از کسانی نباش که:
بدون عمل صالح به آخرت امیدوار است و توبه را با آرزوهای دراز به تأخیر می اندازد. از آنچه به او رسید شکرگزار نیست… اگر تندرست باشد، مشغول خوشگذرانی هاست، در سلامت مغرور و در گرفتاری ناامید است... برای دیگران که گناهی کمتر از او دارند نگران و بیش از آنچه عمل کرده امیدوار است … چون کار کند, در آن کوتاهی ورزد و چون چیزی خواهد زیاد روی نماید، چون در برابر شهوت قرار گیرد گناه را برگزیده، توبه را به تأخیر اندازد … در پند دادن مبالغه می کند اما خود پندپذیر نمی باشد … سخن بسیار می گوید اما کردار او اندک است، برای دنیای زودگذر تلاش و رقابت دارد اما برای آخرت جاویدان آسان نمیگذرد … گناه دیگری را بزرگ می شمارد، اما گناهان بزرگ خود را کوچک می پندارد، طاعت دیگران را کوچک و طاعت خود را بزرگ می پندارد ، مردم را سرزنش می کند، اما خود را نکوهش کرده با خود ریاکارانه برخورد می کند، خوشگذرانی با سرمایه داران را بیش از یاد خدا با مستمندان دوست دارد، به نفع خود، بر زیان دیگران حکم میکند اما هرگز به نفع دیگران بر زیان خود حکم نخواهد کرد، حق خود را به تمام می گیرد اما دیگران را به کمال نمیدهد، از غیر خدا می ترسد اما از پروردگار خود نمی ترسد
فرازی از حکمت 150 نهج البلاغه (ترجمه محمد دشتی)
هیچ وقت اولین باری که این حدیث را خواندم فراموش نمی کنم ، چند ثانیه ای خشکم زده بود
خدا خودش به هممون رحم کنه
صفتی که تمام یاران امام زمان دارند و صفتی که هیچ یک از یاران امام زمان ندارند!!!!!!!!
در این مقاله برخی از دلایلی که سبب می شود افراد از یاری ولی خدا باز بمانند برشمرده شده است
مسئله اساسی و عبرتآموز این است که: اگر قبلاً انسان خودش را برای همراهی با ولیّ خدا آماده نکرده باشد، عقب خواهد ماند. یک نمونة آن در واقعه ی کربلاُ طرمّاح بود که در راه با چند نفر دیگر، به حضرت برخورد کردند (یکی دو منزل با کوفه بیشتر فاصله نداشت) حضرت پرسیدند: «وضع کوفه چگونه است؟» گزارشی داد که وضع کوفه خوب نیست، قلوب مردم با شما، اما شمشیرهایشان علیه شماست، ما که از کوفه بیرون میآمدیم، لشکر انبوهی برای جنگ با شما جمع شده بود که تاکنون لشکری به این عظمت و وسعت ندیده بودیم ؛ از آن طرف، طرمّاح برای خانوادهاش آذوقه میبرد؛ لذا به حضرت عرض کرد: اجازه بدهید آذوقهها را برسانم و برگردم. حضرت فرمودند: «سعی کن زود بیایی». رفت، زود هم برگشت ولی وقتی به همین منزل رسید، خبر شهادت سیّدالشّهدا(علیه السلام) را شنید.
از ماهها قبل سیّدالشّهدا(علیه السلام) از مدینه خارج شده و اعلام موضع کردهاند، بعد از 6 ماه ،حالا که حضرت در محاصره دشمن قرار گرفته، تازه ایشان برای زن و بچهاش آذوقه میبرد. نقطة ضعف بالاتر اینکه، به حضرت نصیحت میکند ـ به این خیال که حضرت محتاج نصیحت اوست ـ گفت: بیایید به یمن برویم، کوفیان وفادار نیستند من برای شما در کوهستانهای یمن 20 هزار شمشیر زن آماده میکنم تا جنگ را از آنجا شروع کنید. غافل از اینکه 20 هزار شمشیرزن که مثل شما بخواهند آذوقة زن و بچه را بر سیّدالشّهدا(علیه السلام) مقدم بدارند، به درد سیّدالشّهدا(علیه السلام) نمیخورند. پس اگر با تمام وجود آماده نبوده، دنبال آذوقة زن و بچه و نام و نشان باشیم، مسلّم است که ولیّ خدا تنها میماند.
