اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
من خودم شخصاً عمده کتکهای زندگیم بابت زبان بوده!
در حدیث داریم:
هیچ کس برای گرفتار شدن در گناهان کبیره مستحقتر از غیبتکننده نیست[1].
یعنی غیبتکننده رو خدا رها میکنه، وقتی خدا رها کرد مثل موم
تو چنگ ابلیسه و...
شماتت، سرزنش، عیبگرفتن، بیچاره کرده منو!
یه چیز خفن بگم!
یه روز به بزرگی گفتم:
من میدانم که سرزنش کردن یک شخص طبق حدیث باعث میشه اگر شخص مؤمن باشه انسان گرفتار
همان چیزی بشه که آن مؤمن شده[2]
مثلاً اگر مؤمنی زنا کرده، شما زنای آن مؤمن را سرزنش کنی، خودت بهش گرفتار میشی!
اگر مؤمن نباشه، خدا به همان موقعیت امتحانت میکنه[3]، مثلاً
موقعیت زنا برایت پیش میآره، دیگه باید ببینی میتونی رد کنی امتحان رو یا مردود میشی
تو امتحان!
حالا سؤال من اینه:
اگر کسی در دلش، یک شخص دیگر رو سرزنش کنه و به زبان نیاره، آیا این هم تبعات داره
براش؟
فرمودند بله!!!!!!!!!!!!!!!
گفتم چرا و چطور؟
(سوپر گلدن پوینت فرمودند واقعاً)؛ فرمودند که:
روی دیگر سکه هر سرزنشی عُجب هست!!!
انسان خود رو بَری دونسته از اون کاری که میبینه کسی انجام داده و بابتش داره تو دلش
اون رو سرزنش میکنه!
یعنی خود رو برتر از گرفتار شدن در اون اشتباهات و خطاها و معاصی دونسته!
و این عُجب بیچاره میکنه آدم رو و طبق فرمایش حضرت امیر، و خدا از همین صفتی که فکر
میکنه دارا هست میزنتش زمین!
چه جوری؟ رهاش میکنه! وقتی رها شد، ابلیس میکوبتش زمین[4]!
چرا رها میکنه؟!
چون ولو که واقعاً انسان چنین کمالی هم داشته باشه! ولی با اون سرزنشی که تو دلش کرده
یعنی غافل هست از این حقیقت که به فضل خداست که حفظ شده از چنین خطا و معصیتی وگرنه
اگر فضل خدا نبود او خیلی بدترش رو مرتکب میشد! (به قول مرحوم آیت الله بهاء
الدینی رحمت الله علیه: «نَفس گلوله آتیشه، اگر خدا انسان رو حفظ نکنه، انسان با
مادر خودش در خانه کعبه جمع میشه!!!)
گفتم خوب اگر از کسی چیزی دید که حس سرزنش اومد سراغش چه باید بکنه؟
فرمودند: 2 کار!
اول خدا رو شکر کنه که خودش گرفتار نشده به چنین خطایی و گرفتاری و معصیتی[5]!
دوم اینکه برای اون شخص دعا کنه که اگر معاند نیست و قابل هدایت هست، خدا از این گرفتاری
و خطا و معصیت نجاتش بده[6]!
حدیث داریم که امکان نداره کسی از تقوایش بهرهای ببرد مگر اینکه زبانش را کنترل کنه[7]!
حدیث داریم، از امیرالمؤمنین علیه السلام به نقل از رسول الله
صلی الله علیه و آله که:
ایمان شما درست نمیشود تا قلب شما اصلاح شود
و قلب شما اصلاح نمیشود تا زبان شما اصلاح نشود[8].
من اذن دارم به یک کتاب خاصی تفأل بزنم!
نیت کردم، گفتم به من یک کاری بگید انجام بدهم که با انجام اون کار توفیق ترک معصیت
پیدا کنم.
در کل اون کتاب فقط یک صفحه هست که یک خط توش هست!
الباقی صفحات یا خالی هست یا پر یا یه بخشیش پر هست.
یعنی چیزی اومد که هیچ برداشت دیگری نشود ازش کرد!
اون جمله در اون کتاب چی بود؟
این بود:
«مردم فکر میکنند گناه فقط شراب خوردن و زنا کردن است، حال آنکه گاهی انسان حرفی میزند
که همان موجب نزول بلا میشود!»
حالا این جمله یعنی چه؟
یعنی لازم نیست کاری بکنی!
کاری نکن!
دهنت رو ببند!!!! (عبارتٌ اُخرای همان حدیث فوق الذکر که امیرالمؤمنین علیه السلام
به نقل از رسول الله صلی الله علیه و آله فرمودند میشه!)
بعد از یه مدت دیدم خیلی سخته
کنترل کل زبان از همه چیزهایی که باید کنترل بشه برای آدمی مثل من خیلی سخته!
لذا بعد از مدتی به استاد که اذن تفأل را داده بودند تماس گرفتم.
خدمتشان گفتم که چه آمده از تفأل!
ایشان فرمودند:
شما سعی کن از بین مراقبههای زبان، بیشترِ دقتت روی این باشه که در مدح و ذم هیچکس
صحبت نکنی! (و گفتند و البته این برای شخصی مثل شما کار سختی هست (استیکر لبخند))!
گفتم: یعنی در مدح اهل بیت علیهم السلام هم صحبت نکنم؟
فرمودند: اهل بیت کس نیستند، ارباب هستند!
بعد سوپر گلدنپوینت و دلیل این توصیه حکیمانه که آن حکم کلی کنترل کامل زبان را مقداری
مقیّدتر و قابل اجراییتر کرد برایم توضیح دادند به این زیبایی:
فرمودند:
«وقتی من سر کلاس درس میدهم، اگر شاگردها شروع کنند با هم صحبت کردن، صدای من به هیچ
کس نمیرسه، حتی ممکنه خودم صدای خودم رو درست نشنوم!
در درون هر انسانی هم ندایی هست به سوی عالم بالا!
وقتی انسان شروع میکنه در مدح و به خصوص ذمّ دیگران صحبت میکنه، سر و صدا میشه در
دل انسان و اون ندای آسمانی گم میشه در انسان و دیگر انسان متوجه عالم بالا نمیشود!»
و البته این هم کار بسیار سختی هست رعایت کاملش!
اما آثار حیرتانگیزی دارد! به خصوص اگر تمام تلاشش رو انسان بکنه (ولو موفقیت کامل
هم نداشته باشد، اما نهایت تلاش رو کرده باشه!)
چرا سخته خیلی؟
مثلا یه دفه یکی مثل گاو میپیچه جلوی آدم، آدم هیچی نمیتونه در مذمتش به زبون بیاره!
و سرِ کار، یا درباره مسئولین، کسایی که بهش ظلم کردن و...
خلاصه سخته
ولی گنجه! و نابرده رنج میسر نمیشود! ولی واقعا گنجه و بسیار میارزه!!!
در پایان این نکته را که یک ابر مرد موحّد به حقیر گفت را به عنوان حسن ختام تقدیم میکنم:
ماجرا از این قرار بود که جمعی از مؤمنین را میشناختم که با
هم رفاقت میکردند در راه خدا.
با خبر شدم یکی از اعضای این جمع بزرگ برای سیسمونی نوهاش به شدّت در مضیقه است (کلا
در مضیقه بودند ولی برای این مطلب به طریق اولی) اما متوجه شدم گویا از رفقای ایمانیاش
چندان کسی به او و گرفتاریش توجهی ندارد.
به بزرگ آن مجموعه گفتم من یه همچین انتقادی به ذهنم آمده درباره این جمع، مگر نباید
مواسات دینی داشت، خوب این چه جور مواسات دینی است؟
آن بزرگمرد شروع به توضیح نمود از جمله فرمود:
ببینید، اولاً فلان نفر از رفقا که گمان میکنید بسیار متموّل است و ارث کلان بهش رسیده،
به جهت بیماری صعب العلاج و نادر فرزندش تمام ثروتش را تقریبا داده رفته و الآن در
آن خانه هم که قبلا داشت نیست!
