قیامی بر پایه شور یا شعور ؟
چرا امام در هر فرصتی می خواهد به بهانه ای اصحابش را مرخص کند ؟
دائما می گوید آگاه باشید که اینجا آب و نانی نیست، قضیه خطر دارد حتی در شب عاشورا که به آنها می گوید : من اصحابی بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم از همه ی شما تشکر می کنم اینها جز با من یا کسی از شما کاری ندارند از تاریکی شب استفاده کنید و جان خود را نجات دهید .
اما چرا ؟
رهبری که می خواهد از نارضایتی مردم استفاده کند که چنین نمی گوید بلکه همواره از تکلیف شرعی دم می زند البته تکلیف شرعی هم بود و امام حسین نیز از گفتن آن غفلت نکرد ولی می خواست که آن تکلیف شرعی را در نهایت آزادی و آگاهی انجام دهند خواست به آنها بگوید اگر میخواهید بگریزید دشمن شما را محصور نکرده پس از جانب دشمن اجبار ندارید و اگر فکر می کنید که مسئله ی بیعت برای شما تعهد و اجباری به وجود آورده بیعت را هم برداشتیم یعنی فقط انتخاب و آزادی.
این است که به شهدای کربلا ارزش می دهد، اگر اجباری در کار بود آن گونه شهادت ارزش نداشت تنها یک سیاستمدار الهی این گونه عمل می کند، امام فرمودند: نه دریا پشت سرت است و نه دشمن رو به رویت نه دوست تو را اجبار کرده و نه دشمن هر کدام را می خواهی انتخاب کن در نهایت آزادی پس باید بدانیم که انقلاب امام حسین کاملا آگاهانه است هم از ناحیه ی خودش و هم ازناحیه ی اهل بیت و یارانش و شوری است آمیخته با شعور و ای بسا که مبنای آن شور هم شعور است.
عوامل مختلفی در شکل گیری نهضت امام حسین تاثیر داشته است که در ذیل به بعضی از آنها اشاره می کنیم :
عامل تقاضای بیعت با باطل و کفر محض:
معاویه قبل از مرگش به مدینه می آید و میخواهد از امام برای جانشینی یزید بیعت بگیرد و موفق نمی شود پس از مرگ معاویه، یزید هم می خواهد بیعت بگیرد ولی او هم موفق نمی شود و امام حاضر به بیعت نمی شود زیرا دراینجا بیعت کردن نه تنها به معنی تائید حاکمیت شخصیت یزید است که حتی ظواهر دین را هم رعایت نمیکند و یک فاسقی است که علناً حرام خدا را انجام میدهد و خود را هم امیرالمؤمنین خطاب می کند بلکه به عنوان تایید کردن رسمی است که اولین بار توسط معاویه باب شده یعنی تبدیل خلافت اسلامی به سلطنت استبدادی و موروثی و اینجاست که اباعبدالله به عنوان پیشوا و رهبر حقیقی دین و جانشین راستین رسول خدا نمی توانستند با رسمیت دادن به این امور چنین قدم مؤثری را برای نابودی دین خدا بردارند و تکلیفی جز امتناع از بیعت نداشتند و خدا نیز از ایشان همین را میخواست.
از آنجا که بیعت امام با فسق و کفر محض غیر ممکن بود و قدرت مستبد ومخالفت ناپذیر وقت نیز با تمام وجودش خواستار بیعت یا سر ایشان بود و به هیچ چیز دیگری قانع نبود و از این رو کشته شدن امام قطعی و حتمی بود.
در این شرایط امام هم نظر به رعایت مصلحت اسلام و در راه اصلاح امت جدشان و احیای دین خدا بی هیچ واهمه ای شهادت را بر زندگی، آگاهانه ترجیه دادند و این معنای جمله ی معروف امام است که خدا میخواهد مرا کشته ببیند.
شهادت ایشان با آن وضع دلخراش، مظلومیت و حقانیت اهل بیت را مسجل ساخت و چهره واقعی دستگاه نفاق پیشه ی اموی را برای عموم مردم آشکار کرد.
البته منظور از این که میگوییم مقصد امام علیه السلام از قیام خود شهادت بود و خدا شهادت او را خواسته بود، به هیچ وجه این نیست که خدا از ایشان خواسته بود تا از بیعت با یزید خود داری نماید و بعد دست روی دست بگذارد و خود را در معرض شهادت قرار دهد و بعد اسم قیام و خروج برای اصلاح امت جدشان را روی این حرکت بگذارند، لذا روش امام در قیام در شرایط و مراحل مختلف متفاوت است.
در آغاز کار که تحت فشار حاکم مدینه قرار گرفت، شبانه از مدینه راهی مکه که حرم امن الهی بود حرکت کرد و چند ماهی را در مکه به حال پناهندگی گذراند.
از سویی با توجه به مراقبت شدید، توسط مأمورین حکومتی و آگاهی از قصد آنها در ترور ایشان در بیت الله الحرام برای حفظ حرمت خانه ی خدا و اینکه خونشان با ترور پایمال و بی اثر نشود در اثر شایع کردن این حرف که ترور امام در پی یک خصومت شخصی بوده .
عامل دعوت مردم کوفه
از سوی دیگر با توجه به سیل نامه ها (حدود هجده هزار نامه) و درخواست ها به سوی آن حضرت که از کوفه سرازیر شده بود با اینکه امام بهتر از هر کس از سابقه ی بی وفایی و پیمان شکنی کوفیان مطلع بودند اما از آنجا که کوفیان در نامه هایشان با سوگندهای بسیار بر نصرت امام تا پای جان تأکیدکرده بودند لذا حجت ظاهری را بر ایشان تمام کرده بودند، و قطعا اگر امام حسین ( علیه السلام) به مردم کوفه اعتنا نمی کردبسیاری امروز می گفتند چرا امام حسین به این دعوت همه جانبه ی کوفیان جواب مثبت نداد؟
امام در پی دریافت آخرین نامه که درخواست صریح عده ی کثیری از بزرگان کوفه در آن بود پیشاپیش مسلم بن عقیل را به عنوان نماینده ی خود به کوفه فرستادند و پس از چندی هم نامه ی مسلم هم مبنی بر مصاعد بودن اوضاع نسبت به قیام امام به دستشان رسید.
لذا رهسپار آن دیار شد تا برای ایجاد حکومت حقه الهی و قیام علیه حکومت حاکم فاسق و جائر و احیای دین خدا اقدام نماید.
عامل امر بهمعروف و نهی از منکر :
عامل سوم عامل امر به معروف و نهی از منکر و اصلاح امت اسلام است که همان روز اول که امام حسین از مدینه حرکت کرد با این شعار حرکت کرد، مساله این نبود که چون از من بیعت می خواهند و من نمی پذیرم و قیام می کنم، بلکه این بود که اگر بیعت هم نخواهند من به حکم وظیفه ی امر به معروف و نهی از منکر مقابل دستگاه سراسر فسادی که کمر بسته تا تمام واجبات الهی را از معروفیت بیاندازد و تمام محرمات الهی را هم از منکر بودن قیام می کنم ( هنوز دعوت مردم کوفه به امام نرسیده بود و به دعوت مردم کوفه مربوط نیست) بلکه مساله این بود که امام به حکم وظیفه ی دینی خود و به حکم مسئولیت شرعی و الهی خود قیام را بر خود و عموم مسلمین واجب میدانستند.
در میان راه هم وقتی به امام خبر می دهند که مسلم وهانی کشته شده اند و کوفه سقوط کرده امام تا این جمله را شنید اشک از چشمانش جاری شد و سپس آیه ی 23 سوره احزای را تلاوت فرمود :« بعضی ازمومنین به پیمانی که با خدای خویش بستند وفا کردند، آنهایی که وفا کننده به پیمان خویش هستند بعضی عهدخود را به آخر بردند ( رفتند و شهید شدند) و برخی در انتظارند و عهد خود را به هیچ وجه تغییر نمیدهند» یعنی مافقط برای کوفه نیامدیم کوفه سقوط کرد که کرد ما وظیفه ی سنگین تری داریم.
سپس روش قیام و جنگ تهاجمی را به قیام دفاعی تبدیل فرموده و شروع به تصفیه و خالص سازی جبهه ی یاران خود میکنند تا با خالص ترین یاران، خالص ترین قیام را در راه خدا به انجام برساند تا به برکت این خلوص، بالاترین اثر گذاری را در احیا دین خدا در طول تاریخ داشته باشد.
در عامل اول امام حسین مدافع است. می گویند بیعت کن می گوید نمی کنم از خودش دفاع میکند
در عامل دوم امام متعاون است، او را به همکاری دعوت کرده اند، جواب مثبت می دهد،
در عامل سوم امام حسین مهاجم است در اینجا او به حکومت فاسد و جائر وغاصب وقت که حتی به رعایت ظواهر دین هم متعهد نیست هجوم آورده به همین خاطر امام حسین یک مرد انقلابی است و می خواهد انقلاب کند.
بعضی ها مرتکب این اشتباه می شوندکه مهم ترین عامل در قیام امام حسین عامل دعوت مردم کوفه است اتفاقاً این عامل کوچکترین عامل است چرا که اگر امام فقط به خاطر دعوت مردم کوفه دست به این کار زده بود در میان راه که پیمان شکنی مردم کوفه برایشان مسجل شده بود باید منصرف می شدند و بر می گشتند. از اینجا معلوم می شود که عامل امر به معروف ونهی از منکر و احیای دین خدا مهمترین عامل بوده.
