حال دیگر عبودیتى باقى‌ نمی‌ماند. و ذکر خدا سودى نمى‌بخشد، و به خاطر همین علت بود که آیه‌ی شریفه را با جمله: (وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (آل عمران:135) ختم فرمود، و این خود قرینه‌اى است بر این که کلمه ظلم در صدر آیه شامل گناهان صغیره نیز مى‌شود، چون اصرار بر گناه موجب اهانت به امر خدا است، و نشانه آن است که چنین کسى هیچ احترامى و اهمیتى براى امر خدا قائل نیست، و مقام او را تحقیر مى‌کند، و در این دلالت هیچ فرقى بین گناه صغیره و کبیره نیست[10].
علامه سپس در بحث روایی خود ذیل آیه 5 از سوره‌ی مائده به این روایت استناد می‌فرمایند:
در تفسیر عیاشى در ذیل آیه‌ی شریفه‌ی: (وَ مَنْ یَکْفُرْ بِالْإِیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ...)، از ابان بن عبد الرحمن روایت آمده که گفت: من از امام صادق (علیه‌السلام) شنیدم مى‌فرمود:
کمترین عاملى که یک فرد مسلمان را از اسلام خارج مى‌سازد این است که بر خلاف حق، رأیى بدهد، و پاى آن رأى ایستادگى هم بکند، زیرا خداى تعالى فرمود: (وَ مَنْ یَکْفُرْ بِالْإِیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ)، و نیز فرمود: منظور از (مَنْ یَکْفُرْ بِالْإِیمانِ)، کسى است که به آنچه خداى تعالى امر فرموده عمل نکند، و به امر و دستور خدا راضى نباشد[11].

پس مشخص شد که بر طبق آیات و روایات و نظر بزرگانی نظیر علامه‌ی طباطبایی؛ بزرگترین و شدیدترین و مخرّب‌ترین گناهی که اصل ایمان را در معرض زوال قرار می‌دهد و مرتکب‌ شونده‌اش دیگر تنها معصیت نکرده، بلکه داخل در کفر شده است، آن گناهی است که شخص آن را کوچک بشمارد، خفیف بداند و به آن اعتنا نداشته باشد و یا از اساس با آن حکم و امر خداوند مشکل داشته باشد و به آن راضی نباشد و به تبع همین راضی نبودن به حکم خدا و قبول نداشتن آن، رعایتش هم نکند و خلاف آن عمل کند. چنانچه بیان شد، چنین کسی داخل در کفر شده است و گناهش عظیم‌ترین و شدیدترین گناه است!

حال بررسی کنیم، ببینیم، با این مقدمه که بیان شد، آیا واقعاً بدحجابی با توجه به این حجم از شیوع و عادی شدن که حساسیت‌ بسیاری از مؤمنین هم حتی نسبت به آن از میان رفته و حتی با مواجه شدن با آن کمترین حد نهی از منکر که در روایات بیان شده نظیر اخم کردن و رو ترش کردن را هم انجام نمی‌دهند[12]، و بلکه از اساس در نظر برخی قبحی هم ندارد و بلکه برخی از مردم به ارتکاب آن افتخار هم می‌کنند (چه خود زنان چه همسران بی‌غیرتشان!) گناه عظیم‌تری است و اثر مخرّب‌تری بر اصل ایمان دارد، یا فسادهای اقتصادی که همچنان همگان سعی در مخفی کردن آن می‌کنند، اگر کسی نزول بگیرد یا اختلاس کند، هم خودش سعی در مخفی کردنش دارد و هم مردم نسبت به آن همچنان حساسیت زیادی دارند و با خشم عکس‌العمل نشان می‌دهند و اعتراض می‌کنند؟!

اما شاید سؤال شود چرا این‌قدر گناهی که قبحش زدوده شود و عادی جلوه کند این‌قدر اثرش مخرّب و ویرانگر است و چگونه چنین گناهی اصل ایمان شخص را نابود می‌کند. (چه مرتکب شونده گناه و چه کسی که بی‌اعتنا شاهد آن است و حساسیت و بغض و نفرتی نسبت به آن ندارد)


مولی امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام در خلال دو حدیث بسیار مهم، علت را بیان می‌کنند.

حضرت می‌فرمایند اگر کسی نهی از منکر را در مرحله‌ی قلب خود نیز ترک کند (که کمترین مرحله‌ از نهی از منکر است)؛ یعنی گناه در منظرش عادی شود و نسبت به آن گناه علنی که در حقیقت توهین علنی به امر خداوند و خوار شمردن آن است، بغض و نفرت و خشمی نداشته باشد؛ دو اتفاق برایش می‌افتد.
یکی قلبش شروع به زیر و رو شدن می‌کند، و دیگری بصیرتش شروع به زیر رو شدن می‌کند[13].
در روایات بیان شده که قلب ظرفی است که بناست حق در آن ریخته شود، اگر زیر و رو شد دیگر هیچ حقی را نمی‌پذیرد.
و نیز بیان شده که بصیرت آن چیزی است که شخص با آن درست را درست تشخیص می‌دهد و غلط را غلط اگر بصیرت زیر و رو شد دیگر شخص درست را غلط و غلط را درست می‌پندارد.
بنا بر این کسی که چه خودش هنگام ارتکاب گناه و چه دیگرانی که در مقابل چشمشان گناه انجام می‌شود، نسبت به آن بغض و نفرت و خشمی نداشته باشند و حساسیتشان از بین بروند، عاقبتشان به جایی می‌رسد که دیگر نه زیر بار حقی بروند و نه دیگر توان تشخیص درست و غلط را خواهند داشت.
حضرت علی علیه السلام این حدیث شریف را در توضیح سه آیه‌ی ذیل بیان می‌کنند:
وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ کَما لَمْ یُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ نَذَرُهُمْ فی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ * وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ وَ کَلَّمَهُمُ الْمَوْتى وَ حَشَرْنا عَلَیْهِمْ کُلَّ شَیْ‌ءٍ قُبُلاً ما کانُوا لِیُؤْمِنُوا...[14]
و ما دل‌ها و چشم‌هاى آن‌ها را [به سبب اعمالشان] واژگونه مى‌سازیم؛ [آرى آن‌ها ایمان نمى‌آورند] همان‌گونه ‌که در آغاز، به آن ایمان نیاوردند؛ و آنان را در‌حال طغیان و سرکشى، به خود وا مى‌گذاریم تا سرگردان شوند.
و [اگر چنین شد و قلب و بصیرتشان زیر و رو شد، حتّى] اگر فرشتگان را بر آن‌ها نازل مى‌کردیم، و مردگان با آنان سخن مى‌گفتند، و همه چیز را در برابر آن‌ها محشور مى‌نمودیم، هرگز ایمان نمى‌آوردند...
این آیات نشان می‌دهند که اگر کسی قلب و بصیرتش در اثر عادی شدن گناه و معصیتی در نظرش زیر و رو شد، حتی اگر فرشتگان بر او نازل شوند، مردگان زنده شوند و با او صحبت کنند و همه چیز برایش محشور شود باز ایمان نخواهد آورد!

از طرف دیگر خدای متعال می‌فرماید من در سینه‌ی انسان دو قلب قرار ندادم[15] که با یک قلب چیزی را دوست داشته باشد و با قلب دیگر متضاد آن را دوست داشته باشد[16].
بر این اساس حضرت علی علیه السلام می‌فرمایند اگر کسی برسد به مرحله‌ی افتخار به گناه؛‌ یعنی بعد از سبک‌شمردن گناه، گناه برایش عادی شود و در نهایت به گناهش افتخار کند و ارتکاب آن را دوست بدارد، خداوند دستور می‌دهد که ملائکه حب اهل بیت علیهم‌السلام را از قلبش بکنند، چرا که این دو محبت متضاد (محبت به گناه و محبت به اهل بیت علیهم‌السلام) در یک دل نمی‌گنجد (چناچه امام رضا علیه السلام نیز در حدیث دیگری به این حقیقت مهم و عمیق اشاره می‌فرمایند)؛ بعد حضرت علی علیه السلام می‌فرمایند بعد از این که ملائکه حب ما اهل بیت را از دل او کندند، او ضمن افتخار به گناهانش بغض ما اهل بیت را نیز به دل می‌گیرد[17]!

یعنی اگر گناهی برای نفس خوش‌مزه بود، نظیر جلوه‌نمایی زنان و چشم‌چرانی مردان؛ و بعد شیوع پیدا کرد و قبحش نیز زدوده شد و کم‌کم در ساحت عمومی جامعه نه تنها نسبت به آن حساسیت و خشم و بغض و نفرتی نداشتند بلکه برخی حتی به آن افتخار هم می‌کرند. اینجا اصل ایمان جامعه و حق‌پذیری آن‌ها و قوای تشخیص درست و غلطشان نیز رو به زوال است و به همین جهت است که هر گناهی که خفیف شمرده شود، مهمترین گناهی است که با بیشترین شدّت باید با آن مقابله کرد، چرا که اگر مقابله نشود چناچه بیان شد، اصل ایمان مردم و قوای حق‌پذیری قلوبشان و قدرت تشخیص درست و غلطشان رو به نابودی و زوال می‌رود.

رهبر معظّم انقلاب مدّظلّه‌العالی نیز در فرمایشات اخیرشان به این مطلب بسیار مهم تأکید ویژه داشتند و فرموند:
اگر لاسمح‌الله(خدایی ناکرده) استحاله‌ی فرهنگی پیش بیاید، درست کردنش، جبران کردنش دیگر کار یک‌ ذرّه و دو ذرّه نیست. امام در یک مواردی مکرّر میفرمودند که اگر چنین اتّفاقی بیفتد، اسلام یک سیلی‌ای خواهد خورد که تا سال‌های متمادی اثرش بر روی او باقی خواهد ماند؛ قضیّه این است. اگر چنانچه ما غفلت بکنیم این پیش می‌آید. اگر غفلت بکنیم، از گناهان بزرگ قبح‌زدایی می‌شود، از کبائر قبح‌زدایی می‌شود، عادی می‌شود. می‌بینید که در غرب شده؛ در غرب همین‌طور قدم به قدم دارند پیش می‌روند. آدم دوست ندارد تعبیرات رایج این‌ها را تکرار بکند، یعنی واقعاً شأن حرف زدن انسان و زبان انسان بالاتر از این است که این‌ها را تکرار کند؛ امّا هست دیگر. اگر تبلیغ را دستِ‌کم بگیریم، این‌ها دامن جامعه‌ی ما را خواهد گرفت[18].


[1] دِرْهَمٌ رِبًا أَعْظَمُ عِنْدَ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ سَبْعِینَ زَنْیَةً کُلُّهَا بِذَاتِ مَحْرَمٍ فِی بَیْتِ اَللَّهِ اَلْحَرَامِ (من لا یحضره الفقیه (شیخ صدوق):‌ ج۴، ص۳۵۲)
[2] أَعْظَمُ اَلذُّنُوبِ عِنْدَ اَللَّهِ سُبْحَانَهُ ذَنْبٌ صَغُرَ عِنْدَ صَاحِبِهِ. (غرر الحکم (تمیمی آمدی):  ج۱، ص۲۰۱)
[3] أَشَدُّ اَلذُّنُوبِ مَا اِسْتَخَفَّ بِهِ صَاحِبُهُ. (نهج البلاغة (سید رضی): حکمت454، صفحه۵۵۹)
[4] خْفَافٌ بِالتَّحْرِیمِ لِلْحَرَامِ وَ الِاسْتِخْفَافُ بِذَلِکَ دُخُولٌ فِی الْکُفْرِ. (علل الشرایع (شیخ صدوق): ج۲، ص۴۸۴)
[5] (نساء:31)
[6] (آل عمران:۱۳۵)
[7] (مائده:5)
[8] ترجمه تفسیر المیزان (علامه طباطبایی): ج4، ص514
[9] همان: ج4، ص518
[10] همان: ج4، ص29
[11] همان: ج5، ص350 به نقل از (تفسیر العیاشی: ج۱، ص۲۹۷): عَنْ أَبَانِ‌بْنِ‌عَبْدِ الرَّحْمَنِ قال: سَمِعْتُ أَبَاعَبْدِ‌اللَّهِ (علیه السلام) یَقُولُ أَدْنَی مَا یَخْرُجُ بِهِ الرَّجُلُ مِنَ الْإِسْلَامِ أَنْ یَرَی الرَّأْیَ بِخِلَافِ الْحَقِّ فَیُقِیمَ عَلَیْهِ قَالَ: وَ مَنْ یَکْفُرْ بِالْإِیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ قَالَ الَّذِی یَکْفُرُ بِالْإِیمَانِ الَّذِی لَا یَعْمَلُ بِمَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ وَ لَا یَرْضَی بِهِ.
[12] مولی امیرالمؤمنین علی علیه السلام: أمَرَنا رَسوُلُ اللّه صلی الله علیه و آله أن نُلقِىَ أهلَ المَعاصِیَ بِوُجُوهٍ مُکَفَّرَةٍ. (الکافى (ثقة الاسلام کلینی): ج۵، ص۹۵) رسول خدا صلی الله علیه و آله به ما فرمان داد که با اهل گناه با چهره‌اى درهم کشیده روبه رو شویم.
[13] مولی امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام: فَمَنْ لَمْ یَعْرِفْ قَلْبُهُ مَعْرُوفاً وَ لَمْ یُنْکِرْ مُنْکَراً نُکِسَ قَلْبُهُ فَجُعِلَ أَسْفَلُهُ أَعْلَاهُ فَلَا یَقْبَلُ خَیْراً أَبَداً.  امام علی (علیه السلام)- هرکه قلبش کار نیکی را معروف نشناسد و منکری را زشت نشمارد، قلبش وارونه می‌شود به‌طوری که پایین آن در بالا قرار می‌گیرد. و هیچ خیری را نمی‌پذیرد. (تفسیر عیاشی: ج۱، ص۳۷۴)
حضرت امام محمد باقر علیه السلام: فِی قَوْلِهِ وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ یَقُولُ وَ نُنَکِّسُ قُلُوبَهُمْ فَیَکُونُ أَسْفَلُ قُلُوبِهِمْ أَعْلَاهَا وَ نُعْمِی أَبْصَارَهُمْ فَلَا یُبْصِرُونَ الْهُدَی. (تفسیر قمی: ج۱، ص۲۱۳) «وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصَارَهُمْ؛ و دل‌ها و بصیرت‌هایشان را زیر و رو می‌کنیم» یعنی دل­های آنان را وارونه می‌کنیم، به‌طوری که قسمت پایین دل­هایشان بالا باشد و بینایی‌شان را کور می‌کنیم به‌طوری که نتوانند هدایت را ببینند.
[14] (انعام:110و111)
[15]« ما جَعَلَ اللهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فی جَوْفِهِ  (احزاب:4) خداوند براى هیچ‌کس دو دل در درونش نیافریده.»
[16]  حضرت امام محمد باقر علیه السلام: فِی قَوْلِهِ ما جَعَلَ اللهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ فَیُحِبَّ بِهَذَا وَ یُبْغِضَ بِهَذَا فَأَمَّا مَحَبَّتُنَا (مُحِبُّنَا) فَیُخْلِصُ الْحُبَّ لَنَا کَمَا یَخْلُصُ الذَّهَبُ بِالنَّارِ لَا کَدَرَ فِیهِ مَنْ أَرَادَ أَنْ یَعْلَمَ حُبَّنَا فَلْیَمْتَحِنْ قَلْبَهُ فَإِنْ شَارَکَهُ فِی حُبِّنَا حُبَّ عَدُوِّنَا فَلَیْسَ مِنَّا وَ لَسْنَا مِنْهُ وَ اللَّهُ عَدُوُّهُمْ وَ جَبْرَئِیلُ وَ مِیکَائِیلُ وَ اللَّهُ عَدُوٌّ لِلْکَافِرِینَ.
پیرامون تفسیر آیه: ما جَعَلَ اللهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ فرموده است: «خداوند عزّوجلّ در درون هیچ‌کس، دو قلب را قرار نداده که با یکی، کسی را دوست بدارد و با دیگری با او دشمنی ورزد. (تفسیر قمی): ج۲، ص۱۷۱ - الغارات (ابراهیم ثقفی کوفی): ج۲، ص۵۸۹)
[17] مولی امیرالمؤمنین علیه السلام: مَا مِنْ عَبْدٍ إِلَّا وَ عَلَیْهِ أَرْبَعُونَ جُنَّةً حَتَّى یَعْمَلَ أَرْبَعِینَ کَبِیرَةً فَإِذَا عَمِلَ أَرْبَعِینَ کَبِیرَةً انْکَشَفَتْ عَنْهُ الْجُنَنُ فَیُوحِی اللَّهُ إِلَیْهِمْ أَنِ اسْتُرُوا عَبْدِی بِأَجْنِحَتِکُمْ فَتَسْتُرُهُ الْمَلَائِکَةُ بِأَجْنِحَتِهَا قَالَ فَمَا یَدَعُ شَیْئاً مِنَ الْقَبِیحِ إِلَّا قَارَفَهُ حَتَّى‏ یَمْتَدِحَ إِلَى النَّاسِ بِفِعْلِهِ الْقَبِیحِ فَیَقُولُ الْمَلَائِکَةُ یَا رَبِّ هَذَا عَبْدُکَ مَا یَدَعُ شَیْئاً إِلَّا رَکِبَهُ وَ إِنَّا لَنَسْتَحْیِی مِمَّا یَصْنَعُ فَیُوحِی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِمْ أَنِ ارْفَعُوا أَجْنِحَتَکُمْ عَنْهُ فَإِذَا فُعِلَ ذَلِکَ أَخَذَ فِی بُغْضِنَا أَهْلَ الْبَیْت‏... (الکافی (ثقة السلام کلینی): ج۲، ص۲۷۹)
هیچ بنده نیست جز آن که چهل پوشش بر او کشیده است؛ تا آنکه چهل گناه کبیره کند؛ و هر گاه چهل گناه کبیره کند، همه پرده‌ها از او کنار روند و خدا به آنان (فرشته ‏ها) وحى کند: با بال‌های خود، بندۀ مرا بپوشانید (و آبروى او را حفظ کنید) و فرشته ‏ها با بال‌های خود از او پرده پوشى کنند، اما آن بنده هیچ کار زشتی را باقی نمی‌گذارد که مرتکب نشده باشد تا جایی که به گناهان خود افتخار می‌کند، پس (در این هنگام که او به گناه کردنش افتخار کرد) فرشته‌ها گویند: پروردگارا! این بنده گناهی را باقی نگذاشته که مرتکب نشده باشد و ما از آنچه انجام می‌دهد شرمساریم، پس خدای عز و جل به آنها وحى می‌کند که بال‌هایتان را از روى او بردارید وقتی چنین شود او بعض ما اهل بیت را به دل می‌گیرد...
[18] بیانات در دیدار مبلغین و طلاب حوزه‌های علمیه سراسر کشور – مورخ 21 تیر 1402

سخنی در باب جنایت عظیم عادی‌سازی و قبح‌زدایی از حرام و منکر الهی!