آن دیگری که اوضاع مالیاش خوب است چند خانواده تحت پوشش داره و خود را متعهد کرده
به رسیدگی به آنان لذا نمیتواند به نفرات دیگری کمک کند.
الباقی هم کمک می کنند کم و بیش اما یک نکته!
فرض کن شخصی نیازمند هست و فقیر. شما به او کمک میکنی مثلا به اندازه هزینه خورد و
خوراک یک ماهش را میدهی، یک باره میبینی او به جای اینکه در حد خودش خورد خوراک تهیه
کرد، میرود و در عرض 5 روز جوری رستوران لاکچری میرود که شما در کل سال نمیروی و
کل پول تمام میشود.
اگر چندبار کمک کردی و او این چنین مسرفانه عمل کرد آیا باز باید کمک کرد؟
علاوه بر اینها، نکات دیگری فرمودند و البته در پایان گفتند
و البته که همیشه میشود بهتر شد و بله رفقا میتوانند در این زمینه هم با نظم و انسجام
و همت و دقت بیشتری عمل کنند!
در پایان اما آن سوپر گلدن پوینت را فرمودند که باشد شش دنگ هواس جمع باشد!!!!
فرمودند:
«اما شما مواظب باشید،
اینکه انسان خودش را متر قرار بدهد برای قضاوت درباره دیگران و چون خودش مثلاً گمان
میکند در یک زمینهای خوب عمل میکند بخواهد برود سراغ بررسی عملکرد سایرین در همان
زمینه این محل خطر است!!!! انسان باید مواظب باشد.»
و در پایان هم به عنوان تیر خلاص فرمودند:
و انسان باید توجه داشته باشد به آن فرمایش حضرات معصومین علیهم السلام که میفرمایند:
همین عیب برای انسان بس که عیوب دیگران به چشمش بیاید[9]!!!!!!!!!!
و از نشانههای ایمان این است که شخص چنان توجه به عیوب خود دارد که از عیوب خلق فارغ
گشته، چرا که از هر عیب خودش که فارغ میشود متوجه عیب دیگری در خود میشود و به آن
مشغول میگردد[10].
چند روز پیش در شب شام غریبان فاطمیه دوم بزرگی فرمود:
یکی از نشانههای سیرِ انسان به سمت دوری و تاریکی، این است که نسبت به مؤمنان و خاصه
گروهشان مرتب اشکال و ایراد به ذهنش متبادر میشود[11].
و هر اشکال و ایرادی که باعث بشه بین مؤمنین تفرقه ایجاد بشه (ولو با ظاهر عقلایی و
منطقی و خوب هم باشد) این مکر ابلیس است!
چرا؟! چون طبق روایات، خاصه در آخرالزمان هر مؤمنی از جمع رفقای ایمانیاش جدا شود
مانند گوسفندی که از گله جدا شده و طعمه گرگ میشود نصیب ابلیس خواهد شد[12]!
[1] رسول خدا حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله: أَحَقُّ اَلنَّاسِ بِالذَّنْبِ اَلسَّفِیهُ اَلْمُغْتَابُ. (معانی الاخبار (شیخ صدوق): ج۱، ص۱۹۵) مستحقترین و سزاوارترین مردم برای گرفتار شدن به گناهان شخص سفیهِ غیبتکننده است.
[2] رسول خدا حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله: مَن عَیَّرَ مُؤمِنا بِشَیءٍ لَم یَمُتْ حَتّى یَرکَبَهُ. (الکافی (ثقة الاسلام کلینی): ج2، ص356) هر کس مؤمنى را به چیزى سرزنش کند، نمیرد تا خود مرتکب آن شود.
[3] مولی امیرالمؤمنین علی علیه السلام: مَن عَیَّرَ بِشَیءٍ بُلِیَ بِهِ. (غرر الحکم (تمیمی آمدی): ج1، ص583) هر کس [غیر مؤمنی را] به چیزى سرزنش کند، خودش به آن چیز امتحان میشود.
[4] مولی امیرالمؤمنین علی علیه السلام: إِیَّاکَ وَ اَلْإِعْجَابَ بِنَفْسِکَ وَ اَلثِّقَةَ بِمَا یُعْجِبُکَ مِنْهَا وَ حُبَّ اَلْإِطْرَاءِ فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ اَلشَّیْطَانِ فِی نَفْسِهِ لِیَمْحَقَ مَا یَکُونُ مِنْ إِحْسَانِ اَلْمُحْسِنِینَ. (نهج البلاغه (سید رضی): ص426، فرازی از نامه ۵۳ نهج البلاغه، خطاب به مالک اشتر) بپرهیز و برحذر باش از خودپسندی، و از اطمینان به چیزهایی که موجب خودپسندی تو شده [یعنی اطمینان به عمل صالحت یا علمت یا تواناییات یا هر ویژگی و چیزی که به واسطه آن دچار خودپسندی و عُجب شدهای] و بپرهیز از اینکه دوست داشته باشی مورد ستایش واقع شوی؛ چرا که هر یک از اینها، به تنهایی از بهترین فرصتهای شیطان برای هجوم آوردن به توست، و کردار نیکِ نیکوکاران را نابود میسازد.
[5] حضرت امام محمد باقر علیه السلام: تقول ثلاث مرات اذا نظرت الی المبتلی من غیر ان تسمعه -اَلحَمدُ لِلهِ الَّذی عافانی مِمَّا ابتِلاکَ بِهِ وَ لَو شاءَ فَعَلَ- قال من قال ذلک لم یصبه ذلک البلا ابدا. (الکافی (ثقة الاسلام کلینی): ج2، ص98) هر گاه نظر کردی بر کسی که به گرفتاری و بلایی مبتلا شده باشد، بیآنکه آن شخص مبتلا متوجه شود! سه مرتبه بگو: اَلحَمدُ لِلهِ الَّذی عافانی مِمَّا ابتِلاکَ بِهِ وَ لَو شاءَ فَعَلَ. یعنی: «حمد از برای خدایی که مرا عافیت داده، از آنچه تو را به آن مبتلی ساخته، و اگر میخواست با من نیز چنین میکرد.» و حضرت در ادامه فرمود: هر که این را بگوید، هرگز به آن بلا و گرفتاری مبتلا نشود!
[6] چنانچه
امیر مؤمنان علی علیه السلام هنگامی که دیدند سپاهیانشان به فحاشیهای شامیان با
فحاشی مقابله به مثل میکنند فرمودند: إِنِّی أَکْرَهُ لَکُمْ أَنْ تَکُونُوا سَبَّابِینَ،
وَ لَکِنَّکُمْ لَوْ وَصَفْتُمْ أَعْمَالَهُمْ وَ ذَکَرْتُمْ حَالَهُمْ کَانَ أَصْوَبَ
فِی الْقَوْلِ وَ أَبْلَغَ فِی الْعُذْرِ، وَ قُلْتُمْ مَکَانَ سَبِّکُمْ إِیَّاهُمْ
اللَّهُمَّ احْقِنْ دِمَاءَنَا وَ دِمَاءَهُمْ وَ أَصْلِحْ ذَاتَ بَیْنِنَا وَ بَیْنِهِمْ
وَ اهْدِهِمْ مِنْ ضَلَالَتِهِمْ، حَتَّى یَعْرِفَ الْحَقَّ مَنْ جَهِلَهُ وَ یَرْعَوِیَ
عَنِ الْغَیِّ وَ الْعُدْوَانِ مَنْ لَهِجَ بِهِ. (نهج البلاغه (سید رضی): خطبه
206) من دوست ندارم که شما دشنامدهنده باشید، اما اگر کردارشان را تعریف، و حالات
آنان را باز گو مىکردید به سخن راست نزدیکتر، و عذر پذیرتر بود. خوب بود بهجاى دشنام
آنان مىگفتید: خدایا خون ما و آنها را حفظ کن، بین ما و آنان اصلاح فرما، و آنان
را از گمراهى به راه راست هدایت کن، تا آنان که جاهلند، حق را بشناسند، و آنان
که با حق مىستیزند پشیمان شده به حق باز گردند.