سخنان امام حسین علیه السلام:
بیگمان من از روی خودخواهی و سرمستی ویا برای فساد و ستمگری قیام نکردم، بلکه قیام من برای اصلاح در امت جدم میباشد، میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و به سیره و روش جدم و پدرم علی بن ابی طالب عمل کنم.
ای مردم! پیامبر خدا فرموده است: کسی که زمامدار ستمگر را ببیند که حرام خدا را حلال میسازد و عهدش را میشکند و با سنت پیامبر خدا مخالفت میورزد و در میان بندگان خدا بر اساس گناه و تجاوز عمل میکند، ولی در مقابل او با عمل یا گفتار، اظهار مخالفت ننماید، بر خداوند است که او را با همان ظالم در جهنم اندازد.
بدانید اینان ، به پیروی شیطان چسبیده، اطاعت خدای رحمان را ترک گفته اند، تباهی ها را آشکار ساخته، حدود خداوند را تعطیل کرده اند، بیت المال را در انحصار خود درآورده، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام ساخته اند و من از هرکس دیگر سزاوار ترم که در براینان شوریده و در برابرشان بیاستم.
اینجا امام به مسئله ی بیعت خواستن هم اشاره نمیکنند بلکه صراحتاً نشان میدهند که فارغ از بحث قیام، من خود را موظف میدانم که با دلایلی که ذکر شد در برابر این دستگاه سراسر کفر که بر جامعه و حکومت اسلامی مسلط شده قیام کنم.
۱۰دقیقه بعد : ۱۰ قاشق چای خوری شکر وارد بدنتان می شود. می دانید چرا با وجود خوردن این حجم شکر دچار استفراغ نمی شوید؟ چون اسید فسفریک، طعم آن را کمی می گیرد و شیرینی اش را خنثی می کند.
۲۰دقیقه بعد : قند خونتان بالا می رود و منجر به ترشح ناگهانی و یک جای انسولین می شود. کبدتان شروع می کند به تبدیل قند به چربی تا قند خون، بیش تر از این بالا نرود.
۴۰دقیقه بعد : حالا دیگر جذب کافئین کامل شده؛ مردمک های چشمتان گشاد می شود، فشار خونتان بالا می رود و در پاسخ به این حالت، کبدتان قند را به داخل جریان خون رها می کند. گیرنده های آدنوزین مغز حالا بلوک می شوند تا از احساس خواب آلودگی جلوگیری کنند.
۴۵دقیقه بعد : ترشح دوپامین افزایش پیدا می کند و مراکز خاصی در مغز، که حالت سرخوشی ایجاد می کنند تحریک می شوند. این همان مکانیسمی است که در مصرف هروئین منجر به ایجاد سرخوشی می شود.
۶۰دقیقه بعد : اسید فسفریک موجود در نوشابه، داخل روده کوچک، به کلسیم، منیزیم و روی می چسبد. متابولیسم بدن افزایش پیدا می کند. میزان بالای قند خون و شیرین کننده های مصنوعی، دفع هرچه بیش تر کلسیم را از طریق ادرار باعث می شوند.
مدتی بعد : کافئین در نقش یک داروی مدر (ادرارآور) وارد عمل می شود. حالا دیگر کلسیم و منیزیم و رویی که قرار بود جذب بدن شود، بیش از پیش از طریق ادرار دفع می شود و به همراه آن مقادیر زیادی آب، سدیم و دیگر الکترولیت ها نیز از دست می رود.
مدتی بعدتر : کم کم آن غوغایی که در بدنتان ایجاد شده بود فروکش می کند و نوبت به افت قند می رسد. در این مرحله یا خیلی حساس و تحریک پذیر می شوید یا خیلی کرخت و بیحال.
حالا دیگر تمام آن آبی را که از طریق نوشابه وارد بدن خود کرده بودید، دفع کرده اید؛ آبی که میشد به جای اسید و کافئین و شکر، حاوی مواد مفیدی برای بدنتان باشد. تا چند ساعت بعد اثر کافئین هم از بین می رود و شما هوس یک نوشابه دیگر می کنید.
"مضرات نوشابه های رژیمی و آمار وحشتناک کشورمان"
در نوشابه های رژیمی به جای شکر از شیرین کننده های مصنوعی عمدتاً آسپارتام استفاده می کنند که خود این ماده، اشتهاآور است و می تواند باعث سردرد، سرگیجه و کاهش حافظه شود. مصرف بیش از اندازه آسپارتام خالی از عارضه نیست. تومور مغزی، نقص عضو جنین و بروز حمله های صرع بعضی از این عوارض هستند. مصرف مداوم نوشابه به علت بالا بودن اسید فسفریک آن باعث پوکی استخوان و پوسیدگی دندان ها می شود. همچنین خوردن نوشابه باعث چاقی و افزایش وزن می شود. همچنین باعث تولید انسولین زیاد در بدن می گردد. که فرد را یک قدم برای ابتلا به دیابت نزدیک می کند. قند موجود در یک بطری نوشابه گازدار برابر با دو بسته شکلات است.
سرانه مصرف نوشابههای گازدار در ایران ۴۲لیتر است. با مقایسه این آمار با آمار دیگر کشورهای جهان به این نتیجه وحشتناک میرسیم که ما در سرانه مصرف نوشابههای گازدار مقام اول را در جهان پیدا کردهایم.
برای اینکه بیش تر وحشت کنید، بد نیست بدانید که:
۱ - میانگین مصرف نوشابههای گازدار در دنیا برای هر فرد ۱۰لیتر است.
۲ - در بیست سال اخیر، مصرف نوشابههای گازدار در کشور، نزدیک به ۱۵درصد رشد داشته است.
۳ - طی این بیست سال، مصرف شیر و لبنیات، تنها حدود یک دهم درصد رشد کرده است.
۴ - سرانه مصرف لبنیات در ایران کم تر از یک سوم استاندارد جهانی است.
۵ - طبق آمار، ۹۰درصد کودکان ۲۴ماهه تا ۱۲ساله کشورمان، روزانه حداقل یک بار پفک و نوشابه مصرف کردهاند.
۶ - ۲۵درصد از کودکان ایرانی به نوعی با سوء تغذیه دست به گریبانند.
۷ - یک سوم از مرگومیرهای کشور به علت بیماریهای قلبی – عروقی است که یکی از عوامل اصلی بروز آن، تغذیه بد است.
تا امام زمان در قلب ما ظهور نکرده اند، برای ظهورشان نمی توانیم گامهای چندان مؤثری برداریم.
ایمان!
امام زمان را مؤمنین می توانند یاری کنند.
اما ایمان چیست و آثارش چیست از کجا بفهمیم ایمان داریم یا نداریم؟
جایگاه ایمان در قلب انسان است، زمانی که انسانی به چیزی ایمان بیاورد، آن چیز به باور تبدیل شده و جایگاهش قلب است و نه عقل!
به طور مثال همه میدانیم که مرده کاری با آدم ندارد اما چند نفر حاضرند که شب در یک خانه تک وتنها بایک جسد بخوابد؟
بله تنها مرده شور چون علاوه بر اینکه میداند، باورهم دارد. یا مثالی ملموس تر، همه ما میدانیم که ورزش چقدر برای سلامت جسم و جان مفید است امام چند نفر از ما ورزش میکند؟
بنابر این انسان ها بیشتر بر اساس باورهای قلبی خود عمل میکنند تا دانسته های عقلی و اینکه اصطلاحاً میگن فلان اخلاق پسندیده باید ملکه شود در انسان یعنی باید به باور قلبی تبدیل شود.
قلب انسان در مواجه شدن با هر چیز اساساً دو خروجی از خود بروز می دهد، یا چیزی از جنس محبت ، عشق و علاقه و یا چیزی از جنس نفرت، بیزاری و اشمئزاز. البته شدت و ضعف به وجود آمدن و تجلی این امور در قلب، نسبت به هر چیزی که قلب با آن مواجه می شود متفاوت است.
عمل صالح و تقوا، به تنهایی ملاکی حقیقی برای اثبات وجود ایمان در انسان نیست، به گواه قرآن!
اما گواهان
وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا یُظْلَمُونَ نَقیراً (124)
مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (97)
وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْیَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ کانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُوراً (19)
وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا یَخافُ ظُلْماً وَ لا هَضْماً (112)
فَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا کُفْرانَ لِسَعْیِهِ وَ إِنَّا لَهُ کاتِبُونَ (94)
و آیاتی از این دست بسیار است
باید توجه داشت که این و هو مؤمن که مرتباً تکرار می شود چیست؟
بعلاوه در خود قرآن و طول تاریخ، متقیان بسیاری داشتیم که از آنجا که ریشه ی تقوایشان حب فی الله نبوده و و حب النفس بوده دچار سوء عاقبت شده اند که معروف ترین این افراد متقی در بین انسانهایی که در قرآن ذکر شده بلعم باعورایی است که با اینکه به واسطه تقوا داشتن، اسم اعظم را هم می دانست اما چون ریشه ی این تقوا، حب فی الله نبود کارش به نفرین کردن حضرت موسی کشید و کافر از دنیا رفت و بعد از این نمونه ی انسانی ، شیطان لعنت الله علیه هم بعد از آنهمه تقوا پیشگی، همه میدانید که چه بلایی به سرش آمد به واسطه ی کرنش نکردن آگاهانه در برابر برگیزیده ی خدا از درگاه خداوند مترود شد و همه از تقوای اهل خوارج هم بسیار شنیده اید.