همه‌ی انسان‌ها دارای قلب و بصیرت هستند

قلب و بصیرت اگر سالم باشند، به گواه آیات و روایات هر یک کار مشخصی دارند

وظیفه‌ی قلب پذیرش حق است

یعنی به فرمایش امیرالمؤمنین ظرفی است که بناست حق در آن ریخته شود

اگر زیر و رو شود دیگر هیچ حقی را شخص قبول نمی‌کند!

بصیرت نیز طبق فرمایش حضرات معصومین علیهم السلام و قرآن کریم، آن قوایی است که انسان به کمک آن درست و غلط را تشخیص می‌دهد منکر و معروف را ادراک می‌کند

اگر زیر و رو شود شخص منکر را معروف می‌بیند و معروف را منکر، درست را غلط می‌پندارد و غلط را درست


حال ربطش به بحث چیست؟

حضرت امیر صلوات الله علیه می‌فرمایند، اگر کسی در قلبش از منکر اعراض نکرد! (زبانی و عملی هیچ) حتی در قلبش نیز از حرامی و منکری بیزاری نجست، خشم‌نگرفت، آن را قبیح ندانست، برایش عادی شد، به خشم نیامد از دیدنش، یا از ارتکابش به شدّت پشیمان نشد

چنین کسی قلب و بصیرتش در حال زیر و رو شدن است

و اگر ادامه پیدا کند این عادی شدن، کلا قلب و بصیرت شخص زیر و رو میشه

چنین شخصی دیگر نه زیر بار حقی می‌رود و نه منکر را منکر می‌بیند، بلکه منکر را معروف می‌پندارد.

حضرت امیر این بیانات را ذیل آیات 110 و 111 سوره انعام بیان فرمودند که خدا می‌فرماید:

وَنُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَأَبْصَارَهُمْ کَمَا لَمْ یُؤْمِنُواْ بِهِ أَوَّلَ رَّةٍ وَنَذَرُهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ ﴿۱۱۰﴾

و دل‌ها و بصیرتشان را زیر و رو می‌کنیم چنان‌که نخستین بار به آن ایمان نیاوردند و آنان را رها مى‏‌کنیم تا در طغیانشان سرگردان بمانند


وَلَوْ أَنَّنَا نَزَّلْنَا إِلَیْهِمُ الْمَلآئِکَةَ وَکَلَّمَهُمُ الْمَوْتَى وَحَشَرْنَا عَلَیْهِمْ کُلَّ شَیْءٍ قُبُلًا مَّا کَانُواْ لِیُؤْمِنُواْ إِلاَّ أَن یَشَاءَ اللّهُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ یَجْهَلُونَ ﴿۱۱۱ - انعام﴾

و اگر ما فرشتگان را بر آنها نازل می‌‏‌کردیم، و مردگان با آنها سخن می‌‏‌گفتند، و همه چیز را در برابر آنها جمع می‌‏‌نمودیم هرگز ایمان نمی‌‏‌آوردند، مگر آنکه خدا بخواهد ولی بیشتر آنها نمی‏‌دانند.


یعنی اگر کسی قلب و بصیرتش زیر رو شد حتی اگر فرشتگان برش نازل بشوند و مردگان با او سخن بگویند و همه چیز رو برایش محشور کنند باز چنین شخصی ایمان نمی‌آورد!



برای همین است که مکرر در روایات بیان شده که:

أشَدُّ الذُّنوبِ ما استَخَفَّ بهِ صاحِبُهُ.

 شدیدترین گناه آن گناهی است که خفیف شمرده بشود!


و باز بر طبق انبوه روایات و البته شواهد، در آخر الزمان، به دلیل شیوع همین بلیه، یعنی تبدیل شدن منکرات به معروف و عادی شدن بسیاری از گناهان در نظر بسیاری از مردم هست که امام صادق علیه السلام می‌فرمایند:

سَیَأْتِی عَلَیْکُمْ زَمَانٌ لاَ یَنْجُو فِیهِ مِنْ ذَوِی اَلدِّینِ إِلاَّ مَنْ ظَنُّوا أَنَّهُ أَبْلَهُ وَ صَبَّرَ نَفْسَهُ عَلَى أَنْ یُقَالَ [لَهُ] إِنَّهُ أَبْلَهُ لاَ عَقْلَ لَهُ.

به زودی زمانی بر شما می‌رسد که در آن هیچ یک از دین‌داران نجات پیدا نمی‌کنند، مگر آنکه مردم گمان کنند او ابله است و خود او هم صابر است بر اینکه به او بگویند ابله و بی‌عقل.

الکافی (کلینی): ج۲، ص۱۱۷



در خاتمه توجه شما را به این استفتای مهم از رهبر معظّم انقلاب جلب می‌کنم که به بحث مرتبط است:

آیا می‌توان مصرف موسیقی حرام را برای امری مهم‌‌تر، همچون مقابله با هجوم فرهنگی و سیاسی غرب برای مدّتی یا برای مردم منطقه‌ای جایز دانست؟

جواب: این تشخیص، تشخیص غلطی است؛ اینکه تصوّر کنیم حرامی را مدتی در جامعه رواج دهیم، به خیال اینکه بعد از مدتی، آن را جمع می‌کنیم و آن تهاجم فرهنگی هم انجام نمی‌گیرد، از خطاهای فاحش است. متأسفانه گاهی بین اهل فرهنگ نیز چنین تدبیرهای غلطی دیده می‌‌شود. (مکاسب محرمه، ج۳۲۳، ص۴)


تکمله‌ای از این بحث در فرمایش رهبر معظّم انقلاب حفظه الله (بیانات در دیدار مبلغین و طلاب حوزه‌های علمیه سراسر کشور - مورخ: ۱۴۰۲/۰۴/۲۱)
اگر لاسمح‌الله(خدای نکرده، خدای نخواسته) استحاله‌ی فرهنگی پیش بیاید، درست کردنش، جبران کردنش دیگر کار یک‌ ذرّه و دو ذرّه نیست. امام در یک مواردی مکرّر میفرمودند که *اگر چنین اتّفاقی بیفتد، اسلام یک سیلی‌ای خواهد خورد که تا سال‌های متمادی اثرش بر روی او باقی خواهد ماند؛(۱) *قضیّه این است. اگر چنانچه ما غفلت بکنیم این پیش می‌آید. *اگر غفلت بکنیم، از گناهان بزرگ قبح‌زدایی می‌شود، از کبائر قبح‌زدایی می‌شود، عادی می‌شود.* می‌بینید که در غرب شده؛ در غرب همین‌طور قدم به قدم دارند پیش می‌روند. آدم دوست ندارد تعبیرات رایج این‌ها را تکرار بکند، یعنی واقعاً شأن حرف زدن انسان و زبان انسان بالاتر از این است که این‌ها را تکرار کند؛ امّا هست دیگر. اگر تبلیغ را دستِ‌کم بگیریم، این‌ها دامن جامعه‌ی ما را خواهد گرفت.

(۱) از جمله، صحیفه‌ی امام، ج ۱۷، ص ۳۸۳؛ بیانات در جمع مسئولان نظام جمهوری اسلامی

شاه‌کلید نجات و سعادت

مقایسه اهمیت مسئله‌ی تبعیت و پذیرش ولایت حق یا باطل نسبت به سایر امور از منظر قرآن کریم:

آیات آغازین سوره‌ی محمد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) پرده‌ از حقیقتی بسیار عمیق و مهم برمی‌دارد.
خداوند در آیات اول تا سوم سوره‌ی محمد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌فرماید:
«الَّذینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبیلِ اللهِ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ * وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ آمَنُوا بِما نُزِّلَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ هُوَ الْالَّذینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبیلِ اللهِ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ * ذلِکَ بِأَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا اتَّبَعُوا الْباطِلَ وَ أَنَّ الَّذینَ آمَنُوا اتَّبَعُوا الْحَقَّ مِنْ رَبِّهِمْ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللهُ لِلنَّاسِ أَمْثالَهُمْ[1]
کسانى که کافر شدند و [مردم را] از راه خدا باز داشتند، [خداوند] اعمالشان را نابود مى‌‌کند.
و کسانى که ایمان آوردند و کارهاى شایسته انجام دادند و به آنچه بر محمّد نازل شده و آن حقّی است از سوی پروردگار نیز ایمان آوردند، خداوند گناهانشان را مى‌بخشد و کارشان را اصلاح مى‌کند.
این به خاطر آن است که کافران از باطل پیروی کردند، و مؤمنان از حقّی که از سوی پروردگارشان بود تبعیّت نمودند؛ این‌گونه خداوند برای مردم مثل‌های [زندگی] آنان را بیان می‌کند.»

ما در این آیات با دو مفهوم مواجه هستیم، یکی عمل و دیگری تبعیت از حق یا باطل!
در آیه‌ی نخست صحبت از نابود کردن اعمال کسانی است که از راه حق باز می‌دارند.
یعنی کسانی هستند که به ظاهر اعمال نیکی دارند، اما در عین حال از راه خدا نیز باز می‌دارند؛
در آیه‌ی‌ سوم می‌فرماید این که این‌ها که اعمال به ظاهر نیکی هم دارند، اما از راه خدا هم باز می‌دارند و خدا اعمالشان را نیز نابودشان می‌کند، به این علت است که در حال تبعیت از باطل هستند‌‌.
یعنی تبعیت از باطل عامل
۲ چیز می‌شود!
نخست اینکه شخص تابع باطل ولو به ظاهر اعمال نیکی هم داشته باشد اما خدا آن اعمال را نابود می‌کند.
دیگر اینکه کسی که تابع باطل است در حقیقت با هر فعلش دارد سد راه خدا می‌کند، لذا به جهت تبعیت از باطل و بازداشتن دیگران از راه خدا، خداوند اعمالشان را نابود می‌کند!
در نقطه‌ی مقابل با کسانی مواجه هستیم که با وجود اینکه سیئاتی دارند، اما ضمن ایمان آوردن ابتدایی و انجام اعمالی صالح، به یک امر خاصی که بر پیامبر نازل شده نیز ایمان آورده‌اند، و از این حق خاص نازل شده از سوی پروردگار تبعیت کردند؛ لذا به این جهت سیئاتشان نیز مورد مغفرت واقع شده. (نکته‌ی‌ تأمل‌برانگیز دیگر در باب آیه دوم این است که خدا تأکید خاصی دارد که این امر حق خاص نازل شده به پیامبر که مردم باید به آن ایمان بیاورند از سوی پروردگار است، گویی برخی مدعی هستند و نظرشان این است این امر پیامبر نه حق است و نه از سوی پروردگار!)
حال سوال اینجاست:
مقصود از این سبیل الله (راه خدا) که برخی از آن باز می‌دارند و امر باطلی که آن بازدارندگان از راه خدا از آن تبعیت می‌کنند و موجب نابودی اعمالشان می‌شود چیست؟ و مقصود از آن امر حق خاصی که به جز سایر اموری که بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده باید با طور ویژه به آن ایمان آورد و تابع آن امر حق خاص شد چیست؟ (امری که گویی برخی منکر آن هستند که حق است و از سوی پروردگار به پیامبر نازل شده)
امر حق خاصی که ایمان به آن و تبعیت از آن باعث می‌شود گناهان انسان مورد مغفرت الهی قرار گیرد و امر انسان اصلاح شود.
توجه به این آیات شریفه از دو جنبه اهمیت ویژه دارد!
نخست اینکه نشان می‌دهد، بر طبق صریح آیات قرآن، در مقایسه‌ی اهمیت عمل نسبت به اعتقاد و تابع یک مفهوم حق یا باطل شدن، آنچه از منظر قرآن کریم بسیار مهمتر است اعتقاد و تابع امر حق یا باطل شدن است!
در فضاهای روشن‌فکری مذهبی که خیلی تمایل به صلح کل دارند و پذیرش اختلاف سلایق، تأکیدشان را می‌برند بر عمل نیکو و نیکوکاری و خوش‌خلقی این مفاهیم! حال آن‌که طبق صریح آیات قرآن آنچه بسیار مهم است این است که انسان چه چیز را حق می‌داند و تابع چه چیزی می‌شود.
اگر آنچه را انسان حق می‌داند و تابعش می‌شود واقعا حق باشد، خدا فرموده موجب بخشش گناهانش می‌شود و اعمال صالحش در نظر گرفته می‌شود و امرش در نهایت اصلاح می‌شود.
اما اگر آنچه انسان حق می‌داند و تابعش می‌شود واقعا حق نباشد و باطل باشد، خدا فرموده هر چه هم عمل داشته باشد، سودی ندارد و همه را نابود می‌کند و در عمل کسی که تابع حق نیست و امر باطلی را حق می‌داند مصداق کسی است که از راه خدا باز می‌دارد، حال هر عملی می‌خواهد داشته باشد!

 


از منظر قرآن کریم، ایمان به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله کافی و نجات‌بخش نیست:

دوم اینکه توجه به این آیات شریفه مشخص کند که، ایمان صرف به پیامبر نجات‌بخش نیست! بلکه در کنار ایمان به پیامبر، باید به یک امر حقی که از سوی خدا به پیامبر نازل شده و پیامبر آن را امر کرده نیز ایمان آورد و تابع آن شد تا انسان به صلاح و نجات برسد!
و این امر خاص هم به گونه‌ای است که خداوند تأکید می‌کند که هم حق است و هم از سوی پروردگار است، یعنی گویا در زمان ابلاغ این امر خاص از سوی پیامبر عده‌ای بودند که بیان می‌کردند که این امر، هم حق نیست و هم از سوی پروردگار نیست[2].


امر خاص پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله که برای نجات حتماً باید به آن ایمان داشت:

در تفسیر این آیات شریفه و تعیین مصادیق برای «نُزِّلَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ هُوَ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ - آن امر حقی که از سوی پروروگار بر محمد صلی الله علیه و آله نازل شده است» از امام حسین علیه السلام نقل شده است که فرموده‌اند:
نَزَلَتْ فِینَا[3]. در شأن ما اهل بیت نازل شده است.

همچنین از امام باقر و امام صادق علیهما السلام در تعیین مصداق برای سبیل الله چنین نقل شده:
و کسانی که از راه خدا بازداشتند، مقصود کسانی است که از ولایت علی بن ابی‌طالب علیه السلام باز داشتند[4].
یعنی آن امر خاص پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله که خداوند تأکید فرموده که از سوی پروردگار است و حق است (و چنان بر این که این امر از سوی پروردگار نازل شده و حق است تأکید و اصرار دارد که گویی بودند کسانی که از ایمان به این امر و پذیرش آن، به بهانه‌ی اینکه از سوی پروردگار نیست و حق نیست سر باز زدند)
و عدم پذیرش این امر خاص، موجب نابودی اعمال است و پذیرش آن باعث مغفرت و اصلاح امر انسان، ولایت امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب علیهما السلام و اولاد طاهرین ایشان صلوات الله علیهم اجمعین است که بدون ایمان آوردن به این امر، ایمان آوردن به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله و سایر دستوراتشان کافی و نجات بخش نخواهد بود و سایر اعمال نیک انسان نیز موجب اصلاح امر انسان نخواهد شد!