و نیز سیره اولیای الهی اینچنین بوده است، چنانچه مالک اشتر نخعی نیز وقتی مورد
اهانت جوانی نادان قرار گرفت به مسجد رفت و برای هدایت و مغفرت آن شخص دعا کرد. (وَ
اَللَّهِ مَا دَخَلْتُ اَلْمَسْجِدَ إِلاَّ لِأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ (مجموعه ورّام:
ج1، ص2) به خدا قسمت به مسجد وارد نشدم مگر برای آنکه برای تو طلب مغفرت نمایم.)
[7] مولی امیرالمؤمنین علی علیه السلام: وَ اللهِ ما اَرى عَبْداً یَتَّقى تَقْوى تَنْفَعُهُ حَتّى یَخْزُنَ لِسانَهُ. (نهج البلاغه (سید رضی): فرازی از خطبه 176، ص253) به خدا سوگند، باور نمىکنم بندهاى زبانش را حفظ نکند و بتواند به تقوایى سودمند دست یابد.
[8] مولی امیرالمؤمنین علی علیه السلام: لَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) لَا یَسْتَقِیمُ إِیمَانُ عَبْدٍ حَتَّى یَسْتَقِیمَ قَلْبُهُ وَ لَا یَسْتَقِیمُ قَلْبُهُ حَتَّى یَسْتَقِیمَ لِسَانُهُ. (نهج البلاغه (سید رضی): فرازی از خطبه 176، ص253) ایمان هیچ بندهاى درست نباشد، مگر این که دلش درست باشد و دلش درست نباشد، مگر آن گاه که زبانش درست باشد.
[9] حضرت امام محمد باقر علیه السلام: کَفَى بِالْمَرْءِ عَیْباً أَنْ یُبْصِرَ مِنْ عُیُوبِ اَلنَّاسِ مَا یَعْمَى عَنْهُ مِنْ أَمْرِ نَفْسِهِ. (الکافی (ثقة السلام کلینی): ج2، ص459) براى انسان همین عیب کفایت مىکند که عیبهاى مردم را بنگرد و عیوب خود را نا دیده بگیرد.
[10] رسول خدا حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله: ثَلاثُ خِصالٍ مَن کُنَّ فیهِ أو واحِدَةٌ مِنهُنَّ کانَ فی ظِلِّ عَرشِ اللّهِ عَزَّ و جلَّ (یَومَ القِیامَةِ) یَومَ لا ظِلَّ إلاّ ظِلُّهُ: ...رَجُلٌ لَم یَعِبْ أخاهُ المُسلِمَ بِعَیبٍ حَتّى یَنفِیَ ذلکَ العَیبَ مِن نَفسِهِ؛ فإنَّهُ لا یَنفی مِنها عَیبا إلاّ بَدا لَهُ عَیبٌ، و کَفى بِالمَرءِ شُغلاً بِنَفسِهِ عَنِ النّاسِ. (خصال (شیخ صدوق): ج1، ص81) سه خصلت است که هر کس آنها را داشته باشد، یا یکى از آنها در او باشد، روز قیامت در سایه عرش خداوند عزّ و جلّ است، روزى که هیچ سایهاى جز سایه او نیست: ... و مردى که از برادر مسلمان خود عیبى نگیرد تا آنگاه که آن عیب را از خودش دور کند؛ و آدمى هر عیبى که از خود بر طرف سازد، عیبى دیگر در نظرش آشکار مىشود. آدمى را همین بس که به رفع معایب خود پردازد و از پرداختن به عیبهاى مردم باز ایستد.
[11] مولی امیرالمؤمنین علی علیه السلام: مُجَالَسَةُ الأَشرَارِ تُورِثُ سُوءَ الظَّنِّ بِالأَخیَارِ. (عیون اخبار الرضا (شیخ صدوق): ج2، ص53) همنشینی با بدان بدگمانی به نیکان را در پی دارد.
[12] مولی امیرالمؤمنین علی علیه السلام: إیّاکُم وَالفُرقَةَ فَإنَّ الشّاذَّ عَن أهلِ الحَقِّ لِلشَّیطانِ کَما أنَّ الشّاذَّ مِنَ الغَنَمِ لِلذِّئبِ. (غرر الحکم (تمیمی آمدی): ج1، ص175) از جدایى بپرهیزید؛ زیرا تنهاى جدا مانده از اهل حق، بهره شیطان است، چنان که گوسفند جدا شده از گلّه، بهره گرگ است.
چه کنیم تا مورد توجه اولیای
خدا و مؤمنان حقیقی (در صدرشان امام زمان ارواحنا فداه) واقع شویم و محبت ایشان را
به خود جلب نماییم؟
یکی از راههایش:
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام:
إنّی لاَُحِبُّ للرجُلِ مِنکُم المؤمنِ إذا قامَ فی صلاةٍ فَریضَةٍ أن
یُقبِلَ بقَلبِهِ إلى اللّه ِ و لا یَشغَلَ قَلبَهُ بأمرِ الدنیا، فلیسَ مِن
مؤمِنٍ یُقبِلُ بِقَلبِهِ فی صلاتِهِ إلى اللّه ِ إلاّ أقبَلَ اللّه ُ إلَیهِ بوَجهِهِ،
و أقبَلَ بقُلوبِ المؤمنینَ إلَیهِ بالمَحَبَّةِ لَهُ بعدَ حُبِّ اللّه ِ عَزَّ و
جلَّ إیّاهُ[1].
دوست دارم که فرد مؤمنِ شما، هرگاه به نمازِ واجب مىایستد، با دل خویش
به خداوند رو کند و دلش را مشغول امور دنیا نگرداند؛ زیرا هیچ مؤمنى نیست که در
نمازش روى دل به خدا کند، مگر این که خداوند نیز به او توجّه کند و خداوند عزّ و
جلّ او را دوست بدارد *و محبّت دلهای مؤمنان را نیز
متوجّه او گرداند.*
حضرت آیت الله بهجت رضوان الله علیه در پاسخ به پرسشِ چگونگیِ تحصیلِ
حضور قلب در نماز، توصیههایی داشتهاند از جمله بیان داشتهاند که:
تحصیل حضور قلب به این می شود که:
1. در اوقات حضور، اختیاراً آن را در نماز از دست ندهد!
2. [به مرور] با کمک نوافل و عبادات مستحبِّ [مربوط به نماز] حضور
تحصیل میشود و از جمله [این مستحبات]، تبدیل فرادا به جماعت [و التزام به تعقیبات
نماز و رعایت آداب نماز است.]
3. [اصل] حضور قلب [به] این است که در تمام بیست و چهار ساعت، باید
حواسّ (بینایی، شنوایی و...) خود را کنترل کنیم [و در غیرِ زمانِ نماز، خود را
حقیقتاً در محضر خدا بدانیم]؛ زیرا برای تحصیل حضور قلب، باید مقدماتی را فراهم
کرد. باید در طول روز، گوش، چشم و هم چنین سایر اعضا و جوارح خود را کنترل کنیم[2]!
همچنین عالم ربّانی حضرت آیت الله یعقوبی قائنی رضوان الله علیه نیز
برای حضور قلب در نماز توصیههایی داشتند،
از جملهی این توصیهها، همان موارد شماره 2 و 3 از مطالب فوق الذکر
بود، همچنین میفرمودند:
[از] عمدهترینِ کار[ها] در نماز، ترک خیالات است. که پیامبر صلی
الله علیه و آله، راه آن را نیز فرمودند که: نماز را به عنوان صلاة مُوَدِّع
(آخرین نماز) بهجایآور.
رسول خدا حضرت محمد مصطفی صلى الله علیه و آله:
صَلِّ صَلاةَ مُوَدِّعٍ؛ فإنّ فیها الوُصلَةَ و القُربى[3].
چنان نمازى بخوان که گویى آخرین نماز عمر توست؛ زیرا چنین نمازى موجب
رسیدن و نزدیک شدن به خداست.
