او خواهد آمد، اگر من و امثال من بگذارند!

او خواهد آمد، اگر من و امثال من بگذارند!

خدایا ما را از منتظران حقیقی اش قرار ده
او خواهد آمد، اگر من و امثال من بگذارند!

او خواهد آمد، اگر من و امثال من بگذارند!

خدایا ما را از منتظران حقیقی اش قرار ده

کوتاه سخنی در باب یوگا:

باسمه تعالی

کوتاه سخنی در باب یوگا:

برخی گمان می‌کنند که یوگا صرفاً ورزش است؛ برخی که اطلاعات بیشتری دارند، می‌پذیرند که یوگا یک آیین است مرتبط با هندوییسم، اما معتقدند که آسانا یوگا (asana yoga) که بخش مربوط به حرکات بدنی یوگا است، ورزش محسوب می‌شود.

فعلاً بنا ندارم در باب یوگا و چیستی و ریشه‌های پیدایش آن صحبت کنم، صرفاً در باب رایج‌ترین بخش یوگا، یعنی آسانا یوگا (asana yoga) چند نکته مبتنی بر منابع معتبر خود یوگا تقدیم می‌کنم.

در اینجا مستقیماً متن مرجع را در این خصوص ذکر می‌کنم بی هیچ توضیح و دخل و تصرّفی:

سلام خورشید: سوریا نامسکار

سلام‌های خورشیدی پایه و اساس بسیاری از تمرین‌های یوگای معاصر هستند، اما این حرکات در واقع یک آیین باستانی ودایی (کتاب مقدّس هندوها) هستند تا نوعی ورزش. در اساطیر هندو، سلام بر خورشید مجموعه‌ای از حالت‌های برازنده است که هنگام سحر، رو به طلوع خورشید و برای پرستش خدای خورشید انجام می‌شود.
این سلام سنتی، دارای 12 مرحله برای نشان دادن 12 مظهر خدای خورشید است. این توالی به طور کلی به روش سنتی و مذهبی انجام می‌شد، اما با گذشت سال‌ها، این تمرین که از ریشه‌های باستانی تکامل یافته است، امروزه بخشی جدایی‌ناپذیر از تمرین یوگا است[1].

«سوریا» در زبان سانسکریت به معنای خورشید است؛ در آیین هندو مقصود از سوریا، خدای خورشید است که یکی از پنج خدای اصلی است که برای تحقق برهمن لازم هستند[2].


به عنوان تکمله عرض کنم، انجام ولو ناآگاهانه‌ی این حرکات که در حقیقت پرستش خدای خورشید (به اسم ورزش یوگا) است، قطعاً دارای اثر وضعی و تکوینی است؛ عملی که شخص با اختیار خود انجام می‌دهد و یقین هم دارد که آن را به تبعیت از خدا و حجت‌های خدا انجام نمی‌دهد، چنین عملی کمترین اثرش این است که چون به تبعیت از خدا و اولیای خدا انجام نمی‌شود، شخص را از حصن ولایت الهی خارج می‌سازد و به همین دلیلِ خارج شدن از حصن الهی، شخص در برابر پدیده‌های آسیب‌زننده‌ با منشأ غیر ملموس و ماورای محسوسات (نظیر اجنه)، به شدّت آسیب‌پذیر می‌شود. خطرات متعددی را هم که اساتید یوگا برای حالت بیداریِ کندالینی (که حد اعلا و ثمره‌ی نهایی انجام تمرین‌های یوگا است) بر می‌شمارند، به جهت آسیب‌پذیری نسبت به همین نیروهای ماورایی است.


ابتدا برخی از علائم خطرناک بیدرای کندالینی (که میوه‌ی نهایی زحمات یوگی از تمرین‌های یوگای خودش است)، بنابر اظهار سایت‌های معتبر و تخصصی خود یوگا، ذکر می‌شود:

1)‌ احساس گرما یا سرمای فراگیر
2) ناراحتی و درد در مغز
3) نوسانات خلقی و مشکلات گوارشی
4)‌ مشکل در خواب یا اختلال در چرخه خواب
5)‌ تجربه درد و درد یا احساسات عجیب و غریب در نواحی مختلف بدن
6) تغییرات در فشار خون و ضربان قلب
7) درجات مختلف انرژی، از بی‌حالی عمیق تاحالت هیجان شدید
8) علائم مشابه تشنج
9)‌ ناتوانی لحظه‌ای در حرکت یا کنترل اعضای بدن
10) احساس انرژی عظیمی که در بدن جریان دارد
11) نوسانات خلقی که بسیار شدید و غیرقابل پیش‌بینی است
12) نگرانی‌ها و دوره‌های وحشت
13) افسردگی و عدم رضایت
14) کابوس‌های پر طنین
15) اضطراب شدید یا پارانویا[3]

این اشتراک و تشابه میان علائم هشداردهنده‌ی بیداری کندالینی با علائم جن‌زدگی، مطلقاً تصادفی نیست!



 

 

 

 

در اینجا به عنوان تکمله عرض می‌کنم که، نباید این‌گونه پنداشت که مردمان بت‌پرست در گذشته، صرفاً سنگ و چوب و فلزی را به شکل تمثال در می‌آوردند و عبادتی می‌کردند، بدون آنکه مطلقاً تأثیر و اثری از آن بت‌ها ببینند!

خداوند در آیه 41 از سوره‌ی سبأ پرده از حقیقت مهم و مغفول بر می‌دارد و می‌فرماید:

«قالُوا سُبْحانَکَ أَنْتَ وَلِیُّنا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ کانُوا یَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَکْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ (سبأ:41)
ملائکه [در روز قیامت] مى‌گویند: «منزّهى [از اینکه همتایى داشته باشى]! تنها تو ولىّ و سرپرست مایى، نه آن‌ها، [آن‌ها ما را پرستش نمى‌کردند] بلکه جنّ را پرستش مى‌نمودند و اکثرشان به آن‌ها ایمان داشتند.»

در این آیه سخن از کسانی است که در دنیا جنیان را می‌پرستیدند، اینکه فرموده «کانوا یعبدون» استمرار این مطلب را در طول تاریخ بشری می‌رساند، یعنی مکرر و مستمر کسانی بودند در دنیا که جنیان را می‌پرستیدند، حال چرا این پرستش جن از سوی برخی از انسان‌ها در این دنیا صورت می‌گرفته؟

پاسخ به این پرسش در آیه 128 از سوره‌ی انعام چنین بیان شده است:

«وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمیعاً یا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَکْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ وَ قالَ أَوْلِیاؤُهُمْ مِنَ الْإِنْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنا بِبَعْضٍ وَ بَلَغْنا أَجَلَنَا الَّذی أَجَّلْتَ لَنا قالَ النَّارُ مَثْواکُمْ خالِدینَ فیها إِلاَّ ما شاءَ اللَه إِنَّ رَبَّکَ حَکیمٌ عَلیمٌ[4]

در آن روز که [خدا] همه‌ی آن‌ها را جمع و محشور مى‌سازد، [مى‌گوید]: اى گروه جنّیان [و شیاطین]! شما افراد زیادى از انسان‌ها را گمراه ساختید! دوستان و پیروان آن‌ها از میان انسان‌ها مى‌گویند: «پروردگارا! هر‌یک از ما دو گروه (پیشوایان و پیروان) از دیگرى بهره بردیم؛ [ما به لذّات زود‌گذر رسیدیم و آن‌ها به حکومت بر ما] و به پایان مهلتى که براى ما مقرّر داشته بودى رسیدیم». [خداوند] مى‌گوید: «آتش جایگاه شماست؛ جاودانه در آن خواهید ماند، مگر آنچه خدا بخواهد». پروردگار تو حکیم و داناست.»

علامه طباطبایی در ذیل این آیات می‌فرمایند:

سلطه و ولایت شیاطین بر انسان، قهری و جبری نیست، بلکه نتیجه‌ی یک معامله‌ی طرفینی میان انسان‌های کافر و شیاطین است؛ به این معنا که اگر انسان‌ها از شیاطین متابعت می‌کنند، به خاطر منافع و فوایدی است که در این کار متصور هستند و اگر شیاطین نیز آنان را می‌فریبند به خاطر منافعی است که در ولایت بر آنان و اداره کردن شئون ایشان می‌پندارند.

هم شیاطین از فریفتن انسان‌ها و ولایت داشتن بر ایشان نوعی لذت می‌برند و هم انسان‌ها از پیروی از شیاطین لذتی می‌برند، چرا که به این وسیله به مادیات و تمعات نفسانی و متاع دنیا و زخارفش می‌رسند[5].





[1] Sun Salutations: Surya Namaskar

Sun salutations are the foundation of many contemporary yoga practices but are actually an ancient vedic ritual rather than a form of exercise. The sun salutation is a graceful set of postures performed at dawn, facing the rising Sun and worshipping the Sun God, in Hindu mythology. The traditional salutation has 12 steps to represent the 12 manifestations of the Sun God. The sequence was generally practiced in the traditional, religious way, but over the years this practice has evolved from the ancient origins and is today, an integral part of yoga practice.
https://www.mariepageyoga.com/sun-salutations-surya-namaskar/

[2] Surya (/ˈsuːrjə/;[9]Sanskrit: सूर्य, IAST: Sūrya) is the Sun as well as the solar deity in Hinduism. He is traditionally one of the major five deities in the Smarta tradition, all of whom are considered as equivalent deities in the Panchayatana puja and a means to realise Brahman.
https://en.wikipedia.org/wiki/Surya

[3] Pervasive feelings of warmth or cold

Discomfort and aching in the brain

Mood swings and gastrointestinal problems

Trouble sleeping or disturbed sleep cycles

Experiencing aches and pains or strange feelings in different areas of the body

Variations in the BP and heart rate

Varying degrees of energy, from profound lethargy to

a state of excitement

Symptoms similar to seizures

A momentary inability to move or control one body

Feelings of immense energy coursing through one body

Mood swings that be so extreme and unpredictable

Worries and episodes of panic

Depression and alack of fulfilmentnant nightmares
Extreme anxiety or paranoia.
https://yinyangyogaacademy.org/blog/why-is-kundalini-yo

 

[4] (انعام:128)

[5] إنما للشیاطین الاستکثار مما هم مسلطون علیه وهو إغواء الإنس من طریق ولایتهم علیهم ولیست بولایة إجبار واضطرار بل من قبیل التعامل من الطرفین یتبع التابع المتبوع ابتغاء لما یرى فی اتباعه من الفائدة ، ویتولى المتبوع أمر التابع ابتغاء لما یستدر من النفع فی ولایته علیه وإدارة شئونه ، فللجن نوع التذاذ من إغواء الإنس والولایة علیهم ، وللإنس نوع التذاذ من اتباع الوساوس والتسویلات لیستدروا بذلک اللذائذ المادیة والتمتعات النفسانیة. (المیزان فی تفسیر القرآن (علامه طباطبائی): ج7، ص352)

حجاب مهمتر است یا فساد اقتصادی و اختلاس؟

باسمه تعالی

بدحجابی و بی‌حجابی در یک جامعه مهمتر است یا فساد اقتصادی و اختلاس؟!


إن‌شاء‌الله از سه منظر به این پرسش پاسخ می‌دهیم.
بسیاری از به قول حجت‌الاسلام مسعود عالی، عمامه به سر ها، چنین اظهاراتی را بیان می‌کنند:

"آیا در کنار مشکلاتی همچون بدحجابی و دختربازی و فیلم‌های هالیوودی و شبکه‌های ماهواره‌ای و رابطه‌ی محرم و نامحرم و چاپ مطلبی در نشریه‌ای دانشجویی و قضاشدن نماز صبح و توهین به روحانیت و...، که معتقدیم هیچ یک بی‌اهمیت و ناچیز نیست، مشکلات بی‌اهمیت و ناچیزی! مثل بی‌عدالتی و فقر و فساد اداری و رشوه و پارتی‌بازی و آه مظلوم و سرکوب انتقادهای ساده و دروغ و غیبت و بازی با آبروی مردم و بی‌حرمتی به مؤمنان و بی‌اعتمادی مخاطب و سلب باورهای عمومی و...، نیز جایی برای نگرانی و حساسیت دارد یا نه؟ و اگر دارند، که طبق روایات‌های صحیح و مشهور چنین است، برای آن‌ها باید قبل از بدحجابی و بی‌حجابی فریاد زد یا خیر؟
و راستی اگر قرار شود دوباره فهرست آن خطرات و تهدیدها را مرور کنیم، آیا همین موضوع حجاب خطرسازترین است یا چیزهای دیگری هم هست؟ مثل قدیم‌ها که به ما یاد داده بودید که «هیچ چیزی با ظلم باپرجا نمی‌ماند». (حجاب بی حجاب (محمدرضا زائری - نشر آرما): ص47و48)"

یا در جایی دیگری می‌گوید:
"من کل حرفم همین است. من می‌گویم وقتی ما در حجاب وضعمان نسبت به عدالت بهتر است، هر وقت عدالتمان صد شد، آن وقت می‌‌توانیم بگوییم حجاب‌مان دویست بشود. این قصه جدی است. (حجاب بی حجاب (محمدرضا زائری - نشر آرما): ص211)"

قبل از شروع ارائه‌ی پاسخ تفصیلی که در سه ساحت تقدیم خواهد شد، اجمالاً در خصوص جمله‌ی بالا باید عرض کنم؛ نگارنده‌ی متن فوق اصلاً گویا درک نکرده که بدحجابی و بی‌حجابی و بی‌عفتی، خود از بزرگترین مظاهر بی‌عدالتی و ظلم است، بدترین مدل ظلم به امنیت و عدالت اخلاقی جامعه! منحصر کردن مفهوم عدالت در مسائلی نظیر مسائل مالی و آبرویی، خود از مظاهر مهم ظلم و بی‌عدالتی نسبت به مفهوم عدالت است!
اگر کسی منطقش این باشد که من حجابم را رعایت نمی‌کنم مگر بعد از آنکه جلوی مفاسد اقتصادی گرفته شود.
این منطق دقیقاً مانند این است که کسی بگوید من تعرّض به نوامیس جامعه را متوقف نمی‌کنم مگر بعد از آنکه جلوی مفاسد اقتصادی گرفته شود.
یا کس دیگری بگوید من دزدی از خانه‌ی مردم را متوقف نمی‌کنم مگر بعد از آنکه مفسدان بزرگ اقتصادی محاکمه و جامعه از وجودشان پاک شود!