آنهایی که به حضرت کمک نکردند، چند دسته بودند؛ یک دسته کسانی هستند که در صف دشمن رودرروی سیّدالشّهدا(علیه السلام) ایستادند و تا حدّ ریختن خون ایشان اقدام کردند. دستة دیگر کسانی که، نشستند و حضرت را نصیحت کردند که، به کوفه نروید اگر بروید کشته میشوید، و با کشته شدن شما زمین خالی از حجّت میشود.[9] بعضی هم مثل عبیدالله جعفی، از کوفه خارج شده بود تا در جریان نباشد اما حضرت در راه با او برخورد کردند و فرمودند: «عبیدالله، وضع تو به خاطر عثمانی بودن خوب نیست اگر به ما ملحق شوی همة گذشتهات جبران میشود». در جواب گفت: من از کوفه خارج شدم تا خیالم راحت باشد، حالا دوباره خودم را گرفتار کنم. نه با شما هستم نه با ابن زیاد،{غافل از اینکه نبودن با حق یعنی بودن با باطل طبق کلام خدا در آیه الکرسی کسی که تحت ولایت خدا و ولی خدا نباشد بیشک تحت ولایت طاغوت است} و به امام گفت:البته اسب تندرویی دارم که هر که سوار بر آن شده دشمن نتوانسته او را بگیرد، آن را به شما میدهم که فرار کنید. تلقی این آدم را ببینید در مقابل دعوت حضرت اعلام می کند که مثلاً ماشین آخرین سیستم یا هواپیمای شخصی خود را بدهد که حضرت سوار شوند و از محاصرة ابن زیاد بیرون روند غافل از اینکه، حضرت آمدهاند تا ابن زیاد را محاصرة تاریخی کرده، شکست دهند.
عدّهای نیز مشغول طواف و تلاوت قرآن بوده، از سیّدالشّهدا(علیه السلام) غافل شدند. حال آنکه وقتی سیّدالشّهدا(علیه السلام) راه افتادند، در خانه خدا بودن هم حاصلی ندارد. مسئله اساسی کمبود معرفت است. اینکه انسان نفهمد تنها راه، راه «ولیّ خدا» است، اینکه انسان خیرخواهی خود را برای ولیّ خدا از حدّ پیشکش کردن اسب و مانند اینها، جلوتر نبرد، اینکه؛ خودش را به اصطلاح فهمیمتر از ولیّ خدا بداند و خیال کند این حق را دارد که ولیّ خدا را موعظه کند، عوامل تنهایی ولیّ خدا و جدایی حساب ما از اوست.
در مقابل، حضرت ابوالفضل(علیه السلام) سرآمد همة کسانی بودند که از روی بصیرت و درایت به حضرت پیوستند، اگر همة مقاتل را بگردید، یکجا نمییابید که موّرخان نقل کنند که حضرت پیشنهادی به امام داده باشند که مثلاً بروید یا نروید، جنگ کنید یا نکنید، زن و بچه با خودتان ببرید یا نبرید، کاملاً میدانند که سیّدالشّهدا(علیه السلام) موعظه لازم ندارند و اگر انسان میخواهد بهره ببرد، باید همراه حضرت شود.
عدّهای هم کسانی بودند که دیر آمدند؛ چند نفر از بزرگان بلخ وقتی نامة حضرت به دستشان رسید با سخنرانیهای تند دیگران را تحریک کرده، راه افتادند ولی وقتی رسیدند که دیگر دیر بود و ماجرای کربلا تمام شده بود. آنها از قبل خود را آماده نکرده بودند تا لیاقت همراهی امام زمان خود را بیایند.
