صفت، هدایت و نجات...
مولا امیرالمؤمنین علی علیه السلام خطاب به یکی از فرزندانشان میفرمایند:
خداى عزّ و جلّ، اخلاق نیکو را رشتهای میان خود و بندگانش قرار داده است، پس لازم است هر یک از شما به خُلقی چنگ زند (و حداقل یکی از صفات خدا را در خود به وجود آورد) که متّصل به خداى متعال باشد (و مایه رستگاریاش شود)[1].
در خصوص حدیث شریف فوق، عالم ربّانی آیت الله سید حسین یعقوبی
قائنی رضوان الله علیه میفرمودند:
"ظاهراً مرحوم آقای
قاضی بودند که میفرمودند: "سعی کنید لااقل یکی از صفات خدای متعال در شما باشد و
آن صفتِ خدای متعال را با خودتان به آن عالم ببرید که همان یک صفت، شما را نجات
میدهد."
افعال، برای زاییدنِ صفات است. این افعالِ خوب برای آن است که در انسان صفاتِ خوب پیدا
شود. خودِ افعال زائل میشوند، اما صفات باقی میمانند.
بعضیها صفات خوب مثل گذشت، رحم و حس همدردی ندارند؛ و فقط برای تظاهر و ریا و تعریفِ
مردم، این افعال در آنها ظاهر میشود؛ اما برای خدا نمیتوانند یک قدم بر اساس عواطف
انسانی بردارند.
ما که قرار است بمیریم، جوری بمیریم که صفات خدا در ما باشد و با آن صفت به آن عالم
منتقل شویم.
خدای متعال وقتی کسی با صفات خودش به نزدش میرود را تحویل میگیرد...
هنرِ شبیه شدن به خدا،
هنرِ پردهپوشی،
و [هنر دیگر صفات خدایی]... را یاد بگیریم.
انسانهای با صفت معمولاً توفیق هدایت پیدا میکنند و نجات پیدا میکنند و عاقبت
به خیر میشوند!"
در تأیید بیانات فوق علاوه بر حدیث نخست، احادیث متعدد دیگری وجود دارد که به عنوان نمونه به ذکر دو مورد بسنده میشود.
در حدیث دیگری از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل شده است که فرمودند:
صفت سخاوت انسان را از گناهان پاک میسازد و محبوب قلوب خلق میگرداند. هر کس
که به مردم نیکی کند، عاقبتش نیکو میشود و راههای صعب و مشکل بر او آسان میشود[2].
در نقلی تاریخی نیز مرتبط با این بحث بیان شده:
پیامبر صلوات الله علیه و آله دستور داد، گروهی از جنایتکاران یکی از جنگها را که
قصد ترور رسول الله را داشتند و هنگام ارتکاب به جرم (با توجه به خبر غیبی جبرئیل علیه
السلام به پیامبر صلی الله علیه و آله) دستگیر شده بودند، به قتل برسانند، ولی یکی
از آنها را استثنا کرد.
آن مرد تعجّب کرد و گفت: با این که گناه ما یکی است، چرا مرا از میان آن جمعیت جدا
کردی؟
حضرت فرمودند:
خداوند به من وحی فرستاد که تو سخاوتمندِ قوم خود هستی و من نباید تو را به
قتل برسانم.
آن مرد پس از شنیدن این سخن گفت:
گواهی میدهم که خدایی جز خدای یگانه نیست و تو محمد رسول خدا هستی.
رسول خدا سپس با تأکید فرمودند: سخاوتش او را بهشتی کرد[3]!
در حکایت فوق نیز، مشاهده میشود که صفت سخاوتِ آن شخصی که قصد جان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را داشته است، مقدمهای شد برای هدایت و عاقبت به خیری او و رسول اکرم صلوات الله علیه و آله نیز بر همین مطلب انگشت گذاشتند و تأکید فرمودند!
[1] إنّ اللّهَ عزّوجلّ جَعَلَ مَحاسِنَ الأخلاقِ وُصلةً بَینَهُ و بَینَ عِبادِهِ، فَبِحَسْبِ أحدِکُم أن یتمسَّکَ بِخُلُقٍ متَّصِلٍ بِاللّهِ تعالى. (ثر الدرّ (ابو سعد آوی): ج۱، ص۳۰۴)
[2] السَّخَاءُ یُمَحِّصُ الذُّنُوبَ وَ یَجْلِبُ مَحَبَّةَ الْقُلُوب. مَنْ اَحْسَنَ اِلی النّاس حَسُنَتْ عَواقِبُهُ وَ سَهُلَتْ لَهُ طُرُقُهُ. (غرر الحکم (تمیمی آمدی): ج۱، ص۹۲)
[3] أَنَّ قَوْماً أُسَارَى جِیءَ بِهِمْ إِلَى رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَأَمَرَ أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ بِضَرْبِ أَعْنَاقِهِمْ ثُمَّ أَمَرَهُ بِإِفْرَادِ وَاحِدٍ مِنْهُمْ وَ أَنْ لاَ یَقْتُلَهُ فَقَالَ اَلرَّجُلُ لِمَ أَفْرَدْتَنِی مِنْ أَصْحَابِی وَ اَلْجِنَایَةُ وَاحِدَةٌ فَقَالَ إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَوْحَى إِلَیَّ أَنَّکَ سَخِیُّ قَوْمِکَ وَ أَنْ لاَ أَقْتُلَکَ فَقَالَ اَلرَّجُلُ فَإِنِّی أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَ أَنَّکَ رَسُولُ اَللَّهِ قَالَ فَقَادَهُ سَخَاؤُهُ إِلَى اَلْجَنَّةِ. (اختصاص (شیخ مفید): ج1، ص253)
مولی امیرالمؤمنین علی علیه السلام:
...قَدْ تُکُفِّلَ لَکُمْ بِالرِّزْقِ وَ أُمِرْتُمْ بِالْعَمَلِ فَلَا یَکُونَنَّ
الْمَضْمُونُ لَکُمْ طَلَبُهُ أَوْلَى بِکُمْ مِنَ الْمَفْرُوضِ عَلَیْکُمْ
عَمَلُهُ مَعَ أَنَّهُ وَ اللَّهِ لَقَدِ اعْتَرَضَ الشَّکُّ وَ دَخِلَ الْیَقِینُ
حَتَّى کَأَنَّ الَّذِی ضُمِنَ لَکُمْ قَدْ فُرِضَ عَلَیْکُمْ وَ کَأَنَّ الَّذِی
فُرِضَ عَلَیْکُمْ قَدْ وُضِعَ عَنْکُمْ[1].
بهراستی که خداوند روزی شما را ضمانت کرده *و شما امر شدهاید که تلاش کنید.*
پس مبادا طلب آنچه که برای شما ضمانت شده از آنچه که بر شما واجب شده برایتان مهمتر
باشد.
به خدا سوگند شما به تردید افتادهاید و یقین شما فاسد گردیده است. کار شما به
جائى رسیده است که گویا کارى را که براى شما ضمانت کردهاند (یعنی رزق) براى شما
واجب است
و گویا آنچه واجب گردیده (یعنی تقوا) از شما ساقط شده (و برای شما ضمانت شده)
است.
*توکل به ارباب چند گوسفند:*
در سال قحطی عارفی غلامی را دید که شادمان بود. گفت چهطور در چنین وضعی شادی میکنی؟
گفت: من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد و تا وقتی من برای او کار میکنم
روزی مرا میدهد.
عارف با خود گفت: «از خود شرم دارم که یک غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده
و غم به دل راه نمیدهد و من خدایی دارم که مالک تمام هستی است *و نگران روزی
خود هستم*»
لا نَسْئَلُکَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُکَ وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى[2]
ما از تو رزق (و روزى) نمىخواهیم. ما به تو رزق (و روزى) مىدهیم. و عاقبت (نیک)
برای تقوا (و پرهیزگاری) است.
الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ...[3]
شیطان به شما وعده فقر میدهد...
وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا * وَیَرْزُقْهُ
مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ[4]
و هر کس که تقوای الهی پیشه کند برایش محل خروجی (از گرفتاریها و ناخوشیها) قرار
داده میشود؛ و از جایی که گمان نمیبرد روزی داده میشود.
وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَیْهِم
بَرَکَاتٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَالأَرْضِ[5]
و اگر مردم شهرها ایمان آورده و تقوا پیشه کرده بودند، قطعاً بر آنها
(درهای) برکات آسمان و زمین را مىگشودیم.
مقاله ویژه
قسمت اول:
از بدترین مصادیق استکبار در قرآن کریم!
قرآن کریم در ماجرای دستور خداوند به سجده بر آدم، درباره امتنای ابلیس از سجده میفرماید:
أَبى وَاستَکبَرَ وَ کانَ مِنَ الکافِرینَ (بقره:34)
ابا کرد و استکبار ورزید و از کافران بود!
توجه شود نمیفرماید به واسطه این کار از کافران شد! بلکه میفرماید از سجده بر آدم ابا کرد و استکبار ورزید و از کافران بود! (توضیح اینکه چرا فرموده «از کافران بود» و نفرموده (از کافران شد) در روایات ذیل آیه و نیز تفسیر المیزان به طور مفصل بیان شده است.)
ابلیس لعین در پاسخ به امر خدا بر سجده بر آدم به خداوند گفت:
اگر مرا از این سجده معاف کنی خودت را مستقیم آنچنان سجده میکنم که احدی تو را اینچنین سجده نکرده باشد! (فَقَالَ إِبْلِیسُ یَا رَبِّ أَعْفِنِی مِنَ السُّجُودِ لآِدَمَ (علیه السلام) وَ أَنَا أَعْبُدُکَ عِبَادَهًًْ لَمْ یَعْبُدْکَهَا. (تفسیر صافی: ج1، ص116))
یعنی مستقیم خودت را، نه سجده به آدم و با واسطه قرار گرفتن آدم!
در جای دیگر خداوند میفرماید:
وَقَالَ الَّذِینَ لَا یرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلَا أُنْزِلَ
عَلَینَا الْمَلَائِکَةُ أَوْ نَرَى رَبَّنَا لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ
وَعَتَوْا عُتُوًّا کَبِیرًا (فرقان:21)
و آنها که امیدی به لقای ما ندارند (و رستاخیز را انکار میکنند) میگویند: چرا فرشتگان
بر ما نازل نمیشوند؟ و یا پروردگارمان را با چشم خود نمیبینیم؟ آنها استکبار ورزیدند
و طغیان بزرگی کردند.
در اینجا میبینیم که اعتراض کسانی را که میخواهند بیواسطه پیامبر، فرشتگان، مستقیم بر خودشان نازل شوند و پیام پروردگار را مستقیم دریافت کنند
یا با دیدن خودشان بدون واسطه پیامبران الهی، شخصاً از کم و کیف خداوند و ویژگیهای او مطلع شوند نیز نسبت استکبار و طغیان کبیر داده است.
خداوند در جایدیگر میفرماید:
وَ إِذَا قِیلَ لهَُمْ تَعَالَوْاْ یسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ
اللَّهِ لَوَّوْاْ رُءُوسَهُمْ وَ رَأَیتَهُمْ یصُدُّونَ وَ هُم مُّسْتَکْبرُِون (منافقون:5)
و هنگامى که به آنان گفته شود: «بیایید تا رسول خدا براى شما استغفار کند!»، سرهاى
خود را (از روى استهزا و کبر و غرور) تکان مىدهند و آنها را مىبینى که از سخنان
تو اعراض کرده و استکبار میورزند!
در این آیه نیز به وضوح به کسانیکه زیربار نمیروند که به واسطه پیامبر صلیاللهعلیهوآله و با توسل به ایشان مورد بخشش خداوند واقع شوند نیز نسبت استکبار داده شده است!
چنانچه مشاهده شد، زیر بار واسطه نرفتن در ارتباط با خدا از بدترین مصادیق استکبار و مقارن کفر معرفی شده است!
زیر بار رسول خدا نرفتن
زیر بار وصی رسول خدا نرفتن
زیر بار توسل و زیارت و شفاعت نرفتن و...
که در همگی پای واسطه در میان است، واسطهای که خدا امر کرده حتماً برای حرکت و ارتباط با خدا لازم است و اگر نباشد حتی مقدمه رستگاری نیز وجود نخواهد داشت! تا چه رسد به خود نائل شدن به رستگاری؛ چنانچه میفرماید: «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیهِ الْوَسیلَةَ وَ جاهِدُوا فی سَبیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (35-مائده) اى کسانى که ایمان آوردهاید! از خدا پروا کنید و (براى تقرب) به سوى او وسیله بجویید و در راه او جهاد کنید، باشد که رستگار شوید.»؛ همگی از بدترین مصادیق استکبار و مقارن با کفر میباشد.
قسمت دوم:
حال ببینیم، نقطه مقابل مستکبر چیست؟
خاشع!
در قرآن در باب خاشعان چه فرمایشی شده و اهل بیت علیهم السلام
در تفسیرش چه فرمودند؟
وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَکَبیرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعینَ
(بقره:45)
از صبر و نماز یارى جویید؛ و این کار (یعنی استعانت از نماز) جز براى خاشعان، دشوار
و سنگین است.