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام:
إذا صَلَّیتَ صلاةً فَریضَةً فَصَلِّها لِوَقتِها صلاةَ مُوَدِّعٍ
یَخافُ أن لا یَعودَ إلَیها أبدا، ثُمَّ اصرِفْ بِبَصَرِکَ إلى مَوضِعِ سُجودِکَ، فلَو
تَعلَمُ مَن عَن یَمینِکَ و شمالِکَ لأَحسَنتَ صلاتَکَ، وَ اعلَمْ أنّکَ بَینَ
یَدَی مَن یَراکَ و لا تَراهُ[4].
هرگاه نماز واجب خواندى، به وقت بخوان و همانند کسى که با آن وداع مىکند
(و آخرین نماز عمرش را میخواند) و مىترسد دیگر به سوى آن برنگردد آن را بهجایآور.
دیدهات را به جایگاه سجدهات بدوز، چنانکه اگر بدانى کسى طرف راست یا
چپ توست، خوب نماز مىخوانى، و بدان که تو در برابر کسى هستى که تو را مىبیند و
تو او را نمىبینى.
نقش و اهمیت داشتن محبت خدا و اولیای خدا و راهکار تحصیل آن:
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ
اللَّهُ[1]
بگو اگر خدا را دوست داریم پس از من تبعیت کنید تا خدا نیز شما را دوست بدارد.
نقش محبت در بندگی خداوند:
چنانچه خداوند در آیه فوق تصریح دارد، اگر انسان حقیقتاً خدا و اولیایش را دوست بدارد، از آنها با طیب خاطر و میل و رغبت تبعیت میکند؛ بسیاری از مشکلات در عرصه بندگی عمدتاً به دو جهت است، یا ما آن خوف لازم را از خداوند و عظمت و عذابش نداریم و یا آنطور که باید و شاید خداوند را دوست نداریم.
عالم ربّانی حضرت آیت الله یعقوبی قائنی رضوان الله تعالی علیه
در این خصوص میفرماید:
میزان قرب انسان به خداى متعال به محبت اوست. اگر خداوند ذرهاى محبت عطا کند همه
کارهاآسان مىشود.
و در واقع اخلاص هم به معناى حقیقى آن از غیر محب ساخته نیست؛ زیرا تا انسان حب نفس
دارد نمىتواند براى خدا کار کند.
اگر خدا را هم بخواهد براى خودش مىخواهد،
امّا اگر محبت خداوند نصیب کسى شود، اول قدم او این است که پا روى خودش مىگذارد و
دیگر خودش را نمىبیند و طالب چیزى جز او نیست.
آن وقت تمام اعمال او خالص و براى خدا مىشود. پس کمال اخلاص هم پیدا نمىشود مگر با
محبت[2].
طُرُق عمده سلوک الی الله:
همچنین ایشان در بیانات دیگری در خصوص طُرُق عمده سلوک الی الله میفرمایند:
براى سیر و سلوک دو طریق عمده وجود دارد:
راه ریاضت
و
راه محبت.
افرادى که از طریق ریاضت و مجاهده که در واقع راه تزکیهى نفس است به سیر و سلوک مشغول
مىشوند، نوعا با اذکار و اوراد و اربعینهاى پى در پى و عبادتهاى طاقتفرسا و تحمل
فشار مبارزه و مخالفت با نفس مىکوشند با محو نمودن رذایل نفسانى، خود را به صفات حق
و اولیایش متخلق نمایند. امّا از آنجا که انسان خود را دوست دارد و به تبع آن هر آنچه
را که متعلق به اوست نیز دوست دارد، نفس به سادگى تسلیم ارادهى عقل نگشته، با آن درگیر
خواهد شد و برداشتن هر قدمى به خصوص براى نفوس قوى - چنانچه خلاف طبع و نفس باشد که
معمولاً نیز چنین است - مستلزم مبارزه و مجاهدههایى بس عظیم خواهد بود.
علاوه بر آن با محو هر یک از صفات رذیله که توأم با هزاران نوع جان کندن است گرفتار
رذیلهى دیگرى مىگردد؛ بخل را از خود دور مىکند، دچار ریا مىشود، از ریا مىگریزد
اسیر عجب مىگردد، و همین طور... و تا وقتى که نور توحید بر قلب او نتابد این مشکلات
ادامه خواهد داشت؛
زیرا ریشه کن شدن رذایل نفسانى جز با اشراق نور توحید میسور نیست[3]...
امّا راه محبت از جهتى آسانتر است؛ زیرا در این راه متعلق محبت
«خود» نیست و محبت به جاى دیگرى تعلق پیدا مىکند؛
لذا نفس درگیر نشده، بدون احساس کمترین فشار و سختى از همه چیز مىگذرد. محب هیچ گاه
از خدمت کردن به محبوب خسته نشده، تمام دستورات او را با کمال میل و اشتیاق انجام خواهد
داد و با انعکاس صفات محبوب در محب، خواستههاى او خواستههاى این خواهد گشت و چنانچه
محبوب از اولیاى خدا باشد تمام رذایل، خود به خود محو مىگردد.
افرادى که در مقابل قدرت و زور از کمترین سرمایه خود نمىگذرند با اندکى محبت، همه
دارایى خود را به سادگى و باکمال نشاط و شوق فداى محبوب مىنمایند. نفوس قوى را محبت
است که بىچاره خواهد کرد...
این نکته را نیز باید متذکر شوم که هر چند مجاهده، سخت و بىمشترى است، لکن هر مسلمانى موظف است براى انجام تکالیف شرعى خود مجاهده کرده، سختى آن را متحمل گردد؛ زیرا مجاهده به معناى عام خود اختصاصى به راه ریاضت ندارد. علاوه بر آن، راه ریاضت نیز چنانچه به طور صحیح و براساس دستورات شرع انجام گیرد سرانجام سالک را به محبت خواهد رساند «وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا[4].» و علامت صحت آن نیز همین خواهد بود. بنا بر این چنانچه ریاضت به محبت منتهى نگردد سالک باید بداند که از مجاهده خود نتیجهاى نبرده و یا منفعت آن ناقص بوده است، هر چند ممکن است کشف و کرامات و تصرفاتى نیز همراه داشته باشد، لکن اینها دردى را دوا نمىکند[5].
انواع سالکان راه حق از حیث سیر و سلوک:
عالم ربانی حضرت آیت الله یعقوبی قائنی رضوان الله تعالی
علیه در خصوص عنوان سالکان راه حق میفرماید:
عرفا نوعا از نظر سیر و سلوک دو گونهاند:
گروهى که البته تعدادشان اندک است در آغاز حرکت مجذوب شده و پایان سیرشان را
به آنان نشان مىدهند. آنگاه به حال عادى بازگشته، با کوشش و اختیار خود مجدداً سیر
مىکنند تا سرانجام به آنچه که در ابتدا دیدهاند برسند.
اینان در همان حالى هم که سلوک مىکنند به نوعى عارفاند؛ لذا حرکتشان همراه با یقین
و سیرشان بسیارآسان است...
گروه دیگر که اغلب همین گونهاند حرکتشان بر اساس اعتقاد آنها است. یعنى مىکوشند تا در اثر مجاهده و ریاضت چیزى را که به آن معتقدند بیابند و چه بسیار فرق است بین حرکتى که بر اساس یقین باشد و سلوکى که بر مبناى اعتقاد انجام گیرد.
چه کنیم تا محبت خداوند و اولیایش نصیبمان شود؟
چنانچه بیان شد، کسانی که از ابتدا آن معرفت و محبت ویژه
نسبت به خدا واولایش دارند بسیار کم هستند و در نتیجه نیز تعداد بسیار کمی هستند
که از ابتدا به واسطه محبت و معرفت خود، با میل و رغبت به تبعیت کامل از خدا و
اولیایش نائل شوند. حال چه باید کرد؟ ناگزیر چنانچه بیان شد، باید راه مجاهده نفس
و پذیرش ریاضات شرعی از طریق اطاعت از اوامر و نواهی خداوند را با نیت تبعیت از
اولیای خدا و به قصد کسب رضای الهی در پیش گرفت.