1/3ـ علاقه به دنیا
اگر در دل انسان هوسی باشد این هوس در جایی راهش را از اولیای خدا جدا میکند ولو ممکن است قدمهایی همراه با اولیای خدا برود اما آنجایی که این هوس سر بر میدارد راه انسان را از ولیّ خدا جدا میکند. تأخیرها، سستیها، کم معرفتیها و... از همه مهمتر، تعلق به دنیاست که موجب میشود انسان تا مرز ریختن خون سیّدالشّهدا(علیه السلام) پیش برود. همان کسانی که برای سیّدالشّهدا نامه نوشته بودند، برای حفظ دنیا و غنیمت بردن از یکدیگر سبقت میگرفتند تا پیش ابن زیاد، عزیز شوند. کار آنها در اثر حبّ دنیا به جایی رسید که صفشان را از سیّدالشّهدا(علیه السلام) جدا کردند. عمر سعد کسی است که در لشکر صفین، اگر فرمانده نبوده لااقل شرکت داشته است اما حالا فرماندهی لشکر ابن زیاد را قبول کرده است! طمع در ملک ری، مهمترین ریشة این تغییر موضع بود. وقتی به او پیشنهاد فرماندهی لشکر را دادند یک شب مهلت خواست. در واقع ابن زیاد نوعی تزویر کرد، اول لشکر را تجهیز کرد و فرماندهی آن را همراه با حکومت ری، به عمر سعدداد چون ری، آن روز بخش عظیمی از منطقة حکومت اسلامی بود، بعد که برای حرکت آماده شد به او گفتند: شورش خوابیده و سرکوب شده باید به کربلا بروی. گفت: نمیروم، گفتند مهم نیست. حکومت ری را برگردان. گفت: اجازه دهید فکر کنم، تا صبح قدم میزد و تأمل میکرد و میگفت: «میگویند» یک آخرتی هست یعنی از لفظ «یقولون» استفاده میکرد و بالاخره به جنگ سیّدالشّهدا(علیه السلام) رفت. حضرت بین دو لشکر با او صحبت کردند و فرمودند: چرا در این کار شرکت کردی؟! گفت: دنیایم چنین و چنان است. حضرت فرمودند: من، تأمین میکنم. بهانههای زیادی آورد، آخر هم نپذیرفت!
تعلّق خاطر به دنیا درجایی انسان را رودرروی اولیای خدا قرار میدهد{این جمله بسیار مهم است یک بار دیگر بخوانیدش. البته من هم چندین بار خواندمش} و این خطر برای همه ما جدی است. بعضی از بزرگان تعبیر خیلی زیبایی دارند، میگویند یکی از اقسام گریه در مراسم سیّدالشّهدا(علیه السلام) گریة خوف است که انسان واقعاً خائف باشد، نکند روزی پیش بیاید مثل مدعیانی که نامه نوشته بودند که، باغهای ما آماده، نهرهای ما جاری و مزارع ما خرم و آباد و منتظر قدوم شما هستیم اما وقتی که ولیّ خدا آمد تیغ روی او کشیدند، بعد از دعوت، او را محاصره و شهید کردند، ما نیز با امام خود چنین کنیم.
