خدانگهدارتان
راستی!
یکبار با شخصی صحبت میکردم
میگفت
خوب مگه دینداری چیه؟
نماز و روزه و خمس زکاتمون رو که میدیم
زیارتم که میریم
قرآن هم میخونیم
مگه دین داری چه چیز خاصی داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دین داری اونقدر چیز خاص داره که شخص اول عالم امکان حضرت رسول اکرم، در تمام عمر دینداری کرد
اما در نهایت گفت
آنچنان که باید نه بندگی کردم و نه شناختم تو را!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بسم الله الرحمن الرحیم
مقاله ی بسیار ارزشمندی که تقدیم میشود برگرفته از مقاله ی ارزشمند جناب استاد سید محمد حسینی قزوینی است که با اندکی دخل و تصرف تقدیم میگردد
حقیر توصیه اکید دارم که با دقت تمام این مقاله را با حوصله مطالعه فرماید
مطمئنا دوستانی که با حقیر آشنا هستند میدانند که من بی علت تأکید بر خواند مطلبی نمیکنم
بارها به دوستانمان توصیه کرده ایم که اگر بخواهیم فرهنگ شیعه را در سطح بین الملل و در میان جوانان اهل سنت و وهابی منتشر کنیم، راه خشونت، نه تنها پاسخ نمی دهد، بلکه نتیجه معکوس دارد. باید خودمان را ملتزم به ادبیات قرآنی بکنیم. خداوند در قرآن درباره أعدّ اعداء توحید، یعنی فرعون - که تنها کسی است که برای اولین بار گفته است «أنا ربکم الأعلی» - وقتی می خواهد حضرت موسی و هارون (علیهم السلام) را سراغ او بفرستد، دستور می دهد و امر می کند که:
فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَیِّنًا لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَى (سوره طه/آیه44)
با او با نرمی سخن بگویید.
در خانه اگر کس است یک حرف بس است
مادامی که ما نتوانیم فرهنگ «قول لین» (کلام نرم) را در خودمان زنده کنیم، این را بدانیم که در راه نشر فرهنگ شیعه، قطعا موفق نخواهیم بود. وقتی درباره خلافت امیرالمؤمنین (علیه السلام) می خواهید بحث کنید، اگر 4 تا فحش به خلفاء و صحابه یا به اهل سنت بدهید، قطعا نه تنها آنها به سخنان شما ارزش قائل نمی شوند، حتی حاضر نمی شوند یک ثانیه هم پای بحث شما بنشینند. شما این بحث را فقط برای بچه شیعه که نمی خواهید مطرح کنید. کلام امام رضا (علیه السلام) است که میگوید:
فإن الناس لو علموا محاسن کلامنا لاتبعونا
وسائل الشیعة، ج27، ص92 - عیون أخبار الرضا (ع)، ج2، ص275
مراد از «الناس» اهل سنت است. در تمام روایتی که واژه «الناس» بکار رفته است، مراد، اهل سنت است.
اگر این اهل سنت زیبائی های کلام ما را بشنوند، بی اختیار به طرف ما کشیده می شوند.
در طول تاریخ هم، ورود به عرصه تبلیغ فرهنگ شیعه، با خشونت و سب و شتم و اهانت، موفقیت نداشته است. ما نه تنها باید در برابر مخالفان با نرمش حرف بزنیم، بلکه باید بزرگان آنها را با لفظ آقا و جناب هم خطاب کنیم، مثلا آقای ابوبکر، جناب عمر و ... . این، نشانگر ادب شماست. در مباحث علمی که جنگ و جدال نداریم. ما عقیده خودمان را داریم و آنها هم عقیده خودشان را. به تعبیر علامه شهید مطهری:
ضمن اینکه وحدت را از ضروریات مذهب خود و منطق قرآن می دانیم، ولی حاضر نیستیم بخاطر وحدت، از یک مستحب یا مکروه کوچکمان هم دست برداریم.
اینها را قابل معامله نمی دانیم. از طرف دیگر هم، بحث تبرّی و تولّی ما، سر جای خودش است. معتقدیم که بدون تبرّی، تولّی محقق نمی شود. بدون «لا إله»، «إلا الله» معنا پیدا نمی کند. تمام اینها سر جای خودش است. ولی فرهنگ گفتگو و ادبیات مناظره و حوار، باید در عرصه تعاملات حفظ شود. ما نه تنها در عرصه گفتگو، باید از ادبیات ویژه قرآنی استفاده کنیم:
و قولوا للناس حسنا (سوره بقره/آیه 83)
بلکه باید در برابر اهانت های حریف هم، خودمان را مزین به ادبیات قرآنی کنیم:
و إذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما (سوره لقمان/آیه 63)
نظرمان بر این است که باید در حوزه های علمیه و دانشگاه هایمان، فرهنگ و ادبیاتی که اهل بیت (علیهم السلام) با مخالفین خود داشتند را نهادینه کنیم. مادامی که این فرهنگ و ادبیات اهل بیت (علیهم السلام) در تعامل با مخالفین در حوزه های علمیه ما نهادنیه نشده باشد و در نهادهای فرهنگی ما لباس عمل نپوشد، بدانیم که کارهای ما نتیجه بخش نخواهد بود. شما وقتی عکسالعمل تند نشان بدهید، او هم عکسالعمل تند نشان خواهد داد.
روایتی در بحار الانوار و تفسیر صافی و ... آمده است که:
قیل له: إنا نرى فی المسجد رجلا یعلن بسب أعدائکم و یسبهم، فقال: ما له؟ لعنه الله، تعرض بنا، قال الله: «و لا تسبوا الذین یدعون من دون الله فیسبوا الله عدوا بغیر علم ...(سوره انعام/آیه108)».
به امام صادق (علیه السلام) آمدند گفتند که یا بن رسول الله! یکی از دوستان شما در مسجد نشسته و علنا نسبت به دشمنان شما ناسزا میگوید. امام صادق (علیه السلام) گفت: او را چه شده است؟ خداوند لعنت کند او را که ما را در معرض ناسزای مخالفین قرار داد و سپس این آیه را خواند: «به کسانی که غیر از خدا را می پرستند، ناسزا نگویید، چون آنها هم خدای شما را ناسزا می گویند».
بحار الأنوار، ج71، ص217 - تفسیر صافی فیض کاشانی، ج2، ص148
وقتی شما به مقدسات آنها اهانت یا جسارت می کنید، آنها هم برمی گردند اهانتی تند تر از اهانت شما می گویند.
گاهی وقت ها، کسانی که می خواهند از اهل بیت (علیهم السلام) دفاع کنند، بلد نیستند و ضربه می زنند.
ما مصداقی از این قضیه را گفتیم و در تجربیاتی که در طول این 25 سال داشته ام، مشابه این قضایا زیاد دیدم. وقتی یک جوان یا روحانی شیعه کتابی می نویسد و اول کتابش را با فحش های رکیک به خلفاء و صحابه و اهل سنت شروع می کند، آنها هم از آن طرف عکسالعمل نشان می دهند.
یکی اساتید بزرگوار حوزه علمیه می خواست کتابی بنویسد در جواب کتاب آقای گنجی که در مورد معاویه نوشته بود و با من هم مشورت کرد و من هم گفتم که به صلاح نیست این کتاب منتشر شود. این استاد، در مورد معاویه نوشته بود که مثلا او زنازاده بود و چندین پدر داشت و ... . همه را بدون مدرک گفته بود. در چاپ هفتم همان کتابِ آقای گنجی، نوشته است که مراجع عظام شیعه، صیغه زاده و زنا زاده هستند.
آیا این درست است؟!
بالاترین جمله را امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نهج البلاغه، در خطبه 16 در مورد معاویه دارد و میگوید:
فوالذی فلق الحبة و برأ النسمة ما أسلموا و لکن استسلموا و أسروا الکفر، فلما وجدوا أعوانا علیه أظهروه.
معاویه و یارانش که در فتح مکه ظاهرا اسلام آوردند، مسلمان نشدند و کفر را در سینه خود پنهان کرده بودند تا در فرصت مناسب، کفر خود را اظهار کنند (در جنگ صفین هم این فرصت را یافتند).
آیا از این بهتر میشود؟
با آن نوشته های شما، جز اینکه آنها موضع بگیرند و به مقدسات و علمای شما جسارت کنند، نتیجه ای ندارد؛ ولی کلام امیرالمؤمنین (علیه السلام) فصل الخطاب است و چیزی نمی توانند بگویند.
وقتی تندی کنیم، عکسالعمل تندی هم می بینیم.
لذا، من می بوسم دست کسانی را که در این وادی می آیند و به این بوسه هم افتخار می کنم. یا در این وادی دفاع از اهل بیت (علیهم السلام) و ولایت و پاسخگوئی به شبهات نیفتند و یا اگر وارد شدند، تلاش کنند که آداب مناظره و ادبیات حواری را رعایت کنند.
یا نام سکندری تو بردار یا رسم سکندری نگهدار
هر مسیری، ادبیات ویژه خودش را می طلبد.
اما در رابطه با حرف های آقای قرضاوی:
ایشان در طول این مدت، سه چهار بار مصاحبه کرده است. چون اولین مصاحبه ایشان علیه شیعه، هشتم ماه رمضان بود. در آنجا گفت:
اما الشیعة مسلمون و لکن مبتدعون و یکمن فی محاولتهم غزو المجتمع السنی و هم یستطیعون بما لدیهم من ثروات بالمیلیاردات و کوادر مجربة علی التبشیر بالمنهج الشیعی.
شیعیان مسلمان هستند، ولی ما آنان را بدعت گذار می دانیم. تمام تلاش شیعیان این است که تمام جوامع اهل سنت را قبضه و فتح کنند. اینها، ثروت های میلیاردی و نیروهای آموزش دیده و ورزیده ای برای تبلیغ فرهنگ شیعه در اختیار دارند.
تعبیر زشتی که از ایشان انتظار نبود، این بود که تبلیغ شیعه را به «تبشیر» تعبیر می کند.
تبشیر، یک واژه مسیحی است و آنها برای تبلیغات دینی خود، واژه تبشیر را بکار می بردند و به روحانیون خود، «مبشر» می گویند.