مولی امیرالمؤمنین علی علیه السلام:
قَالَ سَلْمَانُ: قُلْتُ: یَا أَخَا رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله)! وَ مَنْ أَقَامَ الصَّلَاهًَْ أَقَامَ وَلَایَتَکَ قَالَ: نَعَمْ! یَا سَلْمَانُ تَصْدِیقُ ذَلِکَ قَوْلُهُ تَعَالَی فِی الْکِتَابِ الْعَزِیزِ وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَکَبِیرَةٌ إِلَّا عَلَی الْخاشِعِینَ فَالصَّبْرُ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) وَ الصَّلَاهًُْ إِقَامَهًُْ وَلَایَتِی فَمِنْهَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَی وَ إِنَّها لَکَبِیرَةٌ وَ لَمْ یَقُلْ وَ إِنَّهُمَا لَکَبِیرَهًٌْ لِأَنَّ الْوَلَایَهًَْ کَبِیرَهًٌْ حَمْلُهَا إِلَّا عَلَی الْخَاشِعِینَ.
از سلمان (رحمة الله علیه) نقل است که به حضرت علی (علیه السلام)
عرض کرد:
«ای برادر پیامبر! آیا هرکس که نماز بهپا دارد و اقامه نماید، در حقیقت ولایت تو را
بهپا داشته؟!
حضرت فرمود: «آری! دلیل این مطلب این آیهی قرآن است:
وَاسْتَعِینُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ وَ إِنَّها لَکَبِیرَةٌ إِلَّا عَلَی الْخاشِعِینَ
پس [منظور از] صبر، پیامبر است و [منظور از] نماز، اقامهی ولایت من است.
پس به همین خاطر خداوند فرموده: إِنَّها لَکَبِیرَةٌ (و ضمیر «ها» در آیه به «صلاة»
بر میگردد و نفرموده (إنهما) یعنی استعانت از آن دو، یا (إنه) استعانت از صبر)
چرا که حمل ولایت (من)، کاری بزرگ و سنگین است؛ مگر برای خاشعین (فروتنان در برابر
حق)».
بحارالأنوار، ج26، ص1
لذا مشخص میشود که سختترین امتحان نفس که باید استکبارش در هم شکسته شود، پذیر ولایت
و واسطهای به نام امیرالمؤمنین علیبنابیطالب علیهما السلام است!
و با خشوع نسبت به این حقیقت و پذیرش این ولایت و توسل به این واسطه است که حقیقت عبودیت
شکل میگیرد!
لازم به ذکر است، چنانچه در روایت فوق حضرت امیر بیان میدارند که حقیقت نماز و اقامه آن، پذیرش ولایت ایشان است، در تفسیر آیات متعددی از قرآن کریم که در آن از صلاة و نماز سخن گفته شده، حضرات معصومین علیهم السلام تصریح کردهاند که مقصود حقیقی و تأویل آن ولایت حضرت امیر صلوات الله علیه است، به عنوان نمونه به جز آیه فوق به ذکر سه مورد دیگر نیز بسنده میشود:
آیه نخست:
وَ لاتَجْهَرْ بِصَلاتِکَ وَ لاتُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَینَ ذالِکَ سَبِیلاً (اسراء:110)
و نمازت را زیاد بلند، یا زیاد آهسته نخوان و در میان آن دو، راهى [معتدل] انتخاب کن.
حضرت امام محمد باقر علیه السلام میفرماید:
عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِیجَعْفَرٍ قَال سَأَلْتُهُ عَنْ تَفْسِیرِ هَذِهِ الْآیَهًِْ فِی قَوْلِ اللَّهِ وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِکَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا قَالَ لَا تَجْهَرْ بِوَلَایَهًِْ عَلِیٍّ فَهُوَ الصَّلَاهًُْ وَ لَا بِمَا أَکْرَمْتُهُ بِهِ حَتَّی آمُرَکَ بِهِ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِکَ وَ أَمَّا قَوْلُهُ وَ لا تُخافِتْ بِها فَإِنَّهُ یَقُولُ وَ لَا تَکْتُمْ ذَلِکَ عَلِیّاً یَقُولُ أَعْلِمْهُ مَا أَکْرَمْتُهُ بِهِ فَأَمَّا قَوْلُهُ وَ ابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا یَقُولُ تَسْأَلُنِی أَنْ آذَنَ لَکَ أَنْ تَجْهَرَ بِأَمْرِ عَلِیٍّ (بِوَلَایَتِهِ فَأَذِنَ لَهُ بِإِظْهَارِ ذَلِکَ یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ فَهُوَ قَوْلُهُ یَوْمَئِذٍ اللَّهُمَّ مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ.
جابر گوید: تفسیر این آیه: وَ لاَ تَجْهَرْ بِصَلاَتِکَ وَ لاَ
تُخَافِتْ بِهَا وَ ابْتَغِ بَیْنَ ذَلِکَ سَبِیلًا، را از امام باقر (علیه السلام)
پرسیدم،
حضرت فرمود: «یعنی ولایت علی (علیه السلام) را آشکار نکن و این همان (حقیقت) نماز است،
همچنین آن اکرامی که من در حق او مقدّر کردهام را آشکار نکن تا من زمان آن را به تو
بگویم
و این معنی کلام خداوند است که میفرماید: وَ لاَ تَجْهَرْ بِصَلاَتِکَ.
امّا اینکه میفرماید: وَ لاَ تُخَافِتْ بِهَا؛ یعنی این اکرام را از علی (علیه السلام)
پنهان نکن و اکرام را که برایش مقدّر کردهام به او بگو و او را آگاه کن.
امّا اینکه میفرماید: وَ ابْتَغِ بَیْنَ ذَلِکَ سَبِیلًا؛ یعنی از من بخواه که به
تو اجازه دهم امر ولایت علی (علیه السلام) را آشکار کنی». که در روز غدیر خم خداوند
این اجازه را به پیامبر (صلی الله علیه و آله) داد و او در آن روز [به خداوند متعال]
عرض کرد: «خدایا! هرکس که من مولای او هستم، پس این علی (علیه السلام) مولای اوست،
خدایا! هرکس که او را دوست بدارد، دوست بدار و با دشمنان او دشمن باش».
بحارالأنوار، ج۳۶، ص۱۰۵
آیه دوم:
ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ * الُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ
(مدّثر:42و43)
«چه چیز شما را به دوزخ وارد ساخت»؟! مىگویند:
ما از نمازگزاران نبودیم.
حضرت امام محمد باقر میفرماید:
قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ یَعْنِی لَمْ یَکُونُوا مِنْ شِیعَهًِْ عَلِیِّبْنِأَبِیطَالِب
(علیه السلام).
قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ المُصَلِّینَ یعنی از شیعیان علیّبنابیطالب (علیه السلام) نبودند.
بحارالأنوار، ج۵۱، ص۶۱
طبق فرمایش امام صادق علیه السلام، مصلی به اسب میگویند که پشت سر اسب پیشتاز در حرکت است، از مصلین نبودیم، یعنی از کسانی نبودیم که پشت سر پیشتاز و پیشوا و امیر مؤمنان علی بن ابیطالب علیهما السلام و سایر ائمه از فرزندان ایشان در حرکت نبودیم و شیعه ایشان نبودیم!
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام:
قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ قَالَ: عَنَی بِهَا لَمْ نَکُ مِنْ أَتْبَاعِ الْأَئِمَّهًِْ (علیهم السلام) الَّذِینَ قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی فِیهِمْ: وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ. أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ أَمَا تَرَی النَّاسَ یُسَمُّونَ الَّذِی یَلِی السَّابِقَ فِی الْحَلْبَهًِْ مُصَلِّی فَذَلِکَ الَّذِی عَنَی حَیْثُ قَالَ: لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ لَمْ نَکُ مِنْ أَتْبَاعِ السَّابِقِینَ.
در آیه قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمصَلِّینَ؛ مقصود این است که
از امامانی (علیهم السلام) که خدای تبارکوتعالی دربارهی ایشان فرموده است: و [اَلسّابِقُونَ
اَلسّابِقُونَ أُولئِکَ اَلْمُقَرَّبُونَ] پیشگامان پیشگامند، آنها مقرّبانند!. (واقعه:۱۱-۱۰)،
پیروی نکردیم».
مگر نمیبینی که مردم اسبی را که در مسابقه پشتسر اسب پیشرو است را مصلّی نامند؟
همین معنی مقصود است.
در آنجا که فرماید: لَمْ نَکُ مِنَ المُصَلِّینَ یعنی پیرو پیشروان نبودیم.
الکافی، ج۱، ص۴۱۹
آیه سوم:
حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى وَ قُومُوا
لِلهِ قانِتینَ (بقره:238)
در انجام [به موقع و کامل] همهی نمازها و [به خصوص] نماز وسطى (نماز ظهر) کوشا باشید
و از روى خضوع و اطاعت، براى خدا به پاخیزید.
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام:
الصلاهًَْ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) وَ أمیرُالمُؤمِنینَ وَ فاطمهًُْ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ علیهم السلام والصلاه الْوُسْطَی أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) و قُومُوا لِلهِ قانِتِینَ طَائِعِینَ لِلْأَئِمَّهًِْ عَلَیْهِمُ السَّلَامُ.
[حقیقت] نماز، رسولخدا (صلی الله علیه و آله)، امیرالمؤمنین (علیه السلام)، فاطمه (سلام الله علیها)، حسن (علیه السلام) و حسین (علیه السلام) میباشند. و مراد از [حقیقت] صلاة الوسطی، أمیرالمؤمنین (علیه السلام) میباشد. و مقصود از قُومُوا لِلهِ قانِتِینَ، [یعنی] در راه اطاعت ائمّه (علیهم السلام) به پا خیزید.
تفسیر العیاشی، ج۱، ص۱۲۸
قسمت سوم:
حال که مشخص شد حقیقت نماز، پذیرش ولایت حضرت امیر صلوات الله
علیه است
با این دید بنگرید و توجه کنید و تدبر کنید در روایاتی نظیر:
اگر نماز پذیرفته شود، باقی اعمال هم پذیرفته میشود و اگر نه، الباقی هم رد میشود.
یا به این شباهت عجیب نماز با ولایت حضرت امیر توجه فرمایید:
از میان واجبات دین، هیچ واجب دینی نیست که همواره بر قرار باشد، روزه در صورت بیماری
یا سفر ساقط
امر به معروف و نهی از مکنر شرایطی دارد
حج و خمس و زکات نیز در هر شرایطی بر شخص واجب نیست
اما خداوند برای نماز مفری باقی نگذاشته، چه در مریضی، چه در سفر، چه در جنگ، حتی به
هنگام غرق شدن در دریا هم باید نیت نماز غریق کرد و آن را به جای آورد.
مانند ولایت حضرت امیر که در روایات بیان خداوند برای عدم التزام به آن مفری قرار نداده
است.
الحمد لله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیهما السلام
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
من خودم شخصاً عمده کتکهای زندگیم بابت زبان بوده!
در حدیث داریم:
هیچ کس برای گرفتار شدن در گناهان کبیره مستحقتر از غیبتکننده نیست[1].
یعنی غیبتکننده رو خدا رها میکنه، وقتی خدا رها کرد مثل موم
تو چنگ ابلیسه و...
شماتت، سرزنش، عیبگرفتن، بیچاره کرده منو!
یه چیز خفن بگم!
یه روز به بزرگی گفتم:
من میدانم که سرزنش کردن یک شخص طبق حدیث باعث میشه اگر شخص مؤمن باشه انسان گرفتار
همان چیزی بشه که آن مؤمن شده[2]
مثلاً اگر مؤمنی زنا کرده، شما زنای آن مؤمن را سرزنش کنی، خودت بهش گرفتار میشی!
اگر مؤمن نباشه، خدا به همان موقعیت امتحانت میکنه[3]، مثلاً
موقعیت زنا برایت پیش میآره، دیگه باید ببینی میتونی رد کنی امتحان رو یا مردود میشی
تو امتحان!
حالا سؤال من اینه:
اگر کسی در دلش، یک شخص دیگر رو سرزنش کنه و به زبان نیاره، آیا این هم تبعات داره
براش؟
فرمودند بله!!!!!!!!!!!!!!!
گفتم چرا و چطور؟
(سوپر گلدن پوینت فرمودند واقعاً)؛ فرمودند که:
روی دیگر سکه هر سرزنشی عُجب هست!!!
انسان خود رو بَری دونسته از اون کاری که میبینه کسی انجام داده و بابتش داره تو دلش
اون رو سرزنش میکنه!
یعنی خود رو برتر از گرفتار شدن در اون اشتباهات و خطاها و معاصی دونسته!
و این عُجب بیچاره میکنه آدم رو و طبق فرمایش حضرت امیر، و خدا از همین صفتی که فکر
میکنه دارا هست میزنتش زمین!