پس تقوایی که ریشه اش حب خدا و حب دوستان و محبوبین خدا نباشد ما را به سر منزل مقصود نمی رساند!!!!!!!!!!!!!!
اما هر کسی که ادعای حب داشت و تقوا نداشت ، حبش در حد بسیار ضعیف است .
ببینید همه ی ما در این دنیا مسافریم
هر مسافر برای مسافرت به دو چیز نیاز دارد
یکی توشه ی سفر و دیگری مرکب
همه ی شما شنیده اید که توشه ی راه تقوا است، اما شما حالا هی تقوا داشته باش و هی توشه جمع کن بدون مرکب کجا می خواهی بروی؟!!!!!
اما مرکب چیست؟
بله مرکب همان حب خدا و محبوبین خداست یعنی اهل بیت و بغض و دشمنیِ دشمنان خدا ودشمنان دوستان خدا
اما گفتم نشانه ی حب واقعی چیست؟
این است که نه تنها موجب ناراحتی محبوب نشویم بلکه موجبات شادی او را هم فراهم آوریم و هیچ چیز اهل بیت که محبوبترین خلق خدا هستند را به اندازه ی نافرمانیِ خدا وبی تقوایی ناراحت نمی کند و هیچ چیز هم مانند اطاعت از خدا و رعایت تقوای الهی و اطاعت امر خدا، ایشان را خوشنود نمی کند(و از مهمترین دستورات خدا که در قرآن هم آمده اطاعت محض از رسول و ولی امر تعیین شده از سوی خداست که توسط پیامبر معرفی میشود).
پس از نشانه های محب واقعی چیست ؟
عمل به واجب و ترک حرام که می شود همان تقوای الهی آن هم با ریشه و منشاً حب.
یک مثال ساده از تقوای با ریشه ی حب برایتان میزنم
احتمالاً میدانید که مستحب است که انسان در روز جمعه ناخن هایش را بگیرد. یک روز امام خمینی مشغول گرفتن ناخن هایشان بودند در روز جمعه که گویا دخترشان از ایشان میپرسند آقا جان چرا ناخون هایتان را الآن کوتاه میکنید. امام میفرمایند چون خدا دوست دارد.!!!
نکته خیلی دقیق و لطیف است، ایشان نمیگویند که چون مستحب است (یعنی برای ثوابش) بلکه میفرمایند چون خدا دوست دارد، یعنی چه؟ یعنی من میخواهم مطابق میل محبوبم عمل کنم.امام علی میفرمایند: قوماً عَبَدَالله حُباً (مردمی هستند که خدا را از روی حب و عشق عبادت می کنند) خدا خودش روزی ماهم بنماید.
اما محبین ضعیف هم طبق روایات معتبر در نهایت عاقبت به خیر خواهند شد و آن مرکب آنها را به سر منزل مقصود می رساند
اما بدون توشه پدرشان در راه در می آید. بالآخره بهشت جای مطهران است و محب باید قبل از ورود به بهشت که جایگاه مطهران است از رجس و آلودگی پاک شود و برای همین هم ممکن است به انواع بلا ها در دنیا و در هنگام جان دادن و شب اول قبر و برزخ و قیامت مبتلا شود و اگر اوضاعش خیلی از نظر عمل خراب باشد ممکن است مدتی هم طعم جهنم را بچشد اما در نهایت مرکب حب پس از تطهیر او را روانه ی بهشت می کند
و تازه خداوند تنها عمل متقیانه ای را می پذیرد که خالصانه انجام شده باشد
روزی خداوند به حضرت موسی میفرماید: ای موسی تا کنون چه عملی را خالصانه برای من انجام داده ای بعد موسی به طور مثال میگوید مردم را به دینت دعوت کرده ام ، خداوند دلیل می آورد که این عمل خالصانه برای من نبوده بعد میگوید مثلاً نماز خواندم بعد دوباره خدا دلیل می آورد که در حقیقت این عملت هم از روی خلوص و تنها برای من نبوده و خلاصه هر چه موسی علیه السلام عملی را نام میبرد خداوند هم دلیلی می آورد که نشان میدهد این آن عمل خالصانه ی مورد نظر نیست. خلاصه موسی علیه السلام میگوید خدایا من نمیداندم تو خود بگو که عمل خالص برای تو چیست؟
خداوند میفرماید: ای موسی عمل خالص برای من آن است که دوستانِ من را دوست بداری و دشمنانِ من را دشمن بداری این است عمل خالص برای من.
و این درحقیقت همان فراز معروف زیارت عاشوراست که إنی سلمٌ لمن سالمکم و حربٌ لمن حاربکم الی یوم القیامة ، یعنی من تا روز قیامت با هر که باشما در سلم و دوستی است دوستم و با هر که باشما در جنگ و خصم است نیز دشمنم .
و اساساً یکی از بهترین راه های ربط پیدا کردن و نشان دادن صادقانه ی حب این است که انسان خود را درشادی و بلای اهل بیت شریک کند و روایات زیادی داریم که شیعیان با غم امامشان غمگین میشوند و با شادی امامشان شاد میشوند.
و بزرگترین بلای کل تاریخ عالم که بر جبهه ی حق و حزب خدا واردشده فاجعه ی کربلا است، و تمام انبیا و ائمه و اولیای دین، ما را به مبتلا شدن و همراه شدن در عزای حسین علیه السلام و یارانش توصیه اکید کرده اند و زیارت عاشورا والا ترین سندی است که با توجه به معارف آن میتوان به بلای حسین علیه السلام وجبهه ی حق مبتلا شد و صداقت خود را در محب بودن نشان داد در سایه این همراهی به تهذیب نفس واز آن بالاتر سنخیت با امام زمان رسید. چرا که ایشان روزی دوبار در عزای جد بزرگوارشان مینشینند تا اذن انتقام از سوی خداوند صادر شود و این است وجه تسمیه ی امام زمان علیه السلام به منتقم.
راستی :::::::::::: حتماً همگی غربت و غم غروب جمعه ها را حس کرده اید.....
و البته این یک رابطه ی دو طرفه است و امام هم از غم هر کدام از شیعیانش غمگین میشود
بزرگترین معجزه ی اکسیر عشق آن است که عاشق کم کم در اثر عشق رنگوبوی معشوق را به خود میگیرد و از هر چه معشوق را میازارد بیزار میشود و به هر چه معشوق را خوشحال میکند میل پیدا میکند
در ادامه بحث مختصری را هم درباره ی جایگاه حب اهل بیت در قرآن خواهیم آورد
قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلاَّ مَنْ شاءَ أَنْ یَتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ سَبیلاً (فرقان 57)
بگو: «من در برابر آن (ابلاغ آیین خدا) هیچ گونه پاداشى از شما نمىطلبم مگر کسى که بخواهد راهى بسوى پروردگارش برگزیند
... قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى... (شورى 23)
بگو: «من هیچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمىکنم جز دوستداشتن نزدیکانم [اهل بیتم]
از دو آیه فوق در می یابیم که هر کس بخواهد راهی به سمت پروردگارش برگزیند باید اهل مودت و دوستیِ اهل بیت باشد (البته بدیهی است که از لوازم مودت و دوستی واقعی اطاعت از اوامر محبوب است و اوامر و نواهی ایشان نیز اوامر و نواهی خداوند است )
قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیم" (آل عمران 31)
بگو اگر خدای را دوست دارید از من(پیامبر) پیروی کنید تا خدا نیز دوستتان بدارد و گناهانتان را بیامرزد و خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است.
قُلْ أَطیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْکافِرینَ (آل عمران32)
بگو: «خدا و پیامبر [او] را اطاعت کنید.» پس اگر رویگردان شدند، قطعاً خداوند کافران را دوست ندارد
همان گونه که در این دو آیه شریفه نیز مشاهده میشود نشانه ی محبت واقعی به خدا، اطاعت از رسول خداست که این اطاعت نیز موجب محبوب شدن بنده نزد خداوند و آمرزش او می شود و همچنین روی گردادن از حکم خدا و رسولش باعث خشم خدا و واقع شدن بنده در زمره کافرین است
مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ (نمل 89)
هر کس آن کارِ نیک را بیاورد پاداشى بهتر از آن دارد و آنان از وحشت آن روز ایمنند
وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (نمل 90)
هر کس آن کار بد را انجام دهد آنها به رو در آتش سرنگون شوند آیا جز در مقابل اعمالى که مىکردهاید سزایتان مىدهند
نکته بسیار تأمل برانگیزِ دو آیه فوق این است که در این دو آیه خداوند نمی فرمایند (( من جاء بالحسنات )) و یا ((من جاء بالحسنات )) بلکه برای ایمنی از فزع و وحشت روز قیامت آوردن یک حسنه را کافی می داند و برای سرنگونی در آتش تنها آوردن یک سیئه را .