من معتقدم که این یک فرصت طلائی برای شیعه بود تا بتوانیم در عرصه های بین المللی و ماهواره و ...، هم از شیعه دفاع کنیم و هم فرهنگ شیعه را مطرح کنیم و هم زمینه حمله به زمین آنها را فراهم کنیم. ایشان که آمده شیعه را بدعت گذار نشان داده، ما هم بیائیم فرهنگ شیعه را در یک کفه و فرهنگ اهل سنت را در کفه دیگر بگذاریم و ببینیم که آیا شیعه بدعت گذار است یا اهل سنت؟
در شب جمعه گذشته، در شبکه سلام، حدود یک ساعت و نیم مقایسه کردم فرهنگ شیعه را با فرهنگ اهل سنت. اهل سنت، یکی از مصادیق بدعت را خلافت امیرالمؤمنین (علیه السلام) می داند و ما هم ادله ای را که شیعه آورده برای خلافت امیرالمؤمنین (علیه السلام) آوردیم. یکی از بهترین تفضل إلهی این بود که یک شخصیت اهل سنت اینچنین حرفی را بزند تا میدان برای ما باز شود. وقتی ما در میدان خالی حرف می زنیم و در یک جایی که حریفی در برابر نیست یا حریف در گوشه ای نشسته است، فایده ای ندارد. اما وقتی حریف به میدان بیاید، فرصت خوبی است.
من ادله خلافت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را مطرح کردم که ببینیم آیا شیعه بدعت گذار است که میگوید حضرت علی (علیه السلام) خلیفه است؟ یا آقایان اهل سنت بدعت گذارند که می گویند ابوبکر خلیفه بوده است؟ بیایند با هم مقایسه کنیم و مردم خالی از ذهن و آزاد اندیش را هم به قضاوت فرا بخوانیم.
از آیه ولایت و تطهیر و اطاعت و مباهله گرفته تا حدیث الدار و حدیث منزلت و حدیث غدیر و ... که زیربنای اعتقادی شیعه است در اثبات خلافت آقا امیرالمؤمنین (علیه السلام).
شما چه دارید که بگویید؟ بنده مثال زدم که نهایت تلاش شما دراثبات خلافت ابوبکر این است که:
وقتی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مریض بودند، در آخرین لحظه حیاتش، به عایشه فرمودند:
مروا ابا بکر فلیصل بالناس.
به ابوبکر بگویید که برای مردم نماز بخواند.
صحیح بخاری، ج1، ص162 - صحیح مسلم، ج2، ص22
شما کتاب های اهل سنت را ببینید. کتاب مواقف قاضی عضدالدین ایجی که از قوی ترین و مفصل ترین کتاب کلامی اهل سنت است و امروز، هر چه اهل سنت دلیل دارند، یا مدیون قاضی عضدالدین ایجی هستند یا شرح مواقف سید جرجانی یا کتاب مغنی قاضی عبدالجبار معتزلی. تمام مذاهب چهارگانه، هر چه در کتب کلامی خود دلیل دارند، برگرفته است حرف های قاضی عبدالجبار معتزلی و قاضی عضدالدین ایجی.
بنابراین، قوی ترین و مفصل ترین و محکم ترین دلیل اینها برای اثبات خلافت ابوبکر این است که:
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که ابابکر را در آخرین لحظات بجای خودش فرستاد نماز بخواند، ابوبکری که لیاقت دارد بجای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نماز بخواند، قطعا لیاقت دارد که بجای ایشان هم خلافت کند. آیا دلیلی بهتر از این می خواهید؟
حالا ما از شما - آقای قرضاوی - چند سؤال داریم که جواب می خواهیم:
سؤال اول:
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در همان بیماری که می فرماید ابوبکر برود بجای او نماز بخواند تا تثبیت شود خلافت ابوبکر، در آن بیماری، غیر از «مروا ابا بکر» چیزهای دیگری هم فرمودند. فرمود:
ائتونی بکتف و دواة اکتب لکم کتابا لن تضلوا بعدی
صحیح بخاری، ج1، ص37 - صحیح مسلم، ج5، ص76
یا:
هلم اکتب لکم کتابا لن تضلوا بعدی
صحیح بخاری، ج5، ص137 - صحیح مسلم، ج5، ص76
و همه گفتند که:
إن الرجل لیهجر
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هذیان میگوید.
چطور شد که اگر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بگوید:
ائتونی بکتف و دواة اکتب لکم کتابا لن تضلوا بعدی
می خواهم چیزی برای شما بنویسم که شما را برای همیشه از گمراهی بیمه کنید.
شما در آنجا گفتید که:
إن الرجل لیهجر
ولی وقتی میگوید:
مروا ابا بکر فلیصل بالناس.
آن جمله را به کار نمی برید؟؟؟ قضیه چیست؟ چرا یک بام و دو هوا؟ این را جواب بدهید.
فرصت خوبی است که ما سنگ هایمان را باز کنیم. جوانان شیعه هم ببینند که اگر ادله شما قوی است، ما هم ابائی نداریم و بیایند سنی شوند و ناراحت هم نمی شویم. ولی اگر جوانان شما، خصوصا آقازاده شما، اگر دیدند که ادله فرهنگ شیعه محکم است و آمدند شیعه شدند، نباید اینگونه خروش کنید و از کوره در بروید و حرف های بی اساس بزنید. قرآن میگوید:
فبشر عباد * الذین یستمعون القول فیتبعون أحسنه (سوره زمر/آیه17 – 18)
سؤال دوم:
آیا نماز خواندن ابوبکر بجای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که به نظر شما دلیل بر خلافت است، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به افراد دیگر هم دستور داده بود که بجای او نماز بخوانند. حداقل در طول 10 سال حضور پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در مکه، 25 نفر را تاریخ ثبت کرده است که بجای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نماز خوانده اند. اگر بنا باشد که بجای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نماز خواندن، دلیل بر خلافت باشد، چرا افراد دیگر را ملاک قرار نمی دهید؟!!!
آقای ابن عبد البر در کتاب تمهید خود دارد که:
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، عبد الرحمان بن عوف را گفت که بجای او نماز بخواند و خودش هم پشت سر او اقتداء کرد.
آیا دلیل از این بهتر؟ پس آقای عبد الرحمن بن عوف، خلیفه بلا فصل پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است. چون، هم بجای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نماز خوانده و هم پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پشت سر او نماز خوانده است.
سوال سوم:
از یک طرف میفرماید که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خلیفه معین نکرد و شما طبق آیه شریفه:
و أمرهم شورى بینهم (سوره شوری/آیه38)
آقایان آمدند سقیفه جمع شدند و خلیفه معین کردند و تثبیت کردند که انتخاب خلافت به عهده شورا است.
ما کدام حرف شما را بپذیریم؟ شما می گویید که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) با نصب ابوبکر بر اینکه بجای خود نماز بخواند، خواست تثبیت کند که خلیفه من ابوبکر است و از آن طرف هم می گویید که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) احدی را برای خلافت معین نکرد و انتخاب خلیفه را به عهده مردم گذاشت، ما این دو را چگونه با هم جمع کنیم؟
قطعا این جواب را خواهند داد که نماز ابوبکر، دلیل جلیّ (آشکار) نیست و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خواست که زمینه سازی کند که اگر ریش سفیدان و خبرگان خواستند در همایش سقیفه یکی را به عنوان خلیفه انتخاب کنند، شایسته ترین را انتخاب کنند. ما هم قبول می کنیم که نماز ابوبکر، دلیل خفیّ بود نه جلیّ؛ بلکه دلیل جلیّ، انتخاب خبرگان و ریش سفیدان در سقیفه است که ابوبکر را به عنوان خلیفه انتخاب کردند و با این عملشان، صحابه، ثابت کردند که خلافت انتصابی نیست و انتخابی است. آقای قرضاوی به ما جواب بدهید که پس چرا در رابطه با خلافت آقای عمر، نگذاشتند انتخابات صورت بگیرد؟ کدام انتخاب و کدام شورای حل و عقد؟ چه کسی آمد برای آقای عمر رأی داد؟ به چه مجوز شرعی از قرآن و سنت، آقای ابوبکر نوشت که ای مسلمانان، بعد از من، آقای عمر خلیفه است؟ عمر هم نامه ابوبکر را آورد در مسجد خواند که:
ایها الناس اسمعوا کلام خلیفة رسول الله
گوش بکنید که خلیفه رسول الله چه میگوید
جعلت علیکم یا ولیت عمر خلیفة لکم
قرآن میگوید:
لقد کان لکم فی رسول الله أسوة حسنة (سوره احزاب/آیه21)
شما که می گویید پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خلیفه معین نکرد. اگر بنا بود ابوبکر از روش پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) تبعیت کند، نباید خلیفه معین می کرد. پس چرا خلیفه معین کرد؟
با اینکه اکثریت صحابه اعتراض کردند. حتی خود ابنتیمیه حرانی صراحت دارد که صحابه و مهاجرین و انصار آمدند به ابوبکر گفتند:
ولیت علینا رجلا فظا غلیظا ما ذا تقول لربک اذا لاقیت.
یک آدم خشن و بد اخلاق و تندی به نام عمر را برای ما خلیفه کردی. جواب خدا را چه خواهی داد؟
ملل و نحل شهرستانی، ج1، ص25 - شرح نهج البلاغة ابن أبی الحدید، ج1، ص164 - مصنف ابن أبی شیبة، ج7، ص485 - تاریخ دمشق ابن عساکر، ج30، ص413
امیرالمؤمنین (علیه السلام)، طلحه، زبیر، مهاجرین، انصار و ... و توده مردم اعتراض کردند. ولی جناب ابوبکر به حرف هیچکس اهمیت نداد و گفت من می دانم جواب خدا را چه بدهم. می گویم که به نظر من، عمر، ساده ترین و متدین ترین و پاک ترین و ... است.
شما از آن طرف صحابه را برای ما چماق کرده اید و می کوبید که هرگونه مخالفت با صحابه، کفر و شرک است. بن جبرین شما فتوا می دهد که شیعیان کافر هستند، چون نسبت به صحابه جسارت می کنند. اگر شیعه به صحابه بگوید که بالای چشمت ابروست، او کافر و مشرک است؛ اما اگر جناب ابوبکر برای تمام صحابه ارزش قائل نشود، هیچ اشکالی ندارد.
مگر شما نمی گویید:
أصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم
حالا اگر شیعه بیاید به اقتدای به ابوبکر، برای صحابه ارزش قائل نباشد، شما چه جوابی دارید؟
من بر این عقیده هستم که از الطاف خفیه الهی است که سخنی از زبان یک شخصیت سنی یا وهابی دربیاید و زمینه و بستری را برای ما فراهم کند تا حقائق مذهب خودمان را مطرح کنیم و بیائیم مقایسه کنیم. آقای قرضاوی خیلی بحث خوبی را مطرح کرد و میگوید که شیعه بدعت گذار است؛ چون معتقد است که حضرت علی (علیه السلام) خلیفه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است.