اما برویم سراغ پرسش اصلی!
مسئله بدحجابی و بی‌حجابی مهمتر است یا فساد اقتصادی و اختلاس و بازی با آبروی مردم و...

کسانی که می‌خواهند با تمسک به این پرسش به زعم خود اثبات کنند که مسئله‌ی فساد اقتصادی و اختلاس و بازی با آبروی مردم و... خیلی مهم‌تر است، معمولاً به چند آیه و روایت هم استناد می‌کنند، مثلاً این حدیث شریف که می‌فرماید:
یک درهم ربا نزد خداوند سنگین‌تر است از هفتاد بار زنا کردن با محارم در خانه خدا[1].

بعد از این حدیث شریف نتیجه می‌گیرند که ربا وقتی از هفتاد بار زنا با محارم در خانه‌ی خدا نیز عظیم‌تر است، پس به طریق اولی از بدحجابی و بی‌حجابی بسیار عظیم‌تر است. چرا که بدیهی است که بدحجابی و بی‌حجاب گناهانی هستند که نسبت به زنا با محارم در خانه‌ی خدا کوچک‌ترند.

اما بطلان اساسی این قیاس از چه ناحیه است؟!
پاسخ در ساحت اول، شرح بطلان این قیاس است.
برای اینکه متوجه شویم چرا از اساس این قیاس باطل است، ابتدا باید به یک سؤال مبنایی‌تر پاسخ دهیم.

سؤال مبنایی این است: شدیدترین و مخرّب‌ترین گناه برای اصل ایمان مؤمنین از منظر خداوند کدام گناه است؟
اگر پاسخ به این سؤال مشخص شود، معلوم می‌شود که بدحجابی و بی‌حجابی‌ای که امروز در جامعه‌ی ما شیوع پیدا کرده و خیلی هم عادی شده است و برخی هم به ارتکاب آن افتخار و مباهات می‌کنند مهمتر و خطرناکتر است یا فسادهای اقتصادی و مالی و اختلاس و...

ببنیم عظیم‌ترین و شدید‌ترین گناهان چه گناهانی هستند:

مولی امیرالمؤمنین علی علیه السلام می‌فرمایند:
عظیم‌ترین گناهان نزد خدای سبحان، گناهی است که نزد صاحبش و کسی که آن را مرتکب می‌شود کوچک باشد[2].

حضرت در سخن دیگری می‌فرمایند:
شدیدترینِ گناهان، آن گناهی است که صاحبش و کسی که آن را مرتکب می‌شود آن را خفیف شِمُرَد[3].

از سوی دیگر حضرت امام رضا علیه السلام می‌فرمایند:
بی‌اعتنایی به محرّمات الهی و سبک‌شمردن آن‌، خود داخل‌شدن در کفر است [نه تنها معصیت][4].

یعنی یک وقت هست انسان اقرار دارد به اینکه نباید حرام خدا را انجام دهد، اما احیاناً مغلوب نفسش می‌شود، در همان حال معصیت هم نادم و خَجِل هست. اما یک وقت هست انسان بالکل قبول ندارد حکم خدا را و از قصد، با ارتکاب آن حرام‌ می‌خواهد نشان دهد این حُکم خدا برایش بی‌اهمیت است؛ بنابر فرمایش امام رضا علیه السلام، اولی می‌شود معصیت و با توبه تدارک می‌شود (ولو که در همین دنیا آثار تکوینی برایش در پی‌داشته باشد.) ولی دومی می‌شود کفر و تنها پس از اصلاح عقیده و اقرار به حقانیت حکم خدا و بعد از آن توبه تدارک می‌شود. (در کتاب شریف اصول کافی، روایات معتبر متعددی با همین مضمون وجود دارد! (الکافی (ثقة السلام کلینی): ج۲، ص۲۸۵ - الجزء الثانی، کتاب الإیمان و الکفر، بَابُ اَلْکَبَائِرِ))


علامه طباطبایی رضوان الله علیه، مبتنی بر سه آیه‌ی ذیل، در باب گناهان به اصطلاح صغیره مطالب بسیار مهمی دارند که مرتبط با همین نکاتی است که برگرفته از روایات تقدیم شد؛ سه آیه عبارتند از:

(إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ[5]  اگر از گناهان کبیره‌اى که از آنها نهى شده‌اید اجتناب کنید، ما از بدی‌هاى شما صرفنظر مى‌کنیم.)

(وَالَّذینَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلّا اللهُ وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ یَعْلَمُونَ[6]  و کسانى که هرگاه مرتکب عمل زشتى شوند، یا به خود ستم کنند، خدا را یاد کرده؛ و براى گناهان خود، طلب آمرزش مى‌کنند ‌ و کیست جز خدا که گناهان را ببخشد؟ ‌و اصرار بر گناه، نمی‌ورزند، درحالى‌که آگاهند.)

(مَنْ یَکْفُرْ بِالْإِیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِینَ[7] و هر کس منکر ایمان باشد اعمالش باطل مى‌شود، و در آخرت از زیان‌کاران است.)

چنانچه عرض شد علامه در ذیل این سه آیه‌ی شریفه مباحثی دارند که مؤید عرایضی است که تقدیم شد؛ ایشان می‌فرمایند:
اگر کسی که گناه صغیره مرتکب شده، به کار خود بی‌اعتنا باشد، مرتکب بزرگ‌ترین گناهان کبیره شده است[8].

بزرگترین کبیره در هر گناه این است که آن گناه را از باب بى‌اعتنایى به امر و نهى خداى تعالى و بى‌احترامى به تکالیف او مرتکب شوند، که اصرار بر گناه یکى از مصادیق همین بى‌اعتنایى است، چون کسى که دست‌بردار از یک گناه نیست مبالاتى به امر و نهى خداى تعالى ندارد، و براى آن احترامى قائل نیست[9].

تنها استغفار کسى مؤثر است که نخواهد عمل زشت خود را هم چنان مرتکب شود، براى اینکه اصرار داشتن بر گناه هیاتى در نفس ایجاد مى‌کند که با بودن آن هیات ذکر مقام پروردگار نه تنها مفید نیست، بلکه توهین به امر خداى تعالى نیز هست، و دلیل بر این است که چنین کسى از هتک حرمت‌هاى الهى و ارتکاب به محرمات او هیچ باکى ندارد، و حتى نسبت به خداى عز و جل استکبار دارد، با این حال دیگر عبودیتى باقى‌ نمی‌ماند. و ذکر خدا سودى نمى‌بخشد، و به خاطر همین علت بود که آیه‌ی شریفه را با جمله: (وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (آل عمران:135) ختم فرمود، و این خود قرینه‌اى است بر این که کلمه ظلم در صدر آیه شامل گناهان صغیره نیز مى‌شود، چون اصرار بر گناه موجب اهانت به امر خدا است، و نشانه آن است که چنین کسى هیچ احترامى و اهمیتى براى امر خدا قائل نیست، و مقام او را تحقیر مى‌کند، و در این دلالت هیچ فرقى بین گناه صغیره و کبیره نیست[10].
علامه سپس در بحث روایی خود ذیل آیه 5 از سوره‌ی مائده به این روایت استناد می‌فرمایند:
در تفسیر عیاشى در ذیل آیه‌ی شریفه‌ی: (وَ مَنْ یَکْفُرْ بِالْإِیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ...)، از ابان بن عبد الرحمن روایت آمده که گفت: من از امام صادق (علیه‌السلام) شنیدم مى‌فرمود:
کمترین عاملى که یک فرد مسلمان را از اسلام خارج مى‌سازد این است که بر خلاف حق، رأیى بدهد، و پاى آن رأى ایستادگى هم بکند، زیرا خداى تعالى فرمود: (وَ مَنْ یَکْفُرْ بِالْإِیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ)، و نیز فرمود: منظور از (مَنْ یَکْفُرْ بِالْإِیمانِ)، کسى است که به آنچه خداى تعالى امر فرموده عمل نکند، و به امر و دستور خدا راضى نباشد[11].

پس مشخص شد که بر طبق آیات و روایات و نظر بزرگانی نظیر علامه‌ی طباطبایی؛ بزرگترین و شدیدترین و مخرّب‌ترین گناهی که اصل ایمان را در معرض زوال قرار می‌دهد و مرتکب‌ شونده‌اش دیگر تنها معصیت نکرده، بلکه داخل در کفر شده است، آن گناهی است که شخص آن را کوچک بشمارد، خفیف بداند و به آن اعتنا نداشته باشد و یا از اساس با آن حکم و امر خداوند مشکل داشته باشد و به آن راضی نباشد و به تبع همین راضی نبودن به حکم خدا و قبول نداشتن آن، رعایتش هم نکند و خلاف آن عمل کند. چنانچه بیان شد، چنین کسی داخل در کفر شده است و گناهش عظیم‌ترین و شدیدترین گناه است!

حال بررسی کنیم، ببینیم، با این مقدمه که بیان شد، آیا واقعاً بدحجابی با توجه به این حجم از شیوع و عادی شدن که حساسیت‌ بسیاری از مؤمنین هم حتی نسبت به آن از میان رفته و حتی با مواجه شدن با آن کمترین حد نهی از منکر که در روایات بیان شده نظیر اخم کردن و رو ترش کردن را هم انجام نمی‌دهند[12]، و بلکه از اساس در نظر برخی قبحی هم ندارد و بلکه برخی از مردم به ارتکاب آن افتخار هم می‌کنند (چه خود زنان چه همسران بی‌غیرتشان!) گناه عظیم‌تری است و اثر مخرّب‌تری بر اصل ایمان دارد، یا فسادهای اقتصادی که همچنان همگان سعی در مخفی کردن آن می‌کنند، اگر کسی نزول بگیرد یا اختلاس کند، هم خودش سعی در مخفی کردنش دارد و هم مردم نسبت به آن همچنان حساسیت زیادی دارند و با خشم عکس‌العمل نشان می‌دهند و اعتراض می‌کنند؟!

اما شاید سؤال شود چرا این‌قدر گناهی که قبحش زدوده شود و عادی جلوه کند این‌قدر اثرش مخرّب و ویرانگر است و چگونه چنین گناهی اصل ایمان شخص را نابود می‌کند. (چه مرتکب شونده گناه و چه کسی که بی‌اعتنا شاهد آن است و حساسیت و بغض و نفرتی نسبت به آن ندارد)


مولی امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام در خلال دو حدیث بسیار مهم، علت را بیان می‌کنند.