حال سوال اساسی این است که کدام حسنه است که اگر در فردای قیامت بیاوریم از وحشت و سختی روز قیامت در امان میمانیم ؟
و کدام سیئه است که آدمی را به رو و صورت در جهنم می افکند؟
در روضة الواضعین ص 106 آمده است که امام باقر علیه السلام فرمود: مراد از حسنه ولایت و روش علی علیه السلام است و مراد از سیئه دشمنی و بغض و کینه ی اوست که با آن هیچ عملی مقبول نمیگردد
در کافی از امام صادق علیه السلام از پدر بزرگوارشان از امیر مؤمنان روایت شده است که در مورد این آیه فرموده اند: حسنه، شناخت ولایت و محبت ما اهل بیت است و سیئه، انکار ولایت و دشمنی با ما اهل بیت است
(کافی،ج1،ص185،ح14)
بعلاوه بحث تکمیلی را هم میتوانید در پست حقیقت ایمان و کفر چیست؟ پیگیری کنید.
یا علی و التماس دعای فراوان!!
جون من پدر مادر من رو هم اگه شد دعا کنید حالا منم دعا نکردید مسئله ای نیست
در این مقاله برخی از دلایلی که سبب می شود افراد از یاری ولی خدا باز بمانند برشمرده شده است
مسئله اساسی و عبرتآموز این است که: اگر قبلاً انسان خودش را برای همراهی با ولیّ خدا آماده نکرده باشد، عقب خواهد ماند. یک نمونة آن در واقعه ی کربلاُ طرمّاح بود که در راه با چند نفر دیگر، به حضرت برخورد کردند (یکی دو منزل با کوفه بیشتر فاصله نداشت) حضرت پرسیدند: «وضع کوفه چگونه است؟» گزارشی داد که وضع کوفه خوب نیست، قلوب مردم با شما، اما شمشیرهایشان علیه شماست، ما که از کوفه بیرون میآمدیم، لشکر انبوهی برای جنگ با شما جمع شده بود که تاکنون لشکری به این عظمت و وسعت ندیده بودیم ؛ از آن طرف، طرمّاح برای خانوادهاش آذوقه میبرد؛ لذا به حضرت عرض کرد: اجازه بدهید آذوقهها را برسانم و برگردم. حضرت فرمودند: «سعی کن زود بیایی». رفت، زود هم برگشت ولی وقتی به همین منزل رسید، خبر شهادت سیّدالشّهدا(علیه السلام) را شنید.
از ماهها قبل سیّدالشّهدا(علیه السلام) از مدینه خارج شده و اعلام موضع کردهاند، بعد از 6 ماه ،حالا که حضرت در محاصره دشمن قرار گرفته، تازه ایشان برای زن و بچهاش آذوقه میبرد. نقطة ضعف بالاتر اینکه، به حضرت نصیحت میکند ـ به این خیال که حضرت محتاج نصیحت اوست ـ گفت: بیایید به یمن برویم، کوفیان وفادار نیستند من برای شما در کوهستانهای یمن 20 هزار شمشیر زن آماده میکنم تا جنگ را از آنجا شروع کنید. غافل از اینکه 20 هزار شمشیرزن که مثل شما بخواهند آذوقة زن و بچه را بر سیّدالشّهدا(علیه السلام) مقدم بدارند، به درد سیّدالشّهدا(علیه السلام) نمیخورند. پس اگر با تمام وجود آماده نبوده، دنبال آذوقة زن و بچه و نام و نشان باشیم، مسلّم است که ولیّ خدا تنها میماند.
آنهایی که به حضرت کمک نکردند، چند دسته بودند؛ یک دسته کسانی هستند که در صف دشمن رودرروی سیّدالشّهدا(علیه السلام) ایستادند و تا حدّ ریختن خون ایشان اقدام کردند. دستة دیگر کسانی که، نشستند و حضرت را نصیحت کردند که، به کوفه نروید اگر بروید کشته میشوید، و با کشته شدن شما زمین خالی از حجّت میشود.[9] بعضی هم مثل عبیدالله جعفی، از کوفه خارج شده بود تا در جریان نباشد اما حضرت در راه با او برخورد کردند و فرمودند: «عبیدالله، وضع تو به خاطر عثمانی بودن خوب نیست اگر به ما ملحق شوی همة گذشتهات جبران میشود». در جواب گفت: من از کوفه خارج شدم تا خیالم راحت باشد، حالا دوباره خودم را گرفتار کنم. نه با شما هستم نه با ابن زیاد،{غافل از اینکه نبودن با حق یعنی بودن با باطل طبق کلام خدا در آیه الکرسی کسی که تحت ولایت خدا و ولی خدا نباشد بیشک تحت ولایت طاغوت است} و به امام گفت:البته اسب تندرویی دارم که هر که سوار بر آن شده دشمن نتوانسته او را بگیرد، آن را به شما میدهم که فرار کنید. تلقی این آدم را ببینید در مقابل دعوت حضرت اعلام می کند که مثلاً ماشین آخرین سیستم یا هواپیمای شخصی خود را بدهد که حضرت سوار شوند و از محاصرة ابن زیاد بیرون روند غافل از اینکه، حضرت آمدهاند تا ابن زیاد را محاصرة تاریخی کرده، شکست دهند.
عدّهای نیز مشغول طواف و تلاوت قرآن بوده، از سیّدالشّهدا(علیه السلام) غافل شدند. حال آنکه وقتی سیّدالشّهدا(علیه السلام) راه افتادند، در خانه خدا بودن هم حاصلی ندارد. مسئله اساسی کمبود معرفت است. اینکه انسان نفهمد تنها راه، راه «ولیّ خدا» است، اینکه انسان خیرخواهی خود را برای ولیّ خدا از حدّ پیشکش کردن اسب و مانند اینها، جلوتر نبرد، اینکه؛ خودش را به اصطلاح فهمیمتر از ولیّ خدا بداند و خیال کند این حق را دارد که ولیّ خدا را موعظه کند، عوامل تنهایی ولیّ خدا و جدایی حساب ما از اوست.
در مقابل، حضرت ابوالفضل(علیه السلام) سرآمد همة کسانی بودند که از روی بصیرت و درایت به حضرت پیوستند، اگر همة مقاتل را بگردید، یکجا نمییابید که موّرخان نقل کنند که حضرت پیشنهادی به امام داده باشند که مثلاً بروید یا نروید، جنگ کنید یا نکنید، زن و بچه با خودتان ببرید یا نبرید، کاملاً میدانند که سیّدالشّهدا(علیه السلام) موعظه لازم ندارند و اگر انسان میخواهد بهره ببرد، باید همراه حضرت شود.
عدّهای هم کسانی بودند که دیر آمدند؛ چند نفر از بزرگان بلخ وقتی نامة حضرت به دستشان رسید با سخنرانیهای تند دیگران را تحریک کرده، راه افتادند ولی وقتی رسیدند که دیگر دیر بود و ماجرای کربلا تمام شده بود. آنها از قبل خود را آماده نکرده بودند تا لیاقت همراهی امام زمان خود را بیایند.
1/3ـ علاقه به دنیا
اگر در دل انسان هوسی باشد این هوس در جایی راهش را از اولیای خدا جدا میکند ولو ممکن است قدمهایی همراه با اولیای خدا برود اما آنجایی که این هوس سر بر میدارد راه انسان را از ولیّ خدا جدا میکند. تأخیرها، سستیها، کم معرفتیها و... از همه مهمتر، تعلق به دنیاست که موجب میشود انسان تا مرز ریختن خون سیّدالشّهدا(علیه السلام) پیش برود. همان کسانی که برای سیّدالشّهدا نامه نوشته بودند، برای حفظ دنیا و غنیمت بردن از یکدیگر سبقت میگرفتند تا پیش ابن زیاد، عزیز شوند. کار آنها در اثر حبّ دنیا به جایی رسید که صفشان را از سیّدالشّهدا(علیه السلام) جدا کردند. عمر سعد کسی است که در لشکر صفین، اگر فرمانده نبوده لااقل شرکت داشته است اما حالا فرماندهی لشکر ابن زیاد را قبول کرده است! طمع در ملک ری، مهمترین ریشة این تغییر موضع بود. وقتی به او پیشنهاد فرماندهی لشکر را دادند یک شب مهلت خواست. در واقع ابن زیاد نوعی تزویر کرد، اول لشکر را تجهیز کرد و فرماندهی آن را همراه با حکومت ری، به عمر سعدداد چون ری، آن روز بخش عظیمی از منطقة حکومت اسلامی بود، بعد که برای حرکت آماده شد به او گفتند: شورش خوابیده و سرکوب شده باید به کربلا بروی. گفت: نمیروم، گفتند مهم نیست. حکومت ری را برگردان. گفت: اجازه دهید فکر کنم، تا صبح قدم میزد و تأمل میکرد و میگفت: «میگویند» یک آخرتی هست یعنی از لفظ «یقولون» استفاده میکرد و بالاخره به جنگ سیّدالشّهدا(علیه السلام) رفت. حضرت بین دو لشکر با او صحبت کردند و فرمودند: چرا در این کار شرکت کردی؟! گفت: دنیایم چنین و چنان است. حضرت فرمودند: من، تأمین میکنم. بهانههای زیادی آورد، آخر هم نپذیرفت!