جالب این است که نکته خوبی گفته و به نظر من، این هم از معجزات اهل بیت (علیهم السلام) است. حدیث پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) گفته که فرمود:
ستفترق امتی على ثلاث و سبعین فرقة، کلها فی النار إلا فرقة واحدة
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود که امت من به 73 فرقه منشعب می شوند و 72 فرقه اهل هلاکت و آتش هستند و یک فرقه اهل نحات هستند.
مجمع الزوائد هیثمی، ج6، ص226 - تفسیر رازی، ج1، ص4 - تفسیر ابن کثیر، ج2، ص482 - تاریخ مدینة دمشق ابن عساکر، ج24، ص53 - میزان الاعتدال ذهبی، ج2، ص430 - لسان المیزان ابن حجر، ج3، ص291 - إمتاع الأسماع مقریزی، ج14، ص98
تعبیر ایشان این است:
هناک فرقه واحده من الفرق الثلاث و السبعین التی جاء بها الحدیث هی وحدها الناجیة و کل الفرق هالکة او ضالة و کل فرقة تعتقد فی نفسها انها هی الناجیة و الباقی علی الضلالة و نحن اهل السنة نوقن بأننا وحدنا الفرقة الناجیة و کل الفرق الأخری وقع فی البدع و الضلالة و علی هذا الأساس قلت أن الشیعة إنهم مبتدعون و هذا مجمع علیه بین اهل السنة . . . تسعة اعشار الامة الاسلامیة من اهل السنة و من حقهم أن یقول أنا ما یعتقدون فینا.
تمام فرقه ها هلاک می شوند و گمراه هستند. تمام فرقه ها فکر می کنند که فرقه ناجیه، خودشان هستند. ما اهل سنت یقین داریم که ما، تنها فرقه ناجیه هستیم و باقی فرقه ها، همه گمراه هستند و لذا می گوییم که شیعیان بدعت گذار هستند... ، 90% مسلمانان، اهل سنت هستند و چون اکثریت با ماست، فردا هم، ما اکثریت هستیم که وارد بهشت می شویم. چون شیعه در اقلیت است، فردای قیامت وارد آتش جهنم می شود.
یک جواب خیلی ساده و عوام پسند:
ایشان میگوید چون ما اکثریت هستیم، پس اهل نجات هستیم و چون شیعه در اقلیت است، وارد آتش جهنم میشود.
این گفته ایشان، خلاف مضمون روایت است. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید:
ازاین 73 فرقه، 72 فرقه وارد آتش جهنم می شوند.
یعنی اکثریت وارد آتش جهنم میشوند و اقلیت وارد بهشت میشود. این از کلماتی است که خودش، خودش را معنا می کند. من نمی دانم که این شیخ، روی چه اصلی این حرف را زده است؟
اما جواب علمی:
این فرمایش ایشان، مخالف قرآن است.
در قرآن در 50 مورد آمده است که اکثریت را محکوم می کند.
38 مورد دارد که میگوید:
«اکثرهم لا یعقلون» ، «اکثرهم لا یومنون» ، «اکثرهم لا یعلمون» و ...
در 6 مورد میگوید:
«اکثرهم الفاسقون» ، «اکثرهم الکافرون» ، «اکثرهم کاذبون» و ...
در 6 مورد میگوید:
«کثیر منهم فاسقون» و ...
و بالعکس، اقلیت را مدح کرده است.
در رابطه با مسلمانان میگوید:
و لو أنا کتبنا علیهم أن اقتلوا أنفسکم أو اخرجوا من دیارکم ما فعلوه إلا قلیل منهم (سوره نساء/آیه66)
اگر ما دستور جهاد بدهیم، عده کمی دستور ما را گوش می دهند
و قلیل من عبادی الشکور (سوره سبأ/آیه13)
و إن کثیرا من الخلطاء لیبغی بعضهم علی بعض إلا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و قلیل ما هم
(سوره ص/آیه24)
کسانی که زندگی اشتراکی دارند و در جامعه با هم تعامل دارند، اکثر آنان راه ظلم بر دیگری را پیش می گیرند؛ مگر کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام می دهند و اینها هم خیلی کم هستند.
همچنین نسبت به خود مسلمانان در سوره واقعه، از آیه 10 تا 14 میگوید:
و السابقون السابقون * أولئک المقربون * فی جنات النعیم * ثلة من الأولین * و قلیل من الآخرین
پس حرف های آقای قرضاوی با قرآن هم همخوانی ندارد.
نکته جالب در اینجا این است که باید به آقای قرضاوی این را بگوییم که اکثریتی که زیر بار حقانیت حضرت علی (علیه السلام) نرفتند:
أکثرهم لا یعلمون الحق فهم معرضون (سوره انبیاء/آیه24)
اکثریت اهل سنت، حقانیت و حق بودن مذهب شیعه را نمی شناسند، لذا از مذهب شیعه اعراض کردند.
اکثرهم للحق کارهون (سوره مومنون/آیه70)
اکثر مردم، از حق خوششان نمی آید. ((حاضر نیستند زیر بار حق بروند))
از همه بالاتر اینکه:
لقد حق القول على أکثرهم فهم لا یؤمنون (سوره یس/آیه7)
حقانیت حضرت علی (علیه السلام) برای مردم روشن شده است، ولی زیر بار حقانیت حضرت علی (علیه السلام) نمی روند.
آقای قرضاوی! اگر کسی بیاید با شما اینگونه رفتار کند، چه جوابی دارید؟
در سنت و روایات متعدد داریم که در طول تاریخ، همواره حق در اقلیت بوده است. اکثریت، ملاک حقانیت نیست. امیرالمؤمنین (علیه السلام) میفرماید:
فالحق (دین الله) لا یعرف بالرجال، فاعرف الحق تعرف اهله.
حق با شخصیت ها و اکثریت شناخته نمی شود. اول حق را بشناس، سپس سراغ اهلش برو.
فیض القدیر شرح الجامع الصغیر مناوی، ج1، ص28 و 272- تفسیر قرطبی، ج1، ص340
وسائل الشیعة، ج27، ص135 - أمالی شیخ مفید، ص5
اول ببین حق چیست؟ سپس ببین حق کیست؟ تا ندانی حق چیست؟ نمی توانی بگویی حق کیست؟
خود آقا امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نهج البلاغه، خطبه201 صراحت دارد که:
أیها الناس لا تستوحشوا فی طریق الهدى لقلة أهله.
بخاطر اینکه اهل هدایت و حق کم هستند، گرفتار وحشت نشوید.
این بخشی از عرائض ما بود نسبت به سخنان آقای قرضاوی. ما ضمن احترام به ایشان، اندیشه ایشان را باطل می دانیم و سخنان ایشان را بی پایه و خلاف قرآن و سنت و عقل می دانیم. دعوا هم نداریم و فحش هم نمی دهیم؛ چون فحش برای کسی است که دلیل ندارد. ما که مسلح به دلیل قرآن و سنت هستیم، راه فحش را پیش نمی گیریم.
* * * * * * *
* * * * * * *
* * * * * * *
««« والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته »»»
سلام
این پست هم مانند پستی که در مورد «آخرالزمان، شرایط ظهور باطنی ترین بُعد هستی» ارسال کردم پست فوق العاده ارزشمند و عمیقی است.
اگر حوصله کرده و پست را مطالعه کردید و به نظرتان برایتان مفید بود، پدر و مادر حقیر را دعا بفرماید.
در این مقاله سعی شده بر اساس آیات قرآن و روایات به این سؤالات پاسخ داده شود:
1 ـ انبیاء الهی بشر را به چه چیز دعوت
نمودهاند؟
2- چرا و چگونه چهارده معصوم (علیهم السلام)، مجرای ولایت الهی واقع شدند؟!
3 ـ حقیقت رشد و هدایت و غَی و گمراهی چیست؟
4 ـ حقیقت ایمان و کفر چیست و چگونه مشخص میشود؟ و وجه مشترک شیطان و تمام
مستکبرین مترود از درگاه خداوند چیست؟
5- آیا شرط ایمان و مؤمن بودن در ادیان قبل از اسلام هم منوط به پذیرش ولایت علی بن
ابیطالب علیهما السلام بوده است؟
1 ـ انبیاء الهی بشر را به چه چیز دعوت نمودهاند؟
موضوع اصلی رسالت تمام انبیاء الهی که بشر را به سوی آن دعوت کردهاند چیزی جز اصل «توحید» (کلمه لا اله الا الله) نیست. اما «توحید» نیز صرفاً به «توحید در خالقیت» ختم نمی شود بلکه نهایت هدف رسالت انبیاء «توحید در عبودیت و پرستش و اطاعت» است و دوری از هر گونه شرک در عبادت و از آن مهمتر شرک دراطاعت! و در حقیقت «توحید در عبودیت پرستش و اطاعت» مساویست با «پذیرش ولایت و سرپرستی خداوند در تمامی شئون زندگی به طور تمام و کمال».
حضرت فاطمه سلام الله علیها میفرمایند: خداوند سبحان شرک را
(در امور مختلف) حرام گرداند تا آن که همگان به ربوبیّت او تن در دهند و به سعادت نائل
آیند[1].
و این اعتراف به ربوبیت پروردگار همان تکلیفی است که خدای متعال از تمامی مراتب عالم
و رتبههای خلقت متناسب با ظرفیت وجودیشان از آنها خواسته است، تا اینکه در تمامی
حالات تنها خدا را پرستش کنند و در همه حال تسلیم محض او باشند:
«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی
آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ
بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا
عَنْ هذا غافِلینَ[2]
و زمانى که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذریه آنها را برگرفت و آنها را گواه
بر خویشتن ساخت و فرمود: «آیا من پروردگار شما نیستم؟» گفتند: «آرى، گواهى مىدهیم!»
(چنین کرد تا مبادا) روز رستاخیز بگویید: «ما از این امر، غافل بودیم.»
و بر طبق روایات، پیشگام تمامی مخلوقات خداوند که نسبت به این میثاق الهی به نحو تمام
و کمال عهد گذاردهاند و ولایت الهیه را در تمامی شئون پذیرفتهاند، شخص نبی مکرم
(صلی الله علیه و آله) و اهل بیت عصمت و طهارت ایشان (علیهم السلام) میباشند.
امام صادق علیه السّلام فرمود: از رسول خدا صلى اللَّه علیه
و آله پرسیدند به چه علت از همه فرزندان آدم پیش افتادى؟
فرمود: زیرا من نخستین اقرارکننده به پروردگارم بودم، خدا از پیغمبران پیمان گرفت
و آنها را بر خودشان گواه ساخت که مگر من پروردگار شما نیستم؟
گفتند: چرا، در آنجا من نخستین پاسخ دهنده بودم[3].