حضرت می‌فرمایند اگر کسی نهی از منکر را در مرحله‌ی قلب خود نیز ترک کند (که کمترین مرحله‌ از نهی از منکر است)؛ یعنی گناه در منظرش عادی شود و نسبت به آن گناه علنی که در حقیقت توهین علنی به امر خداوند و خوار شمردن آن است، بغض و نفرت و خشمی نداشته باشد؛ دو اتفاق برایش می‌افتد.
یکی قلبش شروع به زیر و رو شدن می‌کند، و دیگری بصیرتش شروع به زیر رو شدن می‌کند[13].
در روایات بیان شده که قلب ظرفی است که بناست حق در آن ریخته شود، اگر زیر و رو شد دیگر هیچ حقی را نمی‌پذیرد.
و نیز بیان شده که بصیرت آن چیزی است که شخص با آن درست را درست تشخیص می‌دهد و غلط را غلط اگر بصیرت زیر و رو شد دیگر شخص درست را غلط و غلط را درست می‌پندارد.
بنا بر این کسی که چه خودش هنگام ارتکاب گناه و چه دیگرانی که در مقابل چشمشان گناه انجام می‌شود، نسبت به آن بغض و نفرت و خشمی نداشته باشند و حساسیتشان از بین بروند، عاقبتشان به جایی می‌رسد که دیگر نه زیر بار حقی بروند و نه دیگر توان تشخیص درست و غلط را خواهند داشت.
حضرت علی علیه السلام این حدیث شریف را در توضیح سه آیه‌ی ذیل بیان می‌کنند:
وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ کَما لَمْ یُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ نَذَرُهُمْ فی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ * وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ وَ کَلَّمَهُمُ الْمَوْتى وَ حَشَرْنا عَلَیْهِمْ کُلَّ شَیْ‌ءٍ قُبُلاً ما کانُوا لِیُؤْمِنُوا...[14]
و ما دل‌ها و چشم‌هاى آن‌ها را [به سبب اعمالشان] واژگونه مى‌سازیم؛ [آرى آن‌ها ایمان نمى‌آورند] همان‌گونه ‌که در آغاز، به آن ایمان نیاوردند؛ و آنان را در‌حال طغیان و سرکشى، به خود وا مى‌گذاریم تا سرگردان شوند.
و [اگر چنین شد و قلب و بصیرتشان زیر و رو شد، حتّى] اگر فرشتگان را بر آن‌ها نازل مى‌کردیم، و مردگان با آنان سخن مى‌گفتند، و همه چیز را در برابر آن‌ها محشور مى‌نمودیم، هرگز ایمان نمى‌آوردند...
این آیات نشان می‌دهند که اگر کسی قلب و بصیرتش در اثر عادی شدن گناه و معصیتی در نظرش زیر و رو شد، حتی اگر فرشتگان بر او نازل شوند، مردگان زنده شوند و با او صحبت کنند و همه چیز برایش محشور شود باز ایمان نخواهد آورد!

از طرف دیگر خدای متعال می‌فرماید من در سینه‌ی انسان دو قلب قرار ندادم[15] که با یک قلب چیزی را دوست داشته باشد و با قلب دیگر متضاد آن را دوست داشته باشد[16].
بر این اساس حضرت علی علیه السلام می‌فرمایند اگر کسی برسد به مرحله‌ی افتخار به گناه؛‌ یعنی بعد از سبک‌شمردن گناه، گناه برایش عادی شود و در نهایت به گناهش افتخار کند و ارتکاب آن را دوست بدارد، خداوند دستور می‌دهد که ملائکه حب اهل بیت علیهم‌السلام را از قلبش بکنند، چرا که این دو محبت متضاد (محبت به گناه و محبت به اهل بیت علیهم‌السلام) در یک دل نمی‌گنجد (چناچه امام رضا علیه السلام نیز در حدیث دیگری به این حقیقت مهم و عمیق اشاره می‌فرمایند)؛ بعد حضرت علی علیه السلام می‌فرمایند بعد از این که ملائکه حب ما اهل بیت را از دل او کندند، او ضمن افتخار به گناهانش بغض ما اهل بیت را نیز به دل می‌گیرد[17]!

یعنی اگر گناهی برای نفس خوش‌مزه بود، نظیر جلوه‌نمایی زنان و چشم‌چرانی مردان؛ و بعد شیوع پیدا کرد و قبحش نیز زدوده شد و کم‌کم در ساحت عمومی جامعه نه تنها نسبت به آن حساسیت و خشم و بغض و نفرتی نداشتند بلکه برخی حتی به آن افتخار هم می‌کرند. اینجا اصل ایمان جامعه و حق‌پذیری آن‌ها و قوای تشخیص درست و غلطشان نیز رو به زوال است و به همین جهت است که هر گناهی که خفیف شمرده شود، مهمترین گناهی است که با بیشترین شدّت باید با آن مقابله کرد، چرا که اگر مقابله نشود چناچه بیان شد، اصل ایمان مردم و قوای حق‌پذیری قلوبشان و قدرت تشخیص درست و غلطشان رو به نابودی و زوال می‌رود.

رهبر معظّم انقلاب مدّظلّه‌العالی نیز در فرمایشات اخیرشان به این مطلب بسیار مهم تأکید ویژه داشتند و فرموند:
اگر لاسمح‌الله(خدایی ناکرده) استحاله‌ی فرهنگی پیش بیاید، درست کردنش، جبران کردنش دیگر کار یک‌ ذرّه و دو ذرّه نیست. امام در یک مواردی مکرّر میفرمودند که اگر چنین اتّفاقی بیفتد، اسلام یک سیلی‌ای خواهد خورد که تا سال‌های متمادی اثرش بر روی او باقی خواهد ماند؛ قضیّه این است. اگر چنانچه ما غفلت بکنیم این پیش می‌آید. اگر غفلت بکنیم، از گناهان بزرگ قبح‌زدایی می‌شود، از کبائر قبح‌زدایی می‌شود، عادی می‌شود. می‌بینید که در غرب شده؛ در غرب همین‌طور قدم به قدم دارند پیش می‌روند. آدم دوست ندارد تعبیرات رایج این‌ها را تکرار بکند، یعنی واقعاً شأن حرف زدن انسان و زبان انسان بالاتر از این است که این‌ها را تکرار کند؛ امّا هست دیگر. اگر تبلیغ را دستِ‌کم بگیریم، این‌ها دامن جامعه‌ی ما را خواهد گرفت[18].


[1] دِرْهَمٌ رِبًا أَعْظَمُ عِنْدَ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ سَبْعِینَ زَنْیَةً کُلُّهَا بِذَاتِ مَحْرَمٍ فِی بَیْتِ اَللَّهِ اَلْحَرَامِ (من لا یحضره الفقیه (شیخ صدوق):‌ ج۴، ص۳۵۲)
[2] أَعْظَمُ اَلذُّنُوبِ عِنْدَ اَللَّهِ سُبْحَانَهُ ذَنْبٌ صَغُرَ عِنْدَ صَاحِبِهِ. (غرر الحکم (تمیمی آمدی):  ج۱، ص۲۰۱)
[3] أَشَدُّ اَلذُّنُوبِ مَا اِسْتَخَفَّ بِهِ صَاحِبُهُ. (نهج البلاغة (سید رضی): حکمت454، صفحه۵۵۹)
[4] خْفَافٌ بِالتَّحْرِیمِ لِلْحَرَامِ وَ الِاسْتِخْفَافُ بِذَلِکَ دُخُولٌ فِی الْکُفْرِ. (علل الشرایع (شیخ صدوق): ج۲، ص۴۸۴)
[5] (نساء:31)
[6] (آل عمران:۱۳۵)
[7] (مائده:5)
[8] ترجمه تفسیر المیزان (علامه طباطبایی): ج4، ص514
[9] همان: ج4، ص518
[10] همان: ج4، ص29
[11] همان: ج5، ص350 به نقل از (تفسیر العیاشی: ج۱، ص۲۹۷): عَنْ أَبَانِ‌بْنِ‌عَبْدِ الرَّحْمَنِ قال: سَمِعْتُ أَبَاعَبْدِ‌اللَّهِ (علیه السلام) یَقُولُ أَدْنَی مَا یَخْرُجُ بِهِ الرَّجُلُ مِنَ الْإِسْلَامِ أَنْ یَرَی الرَّأْیَ بِخِلَافِ الْحَقِّ فَیُقِیمَ عَلَیْهِ قَالَ: وَ مَنْ یَکْفُرْ بِالْإِیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ قَالَ الَّذِی یَکْفُرُ بِالْإِیمَانِ الَّذِی لَا یَعْمَلُ بِمَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ وَ لَا یَرْضَی بِهِ.
[12] مولی امیرالمؤمنین علی علیه السلام: أمَرَنا رَسوُلُ اللّه صلی الله علیه و آله أن نُلقِىَ أهلَ المَعاصِیَ بِوُجُوهٍ مُکَفَّرَةٍ. (الکافى (ثقة الاسلام کلینی): ج۵، ص۹۵) رسول خدا صلی الله علیه و آله به ما فرمان داد که با اهل گناه با چهره‌اى درهم کشیده روبه رو شویم.
[13] مولی امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام: فَمَنْ لَمْ یَعْرِفْ قَلْبُهُ مَعْرُوفاً وَ لَمْ یُنْکِرْ مُنْکَراً نُکِسَ قَلْبُهُ فَجُعِلَ أَسْفَلُهُ أَعْلَاهُ فَلَا یَقْبَلُ خَیْراً أَبَداً.  امام علی (علیه السلام)- هرکه قلبش کار نیکی را معروف نشناسد و منکری را زشت نشمارد، قلبش وارونه می‌شود به‌طوری که پایین آن در بالا قرار می‌گیرد. و هیچ خیری را نمی‌پذیرد. (تفسیر عیاشی: ج۱، ص۳۷۴)
حضرت امام محمد باقر علیه السلام: فِی قَوْلِهِ وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ یَقُولُ وَ نُنَکِّسُ قُلُوبَهُمْ فَیَکُونُ أَسْفَلُ قُلُوبِهِمْ أَعْلَاهَا وَ نُعْمِی أَبْصَارَهُمْ فَلَا یُبْصِرُونَ الْهُدَی. (تفسیر قمی: ج۱، ص۲۱۳) «وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصَارَهُمْ؛ و دل‌ها و بصیرت‌هایشان را زیر و رو می‌کنیم» یعنی دل­های آنان را وارونه می‌کنیم، به‌طوری که قسمت پایین دل­هایشان بالا باشد و بینایی‌شان را کور می‌کنیم به‌طوری که نتوانند هدایت را ببینند.
[14] (انعام:110و111)
[15]« ما جَعَلَ اللهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فی جَوْفِهِ  (احزاب:4) خداوند براى هیچ‌کس دو دل در درونش نیافریده.»
[16]  حضرت امام محمد باقر علیه السلام: فِی قَوْلِهِ ما جَعَلَ اللهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ فَیُحِبَّ بِهَذَا وَ یُبْغِضَ بِهَذَا فَأَمَّا مَحَبَّتُنَا (مُحِبُّنَا) فَیُخْلِصُ الْحُبَّ لَنَا کَمَا یَخْلُصُ الذَّهَبُ بِالنَّارِ لَا کَدَرَ فِیهِ مَنْ أَرَادَ أَنْ یَعْلَمَ حُبَّنَا فَلْیَمْتَحِنْ قَلْبَهُ فَإِنْ شَارَکَهُ فِی حُبِّنَا حُبَّ عَدُوِّنَا فَلَیْسَ مِنَّا وَ لَسْنَا مِنْهُ وَ اللَّهُ عَدُوُّهُمْ وَ جَبْرَئِیلُ وَ مِیکَائِیلُ وَ اللَّهُ عَدُوٌّ لِلْکَافِرِینَ.
پیرامون تفسیر آیه: ما جَعَلَ اللهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ فرموده است: «خداوند عزّوجلّ در درون هیچ‌کس، دو قلب را قرار نداده که با یکی، کسی را دوست بدارد و با دیگری با او دشمنی ورزد. (تفسیر قمی): ج۲، ص۱۷۱ - الغارات (ابراهیم ثقفی کوفی): ج۲، ص۵۸۹)
[17] مولی امیرالمؤمنین علیه السلام: مَا مِنْ عَبْدٍ إِلَّا وَ عَلَیْهِ أَرْبَعُونَ جُنَّةً حَتَّى یَعْمَلَ أَرْبَعِینَ کَبِیرَةً فَإِذَا عَمِلَ أَرْبَعِینَ کَبِیرَةً انْکَشَفَتْ عَنْهُ الْجُنَنُ فَیُوحِی اللَّهُ إِلَیْهِمْ أَنِ اسْتُرُوا عَبْدِی بِأَجْنِحَتِکُمْ فَتَسْتُرُهُ الْمَلَائِکَةُ بِأَجْنِحَتِهَا قَالَ فَمَا یَدَعُ شَیْئاً مِنَ الْقَبِیحِ إِلَّا قَارَفَهُ حَتَّى‏ یَمْتَدِحَ إِلَى النَّاسِ بِفِعْلِهِ الْقَبِیحِ فَیَقُولُ الْمَلَائِکَةُ یَا رَبِّ هَذَا عَبْدُکَ مَا یَدَعُ شَیْئاً إِلَّا رَکِبَهُ وَ إِنَّا لَنَسْتَحْیِی مِمَّا یَصْنَعُ فَیُوحِی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِمْ أَنِ ارْفَعُوا أَجْنِحَتَکُمْ عَنْهُ فَإِذَا فُعِلَ ذَلِکَ أَخَذَ فِی بُغْضِنَا أَهْلَ الْبَیْت‏... (الکافی (ثقة السلام کلینی): ج۲، ص۲۷۹)
هیچ بنده نیست جز آن که چهل پوشش بر او کشیده است؛ تا آنکه چهل گناه کبیره کند؛ و هر گاه چهل گناه کبیره کند، همه پرده‌ها از او کنار روند و خدا به آنان (فرشته ‏ها) وحى کند: با بال‌های خود، بندۀ مرا بپوشانید (و آبروى او را حفظ کنید) و فرشته ‏ها با بال‌های خود از او پرده پوشى کنند، اما آن بنده هیچ کار زشتی را باقی نمی‌گذارد که مرتکب نشده باشد تا جایی که به گناهان خود افتخار می‌کند، پس (در این هنگام که او به گناه کردنش افتخار کرد) فرشته‌ها گویند: پروردگارا! این بنده گناهی را باقی نگذاشته که مرتکب نشده باشد و ما از آنچه انجام می‌دهد شرمساریم، پس خدای عز و جل به آنها وحى می‌کند که بال‌هایتان را از روى او بردارید وقتی چنین شود او بعض ما اهل بیت را به دل می‌گیرد...
[18] بیانات در دیدار مبلغین و طلاب حوزه‌های علمیه سراسر کشور – مورخ 21 تیر 1402

سخنی در باب جنایت عظیم عادی‌سازی و قبح‌زدایی از حرام و منکر الهی!