 

 

 

ارجحیت تبعیت و پذیرش ولایت بر همه چیز حتی بر مهمترین اعمال واجب:

در باب تبیین اهمیت و ارجحیت تبعیت بر همه چیز (حتی‌ عمل صالح)، می‌توان به آیات و روایاتی فراوانی اشاره کرد که در ذیل به چند مورد اشاره می‌شود‌:
روایت شده که ابلیس براى عیسى مسیح (علیه‌السلام) مجسّم شد و به او گفت: بگو: لا اله الّا الله.
حضرت فرمود: سخن حقّى است ولى به گفته تو (و به تبعیت از تو) آن را نمى‌گویم[5].
یعنی حتی کلمه‌ی توحید را نیز نباید به تبع و امر یک باطل و طاغوت بیان کرد! تا چه رسد به سایر امور...

همچنین، می‌دانیم نماز مهمترین عمل واجب عبادی است، امری که بارها در قرآن کریم به طرق مختلف بر آن تأکید شده، اما وقتی بناست جایگاه انسان‌ها در ابدیت مشخص شود، آن جایگاه با چیزی فراتر از عمل (حتی عملی مانند نماز) مشخص می‌شود، به گواه قرآن کریم چیزی گه جایگاه ابدی شخص را در قیامت تعیین می‌کند این است که شخص در دنیا حقیقتاً تابع چه کسی بوده و حقیقتاً چه کسی را امام و مقتدای و پیشوای خود می‌دانسته:
«یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ فَأُولئِکَ یَقْرَؤُنَ کِتابَهُمْ وَ لایُظْلَمُونَ فَتِیلاً[6]
[به‌یادآور] روزى را که هر گروهى را با امامشان مى‌خوانیم. کسانى ‌که نامه‌ی عملشان به دست راستشان داده‌ شود، آن را [با شادى و سرور] مى‌خوانند و کمترین ستمى به آن‌ها نخواهد شد.»
حضرت امام محمد باقر علیه السلام در تفسیر این آیه‌ی شریفه می‌فرمایند:
هنگامی‌که آیه‌ی: «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ» نازل شد، مسلمانان گفتند:
«ای رسول خدا (صلی الله علیه و آله)! آیا تو امام همه‌ی مردم نیستی»؟
پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «من پیامبر (صلی الله علیه و آله) و فرستاده
ی خدا به‌سوی همهی مردم هستم، امّا بعد از من مردم از سوی خدا، از اهل بیت من امامانی خواهند داشت که در میان مردم خواهند آمد و تکذیب می‌شوند و سردمداران کفر و طرفداران آن‌ها، به این امامان ظلم خواهند کرد، هر کس با آن‌ها دوستی‌ کند و ولایت آن‌ها را بپذیرد و و از ایشان تبعیت کند، او از من است، همراه من خواهد بود و مرا ملاقات خواهد کرد، امّا هرکس به آن‌ها ظلم کند و آن‌ها را تکذیب نماید، از من و همراه من نخواهد بود و من از او بیزارم[7].
این قسمت از فرمایش این روایت معتبر و صحیح از قول رسول اکرم صلوات الله علیه و آله که فرموده‌اند: (فَمَنْ ...اتَّبَعَهُمْ ...فَهُوَ مِنِّی - هر کس از آن‌ها تبعیت کند پس او از من است)، کاملاً منطبق است بر منطق قرآن که فرموده است از قول حضرت ابراهیم علیه السلام: «فَمَنْ تَبِعَنی فَإِنَّهُ مِنِّی[8] *
هر کس از من تبعیت کند پس به راستی که او از من است»
یعنی تبعیت آن مفهومی است که باعث اتصال و معیت حقیقی امام و مأموم می‌شود!

 


ولایت مانند کمیّت برداری است و سایر اعمال مانند کمیّت‌های متریک:

ولایت که حاصل پذیرش سرپرستی و تبعیت از مولی است، یک مفهومی است که مانند کمیت‌های برداری عمل می‌کند. خود اعمال اما مانند کمیّت‌های متریک هستند. یعنی اندازه دارند، اما جهت ندارند؛ آنچه جهت را تعیین می‌کند ولایت است.
اینکه این عمل را تحت ولایت چه کسی، به دستور چه کسی به تعبیت از چه کسی به نیت متابعت از امر چه کسی شخص انجام داده، میزان ترقّی یا تنزّل حاصل از عمل را مشخص می‌کند!

مرحوم آیت الله حائری شیرازی رضوان الله علیه در تعبیری حکیمانه و زیبا این مطلب را چنین بیان می‌دارند:
بین همه اعمال و رفتاری که انسان دارد، ولایت انسان جایگاه ویژه
ای دارد. در ردیف سایر اعمال انسان نیست.
عدد جبری با علامت تحقق پیدا می‏‌کند. اما عدد در حساب ساده بی‌علامت است.
اگر در حساب ساده
۳ و ۴ می‏‌شود ۷، در جبر این‌طور نیست. می‏‌گویید مثبت ۳ یا منفی ۳  که به اندازه ۶ واحد بین آنها فاصله است.
اگر مثبت باشد به اندازه
۳ واحد بالا است. اگر منفی باشد به اندازه‌ی ۳ واحد زیر صفر است.
در مورد هزار هم همین‌طور. هزار تا زیر صفر و هزار تا بالای صفر که تفاوتش دو هزار است. هر چه عدد بزرگتر باشد، تفاوت عدد منفی و مثبتش بیشتر است.
ابلیس شش هزار سال عبادت کرد که این رقم بسیار عظیمی است. سجده بر آدم باید علامت این رقم بالا را تعیین کند.
ملائکه هم عبادت‏‌های شش هزار سال، ده هزار سال، کمتر یا بیشتر هم دارند. به همه گفتند که سجده کنید، ملائکه سجده کردند علامت مثبت جلوی عباداتشان آمد. ابلیس سجده نکرد علامت منفی جلوی میلیاردش آمد و دو میلیارد سقوط کرد.
این نقش ولایت است. ولایت یا بالا می‏برد یا به زمین می‏زند. اگر ولایت الله باشد بالا می‏‌برد و اگر ولایت طاغوت باشد زمین می‏‌زند[9].

یعنی در هر عمل که انسان از روی آگاهی و اختیار انجام می‌دهد، اگر آن عمل را به امر خدا و حجت‌های خدا انجام دهد و به نیت تبعیت از امر آن‌ها انجام دهد، آن عمل او را به میزان توانی که دارد از ظلمت‌ها به سمت نور سیر می‌دهد.
اما اگر عمل را (ولو ظاهر خوبی هم داشته باشد!) به نیت تبعیت از غیر خدا و غیر حجت‌های الهی انجام دهد و امر و دستور خدا و حجت‌های خدا پشت آن فعل نباشد، با ارتکاب و انجام آن عمل (ولو ظاهر خوبی هم داشته باشد!) شخص به همان نسبت از نور به سمت ظلمات سیر می‌کند و سقوط می‌کند و از خدا دور می‌شود.


 

آیت الکرسی و مفهوم برداری ولایت:

و این است معنای دقیق و عمیق آیت الکرسی که می‌فرماید:
«أللهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ[10]
خداوند، ولىّ و سرپرست کسانى است که ایمان آورده‌اند؛ آنها را از ظلمت‌ها خارج ساخته، به‌سوى نور مى‌برد. ولى کسانى که کافر شدند، اولیاى آنها طاغوت‌ها هستند؛ ‌که آنها را از نور خارج ساخته، به‌سوى ظلمت‌ها مى‌برند؛ ‌آنها اهل دوزخند و جاودانه در آن خواهند بود.»
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در ذیل این آیه‌ی شریفه می‌فرمایند:
مقصود آیه این است که آن‌ها نور اسلام دارند ولی هرگاه از یک پیشوای ستمکار که خداوند او را تعیین نکرده تبعیّت کنند، به‌واسطه‌ی این پیروی، از نور اسلام به [سوی] تاریکی کفر خارج می‌شوند[11].

بحث تبعیت مطلب بسیار دقیق و عمیقی است؛ یک وقت هست که انسان دروغ نمی‌گوید، چون مثلا یک فلیسوف غربی ملحد را الگوی خود قرار داده و آن فیلسوف می‌گوید نباید دروغ گفت!
یک وقت هست دروغ نمی‌گوید چون می‌گوید من دروغ گفتن را نمی‌پسندم!
اما یک وقت هست دروغ نمی‌گوید، وقتی می‌گویند چرا؟ می‌گوید چون خدا و پیغمبر و امام امر کرده‌اند (هر چند که امر خدا و پیغمبر و امام همواره حکیمانه است چه بدانیم و چه ندانیم، لیکن وقتی علت را جویا می‌شوند، شخص دلیل اصلی را تبعیت از خدا و اولیای خدا بیان می‌دارد
.)
در حالت اول و دوم نه عبودیتی در کار است و نه چون تحت ولایت الله بوده، شخص با همان صداقتش از نور به سمت ظلمات سیر خواهد کرد[12]؛ اما در حالت سوم محرِّک و انگیزه‌ی فعل شخص، عبودیت و تبعیت از خدا و اولیای خداست، لذا با صداقتش شخص از ظلمات به سمت نور سیر می‌کند و به خدا و اولیائش نزدیک می‌شود.
چنانچه در روایات صحیح و معتبر نیز بر این حقیقت تأکید شده است، از جمله از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام نقل شده:
هیچ گفتارى جز با کردار ارزش ندارد و هیچ گفتار و کردارى جز با نیت ارزش ندارد، هیچ گفتار و کردار و نیتى جز با موافقت و متابعت از سنت [و سیره‌ی حضرات معصومین صلوات الله علیهم اجمعین] ارزش ندارد[13].


داشتن نیت تبعیت از ولی خدا در همه‌ی امور عامل حفظ شدن از بسیاری از فتنه‌ها و خطرات و انحراف‌ها:

برای اینکه میزان عمق و ظرافت بحث تبعیت بیشتر مشخص شود، به این فرمایش عالم ربّانی آیت الله سید حسین یعقوبی قائنی رضوان الله علیه در خصوص مسئله طلب عافیت در دعاها توجه فرمایید:
لازمه‌ی ترقّی و رسیدن به کمالات معنوی، تحمّل مشکلات و تن دادن به گرفتاری‌هاست لذا ممکن است در طلب عافیت از خداوند، شائبه‌ی خودیت باشد که امر پسندیده‌ای نیست، لیکن با توجّه به فرمایش پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در پاسخ سائل، مبنی بر درخواست عافیت در شب قدر[14]، اگر آن‌ را از باب تبعیت از کلام آن بزرگوار درخواست نماییم مذموم نخواهد بود[15].

به همین دلیل علمای عامل و عرفای حقّه، بر تبعیت صحیح در همه‌ی امور تأکید ویژه داشتند، چرا که اگر اعمال و دستورات حتی عبادی، مستند و مأثور و صادر شده از سوی حجت‌های خدا، ائمه علیهم السلام نباشد، مقرِّب نخواهد بود هر چند که آثاری هم داشته باشد و در بسیاری از موارد چون شخص با تبعیت از غیر حجت خدا دست به اعمالی (ولو به ظاهر خوب و حتی عبادات و ختم‌ها و اذکاری) می‌شود، در نتیجه با انجام این اعمال غیر مأثور از ولایت الهی خارج می‌شود و در مقابل هجوم شیاطین و بلاها و فتنه‌ها بی‌دفاع می‌شود، چرا که با تبعیت از غیر حجت خدا از حصن امن الهی خارج شده است و گرفتاری‌های فراوانی نیز به واسطه‌ی همان اعمال به ظاهر خوب و یا عبادات غیر مأثور نیز برایش به وجود می‌آید!
بسیاری از ابتلائات و گرفتاری‌ها و عدم تأثیر دعاها و... همه ریشه در تبعیت از غیر حجت‌های خدا دارد.

عالم ربّانی آیت الله سید حسین یعقوبی قائنی رضوان الله علیه در این خصوص چنین بیان می‌داشتند:
اگر بنای مردم علاوه بر اعتقاد به حقانیت پیامبر اکرم و اهل بیت آن بزرگوار - صلوات الله علیهم اجمعین - بر این باشد که در هر امری تنها مطیع آنان باشند
و از دیگران حتی در کارهای به ظاهر نیک تبعیت نکنند، همین تصمیم موجب خواهد شد که از بسیاری از خطرات و مهالک محفوظ مانده و راه نفوذ شیاطین به آنان بسته گردد[16].

 


هر حرارت و اثری نشانه‌ی قُرب الهی نیست:

همچنین در جای دیگری می‌فرمایند:
مطلبی که باید همیشه به آن توجه داشته باشیم این است که... راه صحیح همان است که محمد و آل محمد علیهم‌السلام نشان داده‌اند و سلوک صحیح که نتیجه‌بخش و قرب‌آور باشد منحصر به این است که به آنان تمسک جسته و از ارواح شریف آن بزرگواران استمداد بجوییم.
...پس هر چه از ناحیه‌ی غیر آنها باشد، گرچه ممکن است دارای خواص و آثاری هم باشد، لکن حقیقت و محتوایی ندارد و همه باطل و گمراهی است.
روزی دستور العملی را که در کتاب غیر معتبری دیده بودم و مشتمل بر آیاتی از قرآن بود انجام دادم. همان شب در خواب دیدم کیسه‌ای پر از جواهرات دارم و به من گفته شد:
اینها مصنوعی است! جواهراتی خوب است که معدنی باشد.
پس از بیدار شدن فهمیدم مصنوعی بودن جواهرات به خاطر این بوده که آن دستور‌العمل مأثور نبوده است.
بار دیگر ختمی را که مرحوم نهاوندی در یکی از کتب خود ذکر کرده مشغول شدم. بعد از آن در خواب دیدم در مسیری حرکت می‌کنم که راه آن از میان باغ‌های مردم می‌گذرد و من از روی دیوار باغ‌ها یکی پس از دیگری عبور می‌نمایم.
از شخصی پرسیدم: چرا راه این‌گونه است؟ گفت: شما خودتان به خاطر اینکه کرایه‌ی ماشین ندهید از بی‌راهه آمده‌اید.
پس از بیدار شدن متوجه شدم چون این ختم از اهل بیت علیهم‌السلام نرسیده و مستند به روایت نیست استفاده‌ی از آن به منزله‌ی رفتن از بی‌راهه می‌باشد.
اگر از مسیری که آنان تعیین فرموده و به ما نشان داده‌اند حرکت نکنیم، هر چند ممکن است دارای آثاری باشد و در مسیر نیز سرسبزی و خرمی مشاهده کنیم، لکن بی‌راهه است و روشن است که عاقبت بی‌راهه رفتن وصول به مقصود نخواهد بود[17].
...البته چون هر زحمتی بی‌مزد نیست و هر عملی اثری دارد چه بسا دستور العمل‌های خارج از شرع مقدس، آثاری هم داشته باشد و در انسان حرارتی نیز ایجاد کند، لکن هر گرمی و اثری نشانه‌ی قرب به خدای متعال نیست.
راه آشنا شدن با حقایق و کسب معارف هیچ‌گاه از دایره‌ی شرع مقدس اسلام بیرون نیست، بلکه اصولاً فلسفه‌ی شریعت و غرض از ارسال پیامبران رسیدن به کمال و درک حقایق و کسب معارف می‌باشد، لکن راه آن منحصر به عمل کردن به احکام شرع بوده و صرفاً از طریق آل محمد علیهم‌السلام میسر است و به چیز دیگری نیاز نمی‌باشد.
حتی عرفا که عقیده دارند در راه سیر و سلوک نیاز به استاد است، برای این نیست که او دستوری غیر از آنچه در شرع مقدس وارد شده بدهد، بلکه استاد همچون طبیبی که برای هر بیمار داروی خاصی تجویز می‌کند او نیز برای تربیت نفوس به هر کس دستور خاصی مناسب نفس و حالات و روحیات او می‌دهد، اما در هر حال، این دستورات و راهنمایی‌ها در هیچ شرایطی از دایره‌ی شرع مقدس بیرون نمی‌باشد[18].