چنانچه در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام خطاب به داوود رقی در شرح این آیه بیان شده است:
2- چرا چهارده معصوم (علیهم السلام)، مجرای ولایت الهی واقع شدند؟!!
از آنجا که انوار پاک چهارده معصوم نخستین اقرار کنندگان بر این میثاق بودند و مختارانه اراده خود را فانی در اراده حق تعالی کردهاند و راضی به رضایت و مشیت پروردگار به طور تمام و کمال شدهاند. به همین خاطر این شایستگی را در محضر ربوبی یافتند که مجرای ولایت الهیه در عالم شوند.
در روایت است که امام صادق علیه السلام میفرماید:
قلوب ما ظرف مشیت الهی است. پس هنگامی که خدا چیزی را بخواهد ما خواستهایم و این قول
خداوند است که میفرماید: «نمیخواهید مگر آنچه را که خدا میخواهد[4]»[5].
همچنین حضرت در جایی دیگر میفرماید:
همانا قلب امام، آشیانه اراده الهی است. نمیخواهد جز آن را که خدا بخواهد[6].
در نتیجه میثاق ولایت ایشان از تمامی عوالم گرفته شد.
در این خصوص در ذیل آیه شریفه:
«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلینَ[7]»
از امام صادق علیه السلام به نقل از داوود رقی نقل شده است:
هنگامیکه خداوند اراده نمود مخلوقات را بیافریند آنها را پراکنده نموده و
به آنان گفت: «پروردگار شما کیست»؟
اوّلین کسی که سخن آغاز نمود، رسول خدا، امیرالمؤمنین و ائمّه صلوات الله علیهم
اجمعین بودند که فرمودند:
«تو پروردگار مایی»،
پس آنان را حامل علم و دینش قرار داد و به ملائکه گفت:
«اینان حاملان علم و دین و امینان من در میان خلقم هستند و اینان مسئول [امور دین من]
میباشند،
آنگاه به بنیآدم گفته شد به ربوبیّت خداوند و اطاعت این افراد اقرار نمایید».
گفتند: «پروردگارا، اقرار نمودیم».
آنگاه به ملائکه فرمود: «شما شاهد باشید».
ملائکه گفتند: «شهادت میدهیم به اینکه [بنیآدم] نگویند که از این امر غافل بودند،
و یا بگویند، پدران ما در گذشته شرک ورزیدند و ما ذرّیّه آنان هستیم، آیا ما را به
سبب گذشتگانی که بر باطل بودند هلاک مینمایی،
ای داوود ولایت [ما ائمّه] در عالم میثاق بر آنان تأکید شده بود»[8].
با این وصف میثاق ولایت نبی مکرم اسلام و اهل بیت ایشان (علیهم
السلام) جزئی از میثاق توحید است.
البته میثاق، نسبت به ولایت این انوار پاک امری در عرض میثاق توحید و پذیرش ولایت الهیه
نیست بلکه حقیقتی در طول میثاق توحید است.
همچنان که در حدیث نورانی «سلسلة الذهب» از وجود مقدس امام رضا (علیه السلام) نقل شده است که زمان خروج ایشان از نیشابور تعداد زیادی از مردم اطراف ایشان را گرفتند تا حدیثی را نقل نمایند. حضرت سر مبارک را از کجاوه بیرون آورده و پس از ذکر سلسله سند تا جبرائیل و خداوند متعال، فرمودند:
«کلمة لا اله الاّ اللّه حصنی فمن دخل حصنی اَمِنَ من عذابی؛ کلمه لا اله الا الله حصن من است و هر کس در آن وارد شود از عذاب من ایمن است.»
و بعد اضافه فرمودند: «بشرطها و انا من شروطها[9]» (به شرطی
شروطی و من از شروط آن هستم.)
این حدیث شریف صریحاً گویای این واقعیت است که ولایت اهل بیت (علیه السلام) از شروط
توحید و ادامه آن است و امری در عرض توحید نیست.
البته این حقیقت به تصریح در احادیث دیگری نیز نقل شده است، از جمله ابوحمزه ثمالی
از حضرت امام محمد باقر علیه السلام نقل میکند:
ابوحمزه از حضرت امام باقر علیه السلام نقل میکند:
«خدا را عبادت و بندگى نمىکند، مگر
آن کس که خدا را بشناسد.
اما آن کس که خدا را نمىشناسد، او را این گونه (مانند عامه از مردمِ (اهل سنت) گمراهانه
میپرستد.
عرض کردم که: فداى تو شوم، پس شناخت خدا چه چیز است؟
حضرت فرمود: «تصدیق کردن خداى عزّوجلّ [که همان توحید معروف است]
و تصدیق رسول او در آنچه آن جناب فرموده و آن حضرت آورده، [که همان نبوت معروف است]
و موالات و دوستى با على، و اقتداى به آن حضرت در اعتقاد و گفتار و کردار، و به ائمه
هدى علیهم السلام، [که همان تولی و امامت معروف است]
و برائت و بیزارى به سوى خداى عزّوجلّ از دشمنان ایشان.[که همان تبریست.]
و خداى عزّوجلّ اینچنین شناخته مىشود»[10].
بنابر این احادیث شریف، توحید منحصر در أشهد أن لا اله الا الله نمیشود و علاوه
بر أشهد أنا محمد رسول الله به أشهد أن علی ولی الله نیز نیاز دارد، چرا که با حذف
نبوت و امامت در صفات خدا که همانا حکیم بودن و هادی بودن خداست خدشه وارد میشود
و اقرار به نبوت و امامت جزئی از توحید محسوب میشود!
و اگر کسی قائل به وجود رسول و امامِ منصوب از طرف خدا نباشد در حقیقت قائل در
حقیقت به ربوبیت و هدایت و حکمت خداوند خدشه وارد میکند، چرا که اسم رب و هادی در
این عالم باید مصداق عینی پیدا کنند و ظهور یابند و ظهورش هم به وجود رسول و امام است
و کسی که قائل به وجود رسول و امام نیست قائل به خدایی است که از هدایت و ربوبیت متقنِ
بندگانش دریغ ورزیده و آنان را به حال خود رها کرده که این امر نیز خلاف حکمت است!
از آنجا که بالاترین میثاق ولایت الهیه از انوار معصومین (علیه
السلام) گرفته شده است و آنها نیز بالاترین میثاقها را در ظرف وجودی خود پذیرفتهاند،
لذا اعظم ابتلائات عالم که نتیجه همان میثاق ولایت الهیه است در این دنیا برای اقامه
کلمه توحید متوجه ایشان گردیده.
به عنوان نمونه، حضرت امام محمد باقر علیه السلام در فرازی از زیارت عاشورا به این
حقیقت اشاره مینمایند:
«مُصِیبَه مَا أَعْظَمَهَا وَ أَعْظَمَ رَزِیَّتَهَا فِی الْإِسْلَامِ وَ فِی جَمِیعِ
السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْض»
مصیبت عاشورا مصیبتی است که در اسلام و در آسمان و زمین بزرگتر از آن وجود ندارد.
و در مقابل چنین مصیبتی که در عظمت بیهمتاست در حدیثی که از حضرت امام جعفر صادق
علیه السلام نقل شده است، ایشان در مقام مقایسه بین مصیبت کربلا و مصیبت فاطمه کبری
(سلام الله علیها)، دوّمین را مصیبتبارتر تلقّی کرده فرمودند:
و هیچ روزی مثل روز مصیبت ما در کربلا نیست.
گرچه روز سقیفه و آتشزدن درب خانه امیرمؤمنان (علیه السّلام) و حسن و حسین و فاطمه
و زینب و امّ کلثوم و فضّه و قتل محسن (علیهم السّلام)، در اثر لگدی که [به مادر ما]
زدند، بزرگتر و ناگوارتر، و تلختر است.
چرا که آن روز، اصل روز عذاب است[11].
و البته ظرف حقیقی پذیرش همه این ابتلائات عظیم قلب نبی
مکرم صلی الله علیه و آله است، چنانچه تمام این مصیبتها ابتدا بر ایشان عرضه شده
است، به عنوان نمونه در رسول الله در واپسین روزهای حیات خود برخی از مصیبتهای
عظیمی را که پس از رحلت توسط امتشان به اهل بیت علیهم السلام تحمیل میشود را بیان
میدارند که مصیبت غصب خلافت و شکستن حرمت حضرت فاطمه سلام الله علیها و فاجعه
عاشورا برخی از آنها بوده است[12].
و بر همین اساس نیز از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده است که فرمود:
هیچ پیامبری آنچنان که من آزار دیدم و اذیت شدم، آزار و اذیت نشد[13].
3 ـ حقیقت رشد و هدایت و غی و گمراهی چیست؟
اگر سخن از اخذ میثاق و گردن نهادن به ولایت خداوند و اولیاء او به میان آمد به معنای حاکمیت جبر بر پذیرش دین نیست، اصولاً خداوند متعال در پذیرش دین اکراهی قرار نداده است و بنا نیست ما تکویناً مجبور به گردن نهادن به ولایت او و اولیائش شویم.
«لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ
الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ[14] در قبول
دین، اکراهی نیست. (زیرا) راه هدایت و رشد از راه گمراهی، کاملاً روشن و مشخص شده است.»
لذا در آنجا که دینداری به اراده و اختیار ما بازگشت دارد هیچ اکراهی در میان نیست.
از یک سو «رشد» و هدایت و «غی» و گمراهی از یکدیگر تمیز داده شده است و از دیگر سو
به انسان قوه اختیار و آگاهی عطا شده است. (و این اختیار لازمه نظام ثواب و عقاب است)
پذیرش از روی آگاهی و اختیار دین و ولایت الهی همان رشد است و ولایت طاغوت چیزی جز
«غی» نیست[15].
«فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن باللّه فقد استمسک بالعروة الوثقی» یعنی کسی که به طاغوت کفر بورزد و به خداوند متعال ایمان بیاورد پس به تحقیق به رشته محکمی دست یازیده است که «لا انفصام لها» گسستی در آن نیست و این رشته او را تا قرب حق به پیش میبرد.
با این وصف حقیقت رشد چیزی جز پذیرش تام ولایت خداوند و اعراض تام از ولایت طاغوت نیست.
محصول ولایت طاغوت، «غی» و «ضلالت» است و محصول ولایت الهیه که مجسم شده در ولایت خلفاء الهی است[16] رشد و ایمان است.
طبعاً نتیجه ولایت الهیه «یخرجهم من الظلماة الی النور» خروج از ظلمات کفر و شرک و نفاق به سوی نور ایمان و توحید و نتیجه ولایت طاغوت «یخرجهم من النور الی الظلماة» خروج از نور ایمان و توحید به سمت ظلمت کفر و شرک و نفاق است.