چه جوری؟ رهاش میکنه! وقتی رها شد، ابلیس میکوبتش زمین[4]!
چرا رها میکنه؟!
چون ولو که واقعاً انسان چنین کمالی هم داشته باشه! ولی با اون سرزنشی که تو دلش کرده
یعنی غافل هست از این حقیقت که به فضل خداست که حفظ شده از چنین خطا و معصیتی وگرنه
اگر فضل خدا نبود او خیلی بدترش رو مرتکب میشد! (به قول مرحوم آیت الله بهاء
الدینی رحمت الله علیه: «نَفس گلوله آتیشه، اگر خدا انسان رو حفظ نکنه، انسان با
مادر خودش در خانه کعبه جمع میشه!!!)
گفتم خوب اگر از کسی چیزی دید که حس سرزنش اومد سراغش چه باید بکنه؟
فرمودند: 2 کار!
اول خدا رو شکر کنه که خودش گرفتار نشده به چنین خطایی و گرفتاری و معصیتی[5]!
دوم اینکه برای اون شخص دعا کنه که اگر معاند نیست و قابل هدایت هست، خدا از این گرفتاری
و خطا و معصیت نجاتش بده[6]!
حدیث داریم که امکان نداره کسی از تقوایش بهرهای ببرد مگر اینکه زبانش را کنترل کنه[7]!
حدیث داریم، از امیرالمؤمنین علیه السلام به نقل از رسول الله
صلی الله علیه و آله که:
ایمان شما درست نمیشود تا قلب شما اصلاح شود
و قلب شما اصلاح نمیشود تا زبان شما اصلاح نشود[8].
من اذن دارم به یک کتاب خاصی تفأل بزنم!
نیت کردم، گفتم به من یک کاری بگید انجام بدهم که با انجام اون کار توفیق ترک معصیت
پیدا کنم.
در کل اون کتاب فقط یک صفحه هست که یک خط توش هست!
الباقی صفحات یا خالی هست یا پر یا یه بخشیش پر هست.
یعنی چیزی اومد که هیچ برداشت دیگری نشود ازش کرد!
اون جمله در اون کتاب چی بود؟
این بود:
«مردم فکر میکنند گناه فقط شراب خوردن و زنا کردن است، حال آنکه گاهی انسان حرفی میزند
که همان موجب نزول بلا میشود!»
حالا این جمله یعنی چه؟
یعنی لازم نیست کاری بکنی!
کاری نکن!
دهنت رو ببند!!!! (عبارتٌ اُخرای همان حدیث فوق الذکر که امیرالمؤمنین علیه السلام
به نقل از رسول الله صلی الله علیه و آله فرمودند میشه!)
بعد از یه مدت دیدم خیلی سخته
کنترل کل زبان از همه چیزهایی که باید کنترل بشه برای آدمی مثل من خیلی سخته!
لذا بعد از مدتی به استاد که اذن تفأل را داده بودند تماس گرفتم.
خدمتشان گفتم که چه آمده از تفأل!
ایشان فرمودند:
شما سعی کن از بین مراقبههای زبان، بیشترِ دقتت روی این باشه که در مدح و ذم هیچکس
صحبت نکنی! (و گفتند و البته این برای شخصی مثل شما کار سختی هست (استیکر لبخند))!
گفتم: یعنی در مدح اهل بیت علیهم السلام هم صحبت نکنم؟
فرمودند: اهل بیت کس نیستند، ارباب هستند!
بعد سوپر گلدنپوینت و دلیل این توصیه حکیمانه که آن حکم کلی کنترل کامل زبان را مقداری
مقیّدتر و قابل اجراییتر کرد برایم توضیح دادند به این زیبایی:
فرمودند:
«وقتی من سر کلاس درس میدهم، اگر شاگردها شروع کنند با هم صحبت کردن، صدای من به هیچ
کس نمیرسه، حتی ممکنه خودم صدای خودم رو درست نشنوم!
در درون هر انسانی هم ندایی هست به سوی عالم بالا!
وقتی انسان شروع میکنه در مدح و به خصوص ذمّ دیگران صحبت میکنه، سر و صدا میشه در
دل انسان و اون ندای آسمانی گم میشه در انسان و دیگر انسان متوجه عالم بالا نمیشود!»
و البته این هم کار بسیار سختی هست رعایت کاملش!
اما آثار حیرتانگیزی دارد! به خصوص اگر تمام تلاشش رو انسان بکنه (ولو موفقیت کامل
هم نداشته باشد، اما نهایت تلاش رو کرده باشه!)
چرا سخته خیلی؟
مثلا یه دفه یکی مثل گاو میپیچه جلوی آدم، آدم هیچی نمیتونه در مذمتش به زبون بیاره!
و سرِ کار، یا درباره مسئولین، کسایی که بهش ظلم کردن و...
خلاصه سخته
ولی گنجه! و نابرده رنج میسر نمیشود! ولی واقعا گنجه و بسیار میارزه!!!
در پایان این نکته را که یک ابر مرد موحّد به حقیر گفت را به عنوان حسن ختام تقدیم میکنم:
ماجرا از این قرار بود که جمعی از مؤمنین را میشناختم که با
هم رفاقت میکردند در راه خدا.
با خبر شدم یکی از اعضای این جمع بزرگ برای سیسمونی نوهاش به شدّت در مضیقه است (کلا
در مضیقه بودند ولی برای این مطلب به طریق اولی) اما متوجه شدم گویا از رفقای ایمانیاش
چندان کسی به او و گرفتاریش توجهی ندارد.
به بزرگ آن مجموعه گفتم من یه همچین انتقادی به ذهنم آمده درباره این جمع، مگر نباید
مواسات دینی داشت، خوب این چه جور مواسات دینی است؟
آن بزرگمرد شروع به توضیح نمود از جمله فرمود:
ببینید، اولاً فلان نفر از رفقا که گمان میکنید بسیار متموّل است و ارث کلان بهش رسیده،
به جهت بیماری صعب العلاج و نادر فرزندش تمام ثروتش را تقریبا داده رفته و الآن در
آن خانه هم که قبلا داشت نیست!
آن دیگری که اوضاع مالیاش خوب است چند خانواده تحت پوشش داره و خود را متعهد کرده
به رسیدگی به آنان لذا نمیتواند به نفرات دیگری کمک کند.
الباقی هم کمک می کنند کم و بیش اما یک نکته!
فرض کن شخصی نیازمند هست و فقیر. شما به او کمک میکنی مثلا به اندازه هزینه خورد و
خوراک یک ماهش را میدهی، یک باره میبینی او به جای اینکه در حد خودش خورد خوراک تهیه
کرد، میرود و در عرض 5 روز جوری رستوران لاکچری میرود که شما در کل سال نمیروی و
کل پول تمام میشود.
اگر چندبار کمک کردی و او این چنین مسرفانه عمل کرد آیا باز باید کمک کرد؟
علاوه بر اینها، نکات دیگری فرمودند و البته در پایان گفتند
و البته که همیشه میشود بهتر شد و بله رفقا میتوانند در این زمینه هم با نظم و انسجام
و همت و دقت بیشتری عمل کنند!
در پایان اما آن سوپر گلدن پوینت را فرمودند که باشد شش دنگ هواس جمع باشد!!!!
فرمودند:
«اما شما مواظب باشید،
اینکه انسان خودش را متر قرار بدهد برای قضاوت درباره دیگران و چون خودش مثلاً گمان
میکند در یک زمینهای خوب عمل میکند بخواهد برود سراغ بررسی عملکرد سایرین در همان
زمینه این محل خطر است!!!! انسان باید مواظب باشد.»
و در پایان هم به عنوان تیر خلاص فرمودند:
و انسان باید توجه داشته باشد به آن فرمایش حضرات معصومین علیهم السلام که میفرمایند:
همین عیب برای انسان بس که عیوب دیگران به چشمش بیاید[9]!!!!!!!!!!
و از نشانههای ایمان این است که شخص چنان توجه به عیوب خود دارد که از عیوب خلق فارغ
گشته، چرا که از هر عیب خودش که فارغ میشود متوجه عیب دیگری در خود میشود و به آن
مشغول میگردد[10].
چند روز پیش در شب شام غریبان فاطمیه دوم بزرگی فرمود:
یکی از نشانههای سیرِ انسان به سمت دوری و تاریکی، این است که نسبت به مؤمنان و خاصه
گروهشان مرتب اشکال و ایراد به ذهنش متبادر میشود[11].
و هر اشکال و ایرادی که باعث بشه بین مؤمنین تفرقه ایجاد بشه (ولو با ظاهر عقلایی و
منطقی و خوب هم باشد) این مکر ابلیس است!
چرا؟! چون طبق روایات، خاصه در آخرالزمان هر مؤمنی از جمع رفقای ایمانیاش جدا شود
مانند گوسفندی که از گله جدا شده و طعمه گرگ میشود نصیب ابلیس خواهد شد[12]!
[1] رسول خدا حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله: أَحَقُّ اَلنَّاسِ بِالذَّنْبِ اَلسَّفِیهُ اَلْمُغْتَابُ. (معانی الاخبار (شیخ صدوق): ج۱، ص۱۹۵) مستحقترین و سزاوارترین مردم برای گرفتار شدن به گناهان شخص سفیهِ غیبتکننده است.
[2] رسول خدا حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله: مَن عَیَّرَ مُؤمِنا بِشَیءٍ لَم یَمُتْ حَتّى یَرکَبَهُ. (الکافی (ثقة الاسلام کلینی): ج2، ص356) هر کس مؤمنى را به چیزى سرزنش کند، نمیرد تا خود مرتکب آن شود.
[3] مولی امیرالمؤمنین علی علیه السلام: مَن عَیَّرَ بِشَیءٍ بُلِیَ بِهِ. (غرر الحکم (تمیمی آمدی): ج1، ص583) هر کس [غیر مؤمنی را] به چیزى سرزنش کند، خودش به آن چیز امتحان میشود.
[4] مولی امیرالمؤمنین علی علیه السلام: إِیَّاکَ وَ اَلْإِعْجَابَ بِنَفْسِکَ وَ اَلثِّقَةَ بِمَا یُعْجِبُکَ مِنْهَا وَ حُبَّ اَلْإِطْرَاءِ فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ اَلشَّیْطَانِ فِی نَفْسِهِ لِیَمْحَقَ مَا یَکُونُ مِنْ إِحْسَانِ اَلْمُحْسِنِینَ. (نهج البلاغه (سید رضی): ص426، فرازی از نامه ۵۳ نهج البلاغه، خطاب به مالک اشتر) بپرهیز و برحذر باش از خودپسندی، و از اطمینان به چیزهایی که موجب خودپسندی تو شده [یعنی اطمینان به عمل صالحت یا علمت یا تواناییات یا هر ویژگی و چیزی که به واسطه آن دچار خودپسندی و عُجب شدهای] و بپرهیز از اینکه دوست داشته باشی مورد ستایش واقع شوی؛ چرا که هر یک از اینها، به تنهایی از بهترین فرصتهای شیطان برای هجوم آوردن به توست، و کردار نیکِ نیکوکاران را نابود میسازد.
[5] حضرت امام محمد باقر علیه السلام: تقول ثلاث مرات اذا نظرت الی المبتلی من غیر ان تسمعه -اَلحَمدُ لِلهِ الَّذی عافانی مِمَّا ابتِلاکَ بِهِ وَ لَو شاءَ فَعَلَ- قال من قال ذلک لم یصبه ذلک البلا ابدا. (الکافی (ثقة الاسلام کلینی): ج2، ص98) هر گاه نظر کردی بر کسی که به گرفتاری و بلایی مبتلا شده باشد، بیآنکه آن شخص مبتلا متوجه شود! سه مرتبه بگو: اَلحَمدُ لِلهِ الَّذی عافانی مِمَّا ابتِلاکَ بِهِ وَ لَو شاءَ فَعَلَ. یعنی: «حمد از برای خدایی که مرا عافیت داده، از آنچه تو را به آن مبتلی ساخته، و اگر میخواست با من نیز چنین میکرد.» و حضرت در ادامه فرمود: هر که این را بگوید، هرگز به آن بلا و گرفتاری مبتلا نشود!