عمل بدون ولایت مقرِّب نیست و شیطان با غیر شیعه کاری ندارد:

استاد مسعود عالی نیز در بحث اهمیت ولایت و تبعیت از ولی خدا نسبت به سایر موارد چنین بیان می‌دارند:
شیطان خوب رصد می‌کنه که راه هدایت کجاست، این رو خوب می‌دونه که اگر کسی بتونه پیوند با ولی خدا داشته باشه این دستش گرفته می‌شه و می‌ره بالا، تمام سعیش شیطان و دستگاه ابلیس اینه که پیوند بین مؤمنین رو با ولی خدا قطع بکنه. تمام همّ و غمّ شیطان اینه.
چون اگر پیوند بین انسان و ولی خدا قطع شد، دیگه این انسان هدایت نمی‌شه، هر چی می‌خواد بره نماز بخونه، به قول امام صادق علیه‌السلام:
سَوَاءٌ عَلَى مَنْ خَالَفَ هَذَا اَلْأَمْرَ صَلَّى أَوْ زَنَى[19].
من ترجمه‌اش دیگه نمی‌کنم. اون کسی که از ولایت قطع کرده مساویست عملش: سَوَاءٌ... صَلَّى أَوْ زَنَى. دیگه فرق نمی‌کنه، از ولایت وقتی قطع کرد، دیگه نمی‌تونه بره بالا، دیگه نمی‌تونه رشد پیدا بکنه.
شیطان همه‌ی همّ و غمّش اینه که این پیوند رو بزنه و قطع بکنه. چه در فرد و چه در جامعه، شما تو قرآن همتون خوندید، شیطان می‌گه:
لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقیمَ[20]
خدایا، رو صراط مستقیم، من تور پهن می‌کنم.
صراط مستقیم، فرمود صراط یکی بیشتر نیست: الصراط، هو علی بن ابی‌طالب[21].
ما ده تا صراط مستقیم که نداریم، یک صراط مستقیم بیشتر نیست، شیطان همون‌جا رو صراط ولایت تور پهن می‌کنه.
زراره اومد پیش امام باقر علیه‌السلام گفت آقا شیطان چرا این‌قدر سراغ شیعیان شما میاد؟ تو بازارشون دروغه، فریبه، سر هم کلاه می‌گذارن، غیبت می‌کنن، دل همدیگرو می‌شکنن، چرا تو مخالفین اینا کمتره؟

زراره در واقع سؤالی رو کرد که شاید بعضیا هم این تو ذهنشون اومده. بعضیا الان می‌رن غرب، کشورهای اروپایی رو می‌بینن، می‌گن:‌ بابا ما دیندار نیستیم، اونا هستش که دارن به دستورای دین عمل می‌کنن، اونا خوبن، صداقت تو بازارشون هست، وجدان کاری دارن، نظم دارن، قانون‌پذیر هستن، رعایت حقوق همدیگر رو می‌کنن، یعنی یه مرتبه نمره 20 می‌دن به اونا، زراره هم همین رو اومد پرسید، گفت آقا چرا شیطان این‌قدر با شیعیان شما سر و کله می‌زنه؟ اینا رو میاندازه به گناه؟ این‌قدر غیبت و دروغ و سر همدیگه کلاه گذاشتن و این‌ها تو شیعیان شما زیاده؟ تا مخالفین این‌قدر نیست.
امام باقر علیه‌السلام فرمود که زراره!
یَا زُرَارَةُ إِنَّهُ إِنَّمَا صَمَدَ لَکَ وَ لِأَصْحَابِکَ...[22]
شیطان برای تو و اصحابت تور پهن کرده، چون شماها گوهر دارید، شماها گنج دارید، اون کسی که از صراط بیرون هست و پرته، شیطان چی‌رو بره از اون بگیره؟ تو تو صراطی، که اگر مراقب خودت باشی بالا می‌کشی و می‌ری، تو ولایت داری.
دزد وقتی می‌خواد بره دزدی، به خونه‌ی پُر می‌زنه یا خونه‌ی خالی؟ خونه‌ی خالی برای چی بره دزدی؟ به خونه‌ی پُر می‌زنه.
شیعه دستش پُره، ولایت داره، اگر مراقب خودش باشه. شیطان طبیعیه که بیشتر سراغ شیعیان بیاد.
امام باقر علیه‌السلام فرمود: یَا زُرَارَةُ إِنَّهُ إِنَّمَا صَمَدَ لَکَ وَ لِأَصْحَابِکَ... شیطان برای تو و اصحابت میاد!

 



[1] محمد:1تا3

[2] البته آیات متعدد دیگری نیز در قرآن وجود دارد که تأکید می‌کند ایمان صرف به پیامبر کافی و نجات‌بخش نیست و در کنار آن باید به امر دیگری نیز ایمان آورد (که اینجا به ذکر همین یک نمونه بسنده شده). به عنوان نمونه می‌توانید به روایات ذیل آیات 82 از سوره‌ی طه و 27 از سوره‌ی فرقان مراجعه فرمایید.

[3] شواهد التنزیل (حاکم حسکانی): ج۲، ص۲۴۱

[4] وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اَللّهِ عَنْ وَلاَیَةِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ. (المناقب (خوارزمی): ج۳، ص۷۲)

[5] روی أنّ إبلیس تمثّل لعیسى علیه السّلام فقال له قل: لا إله إلّا اللّه فقال: کلمة حقّ و لکن لا أقولها بقولک. (محجة البیضاء (فیض کاشانی): ج۵، ص۵۴)

[6] اسراء:۷۱

[7] لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیَهْ «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» قَالَ الْمُسْلِمُونَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَلَسْتَ إِمَامَ النَّاسِ کُلِّهِمْ أَجْمَعِینَ قَالَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ أَنَا رَسُولُ اللَّهِ إِلَی النَّاسِ أَجْمَعِینَ وَ لَکِنْ سَیَکُونُ مِنْ بَعْدِی أَئِمَّهْ عَلَی النَّاسِ مِنَ اللَّهِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی یَقُومُونَ فِی النَّاسِ فَیُکَذَّبُونَ وَ یَظْلِمُهُمْ أَئِمَّهْ الْکُفْرِ وَ الضَّلَالِ وَ أَشْیَاعُهُمْ، فَمَنْ وَالَاهُمْ وَ اتَّبَعَهُمْ وَ صَدَّقَهُمْ فَهُوَ مِنِّی وَ مَعِی وَ سَیَلْقَانِی أَلَا وَ مَنْ ظَلَمَهُمْ وَ کَذَّبَهُمْ فَلَیْسَ مِنِّی وَ لَا مَعِی وَ أَنَا مِنْهُ بَرِیءٌ. (لکافی (ثقة الاسلام کلینی): ج۱، ص۲۱۵)

[8] (ابراهیم:۳۶)

[9] به نقل از پایگاه نشر آثار و اندیشه‌های حضرت آیت الله حائری شیرازی - بخش سخنرانی‌ها، سخنرانی‌های مسجد امیرالمؤمنین، فرازی از بیانات در جلسه پنجم -  http://www.haerishirazi.com/?p=1738

[10] بقره:۲۵۷

[11] إِنَّمَا عَنَی بِهَذَا أَنَّهُمْ کَانُوا عَلَی نُورِ الْإِسْلَامِ فَلَمَّا أَنْ تَوَلَّوْا کُلَّ إِمَامٍ جَائِرٍ لَیْسَ مِنَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ خَرَجُوا بِوَلَایَتِهِمْ إِیَّاهُ مِنْ نُورِ الْإِسْلَامِ إِلَی ظُلُمَاتِ الْکُفْرِ. (الکافی (ثقة السلام کلینی): ج۱، ص۳۷۵)

[12] در مثال دروغ نگفتن، بر طبق آیات و روایات، اگر شخصی که از هدایت محروم است، با توجه به اینکه خداوند به انسان‌ها فجور و تقوا را الهام کرده، و انسان به شکل کلی با همان فطرتش از دروغ بیزار است، سعی کند بر اساس همان هدایت فطری اولیه دروغ نگوید، این می‌تواند مقدّمه شود برای اینکه شخص توفیق هدایت پیدا کند؛ یعنی بر طبق روایات، صفات نیکو و اعمال صالح اگر از سوی شخصی که هدایت نشده صادر شود، علاوه بر فواید دنیوی که برایش دارد، می‌تواند مقدمه‌ی هدایت شدنش نیز بشود. اما اگر در معرض هدایت قرار گرفت و آن را به رغم اتمام حجت نپذیرفت، نه دیگر این دروغ نگفتنش مقرِّب است و نه در آخرت برایش سودی دارد، باز بر طبق آیات و روایات، این عمل خیر منجر می‌شود در دنیا به نعماتی نظیر سلامتی و وسعت رزق و حسن شهرت و... دست‌یابد و نهایتاً موجب تخفیف در عذاب اخروی‌اش می‌شود. اما برای ابدیتش توشه‌ای برای نجات نخواهد داشت.

[13] لاَ قَوْلَ إِلاَّ بِعَمَلٍ وَ لاَ قَوْلَ وَ لاَ عَمَلَ إِلاَّ بِنِیَّةٍ وَ لاَ قَوْلَ وَ لاَ عَمَلَ وَ لاَ نِیَّةَ إِلاَّ بِإِصَابَةِ اَلسُّنَّةِ.  (الکافی (ثقة السلام کلینی):  ج۱، ص۷۰)

[14] وَ قِیلَ لِلنَّبِیِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ إِنْ أَنَا أَدْرَکْتُ لَیْلَةَ اَلْقَدْرِ فَمَا أَسْأَلُ رَبِّی قَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ اَلْعَافِیَةَ. (مستدرک الوسائل (میرزا حسین نوری): ج۷، ص۴۵۸) به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله عرض شد: اگر شب قدر را درک کردم از پروردگار چه درخواستی کنم؟ حضرت فرمودند: عافیت.

[15] انیس الصادقین: فصل تعقیبات نماز، بخش دعاهای سجده‌ی آخر، مورد نخست

[16] سفینة الصادقین: فصل علوم غریبه ص۶۱۹

[17] سفینة الصادقین (شرح حال پنجاه سال نخست زندگی عالم ربّانی آیت الله سید حسین یعقوبی قائنی): فصل طریقت از شریعت جدا نیست، ص583

 

[18] همان: ص582

[19] حضرت امام محمد باقر علیه السلام: سَوَاءٌ عَلَى مَنْ خَالَفَ هَذَا اَلْأَمْرَ صَلَّى أَوْ زَنَى. (بحار الانوار (مجلسی): ج۲۷، ص۲۳۵ به نقل از ثواب الاعمال‌ (صدوق): ص۲۱۱) برای مخالف این امر (ولایت علی بن ابی‌طالب علیهما السلام) تفاوتی نمی‌کند، خواه نماز بخواند، خواه زنا کند.

[20] «قالَ فَبِما أَغْوَیْتَنی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقیمَ (اعراف:16) به دروغ گفت: «به سبب آن‌که مرا گمراه ساختى، من بر سر راه مستقیم تو، در کمین آن‌ها مى‌نشینیم»»

[21] حضرت امام جعفر صادق علیه السلام: الصِّرَاطُ الَّذِی قَالَ إِبْلِیسُ لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ الْآیَهْ هُوَ عَلِیٌّ (علیه السلام). (شواهد التنزیل (حاکم حسکانی سنی حنفی): ص۷۹) مقصود از آن صراطی که ابلیس گفت: قطعاً بر سر راه مستقیم تو در کمین آن‌ها می‌نشینم در این آیه علی علیه السلام است.

[22] حضرت امام محمد باقر علیه السلام: زرارة قال: قلت له قوله عز و جل- «لاقعدن لهم صراطک المستقیم»... فقال ابو جعفر علیه السلام: یَا زُرَارَةُ إِنَّهُ إِنَّمَا صَمَدَ لَکَ وَ لِأَصْحَابِکَ فَأَمَّا اَلْآخَرُونَ فَقَدْ فَرَغَ مِنْهُمْ. (الکافی (ثقة الاسلام کلینی): ج۸، ص۱۴۵) زراره می‌گوید: به امام باقر علیه‌السلام عرض کردم: این سخن خدای عزّوجلّ: «(شیطان گفت:) قطعاً من بر سر راه مستقیم تو، در کمین آن‌ها مى‌نشینیم. حضرت فرمود: ای زراره! بدون شک ابلیس به کمین تو و اصحاب تو نشسته است و از (گمراه‌کردن) دیگران فارغ شده است.

رازداری و نقش آن در قُرب به خدا و امام زمان عج‌الله‌فرجه‌الشریف

مولی امیرالمؤمنین علی علیه السلام می‌فرمایند:

خوبى دنیا و آخرت در رازدارى و دوستى با نیکان گرد آمده است و شر دنیا و آخرت در فاش کردن راز و دوستی با اشرار[1].

این حدیث شریف به خوبی اهمیت خارق‌العاده‌ی نقش رازداری را در سعادت دنیا و آخرت مشخص می‌کند؛ اهمیت فوق‌العاده‌ی دوستی و برادری با نیکان در نیل به سعادت عقبی و دنیا مشخص است و در آیات و روایات نیز فراوان بر آن تأکید شده و نیز آثار بسیار مخرّب دوستی با بدان و اشرار. لکن در مقدّم شدن رازداری بر دوستی با نیکان، این‌گونه به نظر می‌رسد که گویی از لوازم دوستی با نیکان، رازداری است و بدون آن نمی‌توان چندان در نزد نیکان و اولیای خدا جایگاهی یافت و به نظر می‌رسد که رازداری از لوازم بسیار مهم و تعیین کننده‌ در کسب جایگاه ویژه در نزد خدا و اولیای خداست.

چنانچه وقتی از عالم بزرگ شیعه ابو سهل نوبختى پرسیدند: چه‌طور شد که حسین بن روح نایب امام زمان علیه السّلام شد، ولى تو به این مقام نرسیدی؟
او گفت: ایشان [یعنى ائمّه علیهم السّلام] بهتر مى‌دانند، و آنچه که ایشان بپسندند [همان حقّ‌ است.]
من مردى هستم که با مخالفین [اهل سنّت] ملاقات مى‌کنم و با آن‌ها مناظره و مجادله مى‌کنم، اگر من وکیل و نایب حضرت مى‌شدم و همچنان‌که ابو القاسم مکان ایشان را مى‌داند از مکان امام خبر داشتم و در مقام مجادله، در جواب حجّت و دلیلى معطل مى‌ماندم، چه‌بسا در آن حالت مکان آن حضرت را به دیگران نشان مى‌دادم، ولى ابو القاسم اگر حجّت خدا در زیر لباسش باشد و او را با قیچى تکه‌تکه کنند، وى را به مردم نشان نمى‌دهد[2].


در تأیید این معنا، حضرت امام محمد باقر علیه السلام می‌فرمایند:
به‌خدا قسم محبوبترین یارانم نزد من، پرهیزگارترین و فقیه‌ترین آنها و کسى است که نسبت به سخنان ما راز دارتر باشد[3].


در تاریخ شیعه، به گواه روایات معتبرِ متعدد، چندین بار فرج آل محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله به جهت همین رازدار نبودن شیعیان به تعویق افتاده و عامل گرفتار شدن برخی امامان علیهم السلام و برخی یارانشان نیز همین عدم رازداری نقل شده است.


عالم ربّانی آیت الله سید حسین یعقوبی قائنی رضوان الله علیه در این خصوص می‌فرمایند:
مطالبی را که فوق درک دیگران است یا حقایقی را که امکان دارد برخی نپذیرفته و انکار کنند باید کتمان کرد. کتمان، خود نوعی تقیه می‌باشد و از مصادیق روشن دستور اکید ائمه علیهم‌السلام به تقیه همین است که احادیث آنها را برای غیر اهلش نقل نکنند.
عرفا نیز نوعاً اول سفارشی که به شاگردان خود می‌کنند تأکید بر همین امر است، ولی متأسفانه بعضی آن‌قدر خام هستند که اگر حالی پیدا کنند آن را حتی برای زن و بچه‌ی خود که بسا مسائل شرعی‌شان را هم نمی‌دانند تعریف می‌کنند، یا مثلاً برای رفیقی که هنوز نمی‌داند اصول دین چیست از تجلیات حق صحبت می‌کنند!
بسیاری از تفسیق و تکفیرها نسبت به مؤمنین از همین‌جا ناشی می‌شود. اکثر گرفتاری‌های بندگان خاص خدا به واسطه‌ی شاگردان کم ظرف و خام آنهاست.
حتی من معتقدم بسیاری از مشکلاتی که برای ائمه علیهم‌السلام پیش می‌آمده، به خاطر جهل بعضی از شیعیان بوده است که باعث می‌شدند خلفا با آن بزرگواران مقابله کنند.
البته این‌گونه کم ظرفی‌ها و اشتباهات، قبح اعمال کسانی را که به مجرد شنیدن حرفی بدون تحقیق، تهمت به مؤمن و غیبت او را جایز دانسته، تکفیر و تفسیق را شروع می‌کنند و باعث هتک حرمت و احیاناً قتل او می‌شوند توجیه نمی‌کند؛
چه آن‌که این قبیل ظلم‌ها که در عالم فراوان صورت گرفته و اکنون نیز بسیار اتفاق می‌افتد یک اشتباه صرف نیست، بلکه در واقع از خرابی دل سرچشمه می‌گیرد؛ زیرا چه بسا خود به بعضی از گناهان کبیره ملتزم بوده و از آن غافل‌اند، ولی لغزش کوچک یا صغیره‌ی دیگران در نظرشان بسیار بزرگ جلوه می‌کند...[4]

بر اساس آنچه بیان شد و دیگر احادیث، مطلق رازداری در سعادت دنیا و آخرت و نزدیک شدن به خدا و امام زمان ارواحنا فداه بسیار اهمیت دارد و این رازداری وقتی پای مباحث و معارف بلند دینی مطرح می‌شود اهمیتی مضاعف پیدا می‌کند و ضرورت دارد که این معارف جز به اهلش سپرده نشود و یکی از وظایف مهم منتظران رازدار بودن در همه‌ی عرصه‌های زندگی به خصوص در عرصه‌ی حفظ یا انتقال معارف دینی است.