همه‌ی انسان‌ها دارای قلب و بصیرت هستند

قلب و بصیرت اگر سالم باشند، به گواه آیات و روایات هر یک کار مشخصی دارند

وظیفه‌ی قلب پذیرش حق است

یعنی به فرمایش امیرالمؤمنین ظرفی است که بناست حق در آن ریخته شود

اگر زیر و رو شود دیگر هیچ حقی را شخص قبول نمی‌کند!

بصیرت نیز طبق فرمایش حضرات معصومین علیهم السلام و قرآن کریم، آن قوایی است که انسان به کمک آن درست و غلط را تشخیص می‌دهد منکر و معروف را ادراک می‌کند

اگر زیر و رو شود شخص منکر را معروف می‌بیند و معروف را منکر، درست را غلط می‌پندارد و غلط را درست


حال ربطش به بحث چیست؟

حضرت امیر صلوات الله علیه می‌فرمایند، اگر کسی در قلبش از منکر اعراض نکرد! (زبانی و عملی هیچ) حتی در قلبش نیز از حرامی و منکری بیزاری نجست، خشم‌نگرفت، آن را قبیح ندانست، برایش عادی شد، به خشم نیامد از دیدنش، یا از ارتکابش به شدّت پشیمان نشد

چنین کسی قلب و بصیرتش در حال زیر و رو شدن است

و اگر ادامه پیدا کند این عادی شدن، کلا قلب و بصیرت شخص زیر و رو میشه

چنین شخصی دیگر نه زیر بار حقی می‌رود و نه منکر را منکر می‌بیند، بلکه منکر را معروف می‌پندارد.

حضرت امیر این بیانات را ذیل آیات 110 و 111 سوره انعام بیان فرمودند که خدا می‌فرماید:

وَنُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَأَبْصَارَهُمْ کَمَا لَمْ یُؤْمِنُواْ بِهِ أَوَّلَ رَّةٍ وَنَذَرُهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ ﴿۱۱۰﴾

و دل‌ها و بصیرتشان را زیر و رو می‌کنیم چنان‌که نخستین بار به آن ایمان نیاوردند و آنان را رها مى‏‌کنیم تا در طغیانشان سرگردان بمانند


وَلَوْ أَنَّنَا نَزَّلْنَا إِلَیْهِمُ الْمَلآئِکَةَ وَکَلَّمَهُمُ الْمَوْتَى وَحَشَرْنَا عَلَیْهِمْ کُلَّ شَیْءٍ قُبُلًا مَّا کَانُواْ لِیُؤْمِنُواْ إِلاَّ أَن یَشَاءَ اللّهُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ یَجْهَلُونَ ﴿۱۱۱ - انعام﴾

و اگر ما فرشتگان را بر آنها نازل می‌‏‌کردیم، و مردگان با آنها سخن می‌‏‌گفتند، و همه چیز را در برابر آنها جمع می‌‏‌نمودیم هرگز ایمان نمی‌‏‌آوردند، مگر آنکه خدا بخواهد ولی بیشتر آنها نمی‏‌دانند.


یعنی اگر کسی قلب و بصیرتش زیر رو شد حتی اگر فرشتگان برش نازل بشوند و مردگان با او سخن بگویند و همه چیز رو برایش محشور کنند باز چنین شخصی ایمان نمی‌آورد!



برای همین است که مکرر در روایات بیان شده که:

أشَدُّ الذُّنوبِ ما استَخَفَّ بهِ صاحِبُهُ.

 شدیدترین گناه آن گناهی است که خفیف شمرده بشود!


و باز بر طبق انبوه روایات و البته شواهد، در آخر الزمان، به دلیل شیوع همین بلیه، یعنی تبدیل شدن منکرات به معروف و عادی شدن بسیاری از گناهان در نظر بسیاری از مردم هست که امام صادق علیه السلام می‌فرمایند:

سَیَأْتِی عَلَیْکُمْ زَمَانٌ لاَ یَنْجُو فِیهِ مِنْ ذَوِی اَلدِّینِ إِلاَّ مَنْ ظَنُّوا أَنَّهُ أَبْلَهُ وَ صَبَّرَ نَفْسَهُ عَلَى أَنْ یُقَالَ [لَهُ] إِنَّهُ أَبْلَهُ لاَ عَقْلَ لَهُ.

به زودی زمانی بر شما می‌رسد که در آن هیچ یک از دین‌داران نجات پیدا نمی‌کنند، مگر آنکه مردم گمان کنند او ابله است و خود او هم صابر است بر اینکه به او بگویند ابله و بی‌عقل.

الکافی (کلینی): ج۲، ص۱۱۷



در خاتمه توجه شما را به این استفتای مهم از رهبر معظّم انقلاب جلب می‌کنم که به بحث مرتبط است:

آیا می‌توان مصرف موسیقی حرام را برای امری مهم‌‌تر، همچون مقابله با هجوم فرهنگی و سیاسی غرب برای مدّتی یا برای مردم منطقه‌ای جایز دانست؟

جواب: این تشخیص، تشخیص غلطی است؛ اینکه تصوّر کنیم حرامی را مدتی در جامعه رواج دهیم، به خیال اینکه بعد از مدتی، آن را جمع می‌کنیم و آن تهاجم فرهنگی هم انجام نمی‌گیرد، از خطاهای فاحش است. متأسفانه گاهی بین اهل فرهنگ نیز چنین تدبیرهای غلطی دیده می‌‌شود. (مکاسب محرمه، ج۳۲۳، ص۴)


تکمله‌ای از این بحث در فرمایش رهبر معظّم انقلاب حفظه الله (بیانات در دیدار مبلغین و طلاب حوزه‌های علمیه سراسر کشور - مورخ: ۱۴۰۲/۰۴/۲۱)
اگر لاسمح‌الله(خدای نکرده، خدای نخواسته) استحاله‌ی فرهنگی پیش بیاید، درست کردنش، جبران کردنش دیگر کار یک‌ ذرّه و دو ذرّه نیست. امام در یک مواردی مکرّر میفرمودند که *اگر چنین اتّفاقی بیفتد، اسلام یک سیلی‌ای خواهد خورد که تا سال‌های متمادی اثرش بر روی او باقی خواهد ماند؛(۱) *قضیّه این است. اگر چنانچه ما غفلت بکنیم این پیش می‌آید. *اگر غفلت بکنیم، از گناهان بزرگ قبح‌زدایی می‌شود، از کبائر قبح‌زدایی می‌شود، عادی می‌شود.* می‌بینید که در غرب شده؛ در غرب همین‌طور قدم به قدم دارند پیش می‌روند. آدم دوست ندارد تعبیرات رایج این‌ها را تکرار بکند، یعنی واقعاً شأن حرف زدن انسان و زبان انسان بالاتر از این است که این‌ها را تکرار کند؛ امّا هست دیگر. اگر تبلیغ را دستِ‌کم بگیریم، این‌ها دامن جامعه‌ی ما را خواهد گرفت.

(۱) از جمله، صحیفه‌ی امام، ج ۱۷، ص ۳۸۳؛ بیانات در جمع مسئولان نظام جمهوری اسلامی

یهود و اهل بیت علیهم السلام... (قطره‌ای از این دریا...)



از سال سوم دبیرستان که در کتاب دینی، یک درس درباره امام زمان ارواحنا فداه داشتیم، علاقه‌مند شدم به مطالعه در زمینه‌ی مهدویت، بسیار زیاد!
اولین کتابی که مرحوم پدرم در این خصوص به من داد کتاب خورشید مغرب مرحوم حکیمی بود!
ترم یک دانشگاه، با خودم گفتم بیام یک‌بار از اول تا آخر قرآن را بخوانم،‌ ببینم در این کتاب خدا چه گفته به ما؟!
شروع کردم؛
سوره‌ی حمد تمام شد؛
وارد سوره‌ی بقره شدم!
از همان اوایل سوره‌ی بقره، شروع شد!
چی؟!
سخن از یهود!
هی یهود، یهود
یهود،‌ یهود
یهود، یهود
برایم سؤال شد این کتاب که برای ما مسلمانان هست برای چی خدا این‌قدر در آن به یهود گیر داده و درباره‌ی اون‌ها سخن گفته!؟
لذا رها کردم پروژه‌ی اولیه رو و شروع کردم یک‌دور با این رویکرد که در قرآن خدا چه چیز فرموده درباره‌ی یهود، قرآن را یک‌بار از اول تا آخر خواندم!
بعد شروع کردم از برخی آیات محکم در باب یهود که برایم جالب‌تر بود، رفتم تفاسیر و روایات ذیل و احیاناً تاریخ رو مرتبط به آن مفهومی که در آیه در خصوص یهود گفته شده بود خواندن!  بعد هم به اسناد خود یهودی‌ها و اسناد مرتبط با تاریخ جهان نگریستم.
یکی از جالب‌ترین این آیات،‌ آیه‌ی 82 از سوره‌ی مائده بود که خدا در آن فرموده بود:
«لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیَهُودَ[1]
به‌یقین و قطعاً و بدون هیچ تردید، یهود را شدیدترین مردم از حیث دشمنی نسبت به مؤمنین خواهی یافت!»
در این آیه، فعل لَتَجِدَنّ، مقدم شده و این نشانه‌ی تأکید است!
لامِ اول هم برای تأکید آمده بر سر تَجِدَ و نون مشدّد آخر هم، باز برای تأکید است!
یعنی گنجایش ادبیات عرب نیست که بیش از این بر یک فعل تأکید بورزد!
آن هم فعلی که به شکل مضارع بیان شده و حکمی همیشگی در خصوص یهود را به شکل مطلق و نه مقیّد بیان کرده!
این آیه را که دیدم، شروع کردم به تحقیق در خصوص ردّ پای دشمنیِ یهود، با پیامبر و ائمه صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین در طول تاریخ، در منابع متعدد شیعه و سنی و حتی منابع غیر اسلامی!
به شگفتانه‌های بسیار شگفت‌انگیزی برخورد کردم!
در این جا فقط به عنوان یک قطره از این دریا نمونه‌ای تقدیم می‌کنم!
اکثراً همه شنیدند که حضرت امیر صلوات الله علیه و آله، هنگام ضربت‌خوردن فرمودند:
فُزْتُ و ربِّ الکعْبةِ! اما ادامه‌ی فرمایش حضرت امیر صلوات الله علیه را غالباً نشنیده‌اید که می‌فرمایند:
قتلنی ابن الیهودیة عبد الرحمن بن ملجم المرادی[2]‏ - مرا فرزند زن یهودیه کشت.
بنا بر نقل تاریخ مادر ابن ملجم و بنابر نقلی دیگر، دایه‌ی او زنی یهودی بوده است.
در ثانی پناه‌دهنده‌ی و یاری‌کننده‌ی اصلی ابن ملجم در کوفه برای اجرای نقشه‌ی شومش کسی است با نام اشعث بن قیس!
او یهودی‌زاده است![3]
دو بار (یک‌بار در جاهلیت و بار دیگر در عصر اسلام) به قبیله‌اش خیانت کرده برای حفظ جانش[4]
امیرالمؤمنین بر سر منبر او را منافق پسر کافر خطاب کردند[5]؛‌ ولی آن‌قدر نفوذ و قدرت داشت که هیچ‌گاه حضرت امیر صلوات‌الله‌علیه نتوانستند او را از سپهر سیاسی کوفه حذف نمایند!
اشعث اصلی‌ترین نقش را در تحمیل حکمیت و انتخاب ابوموسی به عنوان حکم ایفا کرد[6]!
ابن ملجم را در کوفه پناه داد[7] و شب حادثه نیز با ابن ملجم در مسجد ماند؛ او زمان مناسب برای اقدام را به ابن ملجم مشخص کرد، حجر بن عدی متوجّه شد اما دیر رسید[8]!
اشعث با ام‌فروه، خواهر ابوبکر (خلیفه اول) ازدواج کرد[9]!
دخترش جعده امام حسن مجتبی را با سم به قتل رساند[10]!
پسرش محمد عامل اصلی اسیر شدن مسلم بن عقیل در کوفه بود[11]!
پسر دیگرش قیس کسی بود که روپوش امام حسین علیه‌السلام را در عصر عاشورا ربود[12]!
و هنگامی که سپاه عمر سعد به از کربلا به کوفه بازگشتند، فرزندان و خویشان اشعث به سرکردگی پسرش قیس، ۱۳ سر را حمل‌ می‌کردند[13]!

از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام نقل شده که فرمودند:
اشعث بن قیس در قتل علی بن ابی‌طالب شریک است
و دخترش جعده، حسن بن علی را مسموم کرد
و محمد پسر اشعث نیز در کشته شدن حسین بن علی شرکت داشت[14].