[6] چنانچه
امیر مؤمنان علی علیه السلام هنگامی که دیدند سپاهیانشان به فحاشیهای شامیان با
فحاشی مقابله به مثل میکنند فرمودند: إِنِّی أَکْرَهُ لَکُمْ أَنْ تَکُونُوا سَبَّابِینَ،
وَ لَکِنَّکُمْ لَوْ وَصَفْتُمْ أَعْمَالَهُمْ وَ ذَکَرْتُمْ حَالَهُمْ کَانَ أَصْوَبَ
فِی الْقَوْلِ وَ أَبْلَغَ فِی الْعُذْرِ، وَ قُلْتُمْ مَکَانَ سَبِّکُمْ إِیَّاهُمْ
اللَّهُمَّ احْقِنْ دِمَاءَنَا وَ دِمَاءَهُمْ وَ أَصْلِحْ ذَاتَ بَیْنِنَا وَ بَیْنِهِمْ
وَ اهْدِهِمْ مِنْ ضَلَالَتِهِمْ، حَتَّى یَعْرِفَ الْحَقَّ مَنْ جَهِلَهُ وَ یَرْعَوِیَ
عَنِ الْغَیِّ وَ الْعُدْوَانِ مَنْ لَهِجَ بِهِ. (نهج البلاغه (سید رضی): خطبه
206) من دوست ندارم که شما دشنامدهنده باشید، اما اگر کردارشان را تعریف، و حالات
آنان را باز گو مىکردید به سخن راست نزدیکتر، و عذر پذیرتر بود. خوب بود بهجاى دشنام
آنان مىگفتید: خدایا خون ما و آنها را حفظ کن، بین ما و آنان اصلاح فرما، و آنان
را از گمراهى به راه راست هدایت کن، تا آنان که جاهلند، حق را بشناسند، و آنان
که با حق مىستیزند پشیمان شده به حق باز گردند.
و نیز سیره اولیای الهی اینچنین بوده است، چنانچه مالک اشتر نخعی نیز وقتی مورد
اهانت جوانی نادان قرار گرفت به مسجد رفت و برای هدایت و مغفرت آن شخص دعا کرد. (وَ
اَللَّهِ مَا دَخَلْتُ اَلْمَسْجِدَ إِلاَّ لِأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ (مجموعه ورّام:
ج1، ص2) به خدا قسمت به مسجد وارد نشدم مگر برای آنکه برای تو طلب مغفرت نمایم.)
[7] مولی امیرالمؤمنین علی علیه السلام: وَ اللهِ ما اَرى عَبْداً یَتَّقى تَقْوى تَنْفَعُهُ حَتّى یَخْزُنَ لِسانَهُ. (نهج البلاغه (سید رضی): فرازی از خطبه 176، ص253) به خدا سوگند، باور نمىکنم بندهاى زبانش را حفظ نکند و بتواند به تقوایى سودمند دست یابد.
[8] مولی امیرالمؤمنین علی علیه السلام: لَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) لَا یَسْتَقِیمُ إِیمَانُ عَبْدٍ حَتَّى یَسْتَقِیمَ قَلْبُهُ وَ لَا یَسْتَقِیمُ قَلْبُهُ حَتَّى یَسْتَقِیمَ لِسَانُهُ. (نهج البلاغه (سید رضی): فرازی از خطبه 176، ص253) ایمان هیچ بندهاى درست نباشد، مگر این که دلش درست باشد و دلش درست نباشد، مگر آن گاه که زبانش درست باشد.
[9] حضرت امام محمد باقر علیه السلام: کَفَى بِالْمَرْءِ عَیْباً أَنْ یُبْصِرَ مِنْ عُیُوبِ اَلنَّاسِ مَا یَعْمَى عَنْهُ مِنْ أَمْرِ نَفْسِهِ. (الکافی (ثقة السلام کلینی): ج2، ص459) براى انسان همین عیب کفایت مىکند که عیبهاى مردم را بنگرد و عیوب خود را نا دیده بگیرد.
[10] رسول خدا حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله: ثَلاثُ خِصالٍ مَن کُنَّ فیهِ أو واحِدَةٌ مِنهُنَّ کانَ فی ظِلِّ عَرشِ اللّهِ عَزَّ و جلَّ (یَومَ القِیامَةِ) یَومَ لا ظِلَّ إلاّ ظِلُّهُ: ...رَجُلٌ لَم یَعِبْ أخاهُ المُسلِمَ بِعَیبٍ حَتّى یَنفِیَ ذلکَ العَیبَ مِن نَفسِهِ؛ فإنَّهُ لا یَنفی مِنها عَیبا إلاّ بَدا لَهُ عَیبٌ، و کَفى بِالمَرءِ شُغلاً بِنَفسِهِ عَنِ النّاسِ. (خصال (شیخ صدوق): ج1، ص81) سه خصلت است که هر کس آنها را داشته باشد، یا یکى از آنها در او باشد، روز قیامت در سایه عرش خداوند عزّ و جلّ است، روزى که هیچ سایهاى جز سایه او نیست: ... و مردى که از برادر مسلمان خود عیبى نگیرد تا آنگاه که آن عیب را از خودش دور کند؛ و آدمى هر عیبى که از خود بر طرف سازد، عیبى دیگر در نظرش آشکار مىشود. آدمى را همین بس که به رفع معایب خود پردازد و از پرداختن به عیبهاى مردم باز ایستد.
[11] مولی امیرالمؤمنین علی علیه السلام: مُجَالَسَةُ الأَشرَارِ تُورِثُ سُوءَ الظَّنِّ بِالأَخیَارِ. (عیون اخبار الرضا (شیخ صدوق): ج2، ص53) همنشینی با بدان بدگمانی به نیکان را در پی دارد.
[12] مولی امیرالمؤمنین علی علیه السلام: إیّاکُم وَالفُرقَةَ فَإنَّ الشّاذَّ عَن أهلِ الحَقِّ لِلشَّیطانِ کَما أنَّ الشّاذَّ مِنَ الغَنَمِ لِلذِّئبِ. (غرر الحکم (تمیمی آمدی): ج1، ص175) از جدایى بپرهیزید؛ زیرا تنهاى جدا مانده از اهل حق، بهره شیطان است، چنان که گوسفند جدا شده از گلّه، بهره گرگ است.
چه کنیم تا مورد توجه اولیای
خدا و مؤمنان حقیقی (در صدرشان امام زمان ارواحنا فداه) واقع شویم و محبت ایشان را
به خود جلب نماییم؟
یکی از راههایش:
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام:
إنّی لاَُحِبُّ للرجُلِ مِنکُم المؤمنِ إذا قامَ فی صلاةٍ فَریضَةٍ أن
یُقبِلَ بقَلبِهِ إلى اللّه ِ و لا یَشغَلَ قَلبَهُ بأمرِ الدنیا، فلیسَ مِن
مؤمِنٍ یُقبِلُ بِقَلبِهِ فی صلاتِهِ إلى اللّه ِ إلاّ أقبَلَ اللّه ُ إلَیهِ بوَجهِهِ،
و أقبَلَ بقُلوبِ المؤمنینَ إلَیهِ بالمَحَبَّةِ لَهُ بعدَ حُبِّ اللّه ِ عَزَّ و
جلَّ إیّاهُ[1].
دوست دارم که فرد مؤمنِ شما، هرگاه به نمازِ واجب مىایستد، با دل خویش
به خداوند رو کند و دلش را مشغول امور دنیا نگرداند؛ زیرا هیچ مؤمنى نیست که در
نمازش روى دل به خدا کند، مگر این که خداوند نیز به او توجّه کند و خداوند عزّ و
جلّ او را دوست بدارد *و محبّت دلهای مؤمنان را نیز
متوجّه او گرداند.*
حضرت آیت الله بهجت رضوان الله علیه در پاسخ به پرسشِ چگونگیِ تحصیلِ
حضور قلب در نماز، توصیههایی داشتهاند از جمله بیان داشتهاند که:
تحصیل حضور قلب به این می شود که:
1. در اوقات حضور، اختیاراً آن را در نماز از دست ندهد!
2. [به مرور] با کمک نوافل و عبادات مستحبِّ [مربوط به نماز] حضور
تحصیل میشود و از جمله [این مستحبات]، تبدیل فرادا به جماعت [و التزام به تعقیبات
نماز و رعایت آداب نماز است.]
3. [اصل] حضور قلب [به] این است که در تمام بیست و چهار ساعت، باید
حواسّ (بینایی، شنوایی و...) خود را کنترل کنیم [و در غیرِ زمانِ نماز، خود را
حقیقتاً در محضر خدا بدانیم]؛ زیرا برای تحصیل حضور قلب، باید مقدماتی را فراهم
کرد. باید در طول روز، گوش، چشم و هم چنین سایر اعضا و جوارح خود را کنترل کنیم[2]!
همچنین عالم ربّانی حضرت آیت الله یعقوبی قائنی رضوان الله علیه نیز
برای حضور قلب در نماز توصیههایی داشتند،
از جملهی این توصیهها، همان موارد شماره 2 و 3 از مطالب فوق الذکر
بود، همچنین میفرمودند:
[از] عمدهترینِ کار[ها] در نماز، ترک خیالات است. که پیامبر صلی
الله علیه و آله، راه آن را نیز فرمودند که: نماز را به عنوان صلاة مُوَدِّع
(آخرین نماز) بهجایآور.
رسول خدا حضرت محمد مصطفی صلى الله علیه و آله:
صَلِّ صَلاةَ مُوَدِّعٍ؛ فإنّ فیها الوُصلَةَ و القُربى[3].
چنان نمازى بخوان که گویى آخرین نماز عمر توست؛ زیرا چنین نمازى موجب
رسیدن و نزدیک شدن به خداست.
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام:
إذا صَلَّیتَ صلاةً فَریضَةً فَصَلِّها لِوَقتِها صلاةَ مُوَدِّعٍ
یَخافُ أن لا یَعودَ إلَیها أبدا، ثُمَّ اصرِفْ بِبَصَرِکَ إلى مَوضِعِ سُجودِکَ، فلَو
تَعلَمُ مَن عَن یَمینِکَ و شمالِکَ لأَحسَنتَ صلاتَکَ، وَ اعلَمْ أنّکَ بَینَ
یَدَی مَن یَراکَ و لا تَراهُ[4].
هرگاه نماز واجب خواندى، به وقت بخوان و همانند کسى که با آن وداع مىکند
(و آخرین نماز عمرش را میخواند) و مىترسد دیگر به سوى آن برنگردد آن را بهجایآور.
دیدهات را به جایگاه سجدهات بدوز، چنانکه اگر بدانى کسى طرف راست یا
چپ توست، خوب نماز مىخوانى، و بدان که تو در برابر کسى هستى که تو را مىبیند و
تو او را نمىبینى.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیمثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ کَذَّبُوا
بِآیاتِ اللهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ (روم:10)
سپس سرانجام کسانى که
اعمال بد مرتکب شدند به جایى رسید که آیات خدا را تکذیب کردند و پیوسته آن را
مسخره مىنمودند.
باید توجه داشت که بر طبق روایات، گناهانی وجود دارند که باعث زوال مغر و ریشه ایمان که همان ولایت حب امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیهما السلام و ائمه هدی علیهم السلام است میشود.
به تعبیر دقیقتر، آنچه از خود گناه و انواعش به مراتب دارای اهمیت بیشتری است، موضع
و حالت قلب انسان است نسبت به گناه و اثری است که آن گناه (چه کوچک و چه بزرگ) در
قلب میگذارد. چنانچه مولی امیرالمؤمنین علی علیه السلام میفرمایند: أَشَدُّ
اَلذُّنُوبِ مَا اِسْتَهَانَ بِهِ صَاحِبُهُ[1].
شدیدترینِ گناهان آن گناهی است که مرتکب شوندهاش آن را کوچک شمارد.
برخی از مهمترین گناهان و معاصی و به تعبیر دقیقتر عکسالعملها و حالات قلب نسبت
به معاصی که منجر به زوال حب اهل بیت علیهم السلام و ایمان از دل میگردد عبارتند
از:
1. بیتفاوت بودن و خشمگین نشدن از شیوع علنی معاصی[2]
2. علاقه و محبتپیدا کردن به گناه به شکلی که حتی پس از ارتکاب به گناه شخص پشیمان
نشود[3]!
3. افتخارکردن به ارتکاب گناه و معصیت[4]
4. انکار و بیاعتنایی نسبت به محرّمات الهی[5]
5. انکار و بیاعتنایی به واجبات، به خصوص نماز[6]
6. دوستی با دشمنان اهل بیت علیهم السلام[7] و
منحرفان از راه ایشان[8] و
دوستی با دوستان دشمنان اهل بیت علیهم السلام[9] و
دشمنی با دوستان راستین ایشان[10].
بر طبق آیات[11]
و روایات[12]،
به وجود آمدن حالت انکار نسبت به واجبات و محرمات الهی و افتخار به گناه و بیتفاوت
شدن نسبت به شیوع علنی معاصی در قلب، یک سیر تدریجی دارد که باید انسان با رجوع
دائم با حالات قلبش و مطالعه اوضاع احوال قلب و محاسبه اعمال از حرکت به این فرجام
شوم جلوگیری کرد.
مؤمن و متولی به ولایت اهل بیت علیهم السلام، هرگز از گناه خود شادمان نخواهد بود[13] و هموار پس از ارتکاب معصیت نادم و پشیمان است، زوال حالت پشیمانی پس از گناه علامتی بسیار خطرناک است که نشاندهنده آن است که آن معصیت به مرحلهای رسیده است که دارد به محبت و ولایت اهل بیت علیهم السلام که مغز، ریشه و حقیقت ایمان[14] است، صدمه میزند!