4 ـ حقیقت ایمان و کفر چیست؟ و وجه
مشترک شیطان و تمام مستکبرین مترود از درگاه خداوند چیست؟
چرا ابلیس با شش هزار سال عبادت از زمره کافرین شد؟
عدم خشوع در برابر حجت خدا و پذیرش ولایت او در عین آگاهی کامل به این مطلب که این
امر خواست و دستور خداوند است، وجه مشترک شیطان و تمام مستکبرین مترود از درگاه خداوند
است.
مگر غیر از این است که معنای ایمان در مکتب اهل بیت (علیه السلام) همان ایمان به ولایت
الهیه است.
در روایاتی که شیعه و سنی ذیل آیه شریفه «فقد استمسک بالعروة الوثقی» ذکر کردهاند،
«عروة وثقی» همان «ایمان باللّه» و «کفر به طاغوت» معنا شده است.
در بعضی از روایات نیز چنین آمده است:
«من اراد ان یستمسک بالعروة الوثقی فلیوال علیا[17]» (هر
کس می خواهد به عروة الوثقی مستمک شود پس باید به ولایت علی بن ابی طالب علیهما
السلام اقرار کند.)
یا در حدیث دیگری آمده از امام رضا علیه السلام نقل شده است:
مقصود از عروة الوثقی در این آیه شریفه یعنی ولایت و [ولایت] ریسمانی است که قطع نمیشود
و مراد [از آن] امیرالمؤمنین (علیه السلام) و امامان (علیهم السلام) پس از او هستند[18].
در حقیقت این دو حدیث و احادیث مشابه، دلالت بر این امر دارد
که پذیرش ولایت وجود مقدس مولی الموحدین علی (علیه السلام) و امامان معصوم علیهم
السلام از نسل ایشان در تمامی شئونِ حیات، همان حقیقت دین است چرا که:
حقیقت دین آن چیزی است که ما با پذیرش و عمل به فرامین آن (قلباً و عملاً)، به مقام
توحید و عبودیت و لقای پروردگار می رسیم و اولیای خداوند (چهارده معصوم) دین مجسمند
که با قول و عمل خود مبین حق از باطلند و ما با قبول ولایت و سرپرستی و اوامر و نواحی
ایشان به مقام توحید میرسیم[19] و موحد
واقعی کسی است که نسبت به ولایت خداوند و اولیایش تولی قلبی و عملیِ تام داشته باشد
و البته لازمه این امر نیز تبرّی قلبی و عملیِ تام از ولایت اعداء و طواغیت است[20].
به همین دلیل است که حتی اگر شخصی به نور اسلام منور شده باشد اما حقانیت
امیرالمؤمنین را به رغم آگاهی نپذیرد و انکار کند، بر طبق همین آیه 257 از سوره
بقره از نور اسلام خارج و به ظلمات گمراهی و بیایمانی و کفر وارد میشود، چنانچه
در حدیثی بسیار تأمل برانگیز، حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در پاسخ به پرسش
ابن ابییعفور به این حقیقت اشاره میفرمایند:
إبنأبییعفور گوید: از امام (علیه السلام) سؤال کردم:
«مگر منظور خداوند درآنجا که میفرماید: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا، کافران نیست»؟
امام (علیه السلام) فرمود: «کافر در زمانی که کفر میورزد چه نوری دارد که خداوند آنها
را از نور خارج کند و به تاریکیها ببرد؟!
مقصود آیه شریفه این است که آنها در نور اسلام بودند و بعد از اینکه دنبال پیشوای
ستمکاری که از طرف خداوند معیّن نشده رفتند، [خدا] آنها را از نور اسلام بیرون کرده
و به ظلمات کفر میکشاند»[21].
چنانچه قبلاً بیان شد زمانی که خداوند متعال میخواهد ولایت خود را بر عالم جریان دهد و از عالم انسانی امتحان بگیرد، ولایت خود را در وجود خلفاء به حق خویش جاری میکند و حقیقت ایمان و کفر با امتحان از امر ولایتِ انبیا و ائمه که اولیاء الله هستند مشخص میشود[22].
[1] حرم [الله] الشِّرْکَ إخْلاصا لَهُ بِالرُّبُوبِیَّةِ. (فرازی از خطبه فدکیه حضرت؛ من لا یحضره الفقیه (شیخ صدوق): ج3، ص567)) و خداوند سبحان شرک را (در امور مختلف)
[2] سوره اعراف – آیه 172
[3] عَنْ أَبِیعَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) بِأَیِّ شَیْءٍ سَبَقْتَ وُلْدَ آدَمَ (علیه السلام) قَالَ إِنَّنِی أَوَّلُ مَنْ أَقَرَّ بِرَبِّی إِنَّ اللَّهَ أَخَذَ مِیثَاقَ النَّبِیِّینَ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی فَکُنْتُ أَوَّلَ مَنْ أَجَابَ. (الکافی (ثقة الاسلام کلینی): ج1، ص441)
[4] «وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ یَشَاءَ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ» (سوره انسان – آیه 30)
[5] قُلُوبُنَا أَوْعِیَةٌ لِمَشِیئَهًْ اللَّهِ فَإِذَا شَاءَ اللَّهُ شَیْئاً شِئْنَا وَ اللَّهُ یَقُولُ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ. (الغیبة (شیخ طوسی): ص۲۴۷)
[6] إِنَّ الْإِمَامَ وَکْرٌ لِإِرَادَِهًْ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَا یَشَاءُ إِلَّا مَنْ یَشَاءُ اللَّهُ. (بحارالانوار: ج۲۵، ص ۳۸۵)
[7] سوره اعراف – آیه 172
[8] فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَنْ یَخْلُقَ الْخَلْقَ نَثَرَهُمْ بَیْنَ یَدَیْهِ فَقَالَ لَهُمْ مَنْ رَبُّکُمْ فَکَانَ أَوَّلُ مَنْ نَطَقَ رَسُولَ اللَّهِ وَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّهًَْ (علیه السلام) فَقَالُوا أَنْتَ رَبُّنَا فَحَمَّلَهُمُ الْعِلْمَ وَ الدِّینَ ثُمَّ قَالَ لِلْمَلَائِکَهًِْ هَؤُلَاءِ حَمَلَهًُْ عِلْمِی وَ دِینِی وَ أُمَنَائِی فِی خَلْقِی وَ هُمُ الْمَسْئُولُونَ ثُمَّ قِیلَ لِبَنِی آدَمَ أَقِرُّوا لِلَّهِ بِالرُّبُوبِیَّهًِْ وَ لِهَؤُلَاءِ النَّفَرِ بِالطَّاعَهًِْ فَقَالُوا رَبَّنَا أَقْرَرْنَا فَقَالَ لِلْمَلَائِکَهًِْ اشْهَدُوا فَقَالَتِ الْمَلَائِکَهًُْ شَهِدْنَا عَلَی أَنْ لَا یَقُولُوا إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ أَوْ یَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا ذُرِّیَّهًًْ مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ یَا داود (علیه السلام) وَلَایَتُنَا مُؤَکَّدَهًٌْ عَلَیْهِمْ فِی الْمِیثَاقِ. (الکافی: ج1، ص132)
[9] التوحید (شیخ صدوق): ج1، ص25
[10] قَالَ لِی أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام إِنَّمَا یَعْبُدُ اللَّهَ مَنْ یَعْرِفُ اللَّهَ فَأَمَّا مَنْ لَا یَعْرِفُ اللَّهَ فَإِنَّمَا یَعْبُدُهُ هَکَذَا ضَلَالًا قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ فَمَا مَعْرِفَةُ اللَّهِ قَالَ تَصْدِیقُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ تَصْدِیقُ رَسُولِهِ صلوات الله علیه و آله وَ مُوَالاةُ عَلِیٍّ علیه السلام وَ الِائْتِمَامُ بِهِ وَ بِأَئِمَّةِ الْهُدَى علیهم السلام وَ الْبَرَاءَةُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ عَدُوِّهِمْ هَکَذَا یُعْرَفُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ. (الکافی (ثقة الاسلام کلینی): ج1، ص 180)
[11] وَ لاکَیَوم مِحنَتِنا بِکَربلاءِ و إن کَانَ یَومَ السَّقِیفَة، و إحراقِ النّارِ عَلی بَابِ أمِیرِالمُؤمِنین و الحَسَن و الحُسَین و فَاطِمة و زینَب و أمّ کُلثُوم و فِضّة و قتلَ مُحسن بِالرَّفسَةِ أعظَمُ و أدهَی و أمَرّ لأنّه أصلَ یَومِ العَذابِ. (الهدایة الکبری (حسین بن حمدان خصیبی): ص ٤١٧)
[12] به عنوان نمونه، رسول خدا
صلی الله علیه و آله در واپسین لحظات زندگی خود خطاب به امیرالمؤمنین علیه السلام
چنین بیان میدارند:
یا علی تفی بما فیها من موالاة من والى الله ورسوله والبراءة
والعداوة لمن عادى الله ورسوله والبراءة منهم على الصبر منک [و] على کظم الغیظ وعلى
ذهاب حقک وغصب خمسک و انتهاک حرمتک؟ فقال: نعم یا رسول الله فقال أمیر المؤمنین علیه
السلام: والذی فلق الحبة وبرأ النسمة لقد سمعت جبرئیل علیه السلام یقول للنبی: یا محمد
عرفه أنه ینتهک الحرمة وهی حرمة الله وحرمة رسول الله صلى الله علیه وآله وعلى أن تخضب
لحیته من رأسه بدم عبیط قال أمیر المؤمنین علیه السلام: فصعقت حین فهمت الکلمة من الأمین
جبرئیل حتى سقطت على وجهی وقلت: نعم قبلت ورضیت وإن انتهکت الحرمة وعطلت السنن ومزق
الکتاب وهدمت الکعبة وخضبت لحیتی من رأسی بدم عبیط صابرا محتسبا أبدا حتى أقدم علیک.
(الکافی (ثقة الاسلام کلینی): ج1، ص282)
یا علی به آنچه در این وصیت است وفا کن از دوستی با دوستان خدا و دشمنی با دشمنان خدا
و رسول خدا و دوری گزیدن از آنان با صبر و پایداری و فرو نشاندن خشم خود دربرابر پایمال
شدن حقّت و غصبِ خُمست و هتک حرمتت! حضرت امیر علیه السلام در جواب فرمودند: بله
یا رسول الله قبول میکنم و وفا میکنم به این پیمان و حضرت امیر در ادامه میفرماید:
همانا شنیدم که جبرئیل امین به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله میگفت: ای محمّد!