تعلّق خاطر به دنیا درجایی انسان را رودرروی اولیای خدا قرار میدهد{این جمله بسیار مهم است یک بار دیگر بخوانیدش. البته من هم چندین بار خواندمش} و این خطر برای همه ما جدی است. بعضی از بزرگان تعبیر خیلی زیبایی دارند، میگویند یکی از اقسام گریه در مراسم سیّدالشّهدا(علیه السلام) گریة خوف است که انسان واقعاً خائف باشد، نکند روزی پیش بیاید مثل مدعیانی که نامه نوشته بودند که، باغهای ما آماده، نهرهای ما جاری و مزارع ما خرم و آباد و منتظر قدوم شما هستیم اما وقتی که ولیّ خدا آمد تیغ روی او کشیدند، بعد از دعوت، او را محاصره و شهید کردند، ما نیز با امام خود چنین کنیم.
2/3ـ جمع بین دنیا و آخرت
عامل دیگری که موجب جدایی از سیّدالشّهدا(علیه السلام) و حتی موجب قرار گرفتن در صف ابن زیاد شد، این بود که عدّهای میخواستند بین دنیا و آخرت جمع کنند. با خود تصفیة حساب نکرده بودند تا بتوانند یکی از ایندو را انتخاب کنند؛ لذا خداوند متعال فتنهها را پیش میآورد تا انسان یکی را انتخاب کند. عدهای گفتند: سری که درد نمیکند دستمال نمیبندند، نه با سیّدالشّهدا(علیه السلام) میجنگیم و نه با ابن زیاد درگیر میشویم که سهم ما را از بیتالمال قطع کند. ابن زیاد با 20 الی 30 نفر سرباز به اضافة 10 یا 20 نفر از سران اقوام در دارالاماره بودند. ابن زیاد اول چند نفر از این سران را بالای دارالاماره فرستاد، گفت: مردم را موعظه کنید و بگویید لشکر شام در راه است مقاومت بیفایده است. چرا میخواهید بجنگید؟ شما که در مقابل لشکر شام نمیتوانید مقاومت کنید. بعد هم گفت: به مردم بگویید هر کس تا شب در اینجا باقی بماند سهمش از بیتالمال قطع میشود، بعد هم به یکی از همین سران دستور داد تا یک پرچم سفید به دست بگیرد و بگوید: هر کس زیر این پرچم بیاید در امان است مردم هم گروه گروه زیر پرچم میآمدند، لذا آن چند نفر، چهار هزار نیرو را با نیرنگ جمع کردند.
اینکه آدم بخواهد جمع بین دنیا و آخرت کند؛ یعنی هم نماز بخواند، هم دین داشته باشد، نه با یزید بجنگد نه با سیّدالشّهدا(علیه السلام)، مثل کوفیان میشود اراده جمع بین دنیا و آخرت موجب شد که قدم به قدم آمدند به لشکر نخیله، آمدند با این نیّت که انشاءالله صلح میشود، بعد هم گفتند: برویم کربلا انشاءالله اتفاقی نمیافتد، کم کم کار به جایی رسید که از همدیگر سبقت میگرفتند مبادا از غنیمت عقب بمانند و مبادا پیش ابن زیاد بگویند: این افراد کوتاهی کردند. غافل از اینکه؛ تنها ماندن سیّدالشّهدا(علیه السلام) بزرگترین جرم است، لازم نیست با ایشان بجنگیم. همین که دو صف ایجاد شد (صف سیّدالشّهدا(علیه السلام) و صف یزید)، باید به هر قیمتی شده در صف سیّدالشّهدا(علیه السلام) باشیم نه در صف ابن زیاد، ولو آخر کار صلح شود. اینکه انسان خیال کند اگر کار به کشتار و ریختن خون سیّدالشّهدا(علیه السلام) نرسد، در لشکر ابن زیاد بودن جرم نیست، از نقطه ضعفهای اساسی است. عدهای بر این فکر بودند که میشود مسلمان بود ولو زیر چتر ابن زیاد!! حالا ابن زیاد حاکم باشد یا امام حسین(علیه السلام) چه فرقی میکند.
3/3 ـ احساس عدم احتیاج به ولیّ خدا
جرم را تا به حد نهایی خودش نرسیده، جرم ندانستن و به دنبال جمع دنیا و آخرت بودن، تأخیر داشتن، خود را محتاج ولیّ خدا ندیدن و اینکه میشود جزء اولیای خدا بود و بهشت رفت اگرچه همسفر سیّدالشّهدا(علیه السلام) نبود، جرمهایی است که وجود داشته و علت تنهایی سیّدالشّهدا(ع) شده است. خیال میکردند برای اصلاح شدن، نیازی به سیّدالشّهدا(علیه السلام) نیست؛ لذا طواف کرده، نماز میخواندند، چله نشینی میکردند تا مهذب شوند.
به ما دستور دادهاند مهیّای ظهور باشید؛ چون ظهور ناگهانی واقع میشود، اصحاب امام زمان(علیه السلام) به علت آمادگی، به محض شنیدن ندای حضرت، همگی در مکّه جمع میشوند. اینها که بیکار نیستند ولی طوری آمادهاند که اگر آب دستشان باشد، زمین گذاشته، میروند.
حبیب بن مظاهر در میان راه حمام با مسلم بن عوسجه برخورد کرد و گفت: کجا میروی؟ گفت: میروم حمام، گفت: وقت این کارها نیست از سیّدالشّهدا(علیه السلام) نامه رسیده، باید رفت. از همان وسط راه، حتی به خانه نرفته به طرف کربلا رفتند. این آمادگی خیلی فرق میکند با آن کسی که در زمان رسیدن سیّدالشّهدا(علیه السلام) به کربلا، تازه برای زن و بچهاش آذوقه میبرد. خیلی هم دوست دارد به حضرت کمک کند ولی از قبل فرصتها را تخمین نزده، خودش را مهیّا نکرده، اهل سرعت و سبقت نبوده، پیدا است چنین آدمی عقب میافتد.
اشتغال انسان به کار خویش و اینکه دلمشغولی انسان، ولیّ خدا نباشد، یا اینکه صبح که بلند میشود فکرش این نباشد که، امروز در جبهه امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)چه وظیفهای دارم و کجای جبهه خالیست، مشکل ساز است. البته بار ما را هم امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) برمیدارد،{در حقیقت این توفیق خداوند است که اجازه می دهند با خدمت در جبهه امام ما به رشد برسیم} نه اینکه ما ایشان را یاری کنیم. در صلواتی که از امام حسن عسکری(علیه السلام) برای امام عصر(علیه السلام) نقل شده، آمده است: « اللهم ّانصره و انتصر به لدینک و انصر به اولیائک و اولیائه و شیعته و أنصاره»[10] خدایا او را یاری کن و به وسیله او، دوستان خود را و دوستان او را و شیعیان و یاران او را، یاری کن.
به هر حال باید دید کجای اردوگاه امام خالی است، همانجا را پر کرد. دنبال کار خودمان نباشیم، اگر ما به دنبال آیتالله شدن باشیم و آن یکی، به دنبال خانه خریدن باشد، و سومی به دنبال چیز دیگر حتماً این تعلقات، ما را از ولیّ خدا دور میکند. اگر آمادگی و حالت انتظار وجود داشت انسان به نصرت ولیّ خدا موفق میشود، همینکه حضرت پرچم برداشت چنین شخصی آماده است. همه کارهایش را کرده، نه اینکه وقتی جنگ شروع شد تازه به فکر نماز و روزههای قضا و به فکر قرضهایش باشد به فکر خمس و زکاتش باشد. حالا که سیّدالشّهدا(علیه السلام) به میدان آمده، وقت نماز قضا خواندن نیست اینها را باید قبلاً میخواند باید خود را به هر قیمتی شده به سیّدالشّهدا(علیه السلام) برسانی ...
در هر صورت، این آماده نبودنها و غفلتها، سلسله عواملی است که موجب جدا شدن افراد مختلف، از سیّدالشّهدا(علیه السلام) و تنها شدن حضرت شد.
[9] ـ خود این سخنان، حجت علیه آنها است. شما که میدانید سیّدالشّهدا(علیه السلام) کسی است که اگر برود زمین از حجت خالی میشود چرا او را تنها گذاشتید؟
[10] ـ محدّث قمی، مفاتیحالجنان، ص 1015.
برگرفته از کتاب صبر جمیل
عبارات داخل {} و تلخیص از حقیر بوده.