2/3ـ جمع بین دنیا و آخرت
عامل دیگری که موجب جدایی از سیّدالشّهدا(علیه السلام) و حتی موجب قرار گرفتن در صف ابن زیاد شد، این بود که عدّهای میخواستند بین دنیا و آخرت جمع کنند. با خود تصفیة حساب نکرده بودند تا بتوانند یکی از ایندو را انتخاب کنند؛ لذا خداوند متعال فتنهها را پیش میآورد تا انسان یکی را انتخاب کند. عدهای گفتند: سری که درد نمیکند دستمال نمیبندند، نه با سیّدالشّهدا(علیه السلام) میجنگیم و نه با ابن زیاد درگیر میشویم که سهم ما را از بیتالمال قطع کند. ابن زیاد با 20 الی 30 نفر سرباز به اضافة 10 یا 20 نفر از سران اقوام در دارالاماره بودند. ابن زیاد اول چند نفر از این سران را بالای دارالاماره فرستاد، گفت: مردم را موعظه کنید و بگویید لشکر شام در راه است مقاومت بیفایده است. چرا میخواهید بجنگید؟ شما که در مقابل لشکر شام نمیتوانید مقاومت کنید. بعد هم گفت: به مردم بگویید هر کس تا شب در اینجا باقی بماند سهمش از بیتالمال قطع میشود، بعد هم به یکی از همین سران دستور داد تا یک پرچم سفید به دست بگیرد و بگوید: هر کس زیر این پرچم بیاید در امان است مردم هم گروه گروه زیر پرچم میآمدند، لذا آن چند نفر، چهار هزار نیرو را با نیرنگ جمع کردند.
اینکه آدم بخواهد جمع بین دنیا و آخرت کند؛ یعنی هم نماز بخواند، هم دین داشته باشد، نه با یزید بجنگد نه با سیّدالشّهدا(علیه السلام)، مثل کوفیان میشود اراده جمع بین دنیا و آخرت موجب شد که قدم به قدم آمدند به لشکر نخیله، آمدند با این نیّت که انشاءالله صلح میشود، بعد هم گفتند: برویم کربلا انشاءالله اتفاقی نمیافتد، کم کم کار به جایی رسید که از همدیگر سبقت میگرفتند مبادا از غنیمت عقب بمانند و مبادا پیش ابن زیاد بگویند: این افراد کوتاهی کردند. غافل از اینکه؛ تنها ماندن سیّدالشّهدا(علیه السلام) بزرگترین جرم است، لازم نیست با ایشان بجنگیم. همین که دو صف ایجاد شد (صف سیّدالشّهدا(علیه السلام) و صف یزید)، باید به هر قیمتی شده در صف سیّدالشّهدا(علیه السلام) باشیم نه در صف ابن زیاد، ولو آخر کار صلح شود. اینکه انسان خیال کند اگر کار به کشتار و ریختن خون سیّدالشّهدا(علیه السلام) نرسد، در لشکر ابن زیاد بودن جرم نیست، از نقطه ضعفهای اساسی است. عدهای بر این فکر بودند که میشود مسلمان بود ولو زیر چتر ابن زیاد!! حالا ابن زیاد حاکم باشد یا امام حسین(علیه السلام) چه فرقی میکند.
3/3 ـ احساس عدم احتیاج به ولیّ خدا
جرم را تا به حد نهایی خودش نرسیده، جرم ندانستن و به دنبال جمع دنیا و آخرت بودن، تأخیر داشتن، خود را محتاج ولیّ خدا ندیدن و اینکه میشود جزء اولیای خدا بود و بهشت رفت اگرچه همسفر سیّدالشّهدا(علیه السلام) نبود، جرمهایی است که وجود داشته و علت تنهایی سیّدالشّهدا(ع) شده است. خیال میکردند برای اصلاح شدن، نیازی به سیّدالشّهدا(علیه السلام) نیست؛ لذا طواف کرده، نماز میخواندند، چله نشینی میکردند تا مهذب شوند.
به ما دستور دادهاند مهیّای ظهور باشید؛ چون ظهور ناگهانی واقع میشود، اصحاب امام زمان(علیه السلام) به علت آمادگی، به محض شنیدن ندای حضرت، همگی در مکّه جمع میشوند. اینها که بیکار نیستند ولی طوری آمادهاند که اگر آب دستشان باشد، زمین گذاشته، میروند.