به علی بیان کن که حُرمت او، هتک خواهد شد در حالی که حرمت وی، حرمت خدا و رسول خدا
است و اینکه محاسنش به خون تازه سرش خضاب میشود.
امام علیه السلام در ادامه میفرماید: وقتی این سخن را از جبرئیل امین شنیدم و
مقصود او را از هتک شدن حرمتم در حضورم شنیدم و متوجه شدم [اشاره به هتک حرم
حضرصدیقه کبرا، فاطمه زهرا سلام الله علیها]، فریادی زدم و به صورت افتادم.
[بعد به هوش آمدم] و گفتم:
آری، قبول کردم و راضی هستم، اگر چه هتک حرمتم شود وسنّتها، تعطیل گردد وکتاب خدا، پاره پاره شود و کعبه، ویران گردد و محاسنم از خون تازه سرم، خضاب شود؛ برای خدا صبر خواهم نمود تا بر شما وارد شوم.
[13] مَا أُوذِیَ نَبِیٌّ مِثْلَ مَا أُوذِیتُ. (کشف الغمة (علی بن عیسی اربلی): ج2، ص537)
[14] سوره بقره – آیه 256
[15] امام رضا علیه السلام: قَوْلُهُ لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ أَیْ لَا یَکْرَهُ أَحَدٌ عَلَی دِینِهِ إِلَّا بَعْدَ أَنْ تَبَیَّنَ لَهُ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ. (تفسیر قمی: ج1، ص84)
این سخن خداوند لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ بدان معنی است که خداوند، احدی را در انتخاب دینش، مجبور نمیکند مگر بعد از آنکه راه و بیراهه را برایش مشخّص کرده باشد و این در حالی است که خداوند، راه و بیراهه را مشخّص کرده است.
[16] امام رضا علیه السلام: وْلُهُ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی یَعْنِی الْوَلَایَهَ لَا انْفِصامَ لَها أَیْ حَبْلٌ لَا انْقِطَاعَ لَهُ یعنی أمیر المؤمنین و الأئمهْ بعده. (تفسیر قمی: ج1، ص84) این سخن خدا: فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی یعنی ولایت. [ولایت] ریسمانی است که قطع نمیشود و مراد [از آن] امیرالمؤمنین (علیه السلام) و امامان (علیهم السلام) پس از او هستند.
[17] عیون أخبار الرضا (شیخ صدوق): ج 1، ص 227
[18] وْلُهُ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی یَعْنِی الْوَلَایَهَ لَا انْفِصامَ لَها أَیْ حَبْلٌ لَا انْقِطَاعَ لَهُ یعنی أمیر المؤمنین و الأئمهْ بعده. (تفسیر قمی: ج1، ص84)
[19] حضرت امام جعفر صادق علیه السلام: فَالنُّورُ هُمْ آلُ مُحَمَّدٍ وَ الظُّلُمَاتُ عَدُوُّهُمْ. (تفسیر عیاشی: ج1، ص138) نُورِ، آل محمّد (صلی الله علیه و آله) است و ظُلُماتِ، دشمنان ایشان میباشد.
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام: أَ لَا تَسْمَعُ لِقَوْلِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ اللهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ یَعْنِی مِنْ ظُلُمَاتِ الذُّنُوبِ إِلَی نُورِ التَّوْبَهْ وَ الْمَغْفِرَهْ لِوَلَایَتِهِمْ کُلَّ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللَّهِ. (الکافی (ثقة الاسلام کلینی): ج1، ص375) یعنی آنها را از تاریکیهای گناه بیرون میآورد و به نور و توبه و مغفرت موفّق میدارد زیرا آنها به امام عادلی که از طرف خداوند معیّن شده اعتقاد پیدا کردهاند.
حضرت امام رضا علیه السلام: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ هُمُ الظَّالِمُونَ آلَ مُحَمَّدٍ (أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ وَ هُمُ الَّذِینَ تَبِعُوا مَنْ غَصَبَهُمْ. (تفسیر قمی: ج1، ص84)
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان کسانی هستند که به خاندان محمّد (صلی الله علیه و آله) ظلم کردند و أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ شامل کسانی میشود که از غاصبان حقّ ائمّه (علیهم السلام) پیروی کردند.
[20] حضرت امام جعفر صادق علیه السلام: فِی قَوْلِهِ ما جَعَلَ اللهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ فَیُحِبَّ بِهَذَا وَ یُبْغِضَ بِهَذَا فَأَمَّا مَحَبَّتُنَا (مُحِبُّنَا) فَیُخْلِصُ الْحُبَّ لَنَا کَمَا یَخْلُصُ الذَّهَبُ بِالنَّارِ لَا کَدَرَ فِیهِ مَنْ أَرَادَ أَنْ یَعْلَمَ حُبَّنَا فَلْیَمْتَحِنْ قَلْبَهُ فَإِنْ شَارَکَهُ فِی حُبِّنَا حُبَّ عَدُوِّنَا فَلَیْسَ مِنَّا وَ لَسْنَا مِنْهُ وَ اللَّهُ عَدُوُّهُمْ وَ جَبْرَئِیلُ وَ مِیکَائِیلُ وَ اللَّهُ عَدُوٌّ لِلْکَافِرِینَ. (تفسیر قمی: ج2، ص171) در روایت ابوالجارود آمده است: امام باقر علیه السلام پیرامون تفسیر آیه: ما جَعَلَ اللهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ فرموده است: «خداوند عزّوجلّ در درون هیچکس، دو قلب را قرار نداده که با یکی، کسی را دوست بدارد و با دیگری با او دشمنی ورزد. دوستدار ما چنانکه زر با آتش خالص میگردد و هیچگونه تیرگی و ناخالصی در آن نمیماند، در دوستی با ما اخلاص میورزد. پس هرکسی بخواهد بداند که از جمله دوستداران ما هست یا نه، باید قلب خود را بیازماید؛ اگر در دوستی و محبّت به ما، دشمن ما را نیز سهیم کند، او از ما نیست و ما نیز از او نیستیم. خداوند، جبرئیل و میکائیل دشمن او هستند و خداوند، دشمن کافران است.
[21] عَن إبْن أبی یَعْفُور قَالَ قُلْتُ أَ لَیْسَ اللَّهُ عَنَی بِهَا الْکُفَّارَ حِینَ قَالَ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا قَالَ فَقَالَ وَ أَیُّ نُورٍ لِلْکَافِرِ وَ هُوَ کَافِرٌ فَأُخْرِجَ مِنْهُ إِلَی الظُّلُمَاتِ إِنَّمَا عَنَی اللَّهُ بِهَذَا أَنَّهُمْ کَانُوا عَلَی نُورِ الْإِسْلَامِ فَلَمَّا أَنْ تَوَلَّوْا کُلَّ إِمَامٍ جَائِرٍ لَیْسَ مِنَ اللَّهِ خَرَجُوا بِوَلَایَتِهِمْ إِیَّاهُمْ مِنْ نُورِ الْإِسْلَامِ إِلَی ظُلُمَاتِ الْکُفْرِ. (تفسیر عیاشی: ج۱، ص۱۳۸)
[22] حضرت امام سجاد علیه السلام به نقل از پدرشان حضرت امام حسین علیه السلام: قَال لَمَّا نَزَلَتْ الم* أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ قَالَ قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) مَا هَذِهِ الْفِتْنَهًُْ قَالَ یَا عَلِیُّ (علیه السلام) إِنَّکَ مُبْتَلًی بِکَ وَ إِنَّکَ مُخَاصَمٌ فَأَعِدَّ لِلْخُصُومَهًِْ. (بحار الأنوار: ج۲۴، ص۲۲۸) پدرم امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: هنگامیکه آیه: الم* أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَکُوا أَن یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ نازل شد، به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) عرض کردم: «این فتنه چیست»؟ فرمود: «ای علی! تو وسیله آزمایش امّت هستی و با تو درباره حقت منازعه و خصومت خواهند کرد، پس آماده منازعه و خصومت باش».
قیامی بر پایه شور یا شعور ؟
چرا امام در هر فرصتی می خواهد به بهانه ای اصحابش را مرخص کند ؟
دائما می گوید آگاه باشید که اینجا آب و نانی نیست، قضیه خطر دارد حتی در شب عاشورا که به آنها می گوید : من اصحابی بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم از همه ی شما تشکر می کنم اینها جز با من یا کسی از شما کاری ندارند از تاریکی شب استفاده کنید و جان خود را نجات دهید .
اما چرا ؟
رهبری که می خواهد از نارضایتی مردم استفاده کند که چنین نمی گوید بلکه همواره از تکلیف شرعی دم می زند البته تکلیف شرعی هم بود و امام حسین نیز از گفتن آن غفلت نکرد ولی می خواست که آن تکلیف شرعی را در نهایت آزادی و آگاهی انجام دهند خواست به آنها بگوید اگر میخواهید بگریزید دشمن شما را محصور نکرده پس از جانب دشمن اجبار ندارید و اگر فکر می کنید که مسئله ی بیعت برای شما تعهد و اجباری به وجود آورده بیعت را هم برداشتیم یعنی فقط انتخاب و آزادی.
این است که به شهدای کربلا ارزش می دهد، اگر اجباری در کار بود آن گونه شهادت ارزش نداشت تنها یک سیاستمدار الهی این گونه عمل می کند، امام فرمودند: نه دریا پشت سرت است و نه دشمن رو به رویت نه دوست تو را اجبار کرده و نه دشمن هر کدام را می خواهی انتخاب کن در نهایت آزادی پس باید بدانیم که انقلاب امام حسین کاملا آگاهانه است هم از ناحیه ی خودش و هم ازناحیه ی اهل بیت و یارانش و شوری است آمیخته با شعور و ای بسا که مبنای آن شور هم شعور است.
عوامل مختلفی در شکل گیری نهضت امام حسین تاثیر داشته است که در ذیل به بعضی از آنها اشاره می کنیم :
عامل تقاضای بیعت با باطل و کفر محض:
معاویه قبل از مرگش به مدینه می آید و میخواهد از امام برای جانشینی یزید بیعت بگیرد و موفق نمی شود پس از مرگ معاویه، یزید هم می خواهد بیعت بگیرد ولی او هم موفق نمی شود و امام حاضر به بیعت نمی شود زیرا دراینجا بیعت کردن نه تنها به معنی تائید حاکمیت شخصیت یزید است که حتی ظواهر دین را هم رعایت نمیکند و یک فاسقی است که علناً حرام خدا را انجام میدهد و خود را هم امیرالمؤمنین خطاب می کند بلکه به عنوان تایید کردن رسمی است که اولین بار توسط معاویه باب شده یعنی تبدیل خلافت اسلامی به سلطنت استبدادی و موروثی و اینجاست که اباعبدالله به عنوان پیشوا و رهبر حقیقی دین و جانشین راستین رسول خدا نمی توانستند با رسمیت دادن به این امور چنین قدم مؤثری را برای نابودی دین خدا بردارند و تکلیفی جز امتناع از بیعت نداشتند و خدا نیز از ایشان همین را میخواست.