حجت الاسلام والمسلمین سید محمد مهدی میرباقری
مقدمه
در زیارت عاشورا به امام حسین(علیه السلام) اینگونه خطاب میکنیم: «و الوتر الموتور». وتر به معنای «تنها و یکتا»، و موتور بر وزن مفعول، یعنی«تنها شده» . حضرت تنهاست و در این تنهایی «موتور» است؛ یعنی حضرت با نقشه و برنامهریزی تنها شده است؛ به خصوص اگر توجه داشته باشیم که درگیری سیّدالشّهدا (علیه السلام) مخفیانه نبود که مسلمانان از آن بیخبر باشند.{و این بی خبری عامل تنهایی حضرت شده باشد}
یزید بعد از مرگ معاویه، به استاندار مدینه نامه نوشت که باید از حسین بیعت بگیری و الاّ او را بکش و سرش را بفرست. حضرت بیعت نکردند و با تدبیر از مدینه خارج شدند؛ در مکه برای مسلمانان نامة دعوت نوشتند و آنها را مطلّع کردند، علاوه بر این مکه محل رفت و آمد مسلمانان بود و اخبار از آنجا منتشر میشد. بعد هم یزید، عدهای را فرستاد تا حضرت را در مکه ترور کنند و توصیه کرد که، حتّی اگر دست حضرت به پردة کعبه بود او را بکشید، لذا حضرت در 8 ذیالحجّه در حالیکه همه مُحرِم میشدند کاملاً با سر و صدا و با حالتی که همه متوجه باشند از مکه خارج شدند{چرا که شهادت در آن شرایط در حرم امن الهی هم حرمت آن خانه را می شکست و هم خون آن حضرت در آن شرایط اثر مورد نظر سیدالشهدا را و بیدارگری لازم را برجای نمی گذاشت چرا که عاملان یزید قصد داشتن تا امام را به هر نحوی در بین جمعیت ترور کنند و بعد هم شایعه پراکنی کنند که مخاصمه ی شخصی بوده و....} در نتیجه ایشان با صراحت اعلام کردند:
کسی که حاضر است خونش را در راه ما بدهد و خودش را مهیّای لقای خدا کرده است، همراه ما کوچ کرده، همسفر شود.[1]
{ این جمله در دل خود نکات بسیار فراوان و مهمی دارد که یک یک این نکات باید بحث شود تا برخی از ویژگی های یاران خاص ولی اعظم خدا مشخص شود، به طور مثال کسی که می خواهد با امامش باشد باید دست از جانش و اموالش و عزیزانش و اساساً هر قیدی که مانع اطاعت محض از امامش شود بشوید و تمام دغدغه اش باید همراهی با امام در سفر لقای خدا باشد که هدف اصلی خلقت هم همین معرفت خداست که امام حسین در دعای عرفه به آن اشاره میکنند و اگر عبادت در آیات قرآن به عنوان هدف مطرح شده چون راه و مسیر شناخت خداوند، و لقای خداوند، بندگی خداست آن هم از همان طریقی که حضرتش تشریع فرموده و پیروی محض از ولی خدا تا بتواند با مستمسک شدن به امامش، امامش او را در مسیر معرفت خدا سیر دهد و او را به نهایت جایگاهش در معرفت خدا برساند و تمام ظرفیت بالقوه ی او در معرفت را، بالفعل نماید (البته حضرت محمد صلوات الله علیه هم هم نبی بودند و هم ولی، هم مقام رسالت داشتند و هم مقام امامت) و یکی از مهمترین تفاوت انبیا و اولیا این است که، انبیا بشیر و نذیرند مأمورند تا به سمت مردم روند و پیام خداوند را آشکارا ابلاغ نمایند و هدایت تشریعی را به نحو احسن انجام دهند و مسیر را به مردم نشان دهند، بعد از مشخص شدن مسیر، کسانی که آگاهانه راه را انتخاب میکنند و عزم طی طریق دارند باید به ولی خدا مستمسک شوند ، یعنی بر خلاف نبی که باید به سمت مردم بروند این مردم هستند که باید برای حرکت بر صراط مستقیمی که توسط نبی نشان داده شده به سمت ولی بروند وبه او مستمسک شوند و ولی پس از اینکه شخصی، حقیقتاً به قصد شناخت و معرفت و بندگی خدا به سمتش می رود او را در مسیر بندگی و معرفت خدا سیر میدهد و این جمله ی بسیار ارزشمند امام حسین علیه السلام توضیحات بیشتری را میطلبد که در این مقال نمی گنجد...}
از آن طرف، مردمِ کوفه از خروج امام از مدینه و حرکت به سوی مکه مطّلع شدند، نامه نوشتند و حضرت را دعوت کردند. حضرت نیز سفیر فرستادند. لذا به گونهای نبود که مردم مطّلع نباشند. هم مردم حجاز، مدینه، بصره و هم مردم کوفه مطّلع بودند. کمابیش تمام مناطق اسلامی مطّلع شده بودند که چنین حادثهای در شرف اتّفاق است و امام با یزید بیعت نکرده، ابتدا به مکه رفته سپس از مکه هم بیوقت خارج شده و مردم را به همکاری دعوت کردهاند.
1ـ شرایط تنها شدن حضرت سیدالشهدا (علیه السلام)
شرایطی که موجب تنها شدن امام حسین(علیه السلام) شد را میتوان در جبهه دشمن و جبهه حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) مشاهده کرد:
1/1 ـ شرایط جبهة دشمن
اگر طرف درگیری حضرت، یکی از صحابی رسولالله یا فردی که امثال این عناوین را یدک میکشید، بود، جای توجیه ـ ولو به باطل ـ وجود داشت. ولی طرف مقابل سیّدالشّهدا(علیه السلام)، یزید و ابن زیاد است که حسب و نسبشان معلوم و هیچ نقطة قوتی در آنها نیست. یزید شخصیتی است که طرفداران او نیز نتوانستهاند برایش مدحی بگویند و معروف به قماربازی و عیّاشی بوده است.
همچنین ابن زیاد و یزید نه اسمی داشتند، نه صحابه بودند، نه سابقة خوشی داشتند. ابن زیاد پسر زیاد است، زیاد هم اولاد نامشروع بود که معاویه او را ملحق به ابوسفیان کرد و به خاطر این کار مورد طعن بسیاری قرار گرفت. یزید هم مجهولالهویه است؛ چون مادر یزید قبل از اینکه زن معاویه بشود باردار به یزید بوده ولی به اسم معاویه تمام شد. و لذا هیچ نقطة مثبتی درجبهه دشمن نیست.
2/1ـ شرایط جبهة امام حسین(علیه السلام)
طرف دیگر درگیری، سیّدالشّهدا(علیه السلام) از هر نظر صاحب کمال هستند. قلم دست دشمن بوده است ولی یک نقطة منفی برای سیّدالشّهدا(علیه السلام) در تاریخ ننوشتهاند؛{به عبارت دقیق تر نه اینکه ننوشته اند ، بلکه نتوانسته اند بنویسند} نوة پیامبر، فرزند امیرالمؤمنین و حضرت فاطمه زهرا ـ علیهم السلام ـ غیر از اینها، همه نوع کمالات را دارند به طوریکه، در روز عاشورا وقتی فرمودند: به چه عذری مرا میخواهید بکشید؟ یک نفر نگفت شما فلان جرم را دارید. وقتی که فرمودند: مگر شما از پیامبر نشنیدید که؛ «حسن و حسین سرور جوانان اهل بهشتند»؟ اگر نشنیدهاید، اصحاب هستند، از آنها بپرسید که نه تنها اهل بهشت، بلکه سرور اهل بهشتند. هیچ کسی انکار نکرد.
حال با تمام این اوصاف باید دید چرا و چگونه ولیّ خدا تنها شد؟
البته این طور نیست که حضرت یک دفعه تنها شده باشند؛ بلکه یک حرکت و نقشة تاریخی است که سیّدالشّهدا(علیه السلام) را تنها و منزوی کرده است.
2. عوامل تنهایی ولیّ خدا
مرحوم علامه طباطبائی (رضوان الله تعالی علیه) فرموده بودند: «همة کتاب وسایل الشیعه را از اول تا آخر مطالعه کردم تا ببینم چند روایت فقهی از سیّدالشّهدا(علیه السلام) نقل شده است، سه روایت بیشتر پیدا نکردم»!! معنای این حرف این است که مردم، سیّدالشّهدا(علیه السلام) را در حدّ یک مسئلهگو هم قبول نداشتند؛ در حالیکه ابوهریرهها به اسم صحابی، مراجع صاحب فتوا شده بودند؛ همة اینها نشان میدهد که ولیّ خدا با سازماندهی قبلی تنها شده بود.
در اینجا عوامل تنهایی ولیّ خدا را بر میشماریم،{این مسئله هم جای بحث و دقت دارد که در نتیجه تنها کردن ولی خدا، دین اسلام ناب محمدی در عرض کمتر از 50 سال به چه دین و مسلکی تبدیل شد}
{همچنین توجه به این نکته ضروری است که چگونه با قیام سید الشهدا، علی رقم تمام تلاش های جبهه کفر، ائمه علیه السلام را مجددآ کانون توجه امت اسلام قرار دادند و برخی نتایج زودرس آن نهضت روشنگری امام باقر و امام صادق علیهما السلام است.}
1/2ـ شبههها و فتنهها
عواملی که باعث تنهایی ولیّ خدا میشوند، دو دسته هستند؛ شبههها و فتنهها، که وقتی این دو با هم ترکیب شوند به شدت کارگر میشوند؛ شبهات فضا را تاریک میکند و در این فضا فتنهها تأثیرگذار میشوند. و الّا در فضای روشن، فتنهها کارساز نیستند.