[1] جُمِعَ خَیْرُ اَلدُّنْیَا وَ اَلْآخِرَةِ فِی کِتْمَانِ اَلسِّرِّ وَ مُصَادَقَةِ اَلْأَخْیَارِ وَ جُمِعَ اَلشَّرُّ فِی اَلْإِذَاعَةِ وَ مُؤَاخَاةِ اَلْأَشْرَارِ. (اختصاص (شیخ مفید): ص۲۱۸)

[2]  سَمِعْتُ جَمَاعَةً مِنْ أَصْحَابِنَا بِمِصْرَ یَذْکُرُونَ‌ أَنَّ أَبَا سَهْلٍ النَّوْبَخْتِیَ‌ سُئِلَ فَقِیلَ لَهُ کَیْفَ صَارَ هَذَا الْأَمْرُ إِلَى الشَّیْخِ أَبِی الْقَاسِمِ الْحُسَیْنِ بْنِ رَوْحٍ دُونَکَ. فَقَالَ هُمْ أَعْلَمُ وَ مَا اخْتَارُوهُ وَ لَکِنْ أَنَا رَجُلٌ أَلْقَى الْخُصُومَ وَ أُنَاظِرُهُمْ وَ لَوْ عَلِمْتُ بِمَکَانِهِ کَمَا عَلِمَ أَبُو الْقَاسِمِ وَ ضَغَطَتْنِی الْحُجَّةُ [عَلَى مَکَانِهِ‌ لَعَلِّی کُنْتُ أَدُلُّ عَلَى مَکَانِهِ وَ أَبُو الْقَاسِمِ فَلَوْ کَانَتِ الْحُجَّةُ تَحْتَ ذَیْلِهِ وَ قُرِّضَ بِالْمَقَارِیضِ مَا کَشَفَ الذَّیْلَ عَنْهُ أَوْ کَمَا قَالَ‌. (الغیبه (شیخ طوسی): ص۳۹۱)

[3] و اللّه، إنَّ أحَبَّ أصحابِی إلَیَّ أورَعُهُم و أفقَهُهُم و أکتَمُهُم لِحَدیثِنا. (الکافی (ثقة السلام کلینی): ج2، ص223)

[4] سفینة الصادقین: فصل تأثیر افراد بر نفس، ص443

برای یاری امام زمان...

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
 

برای یاری امام زمان...

 

بایسته‌هایی برای یاری امام زمان عج‌الله‌‌فرجه:
در حدیث معروفی از امام صادق علیه السلام نقل شده است که:
مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَکُونَ مِنْ أَصْحَابِ اَلْقَائِمِ فَلْیَنْتَظِرْ وَ لْیَعْمَلْ بِالْوَرَعِ وَ مَحَاسِنِ اَلْأَخْلاَقِ وَ هُوَ مُنْتَظِرٌ[1].
هر کس خوشحال می‌شود که از یاران حضرت قائم عج‌الله‌فرجه باشد و منتظر حقیقی باشد، باید بر اساس ورع و محاسن اخلاقی عمل نماید در حالی که منتظر است.
همچنین امیر مؤمنان علی علیه‌السلام در بیانی که تمام شیعیان و محبّانشان در طول تاریخ را مخاطب قرار داده می‌فرمایند:
أَعِینُونِی بِوَرَعٍ وَ اِجْتِهَادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدَاد[2].
مرا به واسطه‌ی ورع، کوشش، عفّت و پایداری و استواری در مسیر حق یاری کنید.
این احادیث شریف معانی بسیار بلند و عمیقی در خود دارند که به آن کمتر توجّه می‌شود؛ به توفیق الهی سعی می‌شود مقداری مضامین نهفته در این احادیث تبیین شود؛ برای این منظور باید دید میان انتظار حقیقی و یاری امامِ هر زمانی، با ورع و پرهیز و پاکی از گناه و آراسته شدن به مکارم اخلاقی چه رابطه‌ای است.

 

ورع و محاسن اخلاقی عامل قُرب الهی:
ورع در لغت به معنی کناره گرفتن و دوری گزیدن است و در روایات یک مفهوم ذو مراتب است؛ مراتب اولیه‌ی ورع طبق احادیث به معنای دوری‌جستن از امور حرام است[3] (که البته خودش مرتبه‌ای بسیار مهم و بلند است، تا جایی که بیان شده، کسی که ترک معصیت کند از باورع‌ترینِ مردمان است[4]) و مراتب بالاترِ آن که شامل کناره‌گیری از شبهات و توقف کردن هنگام مواجهه با امور شبهه‌ناک است[5].
اثر وضعی و تکوینیِ عمل طبق ورع، پاکی درون انسان از گناه و معصیت است؛ همچنین در روایات ذکر شده که ورع و پیراستگی[6] و پیراسته شدن از گناه[7] و معصیت از مهمترین عوامل قرب انسان به خداست[8].
اما در خصوص محاسن و مکارم اخلاق؛ در روایات بیان شده که نزدیک‌ترین مؤمنین در روز قیامت به نبی اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله (که نزدیک‌ترین مخلوق به ذات باری‌تعالی است[9]) آن مؤمنی است که بهره‌ی بیشتری از محاسن و مکارم اخلاقی دارد[10].
با این مقدمه مشخص شد که ورع و پیراسته شدن از گناه و کسب مکارم و محاسن اخلاقی و پیراسته شدن از رذایل اخلاقی، از مهمترین لوازم قرب الهی است.
حال باید دید کسی که به مقام قرب الهی برسد چه خواهد شد؟

 

نتیجه‌ی قُرب مؤمن به خداوند در سایه‌ی پاکی از گناه و رذایل اخلاقی:
در حدیث قرب نوافل (که در معتبرترین منابع شیعه و سنی نقل شده) آمده است که وقتی انسان با بندگی کردن، با ترک حرام و انجام واجب و انجام مستحبات و... به خدا نزدیک ‌شود، خداوند می‌فرماید «من گوش او می‌شوم که با آن می‌شنود و چشمش می‌شوم که با آن می‌بیند و زبانش می‌گردم که با آن سخن می‌گوید و دستش می‌شوم که به آن می‌گیرد[11]» و نگاهش خدایی می‌شود، زبانش خدایی می‌گوید، دست و پایش کارهای خدایی انجام می‌دهد و...
از طرف دیگر، حجت خداوند نیز اراده‌ای از خودش ندارد[12]‌ و هر کاری هم خداوند بخواهد در عالم انجام دهد از طریق این واسطه‌ی فیض انجام می‌دهد[13] و این وسایط فیض هم خواستی ندارند مگر خواست خدا.

رابطه‌ی ارتکاب گناه و ابتلا به رذایل اخلاقی با نقصان و احیاناً خروج انسان از ولایت خدا و اولیائش:
از سوی دیگر، هنگام گناه، انسان از ولایت الله خارج و تابع ولایت طاغوت می‌شود[14]. همچنین در روایات بیان شده است که صفات رذیله، شعاعی از ولایت دشمنان اهل بیت در وجود انسان است[15].
لذا وقتی انسان از گناه و صفات رذیله پاک می‌شود، (با توجه با زایل شدن آثار ولایت طاغوت و دشمنان خدا و اهل بیت علیهم السلام از وجود انسان)‌ این استعداد و قابلیت در او به وجود می‌آید که ولی خدا در او دخل و تصرف کند و البته این یک معنای دو طرفه است، یعنی اگر انسان به واسطه گناهان و رذایل اخلاقی و اعتقادات باطل از خداوند دور شود و به تعبیر دیگر از ولایت الله خارج و تحت ولایت طاغوت و ابلیس قرار گیرد، مُلک وجودش مجرای جاری شدن اراده‌ی طاغوت و ابلیس می‌شود!

وجود انسان مجرای جاری شدن ولایت الله یا ولایت طاغوت:
برای هر یک از این دو حالت نیز در روایات نمونه‌های متعددی وجود دارد، به عنوان مثال شخص مؤمنی کلامی بر زبانش جاری شده است و امام معصوم فرموده‌اند: این را که الآن بیان کردی، مَلَکی از جانب خداوند به تو الهام کرد[16]، یا از سمت دیگر شخصی نفاق‌پیشه سخنی گفته، امام معصوم به او فرموده است که این مطلب را شیطان بر زبانت جاری کرد[17]!
لذا چنانچه بیان شد، اگر مؤمنی که از گناهان و صفات ناپسند پاک شد و اعتقاداتش هم صحیح بود، این شخص در حکم بازوی امام زمان عج‌الله‌فرجه می‌شود و حضرت به وسیله‌ی او می‌توانند در عالم کار بکنند،
چرا؟!
چون برای مُلک وجودش شرایطی به وجود آورده که حضرت بتوانند در آن دخل و تصرف نمایند و ولایتشان را در آن جریان دهند و بر این اساس مشخص می‌شود که به چه علت کسی که طبق ورع و مکارم اخلاق عمل نماید، جزو یاران حضرت حجت ارواحنا فداه است.

رابطه‌ی خواندن نماز جعفر طیار با دعای حقیقی و یاری رساندن به امام زمان علیه السلام:
این حقیقت بسیار بلند، عمیق، ناب و کمتر بیان شده را عالم ربّانی آیت الله سید حسین یعقوبی قائنی رضوان الله علیه در بخشی از کتاب زندگی‌نامه‌شان سفینة الصادقین، بیان کرده‌اند؛ ایشان بعد از اینکه تأکید می‌کنند که نماز جعفر طیار بر طبق احادیث متعدد و معتبر باعث آمرزش گناهان بزرگ و پاکی نفس انسان است[18]، ارتباط میان تحقق دعای حقیقی برای امام زمان ارواحنا فداه و یاری حضرت را با پاک شدن نفس آدمی از گناهان و رذایل چنین بیان می‌دارند:
«چون این نماز (نماز جعفر طیار) طبق احادیث بسیار معتبر باعث آمرزش گناهان بزرگ می‌شود؛ لذا هرگاه یکی از محبین به واسطه‌ی این نماز از ظلمت معصیت پاک شد روح او که در واقع پرتوی از شعاع شمس ولایت الهی می‌باشد از همه‌ی آفات نجات یافته و در واقع امام خود را در وجود خود یاری و دعا کرده است.
و بر طبق این مطلب نیز احادیثی از اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام وارد شده است[19]

مطلب را با حدیثی از حضرت بقیة الله الاعظم ارواحنا فداه به پایان می‌بریم:
اگر خداوند به شیعیان ما توفیق همدلى در وفاى به عهدى که بر ایشان است عنایت می‌فرمود، مبارکى دیدار ما براى ایشان به تأخیر نمی‌‏افتاد و در سعادت مشاهده ما با معرفتى شایسته و درست شتاب می‌‏شد.
چیزى ما را از ایشان محبوس نکرده است، مگر اعمال ناخوشایند و ناپسندى است که از آنها به ما می‌رسد و ما برای ایشان نمی‌پسندیم[20].


باشد که از کسانی باشیم که دست حضرت را برای اعمال ولایت در عالم مانند سلمان و مالک باز می‌کنند؛ که به واسطه‌ی پاکی از گناه و صفات رذیله، مجرای جاری شدن ولایت امام زمانشان بودند.



[1]  الغیبة (نعمانی): ج۱، ص۲۰۰

[2]  نهج البلاغة (سید رضی): فرازی از نامه 27، ج۱، ص۴۱۶

[3]  مولی امیرالمؤمنین علی علیه السلام: مِلاکُ الوَرَعِ الکَفُّ عَن المَحارِم. (غرر الحکم (تمیمی آمدی): ج۱، ص۷۰۳) معیار و ملاک پرهیزگاری، خودداری کردن از حرام‌هاست.

[4]  رسول خدا حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله: مَنْ وَرِعَ عَنْ مَحَارِمِ اَللَّهِ فَهُوَ مِنْ أَوْرَعِ اَلنَّاسِ. (من لا یحضره الفقیه (شیخ صدوق): ج۴، ص۳۵۲) کسی که پرهیز کند از حرام‌های الهی، از با ورع‌ترینِ مردمان است.

[5]  مولی امیرالمؤمنین علی علیه السلام:‌ اَلْوَرَعُ اَلْوُقُوفُ عِنْدَ اَلشُّبْهَةِ. (غرر الحکم (تمیمی آمدی): ج۱، ص۱۲۵) ورع توقف کردن در هنگام مواجهه با شبهه است.

[6]  رسول خدا حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله: مَنْ وَرِعَ عَنْ مَحَارِمِ اَللَّهِ فَهُوَ مِنْ أَوْرَعِ اَلنَّاسِ. (من لا یحضره الفقیه (شیخ صدوق): ج۴، ص۳۵۲) کسی که پرهیز کند از حرام‌های الهی، از با ورع‌ترینِ مردمان است.

مولی امیرالمؤمنین علی علیه السلام: مِلاکُ الوَرَعِ الکَفُّ عَن المَحارِم. (غرر الحکم (تمیمی آمدی): ج۱، ص۷۰۳) معیار و ملاک پرهیزگاری، خودداری کردن از حرام‌هاست.

[7]  حضرت امام محمد باقر علیه السلام:‌ اَلتَّائِبُ مِنَ اَلذَّنْبِ کَمَنْ لاَ ذَنْبَ لَهُ. (الکافی (ثقة الاسلام کلینی): ج۲، ص۴۳۵) توبه‌کننده از گناه گویی مانند کسی است که گناهی ندارد.

[8]  خدای متعال در معراج خطاب به نبی اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله: یا أحْمَدُ عَلَیْکَ بِالْوَرَعِ فَإنَّ الْوَرَعَ رَأْسُ الدّینِ وَوَسَطُ الدّینِ وَآخِرُ الدّینِ، إنَّ الْوَرَعَ یُقَرِّبُ الْعَبْدَ إلَى اللّهِ تَعالى. (ارشاد القلوب (دیلمی): ج1، ص203) اى احمد! بر تو باد به ورع، چرا که ورع سر دین و وسط دین و آخر دین است، ورع، عبد را به مقام قرب حق مى‌رساند.

[9]  حضرت امام جعفر صادق علیه السلام: أَوَّلُ مَنْ سَبَقَ مِنَ الرُّسُلِ الى «بَلى» رَسوُلُ اللّهِ (صلی‌الله‌علیه‌وآله) وَ ذلِکَ أَنَّهُ کانَ أَقْرَبُ الْخَلْقِ الَى اللّهِ تَبارَکَ. (تفسیر القمی: ج۱، ص۲۴۶) از رسولان نخستین کسى که براى گفتن «بلى» - در پاسخ خداوند که پرسید أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ - بر همه پیشى گرفت رسول اللّه (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بود، چرا که آن حضرت نزدیکترین مخلوقات به خداى تبارک و تعالى بود.

[10]  رسول خدا حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله: أقرَبَکُم مِنّی یَومَ القِیامَةِ مَجلِسا أحْسَنُکُم خُلقا. (قرب الإسناد (حمیری): ص۴۵) نزدیک‌ترین شما به من در روز قیامت، نیکو اخلاق‌ترینِ شماست.

[11]  خدای متعال خطاب به نبی اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله: مَا یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ عَبْدٌ مِنْ عِبَادِی بِشَیْ‌ءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ، وَإِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ إِذاً سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ، وَبَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ، وَلِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ، وَیَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا، إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ، وَ‌إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ. (الکافی (کلینی): ج۲، ص۳۵۲ صحیح بخاری: ج۷، ص۱۹۰) هیچ‌یک از بندگانم به من تقرب نجوید با عملی که نزد من محبوب‌تر باشد از آنچه بر او واجب کرده‌ام؛ و به‌درستی که به‌وسیله نافله (مستحبات) به من تقرب می‌جوید تا آنجا که من دوستش می‌دارم و چون دوستش دارم، آنگاه گوش او می‌شوم که با آن می‌شنود و چشمش می‌شوم که با آن می‌بیند و زبانش می‌گردم که با آن سخن می‌گوید و دستش می‌شوم که به آن می‌گیرد. اگر بخوانَدَم، اجابتش می‌کنم و اگر خواهشی از من کند، به او می‌دهم.