[1] نهج البلاغه (سید رضی): ص535، حکمت 348
[2] (1) مولی امیرالمؤمنین علی علیه السلام: إِنَّ أَوَّلَ مَا
تُقْلَبُونَ إِلَیْهِ مِنَ اَلْجِهَادِ اَلْجِهَادُ بِأَیْدِیکُمْ ثُمَّ
اَلْجِهَادُ بِقُلُوبِکُمْ فَمَنْ لَمْ یَعْرِفْ قَلْبُهُ مَعْرُوفاً وَ لَمْ
یُنْکِرْ مُنْکَراً نُکِسَ قَلْبُهُ فَجُعِلَ أَسْفَلُهُ أَعْلاَهُ فَلاَ یَقْبَلُ
خَیْراً أَبَداً (تفسیر قمی: ج1، ص213)
بیگمان اولین جهادی که به آن مکلف میشوید جهاد با قلبهایتان است، هر که قلبش
معروفی را معروف نشناسد و منکری را زشت نشمارد قلبش وارونه میشود به طوری که
پایین آن در بالا و بالای آن در پایی قرار میگیرد و *در این صورت دیگر هیچ خیری
را نمیپذیرد. [و بالاترین و مهمترین خیری که قلب بیاد پذیرای آن باشد، ولایت و
محبت اهل بیت علیهم السلام است!]*
(2) مولی امیرالمؤمنین علی علیه السلام: ...وَ مِنْهُمْ تَارِکُ لِإِنْکَارِ اَلْمُنْکَرِ بِقَلْبِهِ وَ لِسَانِهِ وَ یَدِهِ فَذَلِکَ مَیِّتٍ بَیْنَ اَلْأَحْیَاءِ. (عیون الحکم و المواعظ (ابوالحسن واسطی): ج1، ص 360)
...
و از میان مردم کسی که انکار و نهی نکند منکر را، نه با عملش، نه با سخنش و نه حتی
با قلبش، پس چنین کسی مردهای است در میان زندگان!
(3) رسول خدا حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه و آله: مَن رَأى مِنکُم مُنکَرا فَلیُغَیِّرهُ
بِیَدِهِ، فَإن لَم یَستَطِع فَبِلِسانِهِ، فَإن لَم یَستَطِع فَبِقَلبِهِ وَذلِکَ
أضعَفُ الإیمانِ. (عوالی الئالی (ابن ابی جمهور): ج1، ص313)
هر کس از شما منکرى ببیند، باید با اقدام عملی و اگر نتوانست با زبان *و اگر نتوانست با قلبش آن را تغییر دهد، که [این بیزاری
جستن قلبی از منکر در قلب] ضعیفترین درجه ایمان است.*
[3] مولی امیرالمؤمنین
علی علیه السلام: سُرُورُ اَلْمُؤْمِنِ بِطَاعَةِ رَبِّهِ وَ حُزْنُهُ عَلَى
ذَنْبِهِ. (غرر الحکم (تمیمی آمدی): ج1، ص400) شادی مؤمن در طاعت و بندگی پروردگارش
است و *غم و اندوه او از گناهانش.* [یعنی مؤمن هرگز از گناه کردن شاد نمیگردد
و همواره پس از گناه حالت اندوه و پیشمانی دارد! جز این باشد یعنی مؤمن نیست! و
تنها ادعای محبت اهل بیت علیهم السلام را دارد! چنانچه در حدیث شریفی، شخصی منافق
به امام رضا علیه السلام طعنه میزند که از یکی از کسانی که مدعی است شیعه شماست،
شراب مست کننده مینوشد، امام رضا علیه السلام که از شنیدن این سخن بسیار آزرده
خاطر میگردند و عرق بر پیشانی مبارکشان مینشیند ضمن سخنان خود در این خصوص به
همین نکته بسیار ظریف و دقیق اشاره میکنند که:
(2) اللَّهُ أَکْرَمُ مِنْ أَنْ یَجْمَعَ فِی قَلْبِ الْمُؤْمِنِ بَیْنَ رَسِیسِ[دسیس]
الْخَمْرِ وَ حُبِّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ. (بحار الانوار (علامه مجلسی): ج27، ص314)
*خداوند کریمتر و منیعتر از آن است که در قلب مؤمن، بین شُرب خَمر و حب ما
اهل بیت را جمع گرداند.*
یعنی ولو هم که یکی از محبان ضعیف الایمان ما مرتکب چنین معصیت بزرگی شود، او به
این معصیتش علاقه ندارد و ناشی از ضعف ایمان و غلبه شهوت است نه انکار حرمت شراب
یا سبک شمردن آن و تا وقتی که محبت اهل بیت علیهم السلام در دل شخص باشد، او پس از
ارتکاب معصیت بلافاصله نادم و پشیمان است و عزم واقعی بر ترک آن دارد و چنانچه در
روایات ذیل ذکر شده، حرکت قلب به سمت عادی شدن گناه و عدم پشیمانی پس از ارتکاب
نشان از آغاز زوال حب اهل بیت علیهم لاسلام از قلب است، چرا که خداوند دو قلب درون
یک شخص قرار نداده که با یکی محبوب خدا را دوست بدارد و با دیگری به مغبوض و ضدش
علاقه پیدا کند!]
[4] مولی امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: مَا مِنْ عَبْدٍ إِلَّا وَ عَلَیْهِ أَرْبَعُونَ جُنَّةً حَتَّى یَعْمَلَ أَرْبَعِینَ کَبِیرَةً فَإِذَا عَمِلَ أَرْبَعِینَ کَبِیرَةً انْکَشَفَتْ عَنْهُ الْجُنَنُ فَیُوحِی اللَّهُ إِلَیْهِمْ أَنِ اسْتُرُوا عَبْدِی بِأَجْنِحَتِکُمْ فَتَسْتُرُهُ الْمَلَائِکَةُ بِأَجْنِحَتِهَا قَالَ فَمَا یَدَعُ شَیْئاً مِنَ الْقَبِیحِ إِلَّا قَارَفَهُ حَتَّى یَمْتَدِحَ إِلَى النَّاسِ بِفِعْلِهِ الْقَبِیحِ فَیَقُولُ الْمَلَائِکَةُ یَا رَبِّ هَذَا عَبْدُکَ مَا یَدَعُ شَیْئاً إِلَّا رَکِبَهُ وَ إِنَّا لَنَسْتَحْیِی مِمَّا یَصْنَعُ فَیُوحِی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِمْ أَنِ ارْفَعُوا أَجْنِحَتَکُمْ عَنْهُ فَإِذَا فُعِلَ ذَلِکَ أَخَذَ فِی بُغْضِنَا أَهْلَ الْبَیْت... (الکافی (ثقة السلام کلینی): ج۲، ص ۲۷۹)
هیچ بندهای نیست، جز آن که چهل پوشش بر او کشیده شده است تا آنکه چهل گناه کبیره مرتکب شود و هر گاه چهل گناه کبیره مرتکب شد، همه پردهها از او کنار روند و خدا به آنان (فرشتهها) وحى کند: با بالهای خود، بندۀ مرا بپوشانید (و آبروى او را حفظ کنید) و فرشتهها با بالهای خود از او پردهپوشى کنند، اما آن بنده هیچ کار زشتی را باقی نمیگذارد که مرتکب نشده باشد
*تا جایی که به گناهان خود افتخار میکند*، پس (در این هنگام که او به گناه کردنش افتخار کرد) فرشتهها گویند: پروردگارا! این بنده گناهی را باقی نگذاشته که مرتکب نشده باشد و ما از آنچه انجام میدهد شرمساریم، پس خدای عز و جل به آنها وحى میکند که بالهایتان را از روى او بردارید *وقتی چنین شود [و او به مرحله افتخار به گناه برسد] او بغض ما اهل بیت را به دل میگیرد...*
[5] حضرت امام محمد باقر
علیه السلام: إِذَا زَنَى اَلزَّانِی خَرَجَ مِنْهُ رُوحُ اَلْإِیمَانِ فَإِنِ
اِسْتَغْفَرَ عَادَ إِلَیْهِ» قَالَ «وَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ
عَلَیْهِ وَ آلِهِ «لاَ یَزْنِی اَلزَّانِی حِینَ یَزْنِی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لاَ
یَشْرَبُ اَلشَّارِبُ حِینَ یَشْرَبُ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لاَ یَسْرِقُ
اَلسَّارِقُ حِینَ یَسْرِقُ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ». (من لا یحضره الفقیه (شیخ صدوق):
ج4، ص22)
هنگامى که زانى مشغول زناکارى است حقیقت و روح ایمان از دل او بیرون شده است، پس
اگر آمرزش طلبد، آن روح ایمان به او باز گردد، و گفت: رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله
فرمود: زناکار در حین زنا ایمان نخواهد داشت و مؤمن نیست، و مىگسار در حین شرب
مؤمن نیست، و سارق (دزد) حین سرقت مؤمن نخواهد بود.
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام: فَکُلُّ مَعصیَةٍ مِن المَعاصِی الکِبارِ فَعَلَها فاعِلٌ، أو دَخَلَ فیها داخِلٌ بِجِهَةِ اللذَّةِ و الشَّهوَةِ و الشَّوقِ الغالِبِ، فهُو فِسقٌ و فاعِلُهُ فاسِقٌ خارِجٌ مِن الإیمان بجِهَةِ الفِسقِ، فإن دامَ فی ذلکَ حتّى یَدخُلَ فی حَدِّ التَّهاوُنِ و الاستِخفافِ، فقد وَجَبَ أن یکونَ بِتَهاوُنِهِ و استِخفافِهِ کافِرا. (تحف العقول (ابن شعبه حرّانی): ص330)
هر معصیتى از معاصى بزرگ خدا که کسى آن را انجام دهد، یا شخصى از روى لذّتجویى و شهوت و غلبه شوق و شهوت به آن درآید، این فسق است و انجام دهنده آن فاسق و به لحاظ فسقش [حین ارتکاب]، از [حیطه] ایمان خارج است.
*اگر به این عمل ادامه دهد، تا جایى که به حدّ کوچکشمردن و خفیفشمردن برسد*، به سبب این بىاعتنایى و خفیف شمارى، *کافر میگردد.*
[6] حضرت امام جعفر صادق علیه السلام: مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ: وَ سُئِلَ مَا بَالُ اَلزَّانِی لاَ تُسَمِّیهِ کَافِراً وَ تَارِکُ اَلصَّلاَةِ قَدْ تُسَمِّیهِ کَافِراً وَ مَا اَلْحُجَّةُ فِی ذَلِکَ قَالَ لِأَنَّ اَلزَّانِیَ وَ مَا أَشْبَهَهُ إِنَّمَا یَعْمَلُ ذَلِکَ لِمَکَانِ اَلشَّهْوَةِ لِأَنَّهَا تَغْلِبُهُ وَ تَارِکُ اَلصَّلاَةِ لاَ یَتْرُکُهَا إِلاَّ اِسْتِخْفَافاً بِهَا وَ ذَلِکَ لِأَنَّکَ لاَ تَجِدُ اَلزَّانِیَ اَلَّذِی یَأْتِی اَلْمَرْأَةَ إِلاَّ وَ هُوَ مُسْتَلِذٌّ لِإِتْیَانِهِ إِیَّاهَا قَاصِداً إِلَیْهَا وَ کُلُّ مَنْ تَرَکَ اَلصَّلاَةَ قَاصِداً لِتَرْکِهَا فَلَیْسَ یَکُونُ قَصْدُهُ لِتَرْکِهَا اَللَّذَّةَ فَإِذَا اِنْتَفَتِ اَللَّذَّةُ وَقَعَ اَلاِسْتِخْفَافُ وَ إِذَا وَقَعَ اَلاِسْتِخْفَافُ وَقَعَ اَلْکُفْرُ قِیلَ مَا اَلْفَرْقُ بَیْنَ اَلْکُفْرِ إِلَى مَنْ أَتَى اِمْرَأَةً فَزَنَى بِهَا أَوْ خَمْراً فَشَرِبَهَا وَ بَیْنَ مَنْ تَرَکَ اَلصَّلاَةَ حَتَّى لاَ یَکُونَ اَلزَّانِی وَ شَارِبُ اَلْخَمْرِ مُسْتَخِفّاً کَمَا اِسْتَخَفَّ تَارِکُ اَلصَّلاَةِ وَ مَا اَلْحُجَّةُ فِی ذَلِکَ وَ مَا اَلْعِلَّةُ اَلَّتِی تَفْرُقُ بَیْنَهُمَا قَالَ اَلْحُجَّةُ أَنَّ کُلَّ مَا أَدْخَلْتَ أَنْتَ نَفْسَکَ فِیهِ وَ لَمْ یَدْعُکَ إِلَیْهِ دَاعٍ وَ لَمْ یَغْلِبْکَ عَلَیْهِ غَالِبُ شَهْوَةٍ مِثْلُ اَلزِّنَا وَ شُرْبَ اَلْخَمْرِ وَ أَنْتَ دَعَوْتَ نَفْسَکَ إِلَى تَرْکِ اَلصَّلاَةِ وَ لَیْسَ ثَمَّ شَهْوَةٌ فَهُوَ اَلاِسْتِخْفَافُ بِعَیْنِهِ فَهَذَا فَرْقُ بَیْنِهِمَا. (علل الشرایع (شیخ صدوق): ج2، ص339) از امام صادق علیه السلام سؤال شد: چرا به زانى کافر گفته نمیشود ولى تارک صلاة را کافر خوانده میشود؟ دلیل آن چیست؟ حضرت فرمودند: زیرا زناکار و امثال او، به خاطر شهوتى که بر آنها غالب شده مبادرت به این معصیت مىکنند ولى تارک نماز، آن را ترک نکرده مگر صرفاً به خاطر کوچک شمردن این عبادت الهى [و بیاهمیت بودن آن برایش] و تفصیل این توضیح این است که: زانى وقتى با زنى تماس پیدا مىکند از این تماس لذّت برده و قصدش تنها همین التذاذ است، *امّا تمام کسانى که نماز را ترک مىکنند، قصدشان فقط ترک و رها کردن آن مىباشد و هیچ قصد لذّتى از این ترک ندارند و وقتى غلبه شهوت و کسب لذّت منتفى شد قهراً قصدشان فقط خفیف شمردن مىباشد و وقتى قصد خفیف نمودن نماز بود بدون شکّ حالت کفر در آنها پیدا شده و کفرشان ثابت مىگردد.* از امام صادق علیه السلام پرسیده شد: چه فرقى هست بین کسى که به زنى نگاه کرده و با وى زنا نموده یا شراب مىآشامد و بین کسى که نماز را ترک کند؟ چرا زانى و شارب الخمر را کافر نمینامند ولی تارک الصلاة مستخف شمرده مىشود، در نتیجه وى را کافر میشمرند! دلیل این امر چیست؟ و علّتى که این دو معصیت را از یکدیگر متمایز میسازد چیست؟ حضرت در جواب فرمودند: دلیل و برهان آن است که به طور کلّى در هر معصیتی که منشأ فعل غلبه شهوت باشد نظیر زنا و شرب خمر، این امر استخفاف و خوار و کوچک شمردن حکم خدا محسوب نمیشود! اما وقتی انسان خودش عمداً نماز را ترک نماید بدون اینکه شهوت غالبی در میان باشد، غیر از استخفاف منشأ دیگرى براى این ترک نیست و همین امر وجه تمایز ترک نماز و فعل زنا و شرب خمر مىباشد.