اعلان بینیازی نسبت به ولیّ خدا و طرح «حسبنا کتاب الله» اولین و اساسیترین شبههای است که از زمان حیات خود پیامبر اکرم(صلوات الله علیه) آغاز شد.{باطن مفهوم این کلام هم انکار ربوبیت حق تعالی به صورت تام است که تجلی آن با عدم پذیرش اوامر و دستورات ولیِ مطلق و نصب شده از سوی خداست.}
شبهه از اینجا شروع شد که گفتند: قانون خدا وجود دارد؛ فرموده: نماز بخوانید، میخوانیم، روزه بگیر، میگیریم، حج برو، میرویم و … به جایی رسید که به تدریج گفتند: نوشتن حدیث معنا ندارد باید کتاب خدا را حفظ کنیم؛ چون اگر بخواهیم حدیث بنویسیم کتاب خدا از بین میرود؛ لذا نوشتن حدیث پیامبر را در زمان خلیفة اول منع کردند، البته علّت اصلی هم این بود که احادیث پیامبر خاتم(صلوات الله علیه)، صراحت بر فضایل اهل بیت(علیه السلام) داشت.
این شبهه ظاهر فریبندهای هم داشت؛ چون میگفتند روایت به اندازة قرآن اهمیت ندارد؛ لذا نگذارید قرآن از بین برود، در حالی که مفسّر قرآن، کلام رسول خدا(صلوات الله علیه) است. «لتبیـّن للنّاس ما نزّل إلیهم»[4] روشن است که اگر برای قرآن تبیینکنندهای نباشد، متشابهات آن به دلخواه افراد، معنا میشود.
{الیوم}
2/2ـ جعل شخصیت در مقابل اهل بیت(علیه السلام)
بعد از اینکه جلوی نشر فضایل اهل بیت را گرفتند، کمکم شروع به جعل شخصیت و شخصیت علیالبدل کردند، که در دنیای سیاست کار رایجی است؛ لذا در مقابل امیرالمؤمنین(علیه السلام) که صاحب فضایل است، برای دیگران جعل فضیلت کردند. معاویه دو کار انجام داد: اول، اینکه احدی حق ندارد نقل حدیث در فضایل علی و اهل بیت کند، (اگر کرد او را بکشید)، دوم، به استاندارانش دستور داد برای عثمان و شیخین فضیلت نقل کنید. کار جعل فضایل به حدی رایج شد که خود معاویه گفت: بس است. چون جعلیاتی مثل: مَثَل اصحاب من، مَثَل ستارگان آسمان است، به هر کدام اقتدا کنید، هدایت میشوید، خلاف صریح قرآن است، چون قرآن میگوید: داخل صحابه منافق هم وجود دارد.
3/2ـ تحریف در معنای دین و مسلمان بودن
این شبهات در حقیقت، تحریف در معنی دین و مسلمان بودن است، غافل از اینکه حقیقت دین چیزی جز تسلیم در مقابل خدای متعال نیست « إن الدّین عندالله الإسلام»[5] و این تسلیم بودن زمانی ثبوت پیدا میکند که در مقابل ولیّ خدا تسلیم باشیم.
قل إن کنتم تحبون الله فاتّبعونی یحببکم الله و یغفر لکم ذنوبکم و الله غفورٌ رحیمٌ.[6] {بگو اگر خدا را دوست می دارید، باید مرا پیروی کنید تا خدا هم شما را دوست بدارد و گناهانتان را بیامرزد که خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.
{مخالفت عُمَر با درخواست پیامبر برای آوردن قلم و کاغذ در آخرین روزهای عمر مبارکشان را کنار این آیه قرار دهید، ضمن توجه به این نکته که فاتّبعونی، تبعیت محض، در تمام امور و در تمام شرایط بی قید و شرط است}
تولّی به ولی خدا گوهر دین و باقی مسائل، آداب ظاهری دین است و اینها در معنای حقیقت تسلیم (اسلام) و دینداری تحریف کردند، تحریفهایی که تاکنون ادامه دارد.
یک نگاه این است که، دین همین آداب است هر کس بیشتر نماز بخواند مقدستر است. یک نگاه دیگر هم که کم کم شکل گرفت و هم اکنون نیز وجود دارد این است که، دین یک مشت تجارب باطنی و به قول امروزیها تجارب قدسی، تأملات، رازدانی، رمزدانی، ریاضیتکشی، حالات و مقامات باطنی است و رسیدن به اینها هم یک آداب و فرمولهایی دارد، اگر به آن عمل کنی به نتیجه میرسی، لذا اهل سنت کتابهایی دارند به نام منازل الفلان، خیال میکنند پلکان است اگر رفتی به خدا میرسی. البته همة این حرفها مطلقاً باطل نیست، ولی این تحریفی است که پیدا شده و کمکم به جایی رسیده که رسیدن به خدا، بدون ولی فرمول پیدا کرده است.
{این دو آیه را کنار هم در نظر گیرید:
الشورى : 23 ... قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى...
... بگو: بر این رسالت مزدى از شما، جز دوست داشتن خویشاوندان، نمىخواهم... (23)
الفرقان : 57 قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلاَّ مَنْ شاءَ أَنْ یَتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ سَبیلاً
بگو از شما براى رسالت مزدى نمىخواهم مگر ازکسیکه خواهد به سوى پروردگار خویش راهى پیش گیرد (57)
نتیجه ی این دو آیه چه می شود؟
یعنی هر کس بخواهد راهی به سمت پروردگار خویش پیشبگیرد نمی شود الا با محبت حقیقی به فی القربی که در خود تفاسیر اهل سنت هم فی القربی را اهل بیت یعنی حضرت علی و حضرت فاطمه و حضرت امام حسن و حضرت امام حسین میدانند و محبت حقیقی بدون تبعیت معنا پیدا نمی کند.}
در این وسط ولیّ خدا چه میشود؟ این همان ظهور «حسبنا کتاب الله» است. دربارة امور اجتماعی نیز برخی میگویند: اول اینکه امور ظاهری است و اعتبار چندانی ندارد، دوم اینکه به دین ربط ندارد، باید خود مردم آن را سامان دهند{.و این هم نقص در توحید در مقام ربوبیت است که ریشه های آن در نفس پرستی یا به معنای امروزیش اومانیسم است که ریشه در استکبار و طغیان نفس در برابر پذیرش ولایت و سرپرستی و ربوبیت خداوند است که متجلی در ولایت ولی خداست }
این تفکّرات که از صدر اسلام شروع شد، باعث کارگر شدن فتنهها و تنها شدن ولیّ خدا شد. از زمانی که دینداری، فقط رمزدانی و نماز و روزه شد و همة صحابه، عادل و محترم شدند، کمکم امیرالمؤمنین(علیه السلام) هم ارز طلحه یا زبیر شدند، چون همه صحابی هستند؛ لذا فتنه اثر خودش را گذاشت. از حضرت امیر(علیه السلام) نقل شده است که فرمودند: «مرا روزگار اینقدر پایین آورد که کنار معاویه گذاشت، تا جایی که گفتند: علی و معاویه». معاویه کسی است که تا فتح مکه هم خودش و هم پدرش بتپرست بودند، بعد از فتح هم به زور اسلام آوردند ، اما حضرت علی(علیه السلام) اوّل مؤمن است، مجاهدات و بتشکنی و سایر فضایل نامتناهی حضرت، که دیگر جای خود دارد.
باید تذکر داد که ما در این زمان نگران فتنههای دشمن نیستیم، فتنههایی مانند ماهواره، فیلم، ویدئو، رمان و … نمیتوانند در فضای روشن، کاری بکنند. در سال 1357 از این فتنهها بسیار داشتیم ولی امام خمینی(رحمت الله علیه) باذن الله ـ تبارک و تعالی ـ در دل فتنهها جوانان را نجات دادند و به مقام شهادت رساندند؛ مهم شبههها هستند، شبهاتی مثل اینکه؛ اصلاً دین، حکومت و سیاست ندارد (دینِ حداقل)، برای تفسیر دین، روحانیت لازم نیست، دین طبقة مفسّر ندارد، هر کس هر طوری فهمید، بالنسبه حق است (تکثّرگرایی)، و ... .
اگر این شبههها گرفت، فتنه به راحتی کارگر میافتد، هر کس صدا بلند کرد دورش جمع میشوند؛ لذا ایندو در کنار هم کار میکنند.
سیّدالشّهدا(علیه السلام) نیز به همین شکل تنها شدند. مردم طوری پراکنده شدند که احکام فقهی خود را نیز از سیّد الشّهدا(علیه السلام) نمیپرسیدند با اینکه، حضرت سبط پیامبر، صحابی و … بودند (حالا فضایلی که شیعه نقل میکند، بماند) بنابراین، شبههها و فتنهها یکی از عوامل مهم تنهایی حضرت بود و ایندو در یک شب درست نمیشوند؛ بلکه یک برنامهریزی تاریخی پشتیبان قضیه بود، لذا همین که حضرت را به عنوان «وتر موتور» سلام میدهید و بلافاصله یک امت را لعن میکنید. « فلعن الله امّةً أسّست أساس الظّلم و الجور علیکم أهل البیت» بدین معنی که حضرت با یک امت تاریخی روبهرو هستند، نه فقط با ابن زیاد و یزید.