حبیب بن مظاهر در میان راه حمام با مسلم بن عوسجه برخورد کرد و گفت: کجا میروی؟ گفت: میروم حمام، گفت: وقت این کارها نیست از سیّدالشّهدا(علیه السلام) نامه رسیده، باید رفت. از همان وسط راه، حتی به خانه نرفته به طرف کربلا رفتند. این آمادگی خیلی فرق میکند با آن کسی که در زمان رسیدن سیّدالشّهدا(علیه السلام) به کربلا، تازه برای زن و بچهاش آذوقه میبرد. خیلی هم دوست دارد به حضرت کمک کند ولی از قبل فرصتها را تخمین نزده، خودش را مهیّا نکرده، اهل سرعت و سبقت نبوده، پیدا است چنین آدمی عقب میافتد.
اشتغال انسان به کار خویش و اینکه دلمشغولی انسان، ولیّ خدا نباشد، یا اینکه صبح که بلند میشود فکرش این نباشد که، امروز در جبهه امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)چه وظیفهای دارم و کجای جبهه خالیست، مشکل ساز است. البته بار ما را هم امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) برمیدارد،{در حقیقت این توفیق خداوند است که اجازه می دهند با خدمت در جبهه امام ما به رشد برسیم} نه اینکه ما ایشان را یاری کنیم. در صلواتی که از امام حسن عسکری(علیه السلام) برای امام عصر(علیه السلام) نقل شده، آمده است: « اللهم ّانصره و انتصر به لدینک و انصر به اولیائک و اولیائه و شیعته و أنصاره»[10] خدایا او را یاری کن و به وسیله او، دوستان خود را و دوستان او را و شیعیان و یاران او را، یاری کن.
به هر حال باید دید کجای اردوگاه امام خالی است، همانجا را پر کرد. دنبال کار خودمان نباشیم، اگر ما به دنبال آیتالله شدن باشیم و آن یکی، به دنبال خانه خریدن باشد، و سومی به دنبال چیز دیگر حتماً این تعلقات، ما را از ولیّ خدا دور میکند. اگر آمادگی و حالت انتظار وجود داشت انسان به نصرت ولیّ خدا موفق میشود، همینکه حضرت پرچم برداشت چنین شخصی آماده است. همه کارهایش را کرده، نه اینکه وقتی جنگ شروع شد تازه به فکر نماز و روزههای قضا و به فکر قرضهایش باشد به فکر خمس و زکاتش باشد. حالا که سیّدالشّهدا(علیه السلام) به میدان آمده، وقت نماز قضا خواندن نیست اینها را باید قبلاً میخواند باید خود را به هر قیمتی شده به سیّدالشّهدا(علیه السلام) برسانی ...
در هر صورت، این آماده نبودنها و غفلتها، سلسله عواملی است که موجب جدا شدن افراد مختلف، از سیّدالشّهدا(علیه السلام) و تنها شدن حضرت شد.
[9] ـ خود این سخنان، حجت علیه آنها است. شما که میدانید سیّدالشّهدا(علیه السلام) کسی است که اگر برود زمین از حجت خالی میشود چرا او را تنها گذاشتید؟
[10] ـ محدّث قمی، مفاتیحالجنان، ص 1015.
برگرفته از کتاب صبر جمیل
عبارات داخل {} و تلخیص از حقیر بوده.
در مقاله آخرین دولت، اشاره شد که اجرای عدالت فقط و فقط از افراد عادل بر می آید!
در این پست می خواهیم به لطف خدا مقداری درباره ی یاوران عدالت گستر حضرت، که به 313 نفر معروفند اشاره کنیم:
در روایات آمده است که در بین 313 نفر ، 50 زن وجود دارد
«و یجئی والله ثلاث مائه و بضعة عشر رجلا فیهم خمسون امرئة یجتمعون علی غیر میعاد» .
سوگند به خد ا، سیصد و اندی نفر، بدون وعده پیشین گرد می آیند در میان آنان پنجاه زن است.
«بحارالانوار»، 52: 223.
و از میان این 50 زن ،13 زن رجعت کنندگان در زمان قیام قائمند!