[7] (1) حضرت امام محمد باقر علیه السلام: فِی قَوْلِهِ ما جَعَلَ اللهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ فَیُحِبَّ بِهَذَا وَ یُبْغِضَ بِهَذَا فَأَمَّا مَحَبَّتُنَا (مُحِبُّنَا) فَیُخْلِصُ الْحُبَّ لَنَا کَمَا یَخْلُصُ الذَّهَبُ بِالنَّارِ لَا کَدَرَ فِیهِ مَنْ أَرَادَ أَنْ یَعْلَمَ حُبَّنَا فَلْیَمْتَحِنْ قَلْبَهُ فَإِنْ شَارَکَهُ فِی حُبِّنَا حُبَّ عَدُوِّنَا فَلَیْسَ مِنَّا وَ لَسْنَا مِنْهُ وَ اللَّهُ عَدُوُّهُمْ وَ جَبْرَئِیلُ وَ مِیکَائِیلُ وَ اللَّهُ عَدُوٌّ لِلْکَافِرِینَ. (تفسیر صافی: ج4، ص162)
حضرت
پیرامون تفسیر آیه: «ما جَعَلَ اللهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ
(احزاب:4)» «خداوند عزّوجلّ در درون هیچکس، دو قلب را قرار نداده که با یکی، کسی
را دوست بدارد و با دیگری با او دشمنی ورزد. دوستدار ما چنانکه زر با آتش خالص میگردد
و هیچگونه تیرگی و ناخالصی در آن نمیماند، در دوستی با ما اخلاص میورزد. پس
هرکسی بخواهد بداند که از جمله دوستداران ما هست یا نه، باید قلب خود را بیازماید؛
*اگر در دوستی و محبّت به ما، دشمن ما را نیز سهیم کند، او از ما نیست و ما نیز
از او نیستیم.* خداوند، جبرئیل و میکائیل دشمن او هستند و خداوند، دشمن کافران
است.
(2) «لَا تَجِدُ قَوْمًا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ
یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَلَوْ کَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ
أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ (مجادله:۲۲) هرگز نمىیابى مردمى
را که به خدا و روز قیامت ایمان آورده باشند، ولى با کسانى که با خدا و پیامبرش
مخالفت مىورزند دوستى کنند، هر چند آن مخالفان، پدران یا فرزندان یا برادران و یا
خویشان آنها باشند.»
[8] سلیمان بن جعفر جعفری گوید:
شنیدم ابو الحسن (امام رضا یا امام هادی) (علیهما السلام) به پدرم میفرمود: سُلَیْمَانَ بْنِ جَعْفَرٍ اَلْجَعْفَرِیِّ قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا اَلْحَسَنِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ یَقُولُ لِأَبِی مَا لِی رَأَیْتُکَ عِنْدَ عَبْدِ اَلرَّحْمَنِ بْنِ یَعْقُوبَ قَالَ إِنَّهُ خَالِی فَقَالَ لَهُ أَبُو اَلْحَسَنِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ إِنَّهُ یَقُولُ فِی اَللَّهِ قَوْلاً عَظِیماً یَصِفُ اَللَّهَ تَعَالَى وَ یَحُدُّهُ وَ اَللَّهُ لاَ یُوصَفُ - فَإِمَّا جَلَسْتَ مَعَهُ وَ تَرَکْتَنَا وَ إِمَّا جَلَسْتَ مَعَنَا وَ تَرَکْتَهُ... (امالی (شیخ مفید): مجلس 13، ح3، ص112)
چگونه است که تو را نزد عبد الرحمن بن یعقوب دیدم؟ عرض کرد: او دائی من است، حضرت به او فرمود: آن مرد در باره خدا سخنی بس گزاف و هول انگیز گوید. او خدا را (به صورت اجسام و اوصاف آن) وصف میکند و برایش حد و حدود قائل است و حال آنکه خداوند به وصف نیاید، چیزی او را محدود نکند، *پس یا با او همنشین شو و ما را رها کن، و یا با ما همنشین باش و او را ترک کن!*
[9] حضرت امام جعفر صادق علیه السلام: مَنْ جَالَسَ لَنَا عَائِباً أَوْ مَدَحَ لَنَا قَالِیاً أَوْ وَاصَلَ لَنَا قَاطِعاً أَوْ قَطَعَ لَنَا وَاصِلًا أَوْ وَالَى لَنَا عَدُوّاً
أَوْ عَادَى لَنَا وَلِیّاً فَقَدْ کَفَرَ بِالَّذِی أَنْزَلَ السَّبْعَ الْمَثانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیم. (امالی (شیخ صدوق): مجلس 13، ص 57)
هر که مجالست کند با کسی که از ما عیبجویی میکند، یا دشمن ما را مدح کند، یا با کسی که از ما بریده پیوند کند!، یا از دوستداران ما کناره گیرد، یا با دشمن ما دوستى کند، یا با دوست ما دشمنى کند، *به کسی که سبع مثانى و قرآن عظیم را فرو فرستاده (یعنی خداوند) کافر گشته.*
[10] (2) حضرت امام جعفر صادق علیه السلام: مَنْ جَالَسَ لَنَا ... عَادَى لَنَا وَلِیّاً فَقَدْ کَفَرَ بِالَّذِی أَنْزَلَ السَّبْعَ الْمَثانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیم. (امالی (شیخ صدوق): مجلس 13، ص 57)
هر که مجالست کند با کسی ... با دوست ما دشمنى کند، *به کسی که سبع مثانى و قرآن عظیم را فرو فرستاده (یعنی خداوند) کافر گشته.*
(3) حضرت امام باقر علیه السلام: سَلْمَانَ بَابُ اَللَّهِ
فِی اَلْأَرْضِ ... مَنْ أَنْکَرَهُ کَانَ کَافِراً. (رجال کشی): ج1، ص24)
سلمان باب الله است، ... هر کس او را انکار کند کافر است.
[11] «ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ کَذَّبُوا
بِآیاتِ اللهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ (روم:10) سپس *سرانجام کسانى که
اعمال بد مرتکب شدند به جایى رسید که آیات خدا را تکذیب کردند* و پیوسته آن را
مسخره مىنمودند.»
یعنی شخصی محب و معتقد به ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام از طریق تکرار اعمال بد
به جایی میرسد که حقانیت حضرت را که طبق فرمایش خود امیرالمؤمنین بزرگترین آیه
خداوند هستند تکذیب کند و خدایی نکرده آن را به سخره بگیرد! (نستجیر بالله)
مولی امیرالمؤمنین علی علیه السلام: أَنَا اَلْحُجَّةُ
اَلْعُظْمَى وَ اَلْآیَةُ اَلْکُبْرَى. (امالی (شیخ صدوق): ص38)
من حجت عظمای خداوند و آیت بزرگ خداوند هستم.
[12] مولی امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: مَا مِنْ عَبْدٍ إِلَّا وَ عَلَیْهِ أَرْبَعُونَ جُنَّةً حَتَّى یَعْمَلَ أَرْبَعِینَ کَبِیرَةً فَإِذَا عَمِلَ أَرْبَعِینَ کَبِیرَةً انْکَشَفَتْ عَنْهُ الْجُنَنُ فَیُوحِی اللَّهُ إِلَیْهِمْ أَنِ اسْتُرُوا عَبْدِی بِأَجْنِحَتِکُمْ فَتَسْتُرُهُ الْمَلَائِکَةُ بِأَجْنِحَتِهَا قَالَ فَمَا یَدَعُ شَیْئاً مِنَ الْقَبِیحِ إِلَّا قَارَفَهُ حَتَّى یَمْتَدِحَ إِلَى النَّاسِ بِفِعْلِهِ الْقَبِیحِ فَیَقُولُ الْمَلَائِکَةُ یَا رَبِّ هَذَا عَبْدُکَ مَا یَدَعُ شَیْئاً إِلَّا رَکِبَهُ وَ إِنَّا لَنَسْتَحْیِی مِمَّا یَصْنَعُ فَیُوحِی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِمْ أَنِ ارْفَعُوا أَجْنِحَتَکُمْ عَنْهُ فَإِذَا فُعِلَ ذَلِکَ أَخَذَ فِی بُغْضِنَا أَهْلَ الْبَیْت... (الکافی (ثقة السلام کلینی): ج۲، ص ۲۷۹)
هیچ بندهای نیست، جز آن که چهل پوشش بر او کشیده شده است تا آنکه چهل گناه کبیره مرتکب شود و هر گاه چهل گناه کبیره مرتکب شد، همه پردهها از او کنار روند و خدا به آنان (فرشتهها) وحى کند: با بالهای خود، بندۀ مرا بپوشانید (و آبروى او را حفظ کنید) و فرشتهها با بالهای خود از او پردهپوشى کنند، اما آن بنده هیچ کار زشتی را باقی نمیگذارد که مرتکب نشده باشد
*تا جایی که به گناهان خود افتخار میکند،* پس (در این هنگام که او به گناه کردنش افتخار کرد) فرشتهها گویند: پروردگارا! این بنده گناهی را باقی نگذاشته که مرتکب نشده باشد و ما از آنچه انجام میدهد شرمساریم، پس خدای عز و جل به آنها وحى میکند که بالهایتان را از روى او بردارید *وقتی چنین شود [و او به مرحله افتخار به گناه برسد] او بغض ما اهل بیت را به دل میگیرد...*
[13] مولی امیرالمؤمنین علی علیه السلام: سُرُورُ اَلْمُؤْمِنِ بِطَاعَةِ رَبِّهِ وَ حُزْنُهُ عَلَى ذَنْبِهِ. (غرر الحکم (تمیمی آمدی): ج1، ص400) شادی مؤمن در طاعت و بندگی پروردگارش است *و غم و اندوه او از گناهانش.* [یعنی مؤمن هرگز از گناه کردن شاد نمیگردد و همواره پس از گناه حالت اندوه و پیشمانی دارد! جز این باشد یعنی مؤمن نیست!]