[12]  قُلُوبُنا أَوْعِیةٌ لِمَشِیةِ اللّهِ، فَإِذا شاءَ شِئْنا، وَاللّهُ یقُولُ: «وَ ما تَشاؤُونَ إِلاّ أَنْ یشاءَ اللّهُ (تکویر:29) (الغیبة (شیخ طوسی): ج۱، ص۲۴۶) دل‌های ما ظروفی برای خواست خداوند است. اگر خدا چیزی را اراده کند و بخواهد، ما نیز اراده کرده، خواهیم خواست. خداوند متعال می‌فرماید: «و شما نمی‌خواهید مگر این که خداوند بخواهد.»

[13]  مفهوم واسطه‌ی فیض و مرز آن با شرک و غلو:
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام: ان أبا حنیفه اکل طعاما مع الإمام الصادق جعفر بن محمد علیهم السلام فلما رفع الصادق علیه السلام یده من اکله قال: الحمد لله رب العالمین، اللهم هذا منک و من رسولک صلى الله علیه و آله... (کنز الفوائد (علامه کراکجی طرابلسی): ج
۲، ص۳۶)
روزی ابوحنیفه نزد حضرت امام صادق علیه السلام بود و با هم غذا می‌خوردند. زمانی که امام علیه السلام دست از غذا کشیدند، فرمودند:

حمد مخصوص خداوند، پروردگار جهانیان است؛ خداوندا این نعمت از سوی تو و رسول تو است.

ابوحنیفه خطاب به حضرت گفت: ای اباعبدالله [امام علیه السلام را با کنیه خطاب قرار داد]! آیا برای خداوند شریک قرار دادی؟

حضرت در پاسخش فرمود: وای بر تو، خداوند در کتابش می‌فرماید: «آنها فقط از این انتقام می‌گیرند که خدا و رسولش آن‌ها را از فضلش بی‌نیاز ساختند (توبه:۷۴)»

و در جایی دیگر می‌فرماید: «اگر به آنچه خدا و رسولش به آن‌ها عطا کرده راضی باشند و بگویند: «خداوند برای ما کافی‌ست، و به زودی خدا و رسولش از فضلش به ما عطا می‌کنند (توبه:۵۹)»

ابوحنیفه [بعد از شنیدن این دو آیه گفت:] سوگند به خدا! گویا تا این لحظه، هرگز این دو آیه از کتاب خدا را نخوانده‌ام و نشنیده‌ام.

امام علیه السلام در پاسخش فرمودند: بله، به تحقیق که تو این دو آیه را هم خوانده بودی و هم شنیده بودی، اما خداوند متعال در مورد تو و امثال تو، چنین آیاتی را نازل فرموده است: «یا بر دلهایشان قفل نهاده شده است (محمد:۲۴)»

و نیز فرموده است: «چنین نیست، بلکه اعمالشان چون زنگاری بر دل‌هایشان نشسته است‌ (مطففین:۱۴)»

در دو آیه‌ی مورد استناد امام صادق علیه السلام، خداوند نفرموده (الله و رسوله من فضلهما!) بلکه فرموده: «اَللّهُ‌ وَ رَسُولُهُ‌ مِنْ‌ فَضْلِهِ»؛ یعنی یک فضل است، از ناحیه خدا که به واسطه‌ی رسولش آن را به خلق می‌رساند.

ضمیمه شدن رسول به الله در بی‌نیاز ساختن از فضل خداوند، همان مفهوم واسطه‌ی فیض است که در معارف حقّه‌ی تشیع که از اختصاصات جایگاه ولی الله الاعظم است.

البته روایات معتبر در خصوص مفهوم و جایگاه واسطه‌ی فیض فراوان است که به جهت رعایت اختصار به ذکر یک مورد دیگر اکتفا می‌شود؛ حضرت امام جعفر صادق علیه السلام: أَبَى اَللَّهُ أَنْ یُجْرِیَ اَلْأَشْیَاءَ إِلاَّ بِأَسْبَابٍ فَجَعَلَ لِکُلِّ شَیْءٍ سَبَباً وَ جَعَلَ لِکُلِّ سَبَبٍ شَرْحاً وَ جَعَلَ لِکُلِّ شَرْحٍ عِلْماً وَ جَعَلَ لِکُلِّ عِلْمٍ بَاباً نَاطِقاً عَرَفَهُ مَنْ عَرَفَهُ وَ جَهِلَهُ مَنْ جَهِلَهُ ذَاکَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ نَحْنُ. (الکافی (ثقة السلام کلینی): ج۱، ص۱۸۳) خدا خوددارى و امتناع فرموده که کارها را بدون اسباب فراهم آورد پس براى هر چیزى سبب و وسیله‌اى قرار داد و براى هر سبب شرح و گشایشى مقرر داشت و براى هر شرحى نشانه‌اى [دانشى] گذاشت و براى هر نشانه بابی گویا نهاد، عارف حقیقى کسى است که این درب و باب را شناخت و نادان حقیقى کسى است که به این درب و باب نادان گشت، این درب و باب گویا، رسول خدا (صلّى الله علیه و آله) است و ما (اهل بیت).
بیانات ذیل از عالم ربّانی آیت الله سید حسین یعقوبی قائنی رضوان الله علیه تبیین عمیق و دقیقی است برگرفته از آیات و روایاتِ صحیحه از مفهوم واسطه‌ی فیض و جایگاه ولی الله الاعظم در عالم و حد و مرز آن با شرک و غلو:
خداوند سبحان، وجود را از مجاری آن - که وسائط فیض هستند و واسطه و مجرای تام آن، امام علیه‌السلام و مقام ولایت است - نازل می‌کند.

یعنی حق تعالی به واسطه‌ی نفس ولی که همان مقام نورانیت او است متصرف در امور است و اشیا به واسطه‌ی نفس ولی، قائم به حق هستند.

صاحب ولایت مطلقه کسی است که قیوم تمام ما سوی الله است، اما در عین حال، او خود قائم به حق می‌باشد.

تفاوت اساسی در این است که حق تعالی از ما سوی بی‌نیاز است، لیکن ولی از حق بی‌نیاز نمی‌باشد.

و البته این معنا را به هیچ وجه نباید غلو به حساب آورد؛ زیرا غلو آن است که انسان ولی خدا را مستقل دانسته و بنده‌ی مخلوق را خدا بداند.

بنا بر این اگر کسی معتقد باشد که خداوند به واسطه‌ی نفس ولی - که از آن به نفس کلی الهی تعبیر می‌کنند - فیوضاتش را بر ما سوی جاری می‌کند و تمام اختیارات و قدرت‌ها را به محمد و آل محمد - صلوات الله علیهم اجمعین - داده، و آنها که اراده‌ای جز اراده‌ی حق ندارند، می‌توانند هر کاری را به اذن او انجام دهند - نه اینکه امور به آنها تفویض شده و او خود سبحانه و تعالی منعزل باشد - چنین عقیده‌ای غلو محسوب نمی‌شود.

بلکه کمال هم در این است که انسان به مقام نورانیت ائمه علیهم‌السلام معرفت پیدا کند و امام زمانش را آن طور که هست و آن‌گونه که خداوند به ایشان مقام و مرتبه داده، بشناسد. (سفینة الصادقین: فصل توحید عرفا، ص۵۱۳)
ایشان در بخش دیگری می‌افزایند:

در دعای روز جمعه می‌خوانیم:

حتی لا نعتمد به غیرک و لا نطلب به الا وجهک. (مصباح المجتهد (شیخ طوسی): ص۴۱۲)

و درخواست می‌کنیم که به واسطه‌ی امام عصر - عجل الله فرجه - به غیر خدا اعتماد نکنیم و توسط آن حضرت غیر خدا را نخواهیم.

چگونه این احتمال متصور است که به واسطه‌ی امام زمان - صلوات الله علیه - به غیر خدا اعتماد کنیم؟

اگر امام را «غیر» فرض کردی و به او اعتماد کردی به غیر خدا اعتماد کرده‌ای!

همین‌که او را در عرض آوردی، می‌شود «غیر». و اعتماد به وی اعتماد به غیر خدا می‌شود، اگر چه منصب الهی هم داشته باشد.

در صورتی که اگر آن بزرگوار را مجرای فیض حق دیدی اعتماد به او، اعتماد به خداست و از آن حضرت خدا را خواسته‌ای. (سفینة الصادقین: فصل توحید افعالی، ص۲۷۱)

[14]  رسول خدا حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله: لاَ یَزْنِی اَلزَّانِی حِینَ یَزْنِی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لاَ یَسْرِقُ اَلسَّارِقُ حِینَ یَسْرِقُ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَإِنَّهُ إِذَا فَعَلَ ذَلِکَ خُلِعَ عَنْهُ اَلْإِیمَانُ کَخَلْعِ اَلْقَمِیصِ. (الکافی (ثقة الاسلام کلینی):‌ ج۲، ص۲۸) زناکار زنا نمی کند، در حالی که هنگام زنا مومن باشد. دزد دزدی نمی کند، در حالی که هنگام دزدی مومن باشد، زیرا هنگامی که زناکار زنا کند و دزد دزدی کند، ایمان از آن ها بیرون می رود، مانند بیرون آوردن پیراهن از بدن.

[15]  حضرت امام جعفر صادق علیه السلام:‌ نَحْنُ أَصْلُ کُلِّ خَیْرٍ وَ مِنْ فُرُوعِنَا کُلُّ بِرٍّ فَمِنَ اَلْبِرِّ اَلتَّوْحِیدُ وَ اَلصَّلاَةُ وَ اَلصِّیَامُ وَ کَظْمُ اَلْغَیْظِ وَ اَلْعَفْوُ عَنِ اَلْمُسِیءِ وَ رَحْمَةُ اَلْفَقِیرِ وَ تَعَهُّدُ اَلْجَارِ وَ اَلْإِقْرَارُ بِالْفَضْلِ لِأَهْلِهِ وَ عَدُوُّنَا أَصْلُ کُلِّ شَرٍّ وَ مِنْ فُرُوعِهِمْ کُلُّ قَبِیحٍ وَ فَاحِشَةٍ فَمِنْهُمُ اَلْکَذِبُ وَ اَلْبُخْلُ وَ اَلنَّمِیمَةُ وَ اَلْقَطِیعَةُ وَ أَکْلُ اَلرِّبَا وَ أَکْلُ مَالِ اَلْیَتِیمِ بِغَیْرِ حَقِّهِ وَ تَعَدِّی اَلْحُدُودِ اَلَّتِی أَمَرَ اَللَّهُ وَ رُکُوبُ اَلْفَوَاحِشِ «ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ» وَ اَلزِّنَا وَ اَلسَّرِقَةُ وَ کُلُّ مَا وَافَقَ ذَلِکَ مِنَ اَلْقَبِیحِ فَکَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ مَعَنَا وَ هُوَ مُتَعَلِّقٌ بِفُرُوعِ غَیْرِنَا. (الکافی (ثقة الاسلام کلینی): ج۸، ص۲۴۲) ما ریشۀ هر گونه خیر و خوبى هستیم و همۀ نیکی‌ها از شاخه‌هاى ماست، و از جملۀ نیکی‌هاست توحید و نماز و روزه و فرو خوردن خشم و چشم‌پوشى از خطاکاران و رحم کردن به کم‌توشه و دلجویى از همسایه و اعتراف به فضیلت اهل فضل، و دشمنان ما ریشۀ هر شر و تباهى هستند و از شاخۀ آنهاست زشتى و هرزگى، از آنهاست دروغ و بخل و سخن‌چینى و بریدن از خویشاوندان و رباخوارى و به‌ناحق خوردن مال یتیم و تجاوز به حقوقى که خداوند تعیین کرده و ارتکاب کارهاى پنهان و پیداى پلید و زنا و دزدى و کارهاى زشتى مانند اینها، و لذا دروغ مى‌گوید هر که گمان مى‌کند که با ماست لیکن به شاخه‌هاى دیگرى جز ما چنگ مى‌افکند.

[16]  حضرت امام رضا علیه السلام:‌ ...یَا خُزَاعِیُّ نَطَقَ رُوحُ اَلْقُدُسِ عَلَى لِسَانِکَ بِهَذَیْنِ اَلْبَیْتَیْنِ... (عیون الأخبار (شیخ صدوق): ج۲، ص۲۶۵) ...ای خزاعی! روح القدس، این دو بیت را به زبان تو انداخته است...
دعبل بن علی خزاعی، شاعر زمان حضرت رضا علیه السلام گفت: وقتی قصیده تائیه‌ام را برای حضرت رضا علیه السلام خواندم همین که به ابیات زیر رسیدم؛ (خروج امام لا محالة واقع - یقوم علی اسم الله بالبرکات
یمیز فینا کل حق و باطل - و یجزیی علی النعماء و النقمات)
ترجمه: آنچه امید می‌دارم، ظهور امامی است که البته ظهور خواهد کرد و با نام خدا و یاری او و با برکت‌های بسیار به امامت قیام خواهد کرد و هر حق و باطلی را تمیز و مردم را به نیک و بد، پاداش و کیفر خواهد داد.

دعبل گفت: چون این دو بیت را خواندم؛ حضرت رضا علیه السلام بسیار گریست. بعدا سر بلند کرد، فرمود:

ای خزاعی! روح القدس، این دو بیت را به زبان تو انداخته است؛ آیا می دانی آن امام کیست؟...

[17]  مولی امیرالمؤمنین علی علیه السلام: ...لَا تَعُدْ لِمِثْلِهَا فَإِنَّمَا نَفَثَ الشَّیْطَانُ عَلَى لِسَانِکَ. (نهج البلاغه (سید رضی): فرازی از خطبه 190 (خطبه متقین)، ص۳۰۳) آرام باش و دیگر چنین سخنانى مگو، که شیطان آن را بر زبانت رانده است. 

بعد از آنکه همام به اصرار از مولی امیرالمؤمنین خواست تا حضرت متقین را برایش توصیف نماید، جان سپرد، حضرت فرمود: سوگند به خدا من از این پیش آمد بر همّام مى ترسیدم. سپس گفت: آیا پندهاى رسا با آنان که پذیرنده آنند چنین مى‌کند؟ شخصى رسید و گفت: پس چرا با تو چنین نکرد؟ امام علیه السّلام پاسخ داد: واى بر تو، هر أجلى وقت معیّنى دارد که از آن پیش نیفتد و سبب مشخّصى دارد که از آن تجاوز نکند. (لَا تَعُدْ لِمِثْلِهَا فَإِنَّمَا نَفَثَ الشَّیْطَانُ عَلَى لِسَانِکَ) آرام باش و دیگر چنین سخنانى مگو، که شیطان آن را بر زبانت رانده است. 

[18]  من لا یحضره الفقیه (شیخ صدوق): ج1، ص 553 -  النوادر (راوندی): ص۲۹ - مفاتیح الجنان (شیخ عباس قمی): ص55

[19]  سفینة الصادقین: فصل بازگشت با سامراء، ص۱۲۰و۱۲۱

[20]  وَ لَوْ أَنَّ أَشْیَاعَنَا وَفَّقَهُمُ‏ اللَّهُ لِطَاعَتِهِ عَلَى اجْتِمَاعٍ مِنَ الْقُلُوبِ فِی الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ عَلَیْهِمْ لَمَا تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الْیُمْنُ بِلِقَائِنَا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعَادَةُ بِمُشَاهَدَتِنَا عَلَى حَقِّ الْمَعْرِفَةِ وَ صِدْقِهَا مِنْهُمْ بِنَا فَمَا یَحْبِسُنَا عَنْهُمْ إِلَّا مَا یَتَّصِلُ بِنَا مِمَّا نَکْرَهُهُ وَ لَا نُؤْثِرُهُ مِنْهُمْ‏.  (احتجاج (طبرسی): ج2، ص499)

یهود و اهل بیت علیهم السلام... (قطره‌ای از این دریا...)