امام صادق فرمود: همراه قائم (آل محمد صلی الله علیه و آله وسلم ) سیزده زن خواهند بود. گفتم آنها را برای چه کاری میخواهد؟
فرمود: به مداوای مجروحان پرداخته، سرپرستی بیماران را به عهده خواهند گرفت. عرض کردم: نام آنها را بفرمایید.
فرمود: قنواء( دختر رشید هجری)، ام ایمن، حبابه والبیه، سمیه( مادر عمار یاسر)، زبیده ام خالد احمسیّه، ام سعید حنفیه، صیانه ماشطه، ام خالد جهنّیه. و...(دلائل الامامة، ص260) صیانه ماشطه در زمان حضرت موسی میزیسته است و مادر عمار یاسر در ابتدای بعثت به شهادت رسید.حبابه در زمان علی علیه السلام و قنواء در زمان امام حسن و امام حسین علیه السلام و بقیه در زمانهای دیگر زندگی میکردهاند.
این گروه سیزده نفری، رجعت خواهند کرد و خداوند برای قدردانی از آنها، به برکت امام زمان آنها را زنده
خواهد کرد.
حال درباره ی یکی از این 313 تن که شاید کمتر درباره اش شنیده باشید یعنی صیانه ماشطه مطالبی عرض می کنم.
صیانه ماشطه
او یکی از همان سیزده بانویی است که در دولت حضرت مهدی علیه السلام زنده شده، به دنیا رجعت می کند. وی همسر حزقیل، پسر عموی فرعون، و شغلش آرایشگری دختر فرعون بود. او همانند شوهرش به پیامبر زمان خود، حضرت موسی، ایمان آورده بود امّا همچنان ایمان خود را پنهان میکرد.
نوشتهاند: روزی وی مشغول آرایش دختر فرعون بود که شانه از دستش افتاد و بی اختیار نام خدا را بر زبان جاری ساخت. دختر فرعون گفت: آیا نام پدر مرا بر زبان آوردی؟ گفت: نه، بلکه نام کسی را بر زبان آوردم که پدر تو را آفریده است. دختر فرعون ماجرا را نزد پدر بازگو کرد و فرعون صیانه را احضار کرد و گفت: مگر به خداییِ من اعتراف نداری؟ گفت: هرگز! من از خدای حقیقی دست نمیکشم و تو را پرستش نمیکنم.
فرعون دستور داد تا تنور مسی برافروزند و همه بچههای آن زن را در حضورش در آتش افکنند. چون نوبت به طفل شیرخوارش رسید صیانه میخواست به ظاهر از دین برائت جوید که کودک شیرخوارش به زبان آمد و گفت: مادر صبر کن که تو بر حق هستی!
به دستور فرعون ابتدا سر نوزاد را روی سینه ی مادر گوش تا گوش بریدند و سپس آن زن و بچه شیرخوارش را در آتش افکنده، سوزاندند و خداوند در اثر صبر و تحمل آن زن در راه دین، او را در دولت امام مهدی زنده میگرداند تا هم به آن حضرت خدمت کند و هم انتقام خود را از فرعونیان بگیرد.
درباره حضرت سمیه، مادر عمار هم حتماً می دانید که ابوجهل بر تن او و همسرش زره آهنین کرد آنهم در زیر تیغ آفتاب صحرای سوزان عربستان تا دست از اعتقاد خود بردارند و پیامبر را ناسزا گویند اما آنها هرگز چنین نکردند در نهایت به دست ابوجهل بعد از شکنجه های فراوان به شهادت رسیدند.
(نمی دانم آیا دوستان مایلند درباره ی رجعت و چرایی اش هم مطالبی ارئه شود یا نه؟!!)
آری، اینها تنها نمونه هایی از یارانِ عدالت گسترِ دولت عدلند که قبلاً امتحان خود را پس داده و بر سر اقامه کلمه توحید رنجها کشیده اند.