توجّه فرمایید که این قطره از دریا بود...!

 

منابع:
[1] مائده:۸۲
[2] بحار الأنوار (علامه مجلسی): ج‌‏۴۲، ص‌۲۸۱
[3] الوثائق السیاسیة (حیدر آبادی): ج‌۱، ص۳۵۳
[4] منافق ابن کافر! و الله لقد أسرک الکفر مرّة و الاسلام أخری... نهج البلاغة (سید رضی): ص۶۱ – فرازی از خطبه ۱۹
[5] همان
[6] تاریخ الیعقوبی: ج۲، ص۱۸۸ -  وقعة صفین (منقری): ص۴۸۲
[7] همان: ص۱۳۸
[8] انساب الاشراف للبلاذری (بلاذری): ج۲، ص۴۹۳
[9] الاستیعاب (ابن عبد البر): ج۴، ص۱۹۴۹
[10] همان
[11] همان:‌ ج۱، ص۳۸۹
[12]  تاریخ الأمم و الملوک (ابن جریر طبری): ج۵، ص۳۸۱
[13] همان:‌ ص۴۶۸
[14] الکافی (ثقة الاسلام کلینی): ج۸، ص۱۶۷


یهود و اهل بیت علیهم السلام...

از سال سوم دبیرستان که در کتاب دینی، یک درس درباره امام زمان ارواحنا فداه داشتیم، علاقه‌مند شدم به مطالعه در زمینه‌ی مهدویت، بسیار زیاد!
اولین کتابی که مرحوم پدرم در این خصوص به من داد کتاب خورشید مغرب مرحوم حکیمی بود!
ترم یک دانشگاه، با خودم گفتم بیام یک‌بار از اول تا آخر قرآن را بخوانم،‌ ببینم در این کتاب خدا چه گفته به ما؟!
شروع کردم؛
سوره‌ی حمد تمام شد؛
وارد سوره‌ی بقره شدم!
از همان اوایل سوره‌ی بقره، شروع شد!
چی؟!
سخن از یهود!
هی یهود، یهود
یهود،‌ یهود
یهود، یهود
برایم سؤال شد این کتاب که برای ما مسلمانان هست برای چی خدا این‌قدر در آن به یهود گیر داده و درباره‌ی اون‌ها سخن گفته!؟
لذا رها کردم پروژه‌ی اولیه رو و شروع کردم یک‌دور با این رویکرد که در قرآن خدا چه چیز فرموده درباره‌ی یهود، قرآن را یک‌بار از اول تا آخر خواندم!
بعد شروع کردم از برخی آیات محکم در باب یهود که برایم جالب‌تر بود، رفتم تفاسیر و روایات ذیل و احیاناً تاریخ رو مرتبط به آن مفهومی که در آیه در خصوص یهود گفته شده بود خواندن!  بعد هم به اسناد خود یهودی‌ها و اسناد مرتبط با تاریخ جهان نگریستم.
یکی از جالب‌ترین این آیات،‌ آیه‌ی 82 از سوره‌ی مائده بود که خدا در آن فرموده بود:
«لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیَهُودَ[1]
به‌یقین و قطعاً و بدون هیچ تردید، یهود را شدیدترین مردم از حیث دشمنی نسبت به مؤمنین خواهی یافت!»
در این آیه، فعل لَتَجِدَنّ، مقدم شده و این نشانه‌ی تأکید است!
لامِ اول هم برای تأکید آمده بر سر تَجِدَ و نون مشدّد آخر هم، باز برای تأکید است!
یعنی گنجایش ادبیات عرب نیست که بیش از این بر یک فعل تأکید بورزد!
آن هم فعلی که به شکل مضارع بیان شده و حکمی همیشگی در خصوص یهود را به شکل مطلق و نه مقیّد بیان کرده!
این آیه را که دیدم، شروع کردم به تحقیق در خصوص ردّ پای دشمنیِ یهود، با پیامبر و ائمه صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین در طول تاریخ، در منابع متعدد شیعه و سنی و حتی منابع غیر اسلامی!
به شگفتانه‌های بسیار شگفت‌انگیزی برخورد کردم!
در این جا فقط به عنوان یک قطره از این دریا نمونه‌ای تقدیم می‌کنم!
اکثراً همه شنیدند که حضرت امیر صلوات الله علیه و آله، هنگام ضربت‌خوردن فرمودند:
فُزْتُ و ربِّ الکعْبةِ! اما ادامه‌ی فرمایش حضرت امیر صلوات الله علیه را غالباً نشنیده‌اید که می‌فرمایند:
قتلنی ابن الیهودیة عبد الرحمن بن ملجم المرادی[2]‏ - مرا فرزند زن یهودیه کشت.
بنا بر نقل تاریخ مادر ابن ملجم و بنابر نقلی دیگر، دایه‌ی او زنی یهودی بوده است.
در ثانی پناه‌دهنده‌ی و یاری‌کننده‌ی اصلی ابن ملجم در کوفه برای اجرای نقشه‌ی شومش کسی است با نام اشعث بن قیس!
او یهودی‌زاده است![3]
دو بار (یک‌بار در جاهلیت و بار دیگر در عصر اسلام) به قبیله‌اش خیانت کرده برای حفظ جانش[4]
امیرالمؤمنین بر سر منبر او را منافق پسر کافر خطاب کردند[5]؛‌ ولی آن‌قدر نفوذ و قدرت داشت که هیچ‌گاه حضرت امیر صلوات‌الله‌علیه نتوانستند او را از سپهر سیاسی کوفه حذف نمایند!
اشعث اصلی‌ترین نقش را در تحمیل حکمیت و انتخاب ابوموسی به عنوان حکم ایفا کرد[6]!
ابن ملجم را در کوفه پناه داد[7] و شب حادثه نیز با ابن ملجم در مسجد ماند؛ او زمان مناسب برای اقدام را به ابن ملجم مشخص کرد، حجر بن عدی متوجّه شد اما دیر رسید[8]!
اشعث با ام‌فروه، خواهر ابوبکر (خلیفه اول) ازدواج کرد[9]!
دخترش جعده امام حسن مجتبی را با سم به قتل رساند[10]!

پسرش محمد عامل اصلی اسیر شدن مسلم بن عقیل در کوفه بود[11]!

پسر دیگرش قیس کسی بود که روپوش امام حسین علیه‌السلام را در عصر عاشورا ربود[12]!

و هنگامی که سپاه عمر سعد به از کربلا به کوفه بازگشتند، فرزندان و خویشان اشعث به سرکردگی پسرش قیس، ۱۳ سر را حمل‌ می‌کردند[13]!

از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام نقل شده که فرمودند:
اشعث بن قیس در قتل علی بن ابی‌طالب شریک است
و دخترش جعده، حسن بن علی را مسموم کرد
و محمد پسر اشعث نیز در کشته شدن حسین بن علی شرکت داشت[14].

 

توجّه فرمایید که این قطره از دریا بود...!

 

 

 



[1]  مائده:82

[2]  بحار الأنوار (علامه مجلسی): ج‌‏42، ص‌281

[3]  الوثائق السیاسیة (حیدر آبادی): ج‌۱، ص۳۵۳

[4]  منافق ابن کافر! و الله لقد أسرک الکفر مرّة و الاسلام أخری... نهج البلاغة (سید رضی): ص۶۱ فرازی از خطبه 19

[5]  همان

[6]  تاریخ الیعقوبی: ج۲، ص۱۸۸ -  وقعة صفین (منقری): ص۴۸۲

[7]  همان: ص138

[8]  انساب الاشراف للبلاذری (بلاذری): ج2، ص493

[9]   الاستیعاب (ابن عبد البر): ج4، ص1949

[10]  همان

[11]  همان:‌ ج1، ص389

[12]   تاریخ الأمم و الملوک (ابن جریر طبری): ج5، ص381

[13]  همان:‌ ص468

[14]  الکافی (ثقة الاسلام کلینی): ج8، ص167

نقش و کارکرد سلبریتی‌ها در دستگاه ولایت طاغوت

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم

نقش و کارکرد سلبریتی‌ها در دستگاه ولایت طاغوت

دوست عزیزی پرسید:
"آیا اصلاً چیزی شبیه به این سلبریتی‌های امروزی، در زمان معصومین علیهم‌السلام هم داشتیم؟
اصلاً این مفهوم که یک سری آدم که به خاطر اغلب، خصوصیات دنیوی و ظاهریشون ممتاز و محبوب می‌شن چقدر جای بحث داره؟!
"
بعد این دوست عزیز ما اضافه کرد:
"من هیچ نظری در خصوص مصادیق ندارم الآن، ولی مشکل اصلی من با خود مفهوم سلبریتی و حب و علاقه به اینهاست که کار دست جامعه می‌ده؛
جامعه‌ای که پویا باشه و کار و فکر درست داشته باشه، جوونش و ذهنش اصلاً جذب این‌ها نمیشه؛
در طرف مقابل، جذبه‌ای که اساتید اخلاق و عرفان حقیقی دارن، دقیقا نقطه‌ی مقابل این مسئله‌ی سلبریتی‌هاست؛ دقیقا جای درست شکل‌گیری حب زیاد و متأسفانه دقیقاً جایی که در جامعه، کمبود داره.
"

در پاسخ به سؤال این دوست عزیز، درباره‌ی وجود چیزی مثل سلبریتی‌های امروزی در زمان ائمه علیهم‌السلام گفتم:
بله، به شدت هم وجود داشته، و اوج آن را شاید بتوان گفت در زمان محنت‌بار دوران امامت امام سجاد علیه‌السلام بوده است که یه کاروان از رقاصه‌ها و خواننده‌ها (با حضور بزرگشان، زنی به نام جمیله‌ی سلمیه) می‌خواست به حج بره که با چه استقبال شگفتی از مردم به اصطلاح مسلمان و بسیاری از اشراف و بزرگان شهر‌ها مواجه شد (به قول معروف خود را برای این کاروان مردم کشتند!) و حتی در نزدیکی مکه بزرگان و اشراف برای استقبال و بزرگداشت از شهر خارج شدند و در بازگشت به مدینه سه شبانه روز جشن و پایکوبی کردند[1]. (در شهر پیامبر و محبط وحی!)
یا وقتی یکی از این شاعران بسیار هرزه‌گو و پرده‌در و وقیح و عریان‌گو (به نام عمر بن ابی‌ربیعه) که از نظر هنری بسیار بسیار در اوج بود مُرد، در مدینه عزای عمومی شد! راوی نقل می‌کند که هر جا در مدینه می‌رفتم مردم گروه گروه برای او عزاداری می‌کردند و بر مرگش تأسف می‌خوردند، رسید به یک کنیزی که برای کاری می‌رفته و دید خیلی گریه و زاری شدیدی دارد؛ روای می‌پرسد این گریه و زاری برای چیست؟ در پاسخش گفت برای از دست دادن این مرد بزرگ و از دست دادنش؛ بعد یکی در پاسخش می‌گوید، غصه نخور، شاعر دیگری در مکه هست که این شعر را گفته
حارث بن خالد مخزومی که یک مدتی هم از طرف همین خلفای اموی، حاکم مکه می‌شود از آن شاعرهایی که او هم مثل عمر بن ابی‌ربیعه هرزه‌گو، پرده‌در و عریان‌سرا بوده و بنا کرد یکی از شعرهای آن شاعر مخزومی را خواندن؛ وقتی که این شعر را خواند، آن کنیز یک قدری گوش کرد بعد اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: الحمدلله الذی لم یُخلِ حرمه (خدا را شکر که حرم خودش را خالی نگذاشت)؛ بالاخره اگر یکی رفت، یکی به جایش آمد[2].
این‌ها نمونه‌های کوچکی بود از اوضاع به اصطلاح سلبریتی‌ها در دوران معصومان علیهم‌السلام که نشان می‌دهد هم وجود داشته‌اند مانند الآن و هم اقبال عمومی هم به خصوص در برحه‌هایی از زمان که انحطاط جامعه شدید‌تر بوده (نظیر عصر امام سجاد علیه‌السلام) بیشتر نمود داشته‌اند.

اما در خصوص این قسمت از صحبت‌های این دوست عزیز که گفت:
"من هیچ نظری در خصوص مصادیق ندارم الآن، ولی مشکل اصلی من با خود مفهوم سلبریتی و حب و علاقه به این‌هاست که کار دست جامعه می‌ده؛"
بحث اصلی که مرتبط با عنوان مطالب هست را تقدیمش کردم؛ گفتم:
اصلاً تمام فلسفه‌ی ساخت این‌ها، توسط دستگاه ابلیس همین است!
قرآن می‌فرماید: «وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ[3] - عاقبت از آن متقین هست»
و نیز می‌فرماید: «إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقینَ[4]
به راستی که خداوند تنها از متقین (عمل) را می‌پذیرد»
حالا مغز و ریشه این تقوا که سعادت حقیقی انسان وابسته به آن است چیست؟!
پیامبر اکرم حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله خطاب به امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام می‌فرمایند:
یَا عَلِیُّ حُبُّکَ تَقْوَى وَ إِیمَانٌ وَ بُغْضُکَ کُفْرٌ وَ نِفَاقٌ[5].
ای علی، حب و دوستی تو ایمان و تقواست و بغض و دشمنی با تو کفر و نفاق است[6].