طبق آنچه بیان شد، مجاهده و ریاضت اگر به شکل صحیح و با اطاعات از اوامر و نواهی
خدا و اولایش باشد باید منجر به محبت شود و وقتی محبت در قلب پیدا شد، اطاعت جای
خود را به تبعیت میدهد. این حقیقت مهم و ژرف در حدیث ذیل چنین بیان شده است:
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام میفرماید، لقمان حکیم در خلال پندهایش به فرزندش چنین بیان داشت:
مَنْ یُطِعِ اللَّهَ خَافَهُ وَ مَنْ خَافَهُ فَقَدْ أَحَبَّهُ
وَ مَنْ أَحَبَّهُ اتَّبَعَ أَمْرَهُ وَ مَنِ اتَّبَعَ أَمْرَهُ اسْتَوْجَبَ جَنَّتَهُ
وَ مَرْضَاتَهُ[6].
هر کس از خدا اطاعت کند از او میترسد، هر کس از او بترسد پس به تحقیق که او را
دوست میدارد و هر کس او را دوست بدارد از او تبعیت میکند و هر کس از او تبعیت
کند، بهشت و رضایت خدا را بدست میآورد.
در این حدیث نورانی، گوهربار و بسیار عمیق و دقیق به این نکته اشاره شده است که اگر بر سختی و ریاضت ناشی از اطاعت اوامر و نواهی خدا و اولیایش صبر شود و استقامت و مجاهده صورت پذیرد، این پایداری و استقامتِ بر اطاعت کردن از اوامر و نواهی خداوند منجر به واقع شدن خوف در قلب مؤمن میشود و اگر بر این مرحله نیز استقامت ورزیده شود، این خوف انسان را به گوهر محبت خداوند نیز میرساند و طبق بیان آن عالم ربّانی، «راه ریاضت نیز چنانچه به طور صحیح و براساس دستورات شرع انجام گیرد سرانجام سالک را به محبت خواهد رساند.»
تفاوت اطاعت و تبعیت:
تبعیت، به معنای پیروی کردن، همراهی کردن، دنبالهروی و پشت
سر کسی رفتن است؛ مثلاً معنای «تَبع علیٌ محمداً» این است که علی پشت سر محمد راه رفت
و حرکت کرد. و «المصلی تَبَعٌ لأمامه»؛ یعنی نمازگزار، تابع و پیرو امام جماعت خود
است،
اما واژة «اطاعت» به معنای فرمانبرداری و انجام عمل برطبق امر، حکم و دستور دیگری است.
بنابراین، تبعیت مربوط به پیرویکردن و دنبالهروی از اعمال، گفتار و راه و روش دیگران
است،
اما اطاعت مربوط به فرمانبرداری از اوامر، نواهی، دستورات و فرامین دیگران است.
اطاعت و تبعیت تفاوتهای متعدد و عمیقی دارند که در اینجا به اختصار به برخی از آنها اشاره میشود:
1. اطاعت کار عقل است و تبعیت کار دل.
2. در اطاعت دستور خارجی لازم است، اما در تبعیت، شخص با میل و رغبت و داوطلبانه دنبالهرو و تابع محبوب میشود.
3. انسان با تبعیت است که میتواند به مقام «مِنّا» شدن و فانی شدن در محبوب دستیابد، ولی اطاعت این قابلیت را ندارد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله میفرماید:
إِنَّ اَلْعَاقِلَ مَنْ أَطَاعَ اَللَّهَ[7].
بهراستی که عاقل کسی است که از خدا اطاعت کند.
از سوی دیگر خداوند میفرماید:
قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ
اللَّهُ[8]
بگو اگر خدا را دوست داریم پس از من تبعیت کنید تا خدا نیز شما را دوست بدارد.
بر این اساس در اطاعت عقل لازم است. در تبعیت محبت لازم است.
محبت تبعیتآور است. اما عقل تبعیتآور نیست!
در حدیث فوق از امام صادق علیه السلام هم که به نقل از لقمان حکیم خطاب به فرزندش
بیان شد، تبعیت مقامی است که پس از حصول محبت در قلب مؤمن محقق میشود.
قدرت عقل خیلی زیاد است، ولی به اندازه حب نمیرسد. حب است که تبعیت میآورد. در عقل
الزام وجود دارد. باید و نباید وجود دارد. ولی در حب اختیار کامل وجود دارد.
چنانچه بیان شد طبق آیه 31 سوره آل عمران که خدا میفرماید «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ
اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ»، بعد از حب کلمه فاتبعونی آمده است.
یعنی میوه حب، تبعیت است.
چنانچه عالم ربّانی حضرت آیت الله یعقوبی قائنی رضوان الله تعالی علیه نیز بیان
داشتند: «نفوس قوى را محبت است که بىچاره خواهد کرد.» الزام ناشی از محبت
قدرتش بسیار بیشتر است از الزام ناشی از تعقل. هر کس اهل محبت شود، اهل تبعیت نیز
میشود. هر کس اهل عقل شود و در آن منزل متوقف بماند، اهل اطاعت میماند.
البته باید توجه داشت چنانچه بیان شد، مقدمه ولازمه رسیدن
به مقام مُحِب، اطاعت ناشی از تعقّل و معرفت است!
و باز طبق بیان قرآن کریم، تعقّل حقیقی نیز محقق نمیشود مگر برای کسانی که اهل
کسب علم باشند!
«وَ مَا یَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ[9]»
بنابر این مقدمه رسیدن به مقام مُحِب، کسب علم است،
علمی که بر روی آن تعقل و تفکر صورت گیرد! نه محفوظات صِرف، بدون تحلیل و تدبّر و
تعقل!
و پس از انجام تعقّل و تفکر و تدبّر از روی علم و آگاهی، انسان باید اهل عمل شود و
به اطاعت از اوامر و نواهی پروردگار مبادرت ورزد تا در نتیجه آن، به مقام اهل خوف
برسد[10].
اگر در این مقام نیز استقامت ورزید و همچنان به اطاعات از اوامر و نواهی خدا و
اولیایش با تعقل و تفکر و تدبرِ عالمانه ادامه داد، میتواند به مقام اهل محبت نیز
به فضل و رحمت پروردگار نائل گردد.
تبعیت لازمه رسیدن به مقام منّا اهل البیت شدن:
از دیگر تفاوتهای تبعیت و اطاعت چیست؟
مثلاً شما از پدر خود اطاعت میکنید. اطاعت مستلزم فرمان است. باید فرمان و دستوری
داده بشود تا شما اطاعت کنید.
اگر دستوری نبود میگویند هرکاری خواستید خودتان انجام بدهید. روی دیگر سکه اطاعت،
فرمان است، و فرمان سیاسیتر است، از محور قدرت است.
تبعیت اینطور نیست، موقوف بر فرمان نیست. شما نگاه میکنید پدرتان
چکار میکند، همان کار را انجام میدهید. تبعیت لطیفتر از اطاعت.
در خصوص ارتباط با امام و رهبر جامعه، معدودی از مؤمنین حقیقی گرایش به تبعیت
دارند و اکثریت به اطاعت.
مثلاً میگویند امام حسین علیه السلام به جون فرمان میدهد که بیعت را از تو
برداشتم از اینجا برو! اگر جون اهل اطاعت بود صرفاً امام علیه السلام را طبق فرمان
خود امام رها میفرمود؟ اما او محب است و تابع امام، میداند میل امام خلاف آن
چیزی است که امام به آن امر کرده است. امر امام برای عافیت خود اوست و به سختی و
رنج نیافتدانش، لذا او که محب امام است و تابع او میل و رغبت امام را در مییابد و
طبق آن عمل میکند و امام علیه السلام نیز با او همان کردند که با علیاکبرشان
انجام دادند!
در مسئله رهبری و ولی فقیه نیز امروز این امر رایج است، اهل تبعیت که از روی محبت
تابع رهبری هستند میگویند رهبری این کار نمیپسندد، و دیگری که اهل اطاعت است میگوید، خب فرمانی بیاید
که نمیپسندد.