از سال سوم دبیرستان که در کتاب دینی، یک درس درباره امام زمان ارواحنا فداه داشتیم، علاقه‌مند شدم به مطالعه در زمینه‌ی مهدویت، بسیار زیاد!
اولین کتابی که مرحوم پدرم در این خصوص به من داد کتاب خورشید مغرب مرحوم حکیمی بود!
ترم یک دانشگاه، با خودم گفتم بیام یک‌بار از اول تا آخر قرآن را بخوانم،‌ ببینم در این کتاب خدا چه گفته به ما؟!
شروع کردم؛
سوره‌ی حمد تمام شد؛
وارد سوره‌ی بقره شدم!
از همان اوایل سوره‌ی بقره، شروع شد!
چی؟!
سخن از یهود!
هی یهود، یهود
یهود،‌ یهود
یهود، یهود
برایم سؤال شد این کتاب که برای ما مسلمانان هست برای چی خدا این‌قدر در آن به یهود گیر داده و درباره‌ی اون‌ها سخن گفته!؟
لذا رها کردم پروژه‌ی اولیه رو و شروع کردم یک‌دور با این رویکرد که در قرآن خدا چه چیز فرموده درباره‌ی یهود، قرآن را یک‌بار از اول تا آخر خواندم!
بعد شروع کردم از برخی آیات محکم در باب یهود که برایم جالب‌تر بود، رفتم تفاسیر و روایات ذیل و احیاناً تاریخ رو مرتبط به آن مفهومی که در آیه در خصوص یهود گفته شده بود خواندن!  بعد هم به اسناد خود یهودی‌ها و اسناد مرتبط با تاریخ جهان نگریستم.
یکی از جالب‌ترین این آیات،‌ آیه‌ی 82 از سوره‌ی مائده بود که خدا در آن فرموده بود:
«لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیَهُودَ[1]
به‌یقین و قطعاً و بدون هیچ تردید، یهود را شدیدترین مردم از حیث دشمنی نسبت به مؤمنین خواهی یافت!»
در این آیه، فعل لَتَجِدَنّ، مقدم شده و این نشانه‌ی تأکید است!
لامِ اول هم برای تأکید آمده بر سر تَجِدَ و نون مشدّد آخر هم، باز برای تأکید است!
یعنی گنجایش ادبیات عرب نیست که بیش از این بر یک فعل تأکید بورزد!
آن هم فعلی که به شکل مضارع بیان شده و حکمی همیشگی در خصوص یهود را به شکل مطلق و نه مقیّد بیان کرده!
این آیه را که دیدم، شروع کردم به تحقیق در خصوص ردّ پای دشمنیِ یهود، با پیامبر و ائمه صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین در طول تاریخ، در منابع متعدد شیعه و سنی و حتی منابع غیر اسلامی!
به شگفتانه‌های بسیار شگفت‌انگیزی برخورد کردم!
در این جا فقط به عنوان یک قطره از این دریا نمونه‌ای تقدیم می‌کنم!
اکثراً همه شنیدند که حضرت امیر صلوات الله علیه و آله، هنگام ضربت‌خوردن فرمودند:
فُزْتُ و ربِّ الکعْبةِ! اما ادامه‌ی فرمایش حضرت امیر صلوات الله علیه را غالباً نشنیده‌اید که می‌فرمایند:
قتلنی ابن الیهودیة عبد الرحمن بن ملجم المرادی[2]‏ - مرا فرزند زن یهودیه کشت.
بنا بر نقل تاریخ مادر ابن ملجم و بنابر نقلی دیگر، دایه‌ی او زنی یهودی بوده است.
در ثانی پناه‌دهنده‌ی و یاری‌کننده‌ی اصلی ابن ملجم در کوفه برای اجرای نقشه‌ی شومش کسی است با نام اشعث بن قیس!
او یهودی‌زاده است![3]
دو بار (یک‌بار در جاهلیت و بار دیگر در عصر اسلام) به قبیله‌اش خیانت کرده برای حفظ جانش[4]
امیرالمؤمنین بر سر منبر او را منافق پسر کافر خطاب کردند[5]؛‌ ولی آن‌قدر نفوذ و قدرت داشت که هیچ‌گاه حضرت امیر صلوات‌الله‌علیه نتوانستند او را از سپهر سیاسی کوفه حذف نمایند!
اشعث اصلی‌ترین نقش را در تحمیل حکمیت و انتخاب ابوموسی به عنوان حکم ایفا کرد[6]!
ابن ملجم را در کوفه پناه داد[7] و شب حادثه نیز با ابن ملجم در مسجد ماند؛ او زمان مناسب برای اقدام را به ابن ملجم مشخص کرد، حجر بن عدی متوجّه شد اما دیر رسید[8]!
اشعث با ام‌فروه، خواهر ابوبکر (خلیفه اول) ازدواج کرد[9]!
دخترش جعده امام حسن مجتبی را با سم به قتل رساند[10]!
پسرش محمد عامل اصلی اسیر شدن مسلم بن عقیل در کوفه بود[11]!
پسر دیگرش قیس کسی بود که روپوش امام حسین علیه‌السلام را در عصر عاشورا ربود[12]!
و هنگامی که سپاه عمر سعد به از کربلا به کوفه بازگشتند، فرزندان و خویشان اشعث به سرکردگی پسرش قیس، ۱۳ سر را حمل‌ می‌کردند[13]!

از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام نقل شده که فرمودند:
اشعث بن قیس در قتل علی بن ابی‌طالب شریک است
و دخترش جعده، حسن بن علی را مسموم کرد
و محمد پسر اشعث نیز در کشته شدن حسین بن علی شرکت داشت[14].


توجّه فرمایید که این قطره از دریا بود...!

 

منابع:
[1] مائده:۸۲
[2] بحار الأنوار (علامه مجلسی): ج‌‏۴۲، ص‌۲۸۱
[3] الوثائق السیاسیة (حیدر آبادی): ج‌۱، ص۳۵۳
[4] منافق ابن کافر! و الله لقد أسرک الکفر مرّة و الاسلام أخری... نهج البلاغة (سید رضی): ص۶۱ – فرازی از خطبه ۱۹
[5] همان
[6] تاریخ الیعقوبی: ج۲، ص۱۸۸ -  وقعة صفین (منقری): ص۴۸۲
[7] همان: ص۱۳۸
[8] انساب الاشراف للبلاذری (بلاذری): ج۲، ص۴۹۳
[9] الاستیعاب (ابن عبد البر): ج۴، ص۱۹۴۹
[10] همان
[11] همان:‌ ج۱، ص۳۸۹
[12]  تاریخ الأمم و الملوک (ابن جریر طبری): ج۵، ص۳۸۱
[13] همان:‌ ص۴۶۸
[14] الکافی (ثقة الاسلام کلینی): ج۸، ص۱۶۷


کوتاه سخنی در باب فتنه‌های پیش‌رو...

در فتنه‌های آخرالزمان، آن‌چه بیش از هر چیز محل تاخت و تاز شیاطین است، آن است که بتوانند حب و بغض را از مدار ایمان خارج کنند، یعنی بتوانند کاری کنند که انسان آن‌‌‌کسان و آن چیزهایی را که باید دشمن بدارد، دوست بدارد و آن‌‌کسان و آن چیزها را که باید دوست بدارد، دشمن بدارد!
اگر چنین شد، شخص هر عمل دیگری هم داشته باشد برایش سودی نداشته و ابتدا قوای فهم و فرقان و بصیرتش زیر و رو می‌شود و تا زوال ایمان و خروج از دین و گرفتاری به سوء عاقبت نیز پیش خواهد رفت.
برای همین، از مهمترین استراتژی‌های ابلیس و دستگاه طاغوت در آخرالزمان، تبدیل کردن گناه و معصیت و منکر، به معروف و ارزش و هنجار است.
یعنی کاری می‌کنند که قلب، به جای بیزاری از گناه و معصیت و منکر، آن را ارزش بداند!
اثری وضعی رخ‌دادن چنین فاجعه‌ای، زیر و رو شدن بصیرت و قلب است.
بصیرت چیزی است که شخص با آن درست را درست و غلط را غلط می‌بیند، اگر زیر و رو شد، درست را غلط می‌بیند و غلط را درست می‌پندارد؛ لذا مؤمنان راستین در نظر کسانی که دچار چنین عارضه‌ای شده‌اند، احمق و ابله پنداشته می‌شوند.
و قلب نیز ظرفی است که بناست حق در آن ریخته شود،‌ اگر زیر و رو شود دیگر شخص هیچ حقی را نمی‌پذیرد! و شخص در این صورت ابتلا به این عارضه، بدیهی‌ترین حقایق را نیز منکر می‌شود.
به هر نسبت که حساسیت و برائت قلب نسبت به منکرات کم شود، به همان نسبت نیز قلب و بصیرت شخص زیر و رو می‌شود؛ و این روند در حد نهایتش به شرایطی می‌رسد که شخص منکر و معصیت را ارزش می‌پندارد و خدایی نکرده به ارتکاب آن افتخار می‌کند؛
اگر شخصی برسد به حد افتخار به معصیت، خداوند امر می‌کند که ملائکه، حب اهل بیت علیهم السلام را (که حقیقت ایمان است) از قلب شخص بکنند! و شخص بعد از آن، بغض اهل بیت را به دل می‌گیرد.
مراحل آغازین نزدیک شدن به چنین فاجعه‌ای، این است که این اشخاص از شیعیان حقیقی اهل بیت علیهم‌السلام بغض و کینه به دل می‌گیرند.
مهمترین ویژگی دوران نزدیک به ظهور، بر طبق روایات متعدد، این است که از حیث اعتقادات، قشر خاکستری از بین می‌روند و مردم از حیث عقیقده، تبدیل به سیاه و سفید می‌شوند!
و هر کس حتی اگر رگه‌هایی از نفاق درش باشد نیز، باید آن را به شکل کفر علنی، آشکار نماید.
از طرف دیگر باز در روایات داریم که منافق تا وقتی که احساس امنیت و قدرت و بی‌نیازی نکرده باشد، باطن خود را علنی و آشکار نمی‌کند (که این امری معقول و منطقی نیز هست) لذا با توجه به این دو دسته روایات! در آینده‌ی پیش رو، ما فتنه‌هایی خواهیم داشت که در آن، جبهه باطل و جریان نفاق گمان می‌کنند آنچنان جبهه حق و جریان مؤمنان در موضع ضعف هستند و خودشان آن‌چنان در موضع قدرتند که کامل و علنی بواطن خود را آشکار خواهند کرد.

جمع‌بندی! با توجه به آنچه گفته شد؛ اگر کسی می‌خواهد ایمانش در این ابتلائات سخت و سنگین و پیاپی آخرالزمان حفظ شود؛ طبق معارف اهل بیت علیهم‌السلام، مهمترین شرطش این است که بتواند حب و بغش را بر مبنای ایمان تنظیم نماید.
برای این‌کار نیز شناخت دشمنان خدا و اولیای خدا و ویژگی‌هایشان (با تأکید بر جریان یهود (تمدّن مدرن و مظاهر سبک‌زندگی مدرن نیز ذیل جریان یهودی تعریف می‌شود.)، جریان نفاق و جریان ناصبی‌ها) بسیار ضروری است. تا شخص اصلاً بداند باید با چه کسانی و چه چیزهایی دشمنی کند.
لازم به ذکر است توجه شود که وجه مشترک همه‌ی منحرفان عالم این است که در حب و بغضشان انحراف است و این ملاک و محکی است که هر جریان انحرافی را می‌توان با آن تشخیص داد!
و نیز شناخت دقیق و صحیح احکام دین خدا نیز بسیار ضروری است که بتواند با حرمت‌شکنان علنی و عمدی و آگاهانه‌ی احکام خدا نیز برائت و دشمنی‌اش را حفظ نماید و از خود آن افعال (از هر کس که مرتکبش شده باشند) بیرازی بجوید. و برای حفظ این حالت (یعنی مدیریت حب و بغض بر مبنای ایمان)، مهمترین مقوّم و مؤیّد، مؤانست و مجالست با عالمِ عامل و نیز مرتبط بودن با جمع مؤمنان راستین و دوری و پرهیز از اختلاط با اهل غفلت و اهل معصیت و اهل دنیاست.
در ضمن!
پرهیزهایی نظیر: پرهیز از مال حرام و شبهه‌ناک، پرهیز از گرفتار شدن به حق‌الناس (خاصه‌ آبرویی! و مالی!)، پرهیز از استفاده از رانت و رشد بی‌ضابطه و با پارتی، از نمونه پرهیزهایی هستند که اگر رعایت نشود،‌ دیر یا زود انسان را از دایره‌ی ایمان در ابتلائات آخرالزمان بیرون خواهد کرد (إلا ما رحم ربّی)
یعنی چنانچه قبلا هم تأکید شد؛
هر کسی که با رانت و بی‌ضابطه در سیستم جمهوری اسلامی رشد کرده، ولو امروز هم به ظاهر خیلی انقلابی و اهل بیتی باشد، دیر یا زود جلوی رهبر معظّم انقلاب حفظه الله خواهد ایستاد و غربال آخرالزمان از این تصفیه‌ی ترسناک ناگزیر است!
در خاتمه، به قول آن عالم ربّانی:
خدایا ما که به خودمان رحم نمی‌کنیم، خودت به ما رحم کن...

یهود و اهل بیت علیهم السلام...

از سال سوم دبیرستان که در کتاب دینی، یک درس درباره امام زمان ارواحنا فداه داشتیم، علاقه‌مند شدم به مطالعه در زمینه‌ی مهدویت، بسیار زیاد!
اولین کتابی که مرحوم پدرم در این خصوص به من داد کتاب خورشید مغرب مرحوم حکیمی بود!
ترم یک دانشگاه، با خودم گفتم بیام یک‌بار از اول تا آخر قرآن را بخوانم،‌ ببینم در این کتاب خدا چه گفته به ما؟!
شروع کردم؛
سوره‌ی حمد تمام شد؛
وارد سوره‌ی بقره شدم!
از همان اوایل سوره‌ی بقره، شروع شد!
چی؟!
سخن از یهود!
هی یهود، یهود
یهود،‌ یهود
یهود، یهود
برایم سؤال شد این کتاب که برای ما مسلمانان هست برای چی خدا این‌قدر در آن به یهود گیر داده و درباره‌ی اون‌ها سخن گفته!؟
لذا رها کردم پروژه‌ی اولیه رو و شروع کردم یک‌دور با این رویکرد که در قرآن خدا چه چیز فرموده درباره‌ی یهود، قرآن را یک‌بار از اول تا آخر خواندم!
بعد شروع کردم از برخی آیات محکم در باب یهود که برایم جالب‌تر بود، رفتم تفاسیر و روایات ذیل و احیاناً تاریخ رو مرتبط به آن مفهومی که در آیه در خصوص یهود گفته شده بود خواندن!  بعد هم به اسناد خود یهودی‌ها و اسناد مرتبط با تاریخ جهان نگریستم.
یکی از جالب‌ترین این آیات،‌ آیه‌ی 82 از سوره‌ی مائده بود که خدا در آن فرموده بود:
«لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیَهُودَ[1]
به‌یقین و قطعاً و بدون هیچ تردید، یهود را شدیدترین مردم از حیث دشمنی نسبت به مؤمنین خواهی یافت!»
در این آیه، فعل لَتَجِدَنّ، مقدم شده و این نشانه‌ی تأکید است!
لامِ اول هم برای تأکید آمده بر سر تَجِدَ و نون مشدّد آخر هم، باز برای تأکید است!
یعنی گنجایش ادبیات عرب نیست که بیش از این بر یک فعل تأکید بورزد!
آن هم فعلی که به شکل مضارع بیان شده و حکمی همیشگی در خصوص یهود را به شکل مطلق و نه مقیّد بیان کرده!
این آیه را که دیدم، شروع کردم به تحقیق در خصوص ردّ پای دشمنیِ یهود، با پیامبر و ائمه صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین در طول تاریخ، در منابع متعدد شیعه و سنی و حتی منابع غیر اسلامی!
به شگفتانه‌های بسیار شگفت‌انگیزی برخورد کردم!
در این جا فقط به عنوان یک قطره از این دریا نمونه‌ای تقدیم می‌کنم!
اکثراً همه شنیدند که حضرت امیر صلوات الله علیه و آله، هنگام ضربت‌خوردن فرمودند:
فُزْتُ و ربِّ الکعْبةِ! اما ادامه‌ی فرمایش حضرت امیر صلوات الله علیه را غالباً نشنیده‌اید که می‌فرمایند:
قتلنی ابن الیهودیة عبد الرحمن بن ملجم المرادی[2]‏ - مرا فرزند زن یهودیه کشت.
بنا بر نقل تاریخ مادر ابن ملجم و بنابر نقلی دیگر، دایه‌ی او زنی یهودی بوده است.
در ثانی پناه‌دهنده‌ی و یاری‌کننده‌ی اصلی ابن ملجم در کوفه برای اجرای نقشه‌ی شومش کسی است با نام اشعث بن قیس!
او یهودی‌زاده است![3]
دو بار (یک‌بار در جاهلیت و بار دیگر در عصر اسلام) به قبیله‌اش خیانت کرده برای حفظ جانش[4]
امیرالمؤمنین بر سر منبر او را منافق پسر کافر خطاب کردند[5]؛‌ ولی آن‌قدر نفوذ و قدرت داشت که هیچ‌گاه حضرت امیر صلوات‌الله‌علیه نتوانستند او را از سپهر سیاسی کوفه حذف نمایند!
اشعث اصلی‌ترین نقش را در تحمیل حکمیت و انتخاب ابوموسی به عنوان حکم ایفا کرد[6]!
ابن ملجم را در کوفه پناه داد[7] و شب حادثه نیز با ابن ملجم در مسجد ماند؛ او زمان مناسب برای اقدام را به ابن ملجم مشخص کرد، حجر بن عدی متوجّه شد اما دیر رسید[8]!
اشعث با ام‌فروه، خواهر ابوبکر (خلیفه اول) ازدواج کرد[9]!
دخترش جعده امام حسن مجتبی را با سم به قتل رساند[10]!