باز طبق آیات قرآن کریم و روایات حضرات معصومین علیهم‌السلام که البته حقیقتی را بیان می‌دارند که عقل و تجربه نیز صحّت آن را تصدیق می‌کند؛ محبت هر قدر واقعی‌تر و عمیق‌تر بشاد، اثر وضعی آن این است که عقاید و خلقیات محبوب، به نسبت میزان حقیقی و عمیق‌ بودن محبت، به شکل خواه ناخواه، در محب ایجاد می‌شود.

حال ابلیس دقیقاً این نکته و سر تکوینی عالم محبّت را می‌داند!
چه کند که بدون هیچ زحمت خاصی، خود به خود مردم بی‌تقوا و فاسد العقیده و فاسق‌ العمل بشوند؟!
اشخاصی را که عمدتاً فاسد العقیده و فاسق العمل هستند را کاری میکند تا در جامعه محبوب و به اصطلاح تبدیل به سلبریتی شوند!
محبوب شدن این‌ها اثر وضعی‌اش در جامعه این است که، محبانشان، خواه ناخواه، بدانند یا ندانند، کم‌کم رنگ عقاید و اعمال این
ها را به خودشان می‌گیرند[7]!
آن جوری فکر می‌کنند که محبوبشان فکر می‌کند؛
آن چیزی برایشان ارزش می‌شود که برای محبوبشان ارزش است
و اعمالشان نیز‌‌‌‌‌...

اما در خصوص بخش آخر صحبت‌های دوست عزیزمان که گفت:
"در طرف مقابل، جذبه‌ای که اساتید اخلاق و عرفان حقیقی دارن، دقیقا نقطه‌ی مقابل این مسئله‌ی سلبریتی‌هاست؛ دقیقا جای درست شکل‌گیری حب زیاد و متأسفانه دقیقاً جایی که در جامعه، کمبود داره."
عرض کردم:
در جامعه‌ی توحیدی، سلبریتی حقیقی امیرالمؤمنین علیه‌السلام است؛
و حکومت دینی در عرصه‌ی فرهنگی و سیاسی و اجتماعی، باید کاری کند که امیرالمؤمنین علیه‌السلام و کسانی که به ایشان نزدیک‌ترند و بیشتر رنگ و بوی ایشان را دارند، محبوب و سلبریتی بشوند. شناسایی کند آن‌ها را و به بهترین و جذّاب‌ترین شکل ممکن معرفی نماید!
و این مهمترین راهکار تزریق روح تقوا به جامعه است!
اما در حکومت طاغوت بعلکس است و  البته ساختارهایی هم که در تمدّن مدرن ایجاد شده است، کارآمدی در جهتشان به شکل عمده در جهت سلبریتی‌ و محبوب‌شدنِ جریان شخصیت‌های ضد مولا علی و ارزش‌های ضد ایشان است. ولی در همین حدی هم که می‌شده باز از همین ابزار و ظرفیت الکَنَش برای محبوبیت امیرالمؤمنین علیه‌السلام و کسانی که بیشتر رنگ ایشان را به خود دارند استفاده کرد، ما استفاده نکرده‌ایم!



[1] الاغانی (ابوالفرج اصفهانى): ج8، ص208-210 - اعلام النسأ (عمر رضا کحاله): ص212-214- زندگانى على بن الحسین علیهما‌السلام (جعفر شهیدی): ص 104

[2] حماسه امام سجاد (سید علی خامنه‌ای از نشر انقلاب اسلامی): ص15-16 به نقل از الاغانی (ابوالفرج اصفهانی): ج3، ص238

[3]  قصص:83

[4] مائده:27

[5] امالی (شیخ صدوق): ج۱، ص۲۵

[6] شاید برخی بگویند، تقوا معمولاً خویشتن نگه‌داری تعبیر شده، چرا حقیقت آن را پیامبر فرمودند دوستی و محبت امیرالمؤمنی علی علیه‌السلام است و خویشتن‌نگه‌داری چه ارتباطی دارد با حب و دوستی؟
در پاسخ عرض می‌کنیم:
تقوا آن چیزی هست که نتیجه
‌ی وجود آن در انسان می‌شود، خویشتن‌نگهداری و پرهیزگاری.
چرا انسان وقتی در برابر عواملی که شهوتش را بر می انگیزد قرار می‌گیرد و یا هنگامی که غضبش برافروخته می‌شود، عملی انجام می‌دهد که عقلش از آن‌ها نهی می‌کند؟

یعنی عقلش ادراک می‌کند که دارد عمل غلطی انجام می‌دهد، اما این ادراک عقلی کفایت نمی‌کند برای باز داشتنش از افراط و تفریط قوای شهویه و غضبیه!

علتش غلبه احساساتِ شهوانی و یا غضبیه است بر قوای عقل!
حال باید دید ریشه‌ی احساسات در کجاست؟

بله در قلب ظهور پیدا می‌کند.

یعنی شما در مواجهه با هر چیز در قلبتان یا احساسی از جنس عشق و میل و جذب و حب می‌یابید و یا نفرت و دفع و اشمئزاز و نفرت، حالا شدت و ضعف دارد، اما از این دو حال خارج نیست.

آن چیزی که در مواجه با افراط و تفریط شهوت و غضب، می‌تواند آنها را به اعتدال بازگرداند تا قوای عقلی مجدداً حاکم شود، باید چیزی از همین جنس حب و علاقه و میل و جذب و یا بغض و نفرت و دفع و اشمئزاز باشد تا بتواند بر آن احساسات قبلی ناشی از شهوت و غضب فائق شود! لذا ریشه‌ و مغز تقوا، حب و بغض است و خوف!
که البته ریشه‌ی خود خوف هم همان حب است و در حقیقت می‌توان گفت که خوف، میوه‌ی حب است.

به طور مثال کسی که خودش را خیلی دوست می‌دارد، وقتی در زیر آب هست و احساس می‌کند که جانش در خطر است، خوف می‌کند و به یکباره خود را از زیر آب بیرون می‌کشد. لذا خوف نتیجه‌ی ادراک احتمال از دست رفتن محبوب هست.

حال باید دید حب چه چیزی و خوف و بغض چه چیزی در انسان تقوا می‌آورد.

اینجا همان جایی است که با توجه به ریشه‌ی حب و بغض و خوف، تقوای انسان‌ها و در نتیجه جایگاه ایمان و تقرب انسان‌ها رتبه‌بندی می‌شود.

به چه شکل؟

یک کسی حب بهشت را دارد و بسیار دوست دارد که از نعمات بهشتی بهره‌مند شود، لذا از اموری که او را از این محبوبش دور کند پرهیز می‌کند!

این تقوا، تقوای عوام هست، به قول امام خمینی در چهل حدیث، ما ترک شهوت برای شهوت بزرگتر می‌کنیم و مولا علی عبادت این دسته از بندگان را می‌فرمایند عبادت تجار و تاجرانه. البته رحمت و فضل و کَرَم خدا ایجاب می‌کند که صاحبان این جنس از تقوا هم به سعادت می‌رسند و اهل نجاتند (منتها نه در آن مراتب عالی قُرب و رضوان الهی!)

یک کسی هم خوف این را دارد که به او ضرری وارد شود و به علت حب خودش، چون خودش را بسیار دوست می‌دارد می‌خواهد از ضرر و آتش دور بشود، از عواملی که او را به جهنم می‌برد پرهیز می‌کند.

این جنس از تقوا هم تقوای عوام هست و مولا علی می‌فرماید، این عبادت هم عبادت خائفین هست. این‌ها هم اهل نجاتند (منتها باز این‌ها نیز در آن مراتب عالی قُر و رضوان الهی نیستند!)

اما یک کسی هم حب خدا و اولیای خدا را دارد و از چیزهایی که بین او و محبوبینش فاصله می‌اندازد پرهیز می‌کند و مولا علی این دسته از عابدان رو می‌گوید عبادت‌کنندگان آزاده که عبادت احرار و آزادگان را انجام می‌دهند.

و بالاترین و قوی‌ترین و عمیق‌ترین مراتب تقوا و ایمان از اینجا نشأت می‌گیرد، از تقوایی که ریشه‌اش حب خدا و اولیای خداست و بغض دشمنان خدا و دشمنان محبوبین خداست!

چرا دو تقوای اول، ولی و اما و اگر دارد؟
چون در امتحانات سخت نمی‌تواند نجات‌بخش باشد چرا که ریشه‌ی محبتشان به خودشان بازگشت می‌کند!، مثال‌هایش هم در قرآن و تاریخ فراوان است.

اولی، شیطان لعین که چون ریشه تقوا و عباداتش حب خدا نبود در برابر امر خدا سرپیچی کرد و نتوانست بر افراط قوه‌ی غضبیه‌اش غلبه کند و در برابر حکم خدا استکبار ورزید، چرا که اگر ریشه‌ی تقوایش حب خدا و محبوبان خدا بود، هیچگاه روی حرف محبوبش حرفی نمی‌زد!

دومین مثال قرآنی هم بلعم باعورا بود که باز چون ریشه‌ی تقوایش حب خدا و حب اولیای خدا نبود، با اینکه بر اثر تقوا و عباداتی که ریشه در حب نفس و حب در مقامات داشت به اسم اعظم هم رسیده بود و به اصطلاح مستجاب الدعوه شده بود، اما در برابر پیامبر اولی‌عزم زمانش موسی علیه‌السلام، کسی که می‌داند محبوب خداست، تمرّد کرد و حتی او را نفرین کرد و کافر از دنیا رفت! و نتوانست بر افراط قوه شهویه‌اش که به صورت میل به جاه و مقام است بایستد.
لذا اوج عمیق‌ترین ریشه‌ی تقوا که محبت به غیر است طبق فرمایش رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله می‌شود محبت به وجود مقدّس امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام که ملاک و محک ایمان نیز هستند.

[7] رسول خدا حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله: َالْمَرْءُ عَلَى دِینِ خَلِیلِهِ. (الکافی (ثقة السلام کلینی)‌: ج2، ص642) انسان به دین آن کسی است که او را بسیار دوست دارد.

غذای روح...؟!

آیا موسیقی غذای روح است؟!

گفت: موسیقی غذای روح است!
پاسخ داد: غذا یعنی چیزی که عامل حیات است، با این تعبیر شما، یعنی چیزی در حد غذا، برای روح مفید و لازم بوده، اما در یک فراموشی کلی، خدا و انبیا و ائمه علیهم السلام، که همگی به دنبال حیات و تعالی روح انسان بودند، فراموش کردند که کمترین توصیه‌ای به آن بکنند؟!


آیا حدیثی در مورد منفعت موسیقی موجود هست؟
⬅ پاسخ اسلام کوئست: در مورد آواز خوش، روایاتی وجود دارد که صدای زیبا را تحسین کرده است... اما در مورد نواختن با آلات موسیقی، باید اذعان کرد در روایات، منفعتی که از این ناحیه باشد ذکر نشده است.
لینک منبع: https://www.islamquest.net/fa/archive/fa4168
اما تا دلتان بخواهد در مذمّت گوش دادن به نوای ساز و نهی از نواختنش در روایات مطلب وجود دارد!


استفتا از فقیه عارف، عالم عامل، آیت الله بهجت رضوان الله علیه:
اگر شنیدن موسیقى و یا غنا انسان را به یاد خداوند متوجه کند، آیا شنیدن آن مانعى دارد؟
⬅ ج. انسان با عملى که مورد رضاى خداوند نیست، نمى‌تواند به یاد خداوند باشد و چنین امورى نمى‌تواند موجب تغییر حکم شرعى موسیقى و غنا باشد.

لینک منبع: https://nan.kowsarblog.ir/%D9%85%D9%88%D...8%B1%D9%87


مرحوم امام خمینی رضوان الله علیه:
«... از جمله چیزهایى که باز مغزهاى جوان‌ها را مخدر است و تخدیر مى‌کند موسیقى است. ...دستگاه تلویزیون یا دستگاه رادیو که آموزنده باید باشد، قدرت بدهد به جوان‌هاى ما، جوان‌هاى ما را نیرومند کند، نباید دستگاه تلویزیون جورى باشد که ده ساعت موسیقى بخوانند. جوانى که نیرومند هست از نیرومندى برگردانند به یک حال خمار و به یک حال خلسه، مثل همان تریاک مى‏‌ماند. این هم این‌قدر با او فرق ندارد، این یک جور خلسه مى‏‌آورد، آن یک جور خلسه مى‏‌آورد. اینها باید تبدیل بشود. اگر بخواهید مملکتتان یک مملکت صحیح باشد، یک مملکت آزاد باشد، یک مملکت مستقل باشد، مسائل را از این به بعد جدى بگیرید. رادیو و تلویزیون را تبدیلش کنید به یک رادیو و تلویزیون آموزنده، موسیقى را حذف کنید. نترسید از اینکه به شما بگویند که ما موسیقى را که حذف کردیم کهنه‌پرست شدیم! باشد ما کهنه‌پرستیم! از این نترسید. همین کلمات نقشه است براى اینکه شماها را از کار جدى عقب بزنند ... اینکه مى‏‌گویند که اگر چنانچه موسیقى در رادیو نباشد آنها مى‏‌روند از جاى دیگر مى‌گیرند موسیقى را، بگذار بگیرند از جاى دیگر، شما عجالتا آلوده نباشید؛ آنها هم کم کم برمى‌گردند به اینجا. ? این عذر نیست که اگر موسیقى در رادیو نباشد، آنها مى‏‌روند از جاى دیگر موسیقى مى‏‌گیرند. حالا اگر از جاى دیگر موسیقى بگیرند، ما باید به آنها موسیقى بدهیم؟! ما باید خیانت بکنیم؟! این خیانت است به یک مملکتى، خیانت است به جوان‌هاى ما. این موسیقى را حذفش کنید به کلى، عوض این یک چیزى بگذارید آموزنده باشد. کم‌کم مردم را و جوان‌هاى ما را عادت به آموزندگى بدهید؛ از آن عادت خبیثى که داشتند برگردانید.