آنی که میگوید فرمانی بیاید که نمیپسندد، تکیه دارد به اطاعت.
آنی که میگوید نمیپسندد، میگوید لازم بود آقا این را بگویند؟ استفهام تقریری دارد.
لازم نبود آقا تصریح بکند، آنی که مذاقش را میداند پیروی میکند.
لذا در پیچهای مهم تاریخ و امتحانات سخت، میان امام و
مأموم، آنها که توفیق مییابند در کنار امامشان باقی بمانند، اهل اطاعت نیستند،
اهل تبعیت هستند!
لازمهی مقام یکی شدن و منّا شدن با امام نیز همین تبعیت است که ریشه در محبت و
معرفت دارد! چنانچه خداوند از قول حضرت ابراهیم علیه السلام که امام جامعه و عصر
خویش است میفرماید:
«فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی[11] - هر
کس از من تبعیت کند پس به راستی که او از من است.» و نمیفرماید که فمن اطاعنی
فأنه منی!
[1] آل عمران:31
[2] سفینة الصادقین: قسمتی از بخش 57 کتاب با عنوان مدتی در قائن
[3] مولا امیرالمؤمنین علی علیه السلام: انَّ البُخلَ وَ الجُبنَ وَ الحِرصَ غَرائِزٌ شَتّی یجمَعُهَا سُوءُ الظَّنِّ بِاللّهِ. (نهج البلاغه (سید رضی): ص 430) به راستی که بخل و جُبن و حرص خصایل متفرقی هستند که بدگمانی به خدا ریشه آنهاست.
چنانچه بیان شد، عالم ربّانی حضرت آیت الله یعقوبی قائنی رضوان الله تعالی علیه میفرمودند که برای تهذیب نفس و رفع رذائل و کسب فضایل اخلاقی راهی مرسوم است که نظیرش در کتاب ارزشمند معراج السعاده آمده، با اینکه یک راه مهم است و مجاهده شرعی هم لازم، اما دور و سخت و طولانی است و از هر چیز که خلاص شوی باز گرفتار خصلت دیگری میشوی.
بخل حل شود، ریا میآید،
ریا میرود، عُجب به سراغش میآید و...
اما راه اساسی راه محبت و توحید است،
نور توحید که به قلب تابید، قدری محبت که پیدا شد، اطاعتِ امر محبوب، نه تنها سخت نیست بلکه لذت بخش میشود،
در سایه نور توحید و گرمای محبت، تمام این رذائل محو میشود.
آیت الله محی الدین حائری شیرازی رحمت الله علیه که به مدّت پنجاه سال از محضر عالم ربّانی حضرت آیت الله یعقوبی قائنی رضوان الله تعالی علیه بهره بردند در شرح این حدیث چنین بیان میدارد:
بسیاری راه درمان انحطاط اخلاقی انسان را که جُبن و حرص و بخل است در مبارزه با جزء جزء آنها میدانند، به عنوان نمونه میگویند باید احسان کنیم تا سخی شویم، [نظیر آنچه در کتاب شریف معراج السعاده آمده، که این طریق در تزکیه نفس، البته یک راهی هست اما بسیار سخت و دور و طولانی.]
اما علی علیه السلام میگوید این طور نیست!
انَّ البُخلَ وَ الجُبنَ وَ الحِرصَ غَرائِزٌ شَتّی یجمَعُهَا سُوءُ الظَّنِّ بِاللّهِ (نهج البلاغه (سید رضی): ص 430)
به راستی که بخل و جُبن و حرص خصائلی هستند متفرق که جمع کننده و ریشه آنها بدگمانی به خداست.
میگوید تو وقتی به خدا بدگمان میشوی، ظرف دلت را پشت به خدا میکنی و سوء ظن به او پیدا میکنی؛
وقتی این چنین شد، بخیل میشوی، ترسو میشوی، حریص و تنگنظر میشوی.
ریشه اخلاقیات را اعتقادیات میداند. وقتی جهت انسان عوض میشود، کل اخلاق انسان عوض میشود.
نباید این چنین باشد که بگوید: من این قدر صفت خبیث دارم، چه طور یکی یکی اینها را از خودم دور کنم؟!
این چنین نیست که مثلاً بگویی امروز با این صفت مبارزه میکنم و روز دیگر با آن صفت. این تو را ناتوان و متحیر میکند.
علی علیه السلام به تو میآموزد که تو حسن ظن به خدا پیدا کن، [نور توحید را به قلبت بتابان]
اگر بخواهی بترسی ترست نمیآید
اما وقتی به خدا سوء ظن داری و بخواهی شجاع باشی، شجاعت تو مصنوعی است!
انسان وقتی حسن ظن به خدا ندارد [محبت حقیقی به خدا ندارد]، احسانش هم مصنوعی است.
از این جهت هر وقت یک احسانی کرده، حتماً باید به مردم بگوید یک منتی هم پشت سرش بگذارد و صداقتش را هم باطل میکند.
اگر اینها هم نباشد کار خوبش او را به عُجب میکشاند.
به دلیل اینکه کار خوبش مصنوعی بوده و ریشه نداشته است. (تعلّق (محور تحول در انسان) (محی الدین حائری شیرازی): ص 44 و 45
[4] و کسانی که در راه ما مجاهده میکنند و نهایت کوشش خود را بذل مینمایند، قطعاً به راههای خود هدایت خواهیم کرد.
[5] سفینة الصادقین: قسمتی از بخش 17 کتاب با عنوان در محضر عارف مجذوب آیة الله انصاری قدس سره
[6] بحار الانوار (علامه مجلسی):ج13، ص412 – الوافی (فیض کاشانی):ج26، ص305 – البرهان فی تفسیر القرآن (ابن شعبه حرّانی): ج4، ص369
[7] اعلام الدین (دیلمی): ج1، ص69
[8] آل عمران:31
[9] عنکبوت:43
[10] «وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ - و برای کسی که از مقام پروردگارش بترسد، دو باغ بهشتی است!»
[11] ابراهیم:36
حضرت سیدالشهداء امام حسین علیه السلام میفرماید:
صح عندی قول النبی افضل الاعمال بعد الصلاة ادخال السرور فی قلب المؤمن بما لا إثم فیه.
فانی رأیت غلاما یواکل کلبا فقلت له فی ذلک.
فقال: یا ابن رسول الله انی مغموم اطلب سرورا بسروره لان صاحبی یهودی ارید افارقه،
فأتى الحسین (علیه السلام) إلى صاحبه بمائتی دینار ثمنا له،
فقال الیهودی: الغلام #فدى_لخطاک و هذا البستان له و رددت علیک المال،
فقال (علیه السلام) و انا قد وهبت لک المال،
فقال: قبلت المال و وهبته للغلام،
فقال الحسین (علیه السلام): أعتقت الغلام و وهبته له جمیعا،
فقالت امرأته: قد اسلمت و وهبت زوجی مهری،
فقال الیهودی و انا ایضا اسلمت و اعطیتها هذه الدار. (1)
️
نزد من تجربه شده است این قول رسول خدا صلوات الله علیه و آله که: با
فضیلتترینِ اعمال بعد از نماز وارد کردن شادی در دل #مؤمن است بدون اینکه
برای این شادکردن گناهی انجام گیرد!
در همین زمینه روزی غلامی را دیدم که به سگی غذا میداد؛ علت را جویا شدم؛
گفت من غمگین هستم و قصدم از این کار این است که به واسطه شادکردن او من هم با نجات یافتن از غلامی ارباب یهودیم شاد گردم.
پس امام حسین علیه السلام با دویست دینار برای خرید غلام به نزد صاحبش رفت.
وقتی یهودی امام حسین علیه السلام را دید گفت: غلام فدای قدمهایتان و این
باغ را هم به او بخشیدم و پولها را هم به امام بازگرداند.
《اولا
چه نشون میده یهودی مستعد بوده و چه توفیقی داشته و در ثانی و از آن
مهمتر عظمت و قدرت جلوه امام حسین علیه السلام را نشان میده که چه کرده
با این یهودی (آنهم یهودیهای خسیس مال پرست(2)) اما وقتی امام حسین علیه السلام عنایت فرمایند مطلب طور دیگری خواهد شد.