پسرش محمد عامل اصلی اسیر شدن مسلم بن عقیل در کوفه بود[11]!

پسر دیگرش قیس کسی بود که روپوش امام حسین علیه‌السلام را در عصر عاشورا ربود[12]!

و هنگامی که سپاه عمر سعد به از کربلا به کوفه بازگشتند، فرزندان و خویشان اشعث به سرکردگی پسرش قیس، ۱۳ سر را حمل‌ می‌کردند[13]!

از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام نقل شده که فرمودند:
اشعث بن قیس در قتل علی بن ابی‌طالب شریک است
و دخترش جعده، حسن بن علی را مسموم کرد
و محمد پسر اشعث نیز در کشته شدن حسین بن علی شرکت داشت[14].

 

توجّه فرمایید که این قطره از دریا بود...!

 

 

 



[1]  مائده:82

[2]  بحار الأنوار (علامه مجلسی): ج‌‏42، ص‌281

[3]  الوثائق السیاسیة (حیدر آبادی): ج‌۱، ص۳۵۳

[4]  منافق ابن کافر! و الله لقد أسرک الکفر مرّة و الاسلام أخری... نهج البلاغة (سید رضی): ص۶۱ فرازی از خطبه 19

[5]  همان

[6]  تاریخ الیعقوبی: ج۲، ص۱۸۸ -  وقعة صفین (منقری): ص۴۸۲

[7]  همان: ص138

[8]  انساب الاشراف للبلاذری (بلاذری): ج2، ص493

[9]   الاستیعاب (ابن عبد البر): ج4، ص1949

[10]  همان

[11]  همان:‌ ج1، ص389

[12]   تاریخ الأمم و الملوک (ابن جریر طبری): ج5، ص381

[13]  همان:‌ ص468

[14]  الکافی (ثقة الاسلام کلینی): ج8، ص167

وفای به عهد، دین و ایمان و ظهور

بسم الله الرحمن الرحیم


قبل از شروع بحث می‌بایست مقداری درباره‌ی معنی کلمه‌ی «أصل» در زبان عربی توضیح داده شود:
«أصل» در زبان عربی این‌گونه تعریف شده است:
اصل هر چیز، پایه و قاعده‌ی آن است، اگر بنا باشد چیزی ارتفاع پیدا کند، باید بر مبنا و آن پایه ارتفاع یافته باشد.
همچنین در تعریف اصل گفته‌اند:‌
اصل هر چیز آن چیزی است که وجود آن چیز، به آن متکی و وابسته است (مثل نسبت پدر و پسر که پدر برای پسر اصل محسوب می‌شود)
حالا با این توضیح، به حدیث ذیل توجه فرمایید:
مولی امیرالمؤمنین علی علیه السلام:
اصل (ریشه و پایه‌ی) دین، ادای امانت است و وفای به عهد[1].
یعنی بدون داشتن روحیه‌ی ادای امانت و وفای به عهد، انسان نه ایمانی برایش باقی می‌ماند و نه دینی!
چنانچه رسول خدا حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله فرموده‌اند:
ایمان ندارد کسی که امانت‌دار نیست و دین ندارد کسی که وفای به عهد (و پیمان و قولش) ندارد[2].

مهمترین عهد و پیمانی که انسان باید به آن وفا کند، عهد و پیمانش با خدا، رسول خدا و جانشینان رسول خداست (صلوات الله علیهم اجمعین) و در مراحل بعدی عهد و پیمانش با دیگران و عهد و پیمانش با خودش نیز دارای اهمیت است و عملکردش در این خصوص نمایان‌گر وضعیت دین و ایمان شخص است.

خدا در سوره‌ی آل عمران فرموده است:
«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلینَ[3] * و [به خاطر بیاور] زمانى را که پروردگارت از صلب فرزندان آدم، ذرّیّه‌ی آن‌ها را برگرفت؛ و آن‌ها را بر خودشان گواه ساخت؛ [و فرمود]: «آیا من پروردگار شما نیستم»؟ گفتند: «آرى، گواهى مى‌دهیم». [خداوند چنین فرمود، مبادا] روز رستاخیز بگویید: «ما از این، غافل [و بی‌خبر] بودیم.»

از رسول خدا حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله، خطاب به مولی امیرالمؤمنین علی علیه السلام نقل شده که مرتبط با این آیه‌ی شریفه فرموده‌اند:
یا علی،
وقتی خداوند متعال آدم را آفرید، ذریّه او را در پشت وی به صورت ذرّاتی بیرون آورد و از آن­ها پیمان گرفت که «آیا من پروردگارتان نیستم؟! همگی گفتند: بلی»
سپس آن­ها بر خودشان گواه گرفت، سپس میثاق محمّد (صلی الله علیه و آله) و میثاق تو را گرفت و چهره‌ی تو را به دیگر چهره‌ها و روح تو را به دیگر ارواح معرّفی نمود[4].

همچنین از حضرت امام موسی کاظم علیه السلام نیز در توضیح آیه‌ی شریفه‌ی:

«وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلًا[5] * و به عهد [خود] وفا کنید، که از عهد سؤال مى‌شود.» می‌فرمایند:
(این) عهد، همان پیمانی است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از مردم درباره‌ی مودّت ما اهل بیت و اطاعت از امیرالمؤمنین (علیه السلام) اخذ کرد که با او مخالفت نکنند و او را مقدّم بدارند و رابطه‌ی خویشاوندی‌اش را قطع نکنند، و به آن‌ها اطّلاع داد که از این امور و هم از کتاب خدا بازخواست خواهند شد[6].
همچنین در روایات متعدد بیان شده است که میثاقی که از انبیای اولو‌العزم به صورت ویژه اخذ شده، در خصوص امام زمان ارواحنا له الفداه است[7]؛ و البته در همان عالم ذر، درباره امام مهدی عج‌الله‌فرجه‌الشریف، در مراتبی نازل‌تر از انبیای اولوالعزم از همه مردم نیز میثاق گرفته شده که برخی از مردم بر این عهد و میثاق پایدار ماندند؛ چنانچه حضرت امام جعفر صادق علیه السلام می‌فرمایند:
اگر قائم قیام کند، حتماً مردم او را انکار مى‌‏کنند، زیرا او به صورت جوانى برومند به سوى ایشان باز مى‌‏گردد، کسى بر عقیده خود نسبت به او پایدار نمى‌‏ماند، مگر آن کس که میثاقی که خداوند در عالم ذرّ نخستین از او درباره ایشان اخذ کرده را ادا کرده باشد[8].
این پیمان، همان پیمانی است که امام زمان ارواحنا لتراب مقدمه الفداه،‌ ادای آن را شرط رسیدن شیعیان به فیض لقا و دیدارشان عنوان کرده‌اند و فرموده‌اند:
و اگر شیعیان ما، که خداوند بر طاعت و بندگی توفیقشان دهاد، در وفای به عَهدی که بر عُهده‌ی ایشان است، قلوبشان مجتمع و متحد می‌گشت، یُمن لقا و دیدار ما با ایشان به تأخیر نمی‌افتاد و در سعادت دیدار و مشاهده‌ی ما تعجیل واقع می‌شد[9].
استاد سید محمد مهدی میرباقری، نکاتی مهم و تأمّل‌برانگیزی مرتبط با این احادیث بیان داشته‌اند:
... یکی از نکاتی که مهم است، این است ما اگر بخواهیم در جبهه حضرت بمانیم باید آن عهدهای بزرگی که با حضرت داریم، آن قرارهای بزرگ‌مان را باید هر روز تجدید کنیم و پای آن قرارها بایستیم.
حضرت یک کار بزرگی در عالم انجام می‌دهند، از ما هم عهد گرفتند که ما در این برنامه حضرت کنار ایشان باشیم.
قول هم دادیم به حضرت، حضرت هم فرمودند شما نگران نباشید؛ اگر شما کنار من باشید من شما را به مقصد می‌رسانم. یک قول دو طرفه است...
دعای عهد را بخوانید، دعای عهد مضمون عهدهای ما با امام است؛ کسی که این دعا را می‌خواند، کسی که با این عهد همراه می‌شود، چنین شخصی می‌تواند کنار رکاب امام زمان پایداری بکند... من الان نمی‌خواهم مضمون دعای عهد را عرض بکنم؛ اما اجمالاً این (بخشی از) عهدهای ماست، آن عهدهای بزرگ:
«اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ الذَّابِّینَ عَنْهُ وَ الْمُسَارِعِینَ إِلَیهِ فِی قَضَاءِ حَوَائِجِهِ وَ الْمُحَامِینَ عَنْهُ وَ السَّابِقِینَ إِلَی إِرَادَتِه وَ الْمُسْتَشْهَدِینَ بَینَ یدَیه[10] - خداوندا، مرا، از یاران و مددکاران و دفاع‌کنندگان از ایشان قرار ده و از کسانی که می‌شتابند برای برآوردن خواسته‌های ایشان و از اطاعت‌کنندگان اَوامرش و از کسانی که در راه ایشان و برای ایشان در پیشگاهش به شهادت می‌رسند.»
این‌ها عهدهای ما با امام است.
قرارهایی که در دعای عهد هست، اگر این عهدها را ما هر روز (با توجّه) مرور کنیم، این قرارهای بزرگ، در نظر ما هم بزرگ می‌شود.
یکی از برکاتی که در دعاهایی که از معصوم درباره امام زمان علیه‌السلام نقل شده، این است آدم را بزرگ می‌کند.
آدم را به آن عهدها و قرارهای بزرگش با امام آگاه می‌کند؛ آدم را سر قرار می آورد.
یک نکته مهم در همراهی امام همین است که انسان، این برنامه‌ی بزرگ امام را بفهمد تا اهداف این برنامه، جزو خواسته‌های انسان بشود و در دل انسان زمینه و انگیزه برای حرکت به سمت وفای به عهد پیدا شود.

آنهایی که سر قرارِ با سید الشهدا نرسیدند، از غافله‌ی امام حسین علیه‌السلام جا ماندند؛ حضرت کارِ بزرگ خودشان را جلو می‌برند، کار خودشان را متوقف به من و شما نمی‌کنند.
در دعاها هست (به نقل از امام رضا علیه‌السلام):
خدایا «لَا تَسْتَبْدِلْ بِنَا غَیرَنَا[11]» دین خودت را با ما یاری کن؛ ما را جزو یاوران حضرت قرار بده؛ برای ما جایگزین و تبدیل قرار مده؛
ما اگر سر قرار نیامدیم، ما را جا می‌گذارند (و دیگری جایگزین ما می‌شود).
سیدالشهداء که منتظر آمدن من و شما نمی‌ماند.
طِرِمّاح برود گندم ببرد، خب برود، حضرت منتظر نمی‌ماند، او باید حواسش را جمع کند.
آنهایی که قرارهایشان را با سیدالشهداء محکم کردند و منتظر قرارها بودند و خودشان را سر قرار رساندند، آنها برنده شدند،
آنهایی که به هر دلیلی سر قرار نیامدند، هر کدام هم یک عذری داشتند، (باختند)...
حضرت به عبیدالله حرِّ جعفی، یک آدم ظاهراَ گردنه‌بندی بوده، حضرت پیدایش کردند؛ ابتدا کسی را فرستادند سراغش بعد خودشان آمدند و فرمودند:
«تو خیلی سابقه‌ات نگران کننده است بیا طرف ما، نمی‌خواهی توبه کنی؟»
به حضرت گفت: «آقا من امید به پیروزی شما ندارم من از کوفه که بیرون می‌آمدم آنقدر لشکر دیدم اکثرشان علیه شما بودند. با حضور من کاری پیش نمی‌رود اگر امید بود که نصرتم اثری داشته باشد برای شما می‌آمدم ولی مطمئنم فایده ندارد.»
ببینید چه اشتباه بزرگی است.
حضرت چه احتیاجی به کمک تو دارد؟!
حضرت آمده دست تو را بگیرد. دارند به تو می‌گویند، تو وضعَت خوب نیست، نمی‌خواهید بیایید پیش ما اصلاحت کنیم؟!
تو می‌گویی: آقا من امید به پیروزی شما ندارم!
مگر حضرت می‌خواهد با استفاده از تو و امثال تو پیروزی به دست بیاورد.
«وَ مَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِنْدِ اللَّه[12] * هیچ نصرت و پیروزی‌ای نیست، مگر از ناحیه‌ی خداوند»
خدای متعال می‌فرماید، پیروزی از طرف خداست، ما این پنج هزار ملک هم که فرستادیم، خواستیم در ظاهر نیز دل شما خوش بشود، و الا پیروزی، تنها از ناحیه‌ی خود خداست.

این که این‌قدر روی خلف وعده تأکید شده، در آیات و روایات می‌فرمایند: مؤمن خلف وعد نمی‌کند؛ چون اگر آدم خلف وعده کرد، زیر وعده‌هایش با خدا هم می‌زند، وعده‌های مهمش را هم زیر پا می‌گذارد.
و این‌ خلف وعده‌ها باعث می‌شود تا انسان، سر قرارش با امامش نیز نایستد!
کسی که عادت کرد در وعده‌های کوچک تخلف کند، یک وقتی یک وعده و قراری هم با امام زمان بگذارد، آنجا هم تخلف می‌کند[13].



[1]  أَصْلُ اَلدِّینِ أَدَاءُ اَلْأَمَانَةِ وَ اَلْوَفَاءُ بِالْعُهُودِ. (غرر الحکم (تمیمی آمدی): ج۱، ص۹۴)

[2]  لاَ إِیمَانَ لِمَنْ لاَ أَمَانَةَ لَهُ وَ لاَ دِینَ لِمَنْ لاَ عَهْدَ لَهُ. (جعفریات (ابن اشعث کوفی): ج۱، ص۳۶)

[3]  آل‌عمران:172

[4]  یَا عَلِیُّ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَی آدَمَ (علیه السلام) أَخْرَجَ ذُرِّیَّتَهُ عَنْ ظَهْرِهِ مِثْلَ الذَّرِّ فَأَخَذَ مِیثَاقَهُمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی فَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ فَأَخَذَ مِیثَاقَ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله) وَ مِیثَاقَکَ فَعَرَّفَ وَجْهَکَ الْوُجُوهَ وَ رُوحَکَ الْأَرْوَاحَ. (المناقب (ابن شهر آشوب): ج۲، ص۲۴۸ با اندکی تفاوت: الکافی (ثقة الاسلام کلینی): ج۲، ص۸)

[5]  اسراء:34

[6]  الْعَهْدُ مَا أَخَذَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله عَلَی النَّاسِ فِی مَوَدَّتِنَا وَ طَاعَهًِْ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ علیه السلام أَنْ لَا یُخَالِفُوهُ وَ لَا یَتَقَدَّمُوهُ وَ لَا یَقْطَعُوا رَحِمَهُ وَ أَعْلَمَهُمْ أَنَّهُمْ مَسْئُولُونَ عَنْهُ وَ عَنْ کِتَابِ اللَّهِ عزّوجَلَّ. (الیقین (سید بن طاووس): ص۲۹۶)

[7]  حضرت امام محمد باقر علیه‌السلام: ...فَثَبَتَتِ‏ الْعَزِیمَةُ لِهَؤُلَاءِ الْخَمْسَةِ فِی الْمَهْدِی..‏. (الکافی (ثقة السلام کلینی): ج2، ص8)

[8]  لَوْ قَدْ قَامَ القائِمُ لأنکَرَهُ النّاسُ، لأنَّهُ یَرْجِعُ إلیْهِمْ شابّاً مُوَفَّقاً، لا یَثْبُتُ علَیْهِ إلاّ مَنْ قَدْ أَخَذَ اللهُ میثاقَهُ فی الذَّرِّ الأوَّلِ. (الغیبة (نعمانی): ج۱، ص۱۸۸)

[9]  وَ لَوْ أَنَّ أَشْیَاعَنَا وَفَّقَهُمْ اَللَّهُ لِطَاعَتِهِ عَلَى اِجْتِمَاعٍ مِنَ اَلْقُلُوبِ فِی اَلْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ عَلَیْهِمْ لَمَا تَأَخَّرَ عَنْهُمُ اَلْیُمْنُ بِلِقَائِنَا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ اَلسَّعَادَةُ بِمُشَاهَدَتِنَا. (احتجاج (طبرسی): ج۲، ص۴۹۸)

[10]  مصباح الزائر (سید بن طاووس): ج۱، ص۴۵۵

[11]  مصباح المجتهد (شیخ طوسی): ج۱، ص۴۰۹

[12]  آل عمران، 126

[13]  بخش‌هایی از سخنرانی شب دوم محرم، به تاریخ اول شهریورماه سال 1399، در حرم مطهّر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها (به نقل از پایگاه اطلاع‌رسانی آیت الله سید محمدمهدی میرباقری)