صحیفه نور (9 / 200- 205)؛ قم- 30 تیر 1358، سخنرانی در جمع کارکنان رادیو دریا)
لینک منبع: https://lib.eshia.ir/11150/9/199


رهبر معظّم انقلاب آیت الله خامنه‌ای حفظه الله: ...یک سؤال دیگری از ما پرسیدند، که این سؤال را هنرمندها هم زمانی که اینجا با من ملاقات داشتند پرسیدند که: چرا شما اجازه نمی‌دهید که در تلویزیون ابزارهای موسیقی نشان داده بشود؟ آنجا یک نفر بالاخره سنتور دارد می‌زند مثلاً، ویالون دارد می‌زند، صدایش به گوش می‌آید، امّا شما نمایش ابزارش را اجازه نمی دهید، این را ما از سالها پیش ممنوع کردیم. چرا؟ علتش همین است. این تَهَتُّک است نفس نشان‌ دادن این آلات در سیمای عمومی کشور که همه می‌بینند، خود این، نزدیک کردن مردم به این فضای رواج و غلبۀ این اشیاء در جامعه است. این را ما از مذاق شرع به کلّی دور می‌بینیم. لذاست که آن را اجازه ندادیم. هر آن چیزی که ترویج کند موسیقی را در کشور، لااقل در شرایط کنونی اشکال دارد. حال اگر یک روزی به یک جایی رسیدیم که مطلقاً موسیقی حرام در جامعه وجود نداشت؛ یعنی موسیقی‌دان‌های مسلمان متعبّد متدیّنی پرورش پیدا کردند که آنچه پخش می‌کنند، موسیقی غیر حرام است، موسیقی غیر لهوی است، بلکه مقرّب الی الله است، اگر به آنجا رسیدیم، آن وقت بگوییم: آموزشگاه هم تشکیل بدهند، نمایشگاه هم تشکیل بدهند. امروز آن‌طورها نیست، امروز وضع موسیقی در کشور، وضع مطلوبی نیست. همچنان موسیقی لهوی مضلّ بر موسیقی غیر لهوی غلبه دارد. بنابراین، در این شرایط هر چیزی که ترویج کند این موسیقی را، به نظر ما جایز نیست.»

درس خارج فقه (جلسه ۳۲۰) در مبحث غنا و کتاب غنا و موسیقی انتشارات انقلاب اسلامی صفحه ۴۸۹
لینک منبع: https://www.leader.ir/fa/book/173?sn=30445


دو استفتا هم از رهبر معظّم انقلاب در باب موسیقی:

آیا می‌توان مصرف موسیقی حرام را برای امری مهم‌‌تر، همچون مقابله با هجوم فرهنگی و سیاسی غرب برای مدّتی یا برای مردم منطقه‌ای جایز دانست؟
جواب: این تشخیص، تشخیص غلطی است؛ اینکه تصوّر کنیم حرامی را مدتی در جامعه رواج دهیم، به خیال اینکه بعد از مدتی، آن را جمع می‌کنیم و آن تهاجم فرهنگی هم انجام نمی‌گیرد، **از خطاهای فاحش است.** متأسفانه گاهی بین اهل فرهنگ نیز چنین تدبیرهای غلطی دیده می‌‌شود. (مکاسب محرمه، ج۳۲۳، ص۴)

اجرای موسیقی حلال یا پخش آن از صدا و سیما در روزهای سوگواری چه حکمی دارد؟
جواب: اگر عرفاً از این عمل، هتک فهمیده شود، مسلّماً حرام است؛ مثلاً اگر شب عاشورا آهنگی پخش شود که در فرهنگ عمومی مردم، هتک حرمت تلقّی شود، این موسیقی حرام است. امّا اگر هتک حرمت تلقّی نشود، فی نفسه امر محرّمی نیست. اگرچه بهتر است تا جایی‌‌که امکان دارد، این چیزها را از ساحت مراسم دینی دور کنند. (مکاسب محرمه، ج۳۲۳، ص۵)

لینک منبع: https://www.leader.ir/fa/book/173?sn=30446

A review of the content of the book A Fraction of the Whole by Steve Toltz

In the name of the one who swore by the pen and what was written from it

I'll cut straight to the point and give some pointers on Steve Toltz's famous book, A Fraction of the Whole.
I had to read this book for a job and because of its interesting story, I was able to finish it in time (i.e. I read 695 pages of the book in 5 days).
Before I started reading the book, I searched about it on the internet, most of the readers of the book had praised it.
What attracted my attention the most was the praise of the author's philosophical and ontological views from the language of the characters in the story, something that the readers pointed out and emphasized many times, and this sensitivity made me read the book more carefully.

After mentioning this introduction, I will present some points (and actually criticisms) about this book (a dark and destructive book for the soul!):


Although the main characters of the story were Jewish in terms of race and atheist and atheist in terms of belief, in several places of the book, the oppression and oppression that happened to the Jewish people is mentioned explicitly or implicitly! The author of the book insists on insinuating to his audience that people are delusional and pessimistic about the Jewish people. For example, about Jews being rich or about them being deceitful, and this is one of the hideous and disgusting efforts of the author of the book. Why disgusting? Because the main characters of the story, despite insisting on being atheists, at the same time complained about people's cynicism towards Jews and their oppressed throughout history!


The author provides reasons to prove that the atheistic beliefs of the main characters in the story are correct and logical! Reasons that are more fallacious than logical and have clear and specific answers, but in no way do they mention the reasonable answers that are there in rejecting the reasons for atheism in the discussions of the book! It does not even raise the possibility that these fallacies may have a logical and valid answer!


All over the book believers in religion and even God are shown as naive and superficial people (and in some cases hypocrites and liars) and of course with closed minds! The author repeatedly insists on saying that the true believers in God and religion are those who believed in these concepts because of their fear and weakness. Almost like the nonsense that the likes of Nietzsche say! And you don't see any reasonable, logical and desirable character in the book who believes in God and religion, and this is very interesting and to some extent it may reflect the author's own real views in this regard.


One of the most misleading parts of the book is where the main character says: Even if there is a god, he would never blame me for not worshiping him or anything like that! Rather, if he intends to accuse me of something, it is because I have not lived well for myself! And this is the other side of humanism. To the extent that if there is to be a god, he cannot command or forbid us or we do not have to worship him, (and basically we do not have a duty to the creator assuming his existence!)
The maximum is to use the opportunity of living in this world to live well and enjoy.


The terrible insistence of the author who wants the audience to accept through his story and characters that there is no such thing as God and religion. He even returns the origin of telepathy (an example of which is given at the end of the book) to the mind and spirit and not beyond matter and sensations, and of course the repeated insistence of the first character of the story on his revelations in a coma is also a product of his own mind and Not seeing the spirit. From external facts! (This itself implies mockery and doubt in the authenticity and nature of the subject of revelation!)


The conditions of the book are also clear in terms of moral issues and do not need to be explained. Only sometimes we come across interesting points like this: on the one hand, the main character of the story claims that adherence to moral principles is ridiculous and that there is no such thing as immutable moral principles (like the nonsense of some so-called philosophers and thinkers), but The other side is suffering because his wife is having a relationship with his brother.


The main character of the story has a very negative and humiliating view of society and people, and this is another factor that turns it into a black and destructive work for the soul, along with the other things mentioned.


And finally I must say:
supporting the Jewish people and showing them as victims;
Proving the non-existence of God and the illogicality of believing in it despite the state of the world and its people
Also emphasizing the naivety, superficiality and lack of faith of the believers in religion and God and that basically such beliefs are rooted in the fear, weakness and naivety of individuals.
 It is the foundation and main message of the book.

نقد کتاب «جزء از کل»، اثر استیو تولتز (ترجمه پیمان خاکسار از نشر چشمه)

به نام آن‌که به قلم و آنچه از آن نوشته می‌شود قسم یاد کرده...

نقدی بر کتاب «جزء از کل»، اثر استیو تولتز (ترجمه پیمان خاکسار از نشر چشمه):
مستقیم می‌روم سر اصل مطلب، نکاتی را درباره کتاب معروف و مشهور و در نزد برخی بسیار محبوب (و البته از حیث داستانی جذّاب) «جزء از کل» اثر استیو تولتز (ترجمه پیمان خاکسار از نشر چشمه) تقدیم می‌کنم.
مجبور شدم برای کاری این کتاب را بخوانم که به جهت جذابیت روند داستانی‌اش موفق شدم سر موعد (یعنی در عرض 5 روز، 695 صفحه کتاب را بخوانم.)
قبل از شروع، هر چه به زبان فارسی و انگلیسی درباره کتاب جستجو کردم، عمده تعریف یافتم و تمجید. آنچه بیشتر نظرم را جلب کرد، تمجید بسیاری از مخاطبان از دیدگاه‌های فلسفی و هستی‌شناسانه‌ی ارائه شده توسط نویسنده از زبان شخصیت‌های داستان بود،‌ چیزی که هم خوانندگان خارجی و هم داخلی به آن اشارات مکرر و تأکید داشتند و این حساسیت خوانش دقیق کتاب را برای من بیشتر کرد.
پس از ذکر این مقدمه، نقدهایی را درباره این کتاب تقدیم می‌کنم:

1) اگرچه شخصیت‌های اصلی داستان از نظر نژاد، یهودی و از نظر اعتقادی، به شدّت اصرار داشت که بگوید ملحد و آتئیست است، اما در چندین جای کتاب به صراحت یا به طور ضمنی به ظلم و ستمی که بر قوم یهود رفته اشاره کرده است! نویسنده‌ی کتاب اصرار دارد که به مخاطب خود القا کند، مردم نسبت به قوم یهود متوهّم و بدبین هستند. مثلاً القا می‌کند که مردم در مورد ثروتمند بودن یهودیان یا در مورد فریب‌کار بودن آن‌ها متوهّم و بدبین هستند؛ و این یکی از تلاش‌های زیرپوستی نویسنده کتاب است.
جالب اینکه شخصیت‌ اصلی با وجود اظهار انزجار از اقشار مختلف مردم و اصرار بر آتئیست بودن، در عین حال از بدبینی مردم نسبت به یهود و مظلوم بودن اون‌ها در طول تاریخ شاکی بود!

2)‌ نویسنده دلایلی برای اثبات درست و منطقی بودن باورهای الحادی شخصیت‌های اصلی داستان ارائه می‌کند! دلایلی که بیشتر مغالطه‌آمیز است تا منطقی و پاسخ‌های روشن و مشخصی هم دارد، اما به هیچ وجه در گفتگوهای کتاب، پاسخ‌های معقولی را که در رد دلایل بی‌خدایی وجود دارد، ذکر نمی‌کند!
حتی این احتمال را هم مطرح نمی‌کند که این مغلطه‌ها ممکن است پاسخ منطقی و متقنی هم داشته باشد!

3) در جای جای کتاب معتقدان به دین و حتی خدا، افرادی ساده لوح و سطحی‌نگر (و در مواردی هم ریاکار و متزوّر) و البته با ذهن‌های بسته نشان داده شده‌اند! نویسنده مکرر در مکرر اصرار دارد بگوید آن معتقدان واقعی به خدا و دین، کسانی هستند که به جهت ترس و ضعفشان به این مفاهیم باورمند شده‌اند. تقریباً مثل اظهارات امثال نیچه در این خصوص.
و شما در کتاب هیچ شخصیت معقول، منطقی و مطلوبی را نمی‌بینید که به خدا و دین معتقد باشد و این بسیار قابل تأمل است و تا حدودی هم ممکن است نشان‌دهنده‌ی دیدگاه‌های واقعی خود نویسنده در این خصوص باشد.

4)‌ یکی از خزعبلات بزرگ کتاب،‌ جایی است که شخصیت اصلی داستان می‌گوید: بر فرض محال اگر خدایی هم باشد،‌ هرگز از این بابت که او را نپرستیدم یا چیزهایی نظیر این من را مؤاخذه نمی‌کند! بلکه اگر بنا باشد مرا بابت چیزی مؤاخذه کند، برای این خواهد بود که چرا برای خودم خوب زندگی نکرده‌ام!
و این روی دیگر اومانیسم است؛
تا جایی که اگر قرار باشد خدایی باشد، بنا نیست به ما امر و نهی کند یا ما موظّف به پرستش او باشیم،‌ (و اساساً وظیفه‌ای نسبت به خالق بر فرض وجودش نداریم!) حداکثرش باید از این فرصت حیات خوب استفاده کنیم و از زندگی لذّت ببریم!