4/2 ـ بالا بودن هدف در دستگاه اولیای الهی
یکی دیگر از عوامل تنهایی ولیّ خدا این است که در کار اولیای خدا هدف، خیلی بالاتر از آن است که اهل دنیا تعقیب میکنند. هدفی را که سیّدالشّهدا(علیه السلام) تعقیب میکنند این نیست که انسانها را به رفاه و عیش دنیا یا حتّی به آن چیزی که توسعة مادی و تکامل مادی نامیده میشود، برساند؛ اگر هدف اینها بود خیلی زود انسانها همراه میشدند؛ تأمین شهوات و ارضای غرایز مردم، هدف اصلی نیست، اگرچه نیاز مادی مردم در حکومت دینی و در جامعهای که بر محور اولیای خدا شکل میگیرد به بهترین وجه و در شکل معقول تأمین میشود ولی هدف برتر از رفاه و امنیت مادی و حتی برتر از آزادی مطلوب تمدنهای مادی و بالاتر از توسعهای که آنها تعقیب میکنند، است. لذا هیچکدام از اولیای الهی در آغاز دعوتشان به رفاه دنیا دعوت نکردند، با اینکه اغلب بعثتشان در جوامعی بود که وضعیت مادی بسیاری از آنها، وضعیت مناسبی نبوده است. نمونهاش جامعة جاهلی قبل از نبی مکرم اسلام(صلوات الله علیه) که از نظر امنیت و رفاه خیلی عقب افتاده بودند. ولی حضرت در بدو بعثت نفرمودند: ای مردم وضعتان بد است، دور هم جمع شوید، زندگیتان را سامان دهید، امنیّت اجتماعی برای خودتان ایجاد کنید، بلکه فرمودند: «قولوا لا إله إلّا الله تفلحوا» و بلافاصله دعوت به معاد کردند، دعوتی که برای انبیا بسیار سنگین تمام میشد، لذا در جوامعی که ادراکشان ضعیف و تعلّقشان به دنیا شدید بود، دعوتکننده به معاد و اینکه بعد از مردن، زنده شدنی هست، متّهم به جنون میشد. این جریان در آیات متعددی از قرآن آمده است. با همة این زحمات، شروع دعوتشان از اینجا بود؛ چرا؟ به دلیل اینکه میخواهند انسان را به مقام توحید، ...، یقین و رضا برسانند. این هدف بدون یقین به آخرت، بدون ایمان به الله ممکن نیست. البته وقتی هدف رفیع شد طبیعی است که همراهان واقعی دیرتر و کمتر پیدا میشوند، چون همه برای آن هدفهای رفیع آماده نیستند و همت ندارند.
5/2ـ نبود تزویر در منطق اولیای الهی
از جمله عوامل تنهایی اولیای خدا این است که نمیخواهند با هر قیمتی شده ـ ولو با حیله و تزویر ـ مردم را به طرف خود بکشانند و به هدف برسانند، میخواهند اگر مردم میآیند، از سر بصیرت و آگاهی و فهم باشد، چون فقط این نوع آمدن به طرف خدای متعال درست است « و هدیناه النّجدین»[7] طوری مدیریت و رهبری میکنند که حق و باطل روشن شود، مردم با بصیرت و آگاهی تصمیم بگیرند
{ لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لاَ انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ (256)
هیچ اکراهى در این دین نیست، همانا کمال از ضلال متمایز شد، پس هر کس به طغیانگران کافر شود و به خدا ایمان آورد، بر دستاویزى محکم چنگ زده است، دستاویزى که ناگسستنى است و خدا شنوا و دانا است (256)بقره
و در حقیقت، رشد و راه کمال را از غی و گمراهی برای مردم تبیین می کردند}
لذا اگر موارد زیادی در حکومت امیرالمؤمنین(علیه السلام)، یا در کل، برخورد اولیای الهی میبینید که به طور مثال چرا امیرالمؤمنین(علیه السلام) به طلحه و زبیر اجازه دادند از مدینه خارج شوند؟ گفتند: میخواهیم عمره برویم، حضرت فرمودند: میخواهند بروند مکر کنند، دنبال فتنه هستند. حضرت با اینکه میدانست، جلوی آنها را نگرفت. یا میدانستند امشب بنا است ابن ملجم ایشان را ترور کند ولی مانع نشدند؟ مسلم بن عقیل(علیه السلام) میدانست ابن زیاد داخل خانه آمده ولی ترورش نکرد! و داستانهای متعدد دیگر، معلوم میشود ترور و فریب، مشکلی را حل نمیکند، اگر بنا است مردم به بصیرت برسند باید طوری عمل کرد که حق و باطل روشن شود و مردم انتخاب کنند، قدرت اختیار حق و باطل معلوم شود تا تکلیف و رشد معنیدار شود. لذا سیّدالشّهدا(علیه السلام) طبق بعضی از نقلها در بین راه مکرر خطبه خواندند و هشدار دادند، عدهای هم پراکنده شدند، هر چه مخاطرات شدیدتر میشد عدة بیشتری میرفتند، حتی حضرت در شب آخر نیز فرمودند: بروید. البته مورخان نوشتهاند در آن شب با اینکه حضرت بیعت را از آنها برداشتند، کسی نرفت همگی التماس کردند و ماندند.
در حکومت دینی هدف این نیست که به هر قیمتی شده ـ ولو با دروغ و تزویر ـ مردم را نگه داریم؛ بلکه هدف روشن شدن حق و باطل است. به طوری که حجّت تمام شود و بر سر ایمان انسانها مانعی وجود نداشته باشد، برای رسیدن به این هدف شیاطین و فتنهها لازمند؛ لذا خداوند متعال در قرآن به پیامبرش میفرمایند:
«وکذلک جعلنا لکلّ نبیٍّ عدوّاً شیاطین الإنس و الجنّ».
برای هر پیامبری دشمن قرار دادیم، اعم از شیاطین انسی و جنی.
که الهاماتی نیز در بین خود دارند؛ یوحی بعضهم إلی بعضٍ زخرف القول غروراً.[8]
حرفهایی که زخرف القول یعنی ظاهر فریب و خوش ظاهر است، بین خودشان رد و بدل میکنند. بعد خداوند متعال به پیامبرش میفرماید: «ولو شاء ربّک ما فعلوه» اگر خداوند متعال میخواست، نمیتوانستند چنین کارهایی انجام دهند؛ یعنی خداوند متعال محکوم آنها نبوده و در مقابل فتنة آنها، دست خدا بسته نیست.
6/2ـ رنگینتر بودن سفرة جبهة مقابل
وسوسهها خیلی زیاد است، زیرا معمولاً پول، قدرت، ثروت و مظاهر دنیا در آن طرف است، سفرة معاویه رنگینتر است، در حالی که سفرة امیرالمؤمنین(علیه السلام) هیچ وقت مثل سفرة معاویه نیست. آنها به هر قیمتی که شده میخواهند مردم را جمع کنند، سران اقوام را با پول و وعده و وعید بر اساس انگیزههای مادی جمع میکردند. ولی حضرت نمیخواست لشکرش بر اساس انگیزههای مادی پر شود؛ بلکه میخواست آنهایی که در رکابش شمشیر میزنند، با این جنگ به بلوغ و رشد برسند؛
عبارات داخل {} و تلخیص مطلب از حقیر است
برگرفته از کتاب ارزشمند سفینه الصادقین، شرح حال عالم ربّانی، جناب آقای حاج سیّد حسین یعقوبی قائنی
****: مردمی که می خواهند در راه خدا قدم بگذارند، ای کاش نصف آن مقدار که از گمراه کردن شیطان می ترسند، به حفظ و هدایت خداوند متعال وثوق و اعتماد می کردند. خدای متعال در قرآن شریف درباره شیطان می فرماید:
{ إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعیفاَ}"نساء-76"
ودر جای دیگر می فرمایند
{إِنَّ عِبادی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطان }
((در حقیقت، تو را بر بندگان من تسلطى نیست))"حجر-42"
پس اول نیت را بر قصد کردن جنابش خالص کن و بعد به صاحب خانه بگو: صاحب خانه! سگ خود(ابلیس) را بگیر که من می خواهم بنا به خواست خودت که فرموده ای{وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ}"الذاریات-56" به فرمانت سر سپارم. بگو و بخواه و زاری کن که او خود فرموده است:{اُدْعُونی أَسْتَجِبْ لَکُم}"غافر-60".
***ص34و35: حسن ظن به خدای متعال بسیار ممدوح است، چنانچه به جهت اجابت دعا فرموده اند:
((إذا دعوت فظن أن حاجتک بالباب))"اصول کافی ج2 ص473"
((وقتی که دعا می کنی، چنان اعتقاد داشته باش که مقصودت را بر در منزل گذاشته اند))
همچنین انسان باید نسبت به بندکان خدا هم خوش بین بوده، گمان بد نبرد که:{إنّ بعض الظّن إثم}((حقیقتاً بعضی از گمان ها گناه است))"الحجرات- 12"
***ص36: ریاستی خوب است که در آن فنا و زوال راه نداشته باشد و آن تنها مقامات اخروی است.
***ص51: شأن عقل چنین است که انسان را از عمل بی فایده و زیان آور باز می دارد و به کار پر بهره وادار میسازد و عاقل کسی است که اگر میان دو عمل و دو راه مردد شد، به آن عملی که به تجارت و فایده بادوام منتهی می شود دست زند و به راهی که پایانش زندگی جاوید است برود. و عکس آن لازمه بی عقلی و بی خردی است.
حافظ و امام زمان