[14] حضرت امام جعفر صادق
علیه السلام: عَنْ سُفْیَانَبْنِالسِّمْطِ قَالَ: سَأَلَ رَجُلٌ أَبَاعَبْدِاللَّهِ
(علیه السلام) عَنِ الْإِسْلَامِ وَ الْإِیمَانِ مَا الْفَرْقُ بَیْنَهُمَا؟
فَلَمْ یُجِبْهُ ثُمَّ سَأَلَهُ فَلَمْ یُجِبْهُ ثُمَّ الْتَقَیَا فِی الطَّرِیقِ
وَ قَدْ أَزِفَ مِنَ الرَّجُلِ الرَّحِیلُ فَقَالَ لَهُ أَبُوعَبْدِاللَّهِ (علیه
السلام): کَأَنَّهُ قَدْ أَزِفَ مِنْکَ رَحِیلٌ؟ فَقَالَ: نَعَمْ. فَقَالَ:
فَالْقَنِی فِی الْبَیْتِ فَلَقِیَهُ فَسَأَلَهُ عَنِ الْإِسْلَامِ وَ الْإِیمَانِ
مَا الْفَرْقُ بَیْنَهُمَا؟ فَقَالَ: الْإِسْلَامُ هُوَ الظَّاهِرُ الَّذِی عَلَیْهِ
النَّاسُ شَهَادَهْ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ
أَنَّ مُحَمَّداً (صلی الله علیه و آله) عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ إِقَامُ
الصَّلَاهْ وَ إِیتَاءُ الزَّکَاهْ وَ حِجُ الْبَیْتِ وَ صِیَامُ شَهْرِ رَمَضَانَ
فَهَذَا الْإِسْلَامُ. وَ قَالَ: الْإِیمَانُ مَعْرِفَهْ هَذَا الْأَمْرِ مَعَ
هَذَا فَإِنْ أَقَرَّ بِهَا وَ لَمْ یَعْرِفْ هَذَا الْأَمْرَ، کَانَ مُسْلِماً وَ
کَانَ ضَالًّا. (الکافی (ثقة السلام کلینی): ج2، ص24)
سفیانبنسمط گوید: مردی از حضرت (علیه السلام) از اسلام و ایمان سؤال کرد که فرق
بین آن دو چیست؟ حضرت پاسخ نداد. دوباره سؤال کرد باز جواب نشنید (آن مرد رفت و)
سپس روزی در بین راه به حضرت برخورد درحالیکه آمادهی کوچکردن بود، حضرت به او
فرمود: «گویا آماده سفری»؟ عرض کرد: «آری». فرمود: «پس در مسجد الحرام مرا ببین»!
آن مرد در محلّ موعد خدمت حضرت رسیده و دوباره سؤال کرد: «چه فرقی بین اسلام و ایمان
است»؟
حضرت فرمود: «اسلام برنامه ظاهری است که مردم دارند، شهادت به یگانگی خدا، و پیامبری
محمّد (صلی الله علیه و آله) و برپا داشتن نماز و پرداختن زکات و حجّ خانه خدا، و
روزه ماه رمضان، این اسلام است *ولی ایمان شناسایی این امر (امامت) است، با این
وصف اگر کسی بدان اقرار کند و این امر را نشناسد، مسلمان است ولی گمراه.*
بحثی پرامون انحراف اعتقادیِ عمیقِ یاشار سلطانی در مفهوم عدالت!
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ[1]
(خداوند) از آنچه انجام مىدهد بازخواست نمىشود، درحالىکه آنان بازخواست مىشوند.
یاشار سلطانی در بخشی از پیام خود، خطاب به علیرضا پناهیان چنین
بیان داشته:
«برای ما دم از مساوات نزنید. کاش بجای هماندیشی با میلیاردها و تریلیاردرها، کمی
درس می خواندید تا بفهمید که عدالت از اصول دین ماست و حتی باید بر رفتار خدا نیز
حاکم باشد، چه رسد به بنده خدا[2].»
معنای جمله یاشار سلطانی که بُلد شده این است که ما یک متری داریم که با آن میتوانیم فعل خدا را از حیث مطابق بودن با عدل یا عدم تطابق با عدل بسنجیم!
یعنی در عالم خارج، محک و میزان و متر و سنجهای داریم که عدالت با آن تعریف میشود و میتوانیم حتی با آن، فعل خدا را نیز، از این نظر که مطابق عدالت بوده یا نه را بسنجیم!
خدا که هیچ!
علی بن ابیطالب علیهما السلام یکی از بندگان خداست؛ منتها
چه بندهای؟
بندهای که ارادهای جز اراده خدا ندارد و هر چه میکند طبق امر و رضای الهیست!
رسول خدا حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله که افضل از ایشان است درباره ایشان
(به نقل از شیعه و سنی با اسناد صحیح[3]) فرموده
است:
عَلِیٌّ مَعَ اَلْحَقِّ وَ اَلْحَقُّ مَعَهُ وَ عَلَى لِسَانِهِ
وَ اَلْحَقُّ یَدُورُ حَیْثُ مَا دَارَ عَلِیٌّ[4].
علی با حق است و حق با او و بر زبانش و حق به گرد علی میگردد هر کجا علی باشد.
مقصود از قسمت آخر حدیث فوق چیست؟
برای فهم بهتر آن باید به حدیث نبویِ دیگری در باب عمار توجه کنیم:
عماراً مع الحق و الحق معه یدور عمار مع الحق اینما دار[5].
عمار با حق است و حق با عمار، عمار به گِرد حق میچرخد، هر کجا حق باشد!
با مقایسه دو حدیث فوق در مییابیم که، وقتی بناست حق به گِرد
علی بگردد، یعنی خود امیرالمؤمنین علیه السلام و قول و فعلشان ملاک حق است و حق بر
اساس قول و فعل علی علیه السلام مشخص میشود؛ نه اینکه ملاک و محک و سنجهای به نام
حق در خارج وجود داشته باشد و آن را بر قول و فعل علی بن ابیطالب علیهما السلام قرار
دهیم تا مشخص شود آیا قول و فعل علی بن ابیطالب علیهما السلام بر اساس حق است یا نه.
اما در خصوص عمّار اینگونه نیست! در خارج از عمار ملاک و محک و سنجهای به
نام حق وجود دارد که عمار باید به گِرد آن بگردد و آن وجود نازنین مولیالموحدین امیرالمؤمنین
علی علیه السلام است.
هر چیز که مطابق حق باشد، مطابق عدل هم هست و بر این اساس نیز، میزان عدالت هم قول و فعل علی بن ابیطالب است.
زمانی که در خارج از قول و فعل علی بن ابیطالب علیهما السلام، ما مفهومی به نام حق نداریم و ملاک حق و باطل بودن یک چیز، موضعِ علی علیه السلام نسبت به آن است؛ به طریق اولی نیز در عالم خارج، سنجه و محک و ملاکی نداریم که بخواهیم بر اساس آن میزان، مطابقِ حق بودنِ فعل خدا را مورد سنجش قرار دهیم و قول و فعل خداوند، خود نشاندهنده حق و عدالت است!
چناچه خود خداوند در قرآن میفرماید:
لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ[6]
(خداوند) از آنچه انجام مىدهد بازخواست نمىشود، درحالىکه آنان بازخواست مىشوند.
یعنی بنا نیست خداوند برای افعالش مورد بازخواست قرار گیرد که آیا مطابق حق بوده یا
نه، مطابق عدل بوده یا نه! چرا که ملاک حق و باطل، خود فعل و قول خداوند است!
چنانچه در برخی روایاتِ تفسیریِ ذیل این آیه شریفه، با وضوح بیشتری به این حقیقت تصریح
شده است، از جمله:
از مولی امیرالمؤمنین علی علیه السلام نقل شده است:
«خدای تبارکوتعالی کفی از آب گوارای شیرین را برگرفت [و با آن گِلی درست کرد] و آن
را خشک کرد؛ پس جامد شد. سپس به آن فرمود:
«انبیاء مرسلین (بندگان صالح و امامان هدایت شدهی دعوتکننده بهسوی بهشت و پیروان
آنها) تا روز قیامت را از تو میآفرینم
و اهمیّتی نمیدهم و هیچکس نمیتواند بر کار من خرده بگیرد، ولی در کارهای
آنها، جای سؤال و ایراد است[7]!
علامه طباطبایی در المیزان، ذیل آیه فوق، بحث فوقالعادهای
دارند با عنوان: «گفتارى در حکمت خداى تعالى، و معناى اینکه افعال او داراى
مصلحت است»
این بحث مؤید عرایض فوق است، مبتنی بر آیات و روایات، ملاک حق و باطل و حکیمانه
یا غیر حکیمانه یا عادلانه و ظالمانه بودن یک چیز، فعل و قول خود خدا و حجت خداست!
نه اینکه ما در خارج مفهوم و سنجه و متر و محکی داریم که به کمک آن بتوانیم، فعل و
قول خدا و حجت خدا را از نظر حکیمانه بودن، عادلانه بودن و مطابق حق بودن بسنجیم!
اما بحث عقلی علامه در این خصوص که در تأییدش از آیات و روایات نیز بهرهبردهاند:
«حکمت، وقتى صفت فاعل مىشود که فعل
او با نظام علمى او منطبق، و نظام علمیش نیز به درست از نظام خارجى اخذ شده باشد و
معناى مشتمل بودن فعل او بر مصلحت این است که فعلش با صورت علمیهاى که از خارج در
ذهن ترسیم شده مطابق در آید،
پس در حقیقت، حکمت، صفت ذاتى خارج است،
یعنی اگر فاعلى را حکیم، و فعلش را مطابق حکمت مىنامیم، به خاطر این است که فعل او
با وساطت علم با نظام خارج منطبق است،
همچنین اگر فعلى را مشتمل بر مصلحت مىنامیم، باز به خاطر این است که مطابق صورت علمىِ
ذهن فاعل است، و صورت علمى ذهن فاعل نیز مطابق با نظام خارج.
البته این مطلب در افعالى تمام و صحیح و صادق است که منظور از آن فعل، مطابقت با
نظام خارج باشد، مانند افعال ارادى ما،
اما آن افعالى که خود نظام خارج است، مانند افعال خداى تعالى، آن دیگر خودش حکمت، و
عین آن است،
نه اینکه در صورتى که مطابق با چیز دیگرى باشد حکمت تلقی شود.
پس اینکه مىگوییم فعل خدا مشتمل بر مصلحت است، معنایش این است که متبوع مصلحت
است و مصلحت به تَبَع آن مشخص میشود،
نه اینکه تابع مصلحت باشد و مصلحت، خداى را بر انجام آن دعوت و وادار کرده باشد.
غیر از خداى تعالى هر فاعل دیگرى، مسئول در فعل خود است که چرا
چنین کردى[8]؟
و لذا موظف است فعل خود را با نظام خارجى تطبیق دهد، و در پاسخ کسى که مىپرسد چرا
چنین کرده، به علت و وجه مصلحتى که وى را وادار به آن فعل کرده، اشاره و استدلال میکند.
اما چنین سؤالى در مورد خداى تعالى هیچ وجهی ندارد، براى اینکه براى افعال او نظامى
خارجى نیست تا با آن نظام تطبیق داده شود؛
چون فعل خدا همان خارجیت و خودِ نظام خارجى است، که هر حکیمى فعل خود را با آن تطبیق
مىدهد، و غیر این نظامِ خارجى، نظام دیگرى نیست تا خداوند فعل خود را با آن تطبیق
دهد،
و فعل خدا همان عالم خارج است که صورت علمى و ذهنى آن، هر فاعلى را وادار به عمل نموده،
به سوى انجام آن به حرکت در مىآورد، و غیر این خارج، خارجیت دیگرى نیست تا صورت علمى
آن، خداى تعالى را به فعل وا داشته باشد!
آنچه که ما گفتیم مطلبى است که هم مباحث عقلى آن را تأیید مىکند،
و هم بحث قرآنى، و از آیات قرآن همین بس که مىفرماید: (وَ یَوْمَ یَقُولُ کُنْ فَیَکُونُ
قَوْلُهُ الْحَقُّ[9]
و روزی که بگوید: موجود باش، آن چیز بیدرنگ موجود خواهد شد. سخن او حق است)
زیرا در این آیه، کلمه (کن) را تنها و تنها وسیله ایجاد معرفى نموده، و آن را کلام
خود دانسته و نیز خود آن را حق (عین ثابت خارجى ) معرفى نموده است.
و نیز فرمود: (الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلَا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ[10] حق از جانب پروردگار تو است. پس از تردیدکنندگان
مباش.) و حق عبارت است از سخن و یا اعتقادى که با واقعیت و خارج تطبیق کند؛ پس در
حقیقت خود خارج اصالتاً حق است و قول و فعل مطابق با آن، به تبع آن حق است.
وقتى خارج، فعل خدا باشد آن وقت با در نظر گرفتن اینکه همین خارج مبداء قول و عمل
حق است، به خوبى روشن مىشود که چطور حق از خدا شروع شده و به سوى او باز مىگردد.
و به همین جهت است که فرمود: (الحق مِن ربک – حق از پروردگار توست) و نفرمود:
(الحق مع ربک - حق با پروردگار توست)
همچنان که خود ما هم در هنگام مخاصمات که بینمان اتفاق مىافتد مىگوییم : (الحق مع
فلان - حق با فلانى است)
ولى خداى تعالى با اینکه باید مىفرمود حق با خدا است چنین نفرمود، بلکه فرمود حق
از ناحیه خدا است تا آن نکته را برساند.
از همینجا معلوم مى شود که از هر فعلى که تصور شود، یکى از عناوین
حق و یا باطل را دارد، مى توان سؤال کرد که آیا مطابق با حق هست یا نه؟
و معلوم است که این سؤال در غیر خودِ حق صحیح است، نه در خود آن، براى اینکه
حق بودن به ذات خود او است نه به مطابق بودنش با امر خارجی[11]!