ویژگی
سید الشهدا این بزرگترین و سریعترین کشتی نجات این است که اگر طرف مقابل
اندک زمینهای داشته باشد حضرت با عنایت خود آن را بارور میفرمایند.》
امام حسین علیه السلام فرمود: نه مال را باید بگیری و نمیتوانی پس بدهی.
یهودی گفت: باشد پس من مال را میگیرم و آن را به غلام میبخشم.
《اینجا
چون یهودی غلام را به امام بخشید، بنابر احکام؛ اموال غلام نیز در اختیار
امام قرار میگیرد؛ لذا امام علیه السلام هم فرمود:》
من هم غلام را آزاد کردم و همه اموال (دویست دینار و باغ را) هم به او بخشیدم.
《همسر یهودی داشت این صحنهها را تماشا میکرد و اکسیر سید الشهدا بر وجود او هم افتاد، لذا به امام حسین علیه السلام عرضه داشت:》
من مهرم را به شوهرم بخشیدم و مسلمان شدم.
《چون
با اسلام آوردن زن خود به خود دیگر نمیتوانسته همسر غیر مسلمان باشد. مرد
هم که تحت عنایت خاص سیدالشهداء علیه السلام بود گفت:》
من هم مسلمان شدم و این خانه را هم (علاوه بر مهریه) به زنم هدیه دادم.
《یا امام حسین چه کردند با کریمی چون شما این کوفیانِ نامرد...
آنان را که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند
این شبها باید حواسمان باشد کجا میرویم.
یا امام حسین آیا میشود که به این دل زنگار گرفته ما هم گوشه چشمی بنمایید.
و لا فرّق الله بینی و بینکما(3) (یا امیرالمؤمنین و سیدالشهداء علیهما السلام)
و خدا مرا از شما دو عزیز (امیرالمؤمنین و حضرت سید الشهدا در دنیا و عقبا جدا نکند...)》
️ و یادمان باشد️️
که
یک خیر رساندن کوچک (به حسب ظاهر) و با نیت خوب میتواند مسیر زندگی ما و
حتی دیگران را بسیار تغییر دهد!!! و به راحتی از کنار کارهای خیری که
میتوانیم با نیت خوب انجام دهیم عبور نکنیم که ...
برای شادکردن سگی، اندک غذایی داد و خدای کریمِ ارحم الرحمین، کریمترینِ بندگانش را فرستاد و...
منابع:
(1) مناقب آل ابیطالب (ابن شهرآشوب): ج۳، ص ۲۲۹و۲۳۰
(2) در مال پرستی یهود ذکر همین دو آیه کفایت میکند:
️
وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَیَاةٍ [سوره بقره - آیه
۹۶] به تحقیق و یقیناً آنان (یهود) را حریصترین مردم به حیات دنیا خواهی
یافت.️
️
أَمْ لَهُمْ نَصِیبٌ مِنَ الْمُلْکِ فَإِذًا لَا یُؤْتُونَ النَّاسَ
نَقِیرًا [سوره نسا - آیه ۵۳] یا اگر برای ایشان (یهود) از قدرت و پادشاهى
نصیبى باشد، در این صورت به قدر آن گودى که بر پشت هسته خرماست به مردم
سودى نمىرسانند.️
این آیات، بیش از پیش و بهتر عظمت اثر اکسیر عنایت سید الشهدا علیه السلام را آشکار میگرداند.
(3)
فرازی از زیارت ششم امیرالمؤمنین علیه السلام در مفاتیح الجنان و همچنین
فرازی از دعای علقمه (دعایی که مستحب است انسان پس از زیارت عاشورا بخواند
به خصوص اگر حاجتمند است!)
استادِ استاد سخنی بسیار ارزشمند به این مضمون فرمودند:
«در مجالس عمومی و خصوصی گفتهام
و شما این حرف را از من بخرید!
کسانی که واقعاً به دنبال سلوک الی الله هستند!
باید که
به دنبال خدا نباشند!!!!
بلکه
باید به دنبال رضای خدا باشند!!!
چرا؟!
چون اگر بروند دنبال خدا، نفس و ابلیس در خیالات شخص یک خدایی درست میکنند و شخص از طریق پرستش همان خدایی زاده خیال که ... میرود در هپروت...
اما اگر کسی دنبال رضای خدا برود!
رضا خدا ضابطهمند است و نفس و ابلیس دیگر اینجا نمیتوانند به راحتی گمراه کنند، تکلیف و آنچه مورد رضای خداست در بسیاری موارد مشخص است.»
و انسان اگر به یقینیاتش در باب رضای خدا عمل کند، کمکم فرقان نیز به او عنایت میشود و در شبهات هم متوجه رضای خدا میشود.
چرا که خداوند میفرماید:
إِن تَتَّقُوا اللَّهَ یَجعَل لَکُم فُرقانً (سوره انفال - آیه 29)
هر کس تقوای الهی پیشه کند، خداوند فرقان (قدرت تشخیص حق از باطل) را برایش قرار میدهد.
و در سخن دیگری میفرماید:
وَاتَّقُوا اللَّهَ ۖ وَیُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ ۗ (سوره بقره - آیه 282)
و تقوای الهی پیشه کنید و (در این صورت) خود خداوند به شما تعلیم میدهد.
و رسول خدا صلوات الله علیه و آله میفرماید:
مَن عَمِلَ بِما یَعلَمُ وَرَّثَهُ اللَّهُ عِلمَ ما لَم یَعلَم.
هر که به آنچه مى داند عمل کند، خداوند آنچه را نمى داند، به او میآموزد.
اعلام الدین: ص301
و امام باقر علیه السلام نیز در این خصوص میفرمایند:
اِنَّ اللّه عَز َّو َجَلَّ یَقى بِالتَّقوى عَنِ العَبدِ ما عَزُبَ عَنهُ عَقلُهُ وَ یُجَلّى بِالتَّقوى عَنهُ عَماهُ وَ جَهلَهُ.
خداوند به وسیله تقوا بنده را حفظ مى کند از آنچه که عقلش به آن نمى رسد و کور دلى و نادانى او را بر طرف مى سازد.
کافی: ج 8 ، ص 52
دنبال خدا بودن نفس را چاق میکند
میگوید من به دنبال رسیدن به خدا هستم
دنبال رضای خدا بودن بنده پرور است
شخص میرود به دنبال اینکه مولایش و آقایش و محبوبش را راضی کند و طوق بندگی که از بالاترینِ مقامات است بر گردنش نهاده میشود.
اگر کسی توفیق یابد و در مسیر کسب رضای خدا گام بردارد، به شناخت خداوند نیز نائل میشود که یگانه راه شناخت خدا بندگی خدا از طریق کسب رضایت خداست و کسب رضایت خدا هم در گرو کسب رضای رسول خدا صلوات الله علیه و آله و ائمه طاهرین علیهم السلام است.
مولا امیرالمؤمنین علی علیه السلام میفرماید:
مَن کَثُر فی لیله نومُه، فاتَه مِن العملِ ما لا یستدرکه فی یومه.
هر کس در شب خوابش بسیار شود، اعمالی را از دست میدهد که در روز نمیتواند جایگزینی برایش بیابد.
(غرر الحکم،ص 319)
و در سخن دیگری میفرمایند:
«چه تصمیم های روز را که خواب درهم شکند.»[3]
یعنی بسیاری از سلب توفیقهای روز ریشه در پرخوابیهای شب دارد!