از آنجا که بیعت امام با فسق و کفر محض غیر ممکن بود و قدرت مستبد ومخالفت ناپذیر وقت نیز با تمام وجودش خواستار بیعت یا سر ایشان بود و به هیچ چیز دیگری قانع نبود و از این رو کشته شدن امام قطعی و حتمی بود.
در این شرایط امام هم نظر به رعایت مصلحت اسلام و در راه اصلاح امت جدشان و احیای دین خدا بی هیچ واهمه ای شهادت را بر زندگی، آگاهانه ترجیه دادند و این معنای جمله ی معروف امام است که خدا میخواهد مرا کشته ببیند.
شهادت ایشان با آن وضع دلخراش، مظلومیت و حقانیت اهل بیت را مسجل ساخت و چهره واقعی دستگاه نفاق پیشه ی اموی را برای عموم مردم آشکار کرد.
البته منظور از این که میگوییم مقصد امام علیه السلام از قیام خود شهادت بود و خدا شهادت او را خواسته بود، به هیچ وجه این نیست که خدا از ایشان خواسته بود تا از بیعت با یزید خود داری نماید و بعد دست روی دست بگذارد و خود را در معرض شهادت قرار دهد و بعد اسم قیام و خروج برای اصلاح امت جدشان را روی این حرکت بگذارند، لذا روش امام در قیام در شرایط و مراحل مختلف متفاوت است.
در آغاز کار که تحت فشار حاکم مدینه قرار گرفت، شبانه از مدینه راهی مکه که حرم امن الهی بود حرکت کرد و چند ماهی را در مکه به حال پناهندگی گذراند.
از سویی با توجه به مراقبت شدید، توسط مأمورین حکومتی و آگاهی از قصد آنها در ترور ایشان در بیت الله الحرام برای حفظ حرمت خانه ی خدا و اینکه خونشان با ترور پایمال و بی اثر نشود در اثر شایع کردن این حرف که ترور امام در پی یک خصومت شخصی بوده .
عامل دعوت مردم کوفه
از سوی دیگر با توجه به سیل نامه ها (حدود هجده هزار نامه) و درخواست ها به سوی آن حضرت که از کوفه سرازیر شده بود با اینکه امام بهتر از هر کس از سابقه ی بی وفایی و پیمان شکنی کوفیان مطلع بودند اما از آنجا که کوفیان در نامه هایشان با سوگندهای بسیار بر نصرت امام تا پای جان تأکیدکرده بودند لذا حجت ظاهری را بر ایشان تمام کرده بودند، و قطعا اگر امام حسین ( علیه السلام) به مردم کوفه اعتنا نمی کردبسیاری امروز می گفتند چرا امام حسین به این دعوت همه جانبه ی کوفیان جواب مثبت نداد؟
امام در پی دریافت آخرین نامه که درخواست صریح عده ی کثیری از بزرگان کوفه در آن بود پیشاپیش مسلم بن عقیل را به عنوان نماینده ی خود به کوفه فرستادند و پس از چندی هم نامه ی مسلم هم مبنی بر مصاعد بودن اوضاع نسبت به قیام امام به دستشان رسید.
لذا رهسپار آن دیار شد تا برای ایجاد حکومت حقه الهی و قیام علیه حکومت حاکم فاسق و جائر و احیای دین خدا اقدام نماید.
عامل امر بهمعروف و نهی از منکر :
عامل سوم عامل امر به معروف و نهی از منکر و اصلاح امت اسلام است که همان روز اول که امام حسین از مدینه حرکت کرد با این شعار حرکت کرد، مساله این نبود که چون از من بیعت می خواهند و من نمی پذیرم و قیام می کنم، بلکه این بود که اگر بیعت هم نخواهند من به حکم وظیفه ی امر به معروف و نهی از منکر مقابل دستگاه سراسر فسادی که کمر بسته تا تمام واجبات الهی را از معروفیت بیاندازد و تمام محرمات الهی را هم از منکر بودن قیام می کنم ( هنوز دعوت مردم کوفه به امام نرسیده بود و به دعوت مردم کوفه مربوط نیست) بلکه مساله این بود که امام به حکم وظیفه ی دینی خود و به حکم مسئولیت شرعی و الهی خود قیام را بر خود و عموم مسلمین واجب میدانستند.
در میان راه هم وقتی به امام خبر می دهند که مسلم وهانی کشته شده اند و کوفه سقوط کرده امام تا این جمله را شنید اشک از چشمانش جاری شد و سپس آیه ی 23 سوره احزای را تلاوت فرمود :« بعضی ازمومنین به پیمانی که با خدای خویش بستند وفا کردند، آنهایی که وفا کننده به پیمان خویش هستند بعضی عهدخود را به آخر بردند ( رفتند و شهید شدند) و برخی در انتظارند و عهد خود را به هیچ وجه تغییر نمیدهند» یعنی مافقط برای کوفه نیامدیم کوفه سقوط کرد که کرد ما وظیفه ی سنگین تری داریم.
سپس روش قیام و جنگ تهاجمی را به قیام دفاعی تبدیل فرموده و شروع به تصفیه و خالص سازی جبهه ی یاران خود میکنند تا با خالص ترین یاران، خالص ترین قیام را در راه خدا به انجام برساند تا به برکت این خلوص، بالاترین اثر گذاری را در احیا دین خدا در طول تاریخ داشته باشد.
در عامل اول امام حسین مدافع است. می گویند بیعت کن می گوید نمی کنم از خودش دفاع میکند
در عامل دوم امام متعاون است، او را به همکاری دعوت کرده اند، جواب مثبت می دهد،
در عامل سوم امام حسین مهاجم است در اینجا او به حکومت فاسد و جائر وغاصب وقت که حتی به رعایت ظواهر دین هم متعهد نیست هجوم آورده به همین خاطر امام حسین یک مرد انقلابی است و می خواهد انقلاب کند.
بعضی ها مرتکب این اشتباه می شوندکه مهم ترین عامل در قیام امام حسین عامل دعوت مردم کوفه است اتفاقاً این عامل کوچکترین عامل است چرا که اگر امام فقط به خاطر دعوت مردم کوفه دست به این کار زده بود در میان راه که پیمان شکنی مردم کوفه برایشان مسجل شده بود باید منصرف می شدند و بر می گشتند. از اینجا معلوم می شود که عامل امر به معروف ونهی از منکر و احیای دین خدا مهمترین عامل بوده.
سخنان امام حسین علیه السلام:
بیگمان من از روی خودخواهی و سرمستی ویا برای فساد و ستمگری قیام نکردم، بلکه قیام من برای اصلاح در امت جدم میباشد، میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و به سیره و روش جدم و پدرم علی بن ابی طالب عمل کنم.
ای مردم! پیامبر خدا فرموده است: کسی که زمامدار ستمگر را ببیند که حرام خدا را حلال میسازد و عهدش را میشکند و با سنت پیامبر خدا مخالفت میورزد و در میان بندگان خدا بر اساس گناه و تجاوز عمل میکند، ولی در مقابل او با عمل یا گفتار، اظهار مخالفت ننماید، بر خداوند است که او را با همان ظالم در جهنم اندازد.
بدانید اینان ، به پیروی شیطان چسبیده، اطاعت خدای رحمان را ترک گفته اند، تباهی ها را آشکار ساخته، حدود خداوند را تعطیل کرده اند، بیت المال را در انحصار خود درآورده، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام ساخته اند و من از هرکس دیگر سزاوار ترم که در براینان شوریده و در برابرشان بیاستم.
اینجا امام به مسئله ی بیعت خواستن هم اشاره نمیکنند بلکه صراحتاً نشان میدهند که فارغ از بحث قیام، من خود را موظف میدانم که با دلایلی که ذکر شد در برابر این دستگاه سراسر کفر که بر جامعه و حکومت اسلامی مسلط شده قیام کنم.
تا امام زمان در قلب ما ظهور نکرده اند، برای ظهورشان نمی توانیم گامهای چندان مؤثری برداریم.
ایمان!
امام زمان را مؤمنین می توانند یاری کنند.
اما ایمان چیست و آثارش چیست از کجا بفهمیم ایمان داریم یا نداریم؟
جایگاه ایمان در قلب انسان است، زمانی که انسانی به چیزی ایمان بیاورد، آن چیز به باور تبدیل شده و جایگاهش قلب است و نه عقل!
به طور مثال همه میدانیم که مرده کاری با آدم ندارد اما چند نفر حاضرند که شب در یک خانه تک وتنها بایک جسد بخوابد؟
بله تنها مرده شور چون علاوه بر اینکه میداند، باورهم دارد. یا مثالی ملموس تر، همه ما میدانیم که ورزش چقدر برای سلامت جسم و جان مفید است امام چند نفر از ما ورزش میکند؟
بنابر این انسان ها بیشتر بر اساس باورهای قلبی خود عمل میکنند تا دانسته های عقلی و اینکه اصطلاحاً میگن فلان اخلاق پسندیده باید ملکه شود در انسان یعنی باید به باور قلبی تبدیل شود.
قلب انسان در مواجه شدن با هر چیز اساساً دو خروجی از خود بروز می دهد، یا چیزی از جنس محبت ، عشق و علاقه و یا چیزی از جنس نفرت، بیزاری و اشمئزاز. البته شدت و ضعف به وجود آمدن و تجلی این امور در قلب، نسبت به هر چیزی که قلب با آن مواجه می شود متفاوت است.
عمل صالح و تقوا، به تنهایی ملاکی حقیقی برای اثبات وجود ایمان در انسان نیست، به گواه قرآن!