و در ادامه نیز بس از بیان این استدلالهای عقلی و قرآنی، در بخش بحث رواییِ این آیه، علامه طباطبایی، به حدیث ذیل که به نقل از امام باقر علیه السلام و در کتاب توحید شیخ صدوق نقل شده استناد مینمایند و درباه این حدیث چنین بیان میدارد که:
«این روایت، بیانى را که ما در ذیل آیه مزبور گذراندیم تأیید مىکند[12].»
در این حدیث مورد استناد علامه نیز امام باقر علیه السلام تصریح
فرمودهاند که هر منعی که خدا انجام داده است، خود آن فعلِ منعکردن خدا، عین عدل است؛
به تعبیر دیگر، اگر کسی را از زیبایی ظاهر در خلقت منع کرده، عین عدل است.
اگر کسی را به رغم تلاش از وسعت رزق منع کرده، عین عدل است.
اگر کسی و کسانی را از آسایش و امنیت و صلح منع کرده، عین عدل است.
و این منعهای خداوند ولو که به اصطلاح با عقل ما هم جور در نیاید و از نظر انسان خلاف
عدالت باشد، چون فعلخدا و خداست و او مالک مطلق و حقیقیست، عین عدل است!
یعنی میزان برای عادلانه و حق بودن یک چیز، خود فعل و قول خداست، نه اینکه مفروضی به
عنوان سنجه عدل و حق داشته باشیم و با آن متر و سنجه و محک بخواهیم فعل خدا را از حیث
مطابق حق و عدل بودن بسنجیم!
اما حدیث شریف امام باقر علیه السلام در این خصوص:
جابر بن یزید جعفی میگوید: به امام باقر علیه السلام عرضه داشتم:
یا بن رسول اللّه، ما بسیارى اطفال را مىبینیم که مرده متولد مىشوند و بسیارى قبل
از اینکه خلقتشان تمام گردد سقط مىشوند و بعضى دیگر کور و لال و کر به دنیا مىآیند
و بعضى دیگر پس از ساعتى بعد از ولادت مىمیرند بعضى دیگر فقط تا سن بلوغ مىمانند،
بعضى دیگر تا سن پیرى، سر این اختلاف چیست؟
حضرت فرمود: خداى تبارک و تعالى از خلق خود سزاوارتر به تدبیر امر خلق است، زیرا او
خالق و مالک ایشان است، اگر یکى را از عمر محروم مىدارد از چیزى محروم داشته که سزاوار
و مالک آن نبوده و کسى را هم که عمر مىدهد باز چیزى را مى دهد که وى مالک آن نبوده
پس خداى تعالى هر چه را که مىدهد از باب تفضل و بیاستحقاق بخشی است،
و هر چه را نمىدهد و منع میکند نیز محض عدل است،
«او از آنچه مىکند بازخواست نمىشود بلکه خلق مورد بازخواست او هستند.
(انبیاء:23)»
جابر مى گوید عرضه داشتم: یا بن رسول اللّه چطور از آنچه مىکند بازخواست نمىشود؟
فرمود براى اینکه هیچ کارى نمىکند مگر آنکه، آن کار، خودش حکمت و صواب باشد!
و دیگر اینکه او یگانه، متکبر، جبار و واحد قهار است
و هر کس در دل خود از آنچه او انجام میهد و تقدیر میکند، حرجى احساس کند، کافر
است
و هر که فعلى از افعال او را انکار کند و زشت بشمارد جاحد[13].
برخی لینکهای مرتبط:
لینک مربوط به متن و ترجمه المیزان در مباحث مربوط به آیه23 سوره انبیاء:
http://lib.eshia.ir/12016/14/271
و
https://quran.anhar.ir/tafsirfull-13879.htm
[1] انبیاء:23
[2] اعتماد
آنلاین؛ بخش سیاسی – خبر با
عنوان: سلطان مدعی مساوات –
تاریخ انتشار: جمعه، ۱۴ شهریور ۱۳۹۹ - ساعت 09:40
آدرس لینک خبر:
[3]
در خصوص منابع شیعه و سنی که با اسناد صحیح حدیث
فوق را به از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کردهاند میتوانید به دو لینک ذیل
مراجعه فرمایید:
لینک مربوط به سایت «ویکی فقه» در باب صحت حدیث الحق مع علی
و... در منابع اهل سنت و شیعه:
http://wikifeqh.ir/%D8%AD%D8%AF%DB%8C%D8%AB_%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D9%85%D8%B9_%D8%A7%D9%84%D8%AD%D9%82_%D9%88_%D8%A7%D9%84%D8%AD%D9%82_%D9%85%D8%B9_%D8%B9%D9%84%DB%8C
و لینک مربوط به سایت «ویکی شیعه» در باب صحت حدیث الحق مع علی و... در منابع اهل سنت و شیعه:
https://fa.wikishia.net/view/%D8%AD%D8%AF%DB%8C%D8%AB_%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D9%85%D8%B9_%D8%A7%D9%84%D8%AD%D9%82
[4] مناقب (ابن شهر آشوب): ج3، ص61
[5]
طبقات کبری (ابن اسعد): ج3، ص198
لینک مباحث بررسی حدیث عمار مع الحق و...:
https://www.valiasr-aj.com/persian/shownews.php?idnews=8656
[6] انبیاء:23
[7] إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لَمَّا أَحَبَّ أَنْ یَخْلُقَ خَلْقاً بِیَدِهِ ... فَاغْتَرَفَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی غُرْفَهًًْ مِنَ الْمَاءِ الْعَذْبِ الْفُرَاتِ فَصَلْصَلَهَا فَجَمَدَتْ ثُمَّ قَالَ لَهَا مِنْکِ أَخْلُقُ النَّبِیِّینَ وَ الْمُرْسَلِینَ وَ عِبَادِیَ الصَّالِحِینَ وَ الْأَئِمَّهًَْ الْمُهْتَدِینَ الدُّعَاهًَْ إِلَی الْجَنَّهًِْ وَ أَتْبَاعَهُمْ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَهًِْ وَ لَا أُبَالِی وَ لَا أُسْأَلُ عَمَّا أَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُون. (علل الشرایع (شیخ صدوق): ج۱، ص۱۰۴)
[8] بدیهی است که اگر کسی هر چه کند به طبق فرمان و رضای خدا باشد، فعل او نیز مظهری از فعل خداست و اشکال به فعل چنین کسی به اشکال به فعل خدا باز میگردد، لذا از آن شخص نیز به مانند خدا نمیشود بازخواست؛ چرا که فعلش به امر و مطابق رضای خداست و دوئیتی نمیتوان میان فعل او و فعل خدا در نظر گرفت. دستور قرآن مبنی بر تبعیت محض و بیچون و چرا (آل عمران:32) (حشر:7) (احزاب:36) (نساء:80) و عدم هر گونه اعتراض، حتی اعتراض قلبی (نساء:65) به قول و فعل و امر رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز همین امر است.
[9] انعام:73
[10] آل عمران:60
[11]
الحکمة صفة الفاعل
من جهة انطباق فعله على النظام العلمی المنطبق على النظام الخارجی واشتمال فعله على
المصلحة هو ترتبه على الصورة العلمیة المترتبة على الخارج ، فالحکمة بالحقیقة صفة ذاتیة
للخارج وإنما یتصف الفاعل أو فعله بها من جهة انطباق الفعل علیه بوساطة العلم ، وکذا
الفعل مشتمل على المصلحة بمعنى تفرعه على صورتها العلمیة المحاکیة للخارج.
وهذا إنما یتم فی الفعل الذی أرید به مطابقة الخارج کأفعالنا الإرادیة وأما الفعل الذی
هو نفس الخارج وهو فعل الله سبحانه فهو نفس الحکمة لا لمحاکاته أمرا آخر هو الحکمة
وفعله مشتمل على المصلحة بمعنى أنه متبوع المصلحة لا تابع للمصلحة بحیث تدعوه إلیه
وتبعثه نحوه کما عرفت.
وکل فاعل غیره تعالى یسأل عن فعله بقول « لم فعلت کذا »؟ والمطلوب به أن یطبق فعله
على النظام الخارجی بما عنده من النظام العلمی ویشیر إلى وجه المصلحة الباعثة له نحو
الفعل، و أما هو سبحانه فلا مورد للسؤال عن فعله إذ فعله نفس النظام الخارجی الذی یطلب
بالسؤال تطبیق الفعل علیه ولا نظام خارجی آخر حتى یطبق هو علیه، و فعله هو الذی تکون
صورته العلمیة مصلحة داعیة باعثة نحو الفعل ولا نظام آخر فوقه ـ کما سمعت ـ حتى تکون
الصورة العلمیة المأخوذة منه مصلحة باعثة نحو هذا النظام فافهم.
هذا ما یعطیه البحث العقلی ویؤیده البحث القرآنی وکفى فی ذلک قوله تعالى: «وَیَوْمَ
یَقُولُ کُنْ فَیَکُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ » الأنعام:٣، فقد عد کلمة «کُنْ» التی هی
ما به یوجد الأشیاء أی وجودها المنسوب إلیه قولا لنفسه وذکر أنه الحق أی العین الثابت
الخارجی فقوله هو وجود الأشیاء الخارجی وهو فعله أیضا فقوله فعله وقوله وفعله وجود
الأشیاء خارجا، وقال: «الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ» آل
عمران:٦٠، والحق هو القول أو الاعتقاد من جهة أن الخارج یطابقه فالخارج حق بالأصالة
والقول أو الاعتقاد حق یتبع مطابقته، وإذا کان الخارج هو فعله تعالى والخارج هو مبدأ
القول والاعتقاد فالحق منه تعالى یبتدأ وإلیه یعود، ولذا قال: «الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ»
ولم یقل: الحق مع ربک کما نقول فی المخاصمات التی فیها بیننا: الحق مع فلان.
ومن هنا یظهر أن کل فعل ففیه سؤال إلا فعله سبحانه لأن المطلوب بالسؤال بیان کون الفعل
مطابقا ـ بصیغة اسم المفعول ـ للحق وهذا إنما یجری فی غیر نفس الحق وأما الحق نفسه
فهو حق بذاته من غیر حاجة إلى مطابقة. (المیزان فی التفسیر القرآن (علامه طباطبایی):
ج14، ص270 تا 273)
[12] أقول: وهو یؤید ما قدمناه فی تقریر الدلیل. (المیزان فی التفسیر القرآن (علامه طباطبایی): ج14، ص271)
[13]
جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ
اَلْجُعْفِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ اَلْبَاقِرِ
عَلَیْهِما السَّلاَمُ یَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ إِنَّا نَرَى مِنَ اَلْأَطْفَالِ
مَنْ یُولَدُ مَیِّتاً وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْقُطُ غَیْرَ تَامٍّ وَ مِنْهُمْ مَنْ یُولَدُ
أَعْمَى أَوْ أَخْرَسَ أَوْ أَصَمَّ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمُوتُ مِنْ سَاعَتِهِ إِذَا
سَقَطَ عَلَى اَلْأَرْضِ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَبْقَى إِلَى اَلاِحْتِلاَمِ وَ مِنْهُمْ
مَنْ یُعَمَّرُ حَتَّى یَصِیرَ شَیْخاً فَکَیْفَ ذَلِکَ وَ مَا وَجْهُهُ فَقَالَ عَلَیْهِ
السَّلاَمُ إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَوْلَى بِمَا یُدَبِّرُهُ مِنْ أَمْرِ
خَلْقِهِ مِنْهُمْ وَ هُوَ اَلْخَالِقُ وَ اَلْمَالِکُ لَهُمْ فَمَنْ مَنَعَهُ اَلتَّعْمِیرَ
فَإِنَّمَا مَنَعَهُ مَا لَیْسَ لَهُ وَ مَنْ عَمَّرَهُ فَإِنَّمَا أَعْطَاهُ مَا لَیْسَ
لَهُ فَهُوَ اَلْمُتَفَضِّلُ بِمَا أَعْطَاهُ وَ عَادِلٌ فِیمَا مَنَعَ «وَ لا یُسْئَلُ
عَمّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ. (انبیاء:23)»
قَالَ جَابِرٌ فَقُلْتُ لَهُ یَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ وَ کَیْفَ لا یُسْئَلُ عَمّا
یَفْعَلُ
قَالَ لِأَنَّهُ لاَ یَفْعَلُ إِلاَّ مَا کَانَ حِکْمَةً وَ صَوَاباً
وَ هُوَ اَلْمُتَکَبِّرُ اَلْجَبَّارُ وَ اَلْوَاحِدُ اَلْقَهَّارُ فَمَنْ وَجَدَ فِی
نَفْسِهِ حَرَجاً فِی شَیْءٍ مِمَّا قَضَى اَللَّهُ فَقَدْ کَفَرَ وَ مَنْ أَنْکَرَ
شَیْئاً مِنْ أَفْعَالِهِ جَحَدَ. (التوحید (شیخ صدوق): ج1، ص397)