در روایات نام بعضی از مردها هم که رجعت خواهند کرد، آمده که از آنها می توان به اصحاب کهف، سلمان و مالک اشتر نخعی اشاره کرد.
اینها عصاره و برگزیده ی موحدان و عدالت ورزانِ تاریخند که توحید و عدل را به رهبری حضرت حجت اقامه خواهند کرد.
آری، ثبت نام شدن در لیست یاوران حضرت نیاز به پشت سر گذاشتن امتحاناتی دارد تا عیار ایمان افراد مشخص شود.
امام صادق علیه السلام فرموداند: بخدا قسم شما شیعیان همچون شیشه شکسته میشوید، و شیشه را بعد از شکستن میتوان ذوب کرد و بصورت نخست برگرداند، به خدا قسم شما مانند سفال شکسته میشوید. سفال بعد از شکسته شدن دیگر بصورت اول بر نمی گردد. به خدا قسم شما امتحان میشوید و غربال خواهید شد تا نیکان در غربال مانده و غیر نیکان بیرون بریزند چنانکه دانه تلخ از میدان گندم جدا میشود. بحارالانوار ج52 ص101
از این سه تشبیه چنین استفاده می شود که شیعیان در زمان غیبت امام زمان، جمعی سخت گمراه می شوند و سپس توبه کرده و مثل شیشه شکسته بصورت نخست بر می گردند و دسته ای وقتی منحرف گشتند مانند سفال شکسته دیگر بصورت اول در نمی آیند و گروهی غربال شده خوبان و بدان از هم جدا می شوند.
دو ویژگی بسیار اساسی و مهمِّ تمام یاران عام و خاص حضرت صاحب الزمان یکی خلوص ایشان است و دیگری تواضع حقیقی اینان. اگر خداوند توفیق دهد در باره این دو صفت وآثاری که این دو صفت درپی خواهد داشت نیز مطالبی ارئه خواهد شد.
خدایا مارا یاری فرما تا دینت و ولی ات را یاری فرماییم.
از «امالى» شیخ طوسى روایت استبا سند متصل خود از سلیمان بن مهران که او گوید: «من بر حضرت جعفر بن محمد امام صادق علیه السلام وارد شدم و در نزد آن حضرت جماعتى از شیعیان بودند و آن حضرت به آنها مىفرمود:
اى جماعتشیعه! شما همیشه با کردار پسندیده و افعال شایسته زینت ما باشید
به طورى که هر کس شما را ببیند و اخلاق ستوده شما را مشاهده کند به ما نزدیک گردد، و تحسین و تمجید نماید.
و هیچگاه موجب بدنامى ما نشوید که به کردار زشتخود، مردم، ما را هم که معلم شما هستیم بد بدانند، و از دین خدا منحرف شوند.
زبانهاى خود را از گفتار بیجا و بىفائده حفظ کنید، و از افشاى سر خوددارى نمائید، و از زیادهگوئى و کلام زشت و طعن و دشنام جلوگیرى کنید.
[127] «بحار الانوار» ج 15 کتاب الایمان ص 142.
و از کتاب «مشکاة» با سند خود از مهزم روایت است که مىگوید:
بر حضرت امام جعفر صادق علیه السلام وارد شدم و سخن از شیعه به میان آوردم حضرت فرمود:
اى مهزم شیعه آن کسى است که صدایش از گوشش تجاوز نکند (کنایه از آنکه با مردم به تندى و خشونتسخن نگوید)،
و غصه و تعب او از بدنش نگذرد، (کنایه از آنکه بار و اندوه خود را بر دیگران تحمیل نکند)، و دشمن ما را دوست و دوست ما را دشمن نگیرد،
و با افرادى که درباره ما غلو مىکنند مجالست ننماید،
و مانند سگ صداى خود را بلند نکند، و مانند کلاغ در جمعآورى مال طمع نورزد،
و از مردم چیزى نطلبد گرچه از گرسنگى بمیرد،
و از مردم غافل و دنیاپسند دورى کند،
و گفتار همه آنان یکى باشد گرچه در مکانهاى مختلف زندگى کنند،
(و مردمى بىسر و صدا و بىهوا و آشوب به طورى که) اگر غائب شوند کسى سراغ آنها را نگیرد، و اگر حضور داشته باشند کسى به آنها التفات نکند، و ...