اما گواهان
وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا یُظْلَمُونَ نَقیراً (124)
مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (97)
وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْیَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ کانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُوراً (19)
وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا یَخافُ ظُلْماً وَ لا هَضْماً (112)
فَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا کُفْرانَ لِسَعْیِهِ وَ إِنَّا لَهُ کاتِبُونَ (94)
و آیاتی از این دست بسیار است
باید توجه داشت که این و هو مؤمن که مرتباً تکرار می شود چیست؟
بعلاوه در خود قرآن و طول تاریخ، متقیان بسیاری داشتیم که از آنجا که ریشه ی تقوایشان حب فی الله نبوده و و حب النفس بوده دچار سوء عاقبت شده اند که معروف ترین این افراد متقی در بین انسانهایی که در قرآن ذکر شده بلعم باعورایی است که با اینکه به واسطه تقوا داشتن، اسم اعظم را هم می دانست اما چون ریشه ی این تقوا، حب فی الله نبود کارش به نفرین کردن حضرت موسی کشید و کافر از دنیا رفت و بعد از این نمونه ی انسانی ، شیطان لعنت الله علیه هم بعد از آنهمه تقوا پیشگی، همه میدانید که چه بلایی به سرش آمد به واسطه ی کرنش نکردن آگاهانه در برابر برگیزیده ی خدا از درگاه خداوند مترود شد و همه از تقوای اهل خوارج هم بسیار شنیده اید.
پس تقوایی که ریشه اش حب خدا و حب دوستان و محبوبین خدا نباشد ما را به سر منزل مقصود نمی رساند!!!!!!!!!!!!!!
اما هر کسی که ادعای حب داشت و تقوا نداشت ، حبش در حد بسیار ضعیف است .
ببینید همه ی ما در این دنیا مسافریم
هر مسافر برای مسافرت به دو چیز نیاز دارد
یکی توشه ی سفر و دیگری مرکب
همه ی شما شنیده اید که توشه ی راه تقوا است، اما شما حالا هی تقوا داشته باش و هی توشه جمع کن بدون مرکب کجا می خواهی بروی؟!!!!!
اما مرکب چیست؟
بله مرکب همان حب خدا و محبوبین خداست یعنی اهل بیت و بغض و دشمنیِ دشمنان خدا ودشمنان دوستان خدا
اما گفتم نشانه ی حب واقعی چیست؟
این است که نه تنها موجب ناراحتی محبوب نشویم بلکه موجبات شادی او را هم فراهم آوریم و هیچ چیز اهل بیت که محبوبترین خلق خدا هستند را به اندازه ی نافرمانیِ خدا وبی تقوایی ناراحت نمی کند و هیچ چیز هم مانند اطاعت از خدا و رعایت تقوای الهی و اطاعت امر خدا، ایشان را خوشنود نمی کند(و از مهمترین دستورات خدا که در قرآن هم آمده اطاعت محض از رسول و ولی امر تعیین شده از سوی خداست که توسط پیامبر معرفی میشود).
پس از نشانه های محب واقعی چیست ؟
عمل به واجب و ترک حرام که می شود همان تقوای الهی آن هم با ریشه و منشاً حب.
یک مثال ساده از تقوای با ریشه ی حب برایتان میزنم
احتمالاً میدانید که مستحب است که انسان در روز جمعه ناخن هایش را بگیرد. یک روز امام خمینی مشغول گرفتن ناخن هایشان بودند در روز جمعه که گویا دخترشان از ایشان میپرسند آقا جان چرا ناخون هایتان را الآن کوتاه میکنید. امام میفرمایند چون خدا دوست دارد.!!!
نکته خیلی دقیق و لطیف است، ایشان نمیگویند که چون مستحب است (یعنی برای ثوابش) بلکه میفرمایند چون خدا دوست دارد، یعنی چه؟ یعنی من میخواهم مطابق میل محبوبم عمل کنم.امام علی میفرمایند: قوماً عَبَدَالله حُباً (مردمی هستند که خدا را از روی حب و عشق عبادت می کنند) خدا خودش روزی ماهم بنماید.
اما محبین ضعیف هم طبق روایات معتبر در نهایت عاقبت به خیر خواهند شد و آن مرکب آنها را به سر منزل مقصود می رساند
اما بدون توشه پدرشان در راه در می آید. بالآخره بهشت جای مطهران است و محب باید قبل از ورود به بهشت که جایگاه مطهران است از رجس و آلودگی پاک شود و برای همین هم ممکن است به انواع بلا ها در دنیا و در هنگام جان دادن و شب اول قبر و برزخ و قیامت مبتلا شود و اگر اوضاعش خیلی از نظر عمل خراب باشد ممکن است مدتی هم طعم جهنم را بچشد اما در نهایت مرکب حب پس از تطهیر او را روانه ی بهشت می کند
و تازه خداوند تنها عمل متقیانه ای را می پذیرد که خالصانه انجام شده باشد
روزی خداوند به حضرت موسی میفرماید: ای موسی تا کنون چه عملی را خالصانه برای من انجام داده ای بعد موسی به طور مثال میگوید مردم را به دینت دعوت کرده ام ، خداوند دلیل می آورد که این عمل خالصانه برای من نبوده بعد میگوید مثلاً نماز خواندم بعد دوباره خدا دلیل می آورد که در حقیقت این عملت هم از روی خلوص و تنها برای من نبوده و خلاصه هر چه موسی علیه السلام عملی را نام میبرد خداوند هم دلیلی می آورد که نشان میدهد این آن عمل خالصانه ی مورد نظر نیست. خلاصه موسی علیه السلام میگوید خدایا من نمیداندم تو خود بگو که عمل خالص برای تو چیست؟
خداوند میفرماید: ای موسی عمل خالص برای من آن است که دوستانِ من را دوست بداری و دشمنانِ من را دشمن بداری این است عمل خالص برای من.
و این درحقیقت همان فراز معروف زیارت عاشوراست که إنی سلمٌ لمن سالمکم و حربٌ لمن حاربکم الی یوم القیامة ، یعنی من تا روز قیامت با هر که باشما در سلم و دوستی است دوستم و با هر که باشما در جنگ و خصم است نیز دشمنم .
و اساساً یکی از بهترین راه های ربط پیدا کردن و نشان دادن صادقانه ی حب این است که انسان خود را درشادی و بلای اهل بیت شریک کند و روایات زیادی داریم که شیعیان با غم امامشان غمگین میشوند و با شادی امامشان شاد میشوند.
و بزرگترین بلای کل تاریخ عالم که بر جبهه ی حق و حزب خدا واردشده فاجعه ی کربلا است، و تمام انبیا و ائمه و اولیای دین، ما را به مبتلا شدن و همراه شدن در عزای حسین علیه السلام و یارانش توصیه اکید کرده اند و زیارت عاشورا والا ترین سندی است که با توجه به معارف آن میتوان به بلای حسین علیه السلام وجبهه ی حق مبتلا شد و صداقت خود را در محب بودن نشان داد در سایه این همراهی به تهذیب نفس واز آن بالاتر سنخیت با امام زمان رسید. چرا که ایشان روزی دوبار در عزای جد بزرگوارشان مینشینند تا اذن انتقام از سوی خداوند صادر شود و این است وجه تسمیه ی امام زمان علیه السلام به منتقم.
راستی :::::::::::: حتماً همگی غربت و غم غروب جمعه ها را حس کرده اید.....
و البته این یک رابطه ی دو طرفه است و امام هم از غم هر کدام از شیعیانش غمگین میشود
بزرگترین معجزه ی اکسیر عشق آن است که عاشق کم کم در اثر عشق رنگوبوی معشوق را به خود میگیرد و از هر چه معشوق را میازارد بیزار میشود و به هر چه معشوق را خوشحال میکند میل پیدا میکند
در ادامه بحث مختصری را هم درباره ی جایگاه حب اهل بیت در قرآن خواهیم آورد
قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلاَّ مَنْ شاءَ أَنْ یَتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ سَبیلاً (فرقان 57)
بگو: «من در برابر آن (ابلاغ آیین خدا) هیچ گونه پاداشى از شما نمىطلبم مگر کسى که بخواهد راهى بسوى پروردگارش برگزیند
... قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى... (شورى 23)
بگو: «من هیچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمىکنم جز دوستداشتن نزدیکانم [اهل بیتم]
از دو آیه فوق در می یابیم که هر کس بخواهد راهی به سمت پروردگارش برگزیند باید اهل مودت و دوستیِ اهل بیت باشد (البته بدیهی است که از لوازم مودت و دوستی واقعی اطاعت از اوامر محبوب است و اوامر و نواهی ایشان نیز اوامر و نواهی خداوند است )
قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیم" (آل عمران 31)
بگو اگر خدای را دوست دارید از من(پیامبر) پیروی کنید تا خدا نیز دوستتان بدارد و گناهانتان را بیامرزد و خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است.
قُلْ أَطیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْکافِرینَ (آل عمران32)
بگو: «خدا و پیامبر [او] را اطاعت کنید.» پس اگر رویگردان شدند، قطعاً خداوند کافران را دوست ندارد
همان گونه که در این دو آیه شریفه نیز مشاهده میشود نشانه ی محبت واقعی به خدا، اطاعت از رسول خداست که این اطاعت نیز موجب محبوب شدن بنده نزد خداوند و آمرزش او می شود و همچنین روی گردادن از حکم خدا و رسولش باعث خشم خدا و واقع شدن بنده در زمره کافرین است
مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ (نمل 89)
هر کس آن کارِ نیک را بیاورد پاداشى بهتر از آن دارد و آنان از وحشت آن روز ایمنند
وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (نمل 90)
هر کس آن کار بد را انجام دهد آنها به رو در آتش سرنگون شوند آیا جز در مقابل اعمالى که مىکردهاید سزایتان مىدهند
نکته بسیار تأمل برانگیزِ دو آیه فوق این است که در این دو آیه خداوند نمی فرمایند (( من جاء بالحسنات )) و یا ((من جاء بالحسنات )) بلکه برای ایمنی از فزع و وحشت روز قیامت آوردن یک حسنه را کافی می داند و برای سرنگونی در آتش تنها آوردن یک سیئه را .
حال سوال اساسی این است که کدام حسنه است که اگر در فردای قیامت بیاوریم از وحشت و سختی روز قیامت در امان میمانیم ؟
و کدام سیئه است که آدمی را به رو و صورت در جهنم می افکند؟
در روضة الواضعین ص 106 آمده است که امام باقر علیه السلام فرمود: مراد از حسنه ولایت و روش علی علیه السلام است و مراد از سیئه دشمنی و بغض و کینه ی اوست که با آن هیچ عملی مقبول نمیگردد
در کافی از امام صادق علیه السلام از پدر بزرگوارشان از امیر مؤمنان روایت شده است که در مورد این آیه فرموده اند: حسنه، شناخت ولایت و محبت ما اهل بیت است و سیئه، انکار ولایت و دشمنی با ما اهل بیت است
(کافی،ج1،ص185،ح14)
بعلاوه بحث تکمیلی را هم میتوانید در پست حقیقت ایمان و کفر چیست؟ پیگیری کنید.
یا علی و التماس دعای فراوان!!
جون من پدر مادر من رو هم اگه شد دعا کنید حالا منم دعا نکردید مسئله ای نیست