5) اصرار وحشتناک نویسنده که می‌خواهد مخاطب از طریق داستان و شخصیت‌هایش بپذیرد که چیزی به نام خدا و دین وجود ندارد. حتی منشأ تله‌پاتی (که نمونه‌ای از آن در آخر کتاب ذکر شده است) را به ذهن و روان باز می‌گرداند و نه فراتر از ماده و محسوسات،
و البته اصرار مکرر شخصیت اول داستان که مکاشفه‌هایش در حالت اغما را نیز زاییده ذهن خودش بپندارد و نه مشاهده‌ی روح از واقعیات بیرونی! (که در این امر هم طعنه‌ و تشکیکی غیر مستقیم به مسئله وحی مستتر است!)

6) شرایط کتاب از نظر مسائل اخلاقی نیز روشن است و نیازی به توضیح ندارد. فقط بعضاً با نکاتی جالب نظیر این نیز مواجه می‌شویم:
شخصیت اصلی داستان از یک طرف ادعا می کند که پایبندی به اصول اخلاقی مضحک است و چیزی به اسم اصول لاتغیّر اخلاقی وجود خارجی ندارد (نظیر اظهارات برخی به اصطلاح فیلسوفان و اندیشمندان)، اما از طرف دیگر به خاطر اینکه مثلا همسرش با برادرش رابطه دارد، در رنج و عذاب است.

7)‌ شخصیت اصلی داستان نگاهی بسیار منفی و تحقیرآمیز به جامعه و مردم دارد و این عامل دیگری است که در کنار سایر موارد ذکر شده آن را به اثری نامطلوب برای روح مخاطب تبدیل می‌کند.


و در پایان باید بگویم:
حمایت زیر پوستی از قوم یهود و مظلوم‌ و قربانی‌ نشان دادن آن‌ها؛
اثبات عدم وجود خدا و غیر منطقی بودن اعتقاد به آن باوجود وضع دنیا و مردمانش؛
همچنین تأکید بر ساده‌لوحی، سطحی‌نگری و عدم ایمان مؤمنان به دین و خدا و اینکه اساساً چنین باورهایی ریشه در ترس و ضعف و ساده‌لوحی اشخاص دارد؛
این سه مورد به خصوص موارد 2 و 3 شالوده و پیام اصلی کتاب است.

بعد از آن که این مطالب را دوستی فرهیخته و اهل علم خواند، میان من و ایشان چنین مکالمه‌ای در گرفت:
مرتضی: خوب ببین بحث شما روی یک قسمت از محتوای کتاب است.

من: اگر دقت بفرماید، بحث من روی جان و روح فلسفی حاکم بر کتاب هست، که تهش خواسته این دیدگاه رو به مخاطب بخورانه، چه زیر پوستی و چه رو پوستی.

مرتضی: اینکه طرف به جهود بودن چند جا اشاره می‌کنه و مظلوم‌نمایی که کاملاً طبیعی این آدم‌هاست و خیلی هم تابلو و گل درشت این کار رو کرده. نشون به اون نشون که مثلاً چه اهمیتی داشت که نه‌نه‌ی مارتین کدوم گوری بوده و چرا از اروپای هیتلری رفته چین و از اونجا رفته استرالیا.

من: ببین برادر، من ۷ نکته نوشتم، این فقط یکیش بود؛ اینو هم گفتم‌ که مخاطب هواسش باشه، آبشخور فکری نویسنده جزوِ همان یهودی هست که خدا فرموده: «أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا (مائده:82)» هستند.

مرتضی: منظورم اینه که یهودی بودن برای مخاطب ایرانی خیلی تا
بلو و معلومه و خیلی هم موضوع بحث کتاب نیست.

من: دوباره تکرار می‌کنم برادر، من ۷ نکته نوشتم که این
فقط یکیش هست و دیگر نکات (مخصوصاً 3 مورد از اون‌ها) خیلی مهمه و نشون می‌ده چقدر نویسنده از حیث فکری در عوضیت به سر می‌بره.
کتاب جداً اثر مخرب داره رو روح خواننده؛ ولو خواننده خیلی خودشم نفهمه!
مخاطبان عموماً بعد از خواندن این کتاب بوی شک می‌گیرن!

مرتضی: ببین فضای کتاب، فضای انسانِ مدرن است که خودش رو خدا می‌دونه. طبیعیه که توش پوچی، بی‌خدایی و یا حتی خداستیزی وجود داشته باشه.

من: ببین، مشکلش اینجاست که القا می‌کنه این غیرمنطقی بودن اعتقاد به خدا و دین رو و برای اثبات این نظرش هم مغالطه‌های شبهِ منطقی
می‌گه.
در کتاب در بین مکالمات هم وقتی هر جا این ادله رو یکی از شخصیت‌ها به طرف مقابل گفته، هیچ کس جواب نداده (با اینکه مغلطه‌هاش جواب‌های مشخصی داره) حتی هیچ‌وقت حتی وقتی داره حدیث نفس می‌کنه درباره‌ی منطقی و صحیح بودن عدم اعتقاد به خدا و دین، یک لحظه‌ هم به صحّت این نظراتش در درون خودشم شک نمی‌کنه، لذا کاملاً یک‌طرفه سعی در القای این مطلب به مخاطب داره! و اقلّش اینه که در مخاطب، چه خودآگاه و چه ناخودآگاه القای شک می‌کنه.
شاید بیشتر از ده بار می‌گه اعتقاد به خدا و دین ریشه در جهل، ترس و ضعف و علاقه به خود خَر کردن داره!!

جوری این رو به طُرُق مختلف تکرار می‌کنه که مخاطب واقعاٌ بر روح و ذهنش آثار نامطلوب می‌گذاره ولو خودش هم منکر وجود این اثر بشه.

مرتضی: کتاب کلامی نیست که شُبهِ بگه و ادله مخالفش رو هم بگه، معلومه که حرف خودش رو می‌زنه.
ولی تصویری که از مرگ مارتین تصویر می‌کنه تصویر انسان بدبخت مدرن است که تا آخر سرش رو به دیوار می‌کوبه.
و اتفاقاً این نکته توی انتهای کتاب جالب بود که مرگ، دهن همه رو بدون استثنا و بدون ترحّم سرویس می‌کنه و تمام این دیوانه بازی‌ها و این جفنگ گفتن‌ها وقتی با
مرگ قراره روبرو بشی رنگ می‌بازه.

من: اتفاقاً اصرار داره بگه با افتخار تا آخرش هم زیر بار نرفت و به حالت شاخ، با سر بالا مُرد؛ بدون ضعف و ترس!!!
در مورد کلامی نبودن کتاب هم باید بگم: اتفاقاً به نظر من، کتاب کاملاً فلسفی و هستی‌شناسانه و تِز دهنده هست. داره می‌گه دنیا و آدم چی هست و چی نیست. من تقریباً خیلی از کامنتای انگلیسی گوریدز و فارسی طاقچه رو خوندم و حتی کامنت‌های زیر کامنتا رو!
چیزی که باعث شهرت و محبوبیتش نزد برخی هست، نه داستان، که همین تِم فلسفی و هستی‌شناسانشه به گفته اکثر مطلق هوادارنِ کتاب.

مرتضی: علی این حرف‌های این شکلیِ پست مدرن، توی رمان‌هایی خارجی فراوان است. خواننده‌ی این کتاب صغیر که نیست. بزرکسال است.

من: مرتضی چرا در فقه شیعه ممنونع
است نشر شبهات؟!
مگر مخاطب کبیر نیست و عقل نداره؟!
برادر من! یه جمله‌ در یک رمان مذهبی ایرانیِ معتقد به تشیّع، باعث شد کلی در شما ایجاد شبهه و درگیری ذهنی بشه، تا جایی که من رو صدا کردی و از من پرسیدی و برآشفته بودی؛
تازه اون مطلب در مورد یکی از شقوق مقام امامت بود.
حالا این کلاً ماله کشیده به اعتقاد به خدا و دیانت، اونم با انبوهی از شِبهِ استدلال مخاطب فک می‌کنی چی می‌شه بعدش؟
ولو به روی خودشم نیاره!

مرتضی: در خصوص علت محبوبیتش باید بگم، به نظر من
علتش اینه که کتاب، به شدت ساختار توئیتری دارد و جوری نوشته شده که از هر صفحه‌اش به فراخورِ حال و هوای مخاطب، جمله برای نقل قول در اینستاگرام پیدا میشه. و این دلیل اصلی محبوبیتش هست.

من: داداشم؛ اون قالبشه! شما اتفاقاً با این حرفت، دقیقاً داری حرف من رو تأیید می‌کنی. کتاب پر است از تکه‌‌های فلسفی که خودش معنای مجزا داره، بدون نیاز به باقی کتاب و داستانش و به دلیل همین غالب بودن تمِ فلسفی در کتاب هست که به قول شما در هر صفحه مخاطب می‌تونه یه مطلب مجزا برای استفاده ازش پیدا بکنه.

پایان مکالمه من و مرتضی درباره کتاب جزء از کل؛ اثر استیو تولتز؛ ترجمه‌ی پیمان خاکسار؛ از نشر چشمه 

خرّاصون چه کسانی هستند؟

خدای متعال می‌فرماید:

《قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ
کشته باد مردم دروغ‌پرداز (ذاریات - ۱۰)》

 شخصی گفت:
ما می‌توانیم از معصوم هم انتقاد کنیم
و حال آن که این ادعا، #دروغ‌بستن_صریح_به_خدا و آیات قرآنش است، چرا که به عنوان نمونه در آیه ۶۵ سوره نساء خدا می‌فرماید:

«وَ رَبِّکَ لَا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لَا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیمًا.»
به پروردگارت قسم که #مؤمن_نخواهند_بود مگر آنکه تو را در مورد آنچه میان آنان مایه اختلاف است داور قرار دهند، سپس از #هر_حکمى که کرده‏‌اى [حتی] در دل‌هایشان احساس ناراحتى نکنند و کاملاً تسلیم باشند!

 اطاعت که هیچ، جای خود دارد، خداوند می‌فرماید هر حکمی که پیامبر می‌دهد اگر در قلب و نفستان هم از آن حکم راضی نباشید #مؤمن_نیستید!! چه برسد به داشتن حق انتقاد به حکم معصوم!

برای مشاهده نظر مراجع و علما در مورد ادعای امکان نقد معصوم! می‌توانید کلیک فرمایید.


آن شخص دوباره در سخن دیگری گفت:
پیامبر با کفار و مشرکین پیمان می‌بسته، آنها پیمان را می‌شکستند، بعد دوباره پیمان می‌بسته
و حال آنکه این به گواه تاریخ تهمتی آشکار و #دروغ‌بستنی_صریح_به_رسول_خداست!

آیا پیامبر (صلوات الله علیه و آله) با پیمان‌شکنان دوباره پیمان می‌بست؟!  پاسخ را با کلیک می‌توانید متوجه شوید.


آن شخص سه باره و در سخن دیگری گفت:
امام حسین علیه السلام به ما درس مذاکره داد و در شب عاشورا با عمر سعد مذاکره کرد.
و این سخن به تعبیر یکی از برجسته‌ترین اساتید  تاریخ اسلام (استاد محمدحسین رجبی دوانی) به گواه اسناد متقن تاریخی، یکی از بدترین تهمت‌ها و #دروغ‌هایی بود که می‌شد به #حضرت_سید_الشهدا علیه السلام نسبت داد!
ایشان در سخنان خود بیان می‌دارد که ادعای مذاکره امام حسین (علیه السلام) با «عمرسعد» بدترین و خطرناک‌ترین تحریف واقعه کربلاست!


همان شخص چهار باره و در سخنان دیگری، آن‌هم در زمانی که از مردم عده‌ای کشته شده بودند و اموال بسیاری غارت شده بود و عصبانیت مردم در اوج بود با قهقهه‌ای مثال‌زدنی و فراموش نشدنی ادعا کرد:
من هم مثل شما صبح شنبه فهمیدم

و حال آنکه جمال عرف معاون سیاسی وزیر کشور در گفت‌و‌گویی با وب‌سایت رویداد ۲۴ در این خصوص مطلب دیگری بیان کرد!
او در حاشیه این نشست در این باره گفت:
«زمان‌بندی طرح افزایش قیمت بنزین هم روز سه‌شنبه و هم روز چهارشنبه به رییس جمهور داده شده است.»

و ما نمی‌دانیم این شخص، چند دروغ بزرگ دیگر باید
به خدا
و رسول خدا
و ائمه اطهار علیهم السلام نسبت دهد
و چند دروغ بزرگ دیگر
به مردمش تحویل دهد
تا بتواند به عنوان #خرّاص نائل شود
که خدا درباره‌شان فرموده:

《قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ
کشته باد مردم دروغ‌پرداز (ذاریات - ۱۰)》