برخی از آثار پرخوابی در روایات
برای پرخوابی آثار و نتایج ناگواری بیان شده است که به تعدادی از آنها اشاره میشود:
1ـ از حضرت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل شده است : «از خواب بسیار برحذر باشید؛ زیرا خواب زیاد آدمی را در قیامت فقیر میکند.»[13]
2ـ پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «نزد خدا به شدّت منفور است، خوردن بدون گرسنگی و خواب بدون خستگی و...، »[14]
3ـ امیرالمۆمنین(علیه السلام) میفرماید: «خوردن و خواب بسیار، جان را تباه و زیان را جلب نماید.»[15]
4ـامام علی(علیه السلام) میفرماید: «وای بر آن که به خواب رفته، که چه اندازه زیانکار است؛ هم عمرش کوتاه و هم مزدش کم است.»[16] از آنجا که دنیا مزرعه آخرت است و آنچه را در این عالم بکاریم ثمره و نتیجهاش را در آن عالم خواهیم یافت با افزایش خواب، عمر -این سرمایه گرانقدر- را از کف داده و دست خالی گام در آن وادی مینهیم.
اما توصیهای که میتواند زندگی ما را متحول کند!!!
امام صادق علیه السلام:
أقل النّوم بالّیل و الکلام بالنّهار.
خواب شب و کلام روزت را کم کن!
تحف العقول، 438
از میان آثار متعدد و زیانبار پرحرفی که در روایات آمده است نیز به ذکر تنها یک روایت بسنده می شود:
امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام می فرمایند:
« هر کسی که سخنش افزایش یافت، اشتباهات او نیز فزونی خواهد یافت
و هر کس خطایش افزایش یافت، حیایش کم میگردد
و هرکس حیایش کم شد، تقوایش کم میشود
و کسی که تقوایش کم شود، دلش میمیرد
و هر کس قلبش مرد، به دوزخ وارد خواهد شد.»
متن حدیث:
« مَن کَثُرَ کَلامُهُ کَثُرَ خَطَؤُهُ وَ مَن کَثُرَ خَطَؤُهُ قَلَّ
حَیاؤُهُ وَ مَن قَلَّ حَیاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ وَ مَن قَلَّ وَرَعُهُ ماتَ
قَلْبُهُ وَ مَن ماتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّارَ »
«نهج البلاغه؛ بخشی از حکمت 349»
در خصوص خواب بین الطلوعین هم در بین بسیاری از احادیث به ذکر همین یک مورد بسنده میشود:
✔امام صادق علیه السّلام:
◀◀نومة الغداة مشومة،تطرد الرزق، وتصفر اللون وتقبحه وتغیره، وهو نوم کل مشؤوم إن الله تبارک وتعالى یقسم الارزاق ما بین طلوع الفجر إلى طلوع الشمس فإیاکم وتلک النومة▶▶
خواب صبح (صبح در ادبیات عرب به معنی فاصله اذان صبح تا طلوع خورشید است) شوم و نامبارک است،
و ✗روزى را پس میزند،
و ✗رنگ و روى را زرد و زار میکند،
و ✗شخص را نازیبا و دگرگون مىسازد
و ✗آن خواب همه اشخاص نامبارک است،
✔همانا خداوند تبارک و تعالى روزىها یا روزى مخلوقات را
در فاصله دمیدن صبح تا طلوع خورشید مقرّر و تقسیم می فرماید
پس زنهار، از خواب در آن هنگام بپرهیزید.✔
منبـع: من لا یحضره الفقیه ج۱ص۵۰۲
[3] ـ پاینده،ابوالقاسم؛ نهج الفصاحة،انتشارات جاویدان،چاپ دوم،1376ش،ح10145
[13] ـ قمی،شیخ عباس؛سفینة البحار و مدینة الحکم و الاثار،مۆسسه نشر آستان قدس رضوی،چاپ اول،1416ق،ج4،ص592،واژه«نوم»
[14] ـ پاینده،ابوالقاسم؛ نهج الفصاحة،انتشارات جاویدان،چاپ دوم،1376ش،ص604،ح2119
[15] ـ عبد الواحد آمدی؛غررالحکم و دررالکلم،ترجمه محمد علی انصاری،تصحیح مهدی انصاری قمی،نشر مۆسسه انتشاراتی امام عصر(علیه السلام)،چاپ دوم،1384ش ،ص580،ح7034
[16] ـعبد الواحد آمدی؛غررالحکم و دررالکلم،ترجمه محمد علی انصاری،تصحیح مهدی انصاری قمی،نشر مۆسسه انتشاراتی امام عصر(علیه السلام)،چاپ دوم،1384ش،ص855،ح10657
یک توصیه مهم:
امام علی علیه السلام:
فرزندم آیا چهار کار به تو نیاموزم که با به کار بستن آنها از طبابت بی نیاز شوی ؟
عرض کرد: چرا ای امیرالمومنین .
فرمود: بر سفره ی غذا منشین مگر وقتی گرسنه باشی. هنوز اشتها داری از خوردن دست بکش . غذا را خوب بجو و هرگاه خواستی بخوابی قضای حاجت کن. اگر اینها را به کار بندی از طبابت بی نیاز خواهی شد.
توفیق اکسیری است که برای طی مسیر بندگی به گفته بزرگان بهترین رفیق و یاور است!
اما چگونه به دست میآید؟!
بیان ارزشمند و نورانی مولا امیرالمؤمنین یکی از کلیدها و راهکارهای کسب آن را اینگونه بیان میدارد:
یا أیُّها النّاسُ، إنَّهُ مَنِ استَنصَح اللّهَ وُفِّقَ.
ای مردم، همانا بدون تردید هر کس خدا را خیرخواه خود داند، توفیق یابد.
فراز از خطبه 147 نهجالباغه شریف
خوب حالا معنای خیرخواه دانستن خدا که کلید کسب توفیق است چیست؟!
یعنی اگر به حسب ظاهر هم انسان در زندگی مبتلا به مصائب و مشکلاتی شد باز در دلش از خدایی که مدبّر اوست راضی باشد و هرگز در دلش از خدا به خاطر شرایطش گله و شکایتی نداشته باشد و بداند که این مصائب و مشکلات یا ریشه در گناهان خود دارد (که برای غالب امثال نگارنده اینگونه است) یا خداوند حکیم و رحیم به واسطه این مصیبت و مشکل خیر عظیمی را میخواهد به او برساند!
دوستی داشتم که میگفت فلانی ما نمیدانیم خداوند در پس امتحاناتش چه چیزهایی میخواهد به ما بدهد! اگر میدانستیم همه امتحانات را پاس میکردیم منتها به علت کمی صبر که ریشه در کمی یقین و نقص ایمانمان دارد اکثر امتحانات را خراب میکنیم!
و طبیعتاً در نقطه مقابل اگر انسان به علت مشکلات و مصائبش به خدا بدگمان شود و در دل نسبت به خدا شاکی باشد خود این میشود عامل زوال توفیق!
امام صادق علیه السلام:
وَ اقطَع عَمَّن یُنسِیک وَصلُهُ ذِکرِ اللّهِ و تَشغَلُکَ أُلفَتُهُ عَن طاعة اللّهِ. فَإنَّ ذلِک مِن أولیاءِ الشَّیطانِ و أعوانَهَ وَ لا یَحمِلنَکَ رُؤیَتُهُم إلی المُداهِنَةِ عِندَ الحَقِّ، فَإنَّ فی ذلِکَ خُسراناً عَظیماً نَعُوذُ باللّهِ.
پیوند خود را با کسی که همنشینی با او تو را از یاد خدا غافل میکند و الفت و انس با او تو را از طاعت خدا بازمیدارد قطع کن!
همانا چنین کسی از اولیای شیطان و از یاران و کمککاران اوست!
پس وقتی از کنار تو گذشت با او گرم نگیر! که همانا در این کار (گرم گرفتن و انس گرفتن با چنین کسی) زیان بزرگی نهفته است که از آن به خدا پناه میبریم!
مستدرک الوسائل، ج8، ص 352، ح 9640
البته باید توجه داشت که اینجا مقصود پرهیز از همدلی و انس قلبی در معاشرت با چنین کسانی است؛ وگرنه برخورد مناسب و محترمانه که در آن به حد ضرورت اکتفا شود و در عین حال بیزاری قلبی از رفتار آنان وجود داشته باشد، نه تنها این پیامد را ندارد بلکه از سیره خود معصومین علیهم السلام هم بوده است.