اگر با مؤمنى برخورد کنند او را گرامى دارند،
و اگر با کافرى ملاقات کنند از او دورى گزینند،
و اگر حاجتمندى بدانها روى آورد او را مورد رحمتخود قرار دهند،
و در اموال خود بین برادران ایمانى خود مواسات کنند.
سپس حضرت فرمود: اى مهزم جد من رسول خدا به على بن ابى طالب - علیه السلام فرمود: اى على دروغ مىگوید کسى که مىپندارد مرا دوست دارد و تو را دوست نداشته باشد.من شهر علم هستم و تو در آن شهرى، و از کجا مىتوان داخل در شهر شد بدون ورود از در آن؟!. [129] «بحار الانوار» ج 15 کتاب الایمان ص 150.
همان گونه که در قرآن کریم، خداوند در داستان طالوت و جالوت آورده است، مهمترین شرط برای ماندن در کنار حضرت طالوت برای مبارزه با جالوت این نبود که به طور مثال آنها خوب جالوت را بشناسند ( اشاره به مبحث دشمن شناسی که امروز در بین موضوعات مربوط به مهدویت تقریباً بیشترین اقبال و توجه عمومی را به خود اختصاص داده ) یا از لحاظ نظامی افرادی نیرومند و متبحر در فنون نظامی باشند یا ...؛ بلکه مهمترین شرط بودن در کنار طالوت ننوشیدن از آب رودخانه بود یا به تعبیر دیگر رعایت و اجرای خواست خدا و تقوای الهی بود و ما تا در جهاد اکبر موفق نشویم حرکات ما در راستای جهاد اصغر ابتر می ماند.
به همین مناسبت در این مقاله برخی از صفات و نشانه های شیعیان حقیقی اهل بیت را که در آیات و روایات آمده است را جمع آوری کرده ایم. باشد که به لطف و توفیق الهی و عنایات حضرت بقیه ا... ما هم در زمره شیعیانِ حقیقی رسول ا... و حضرت امیر قرار بگیریم.
التماس دعا....
برخی از صفات و نشانههاى شیعه اهل البیت علیهم السلام
از مرحوم صدوق در کتاب «توحید» از حضرت موسى بن جعفر علیهما السلام روایت است که فرمود:
انما شیعتنا من شیعنا، و اتبع آثارنا، و اقتدى باعمالنا[122].
«حقا که فقط شیعیان ما کسانى هستند که از ما پیروى کنند
و گام خود را به جاى گام ما گذارند،
و از آثار و اخلاق ما متابعت کنند، و اقتدا به کردار ما بنمایند».
و از «قرب الاسناد» حمیرى روایت است که حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند:
امتحنوا شیعتنا عند مواقیت الصلاة کیف محافظتهم علیها، والى اسرارنا کیف حفظهم لها عند عدونا، و الى اموالهم کیف مواساتهم لاخوانهم فیها[123].
«شیعیان ما را در اول وقتهاى نماز امتحان کنیدکه چگونه است مراقبت و محافظت آنها بر آن اوقات، و دیگر آنکه چگونه اسرار ما را در نزد دشمنان ما حفظ میکنند، و دیگر آنکه مواساتشان در اموال خود با برادران دینى آنها چگونه است».
و از کتاب «کافى» نقل استبا اسناد خود از جابر بن یزید جعفى (ره) از حضرت امام باقر علیه السلام که:
«جابر گوید: حضرت امام محمد باقر علیه السلام به من فرمود: اى جابر آیا براى تشیع همین بس است که کسى ادعا کند محبت ما اهل بیت را؟ سوگند به خدا که شیعیان ما نیستند مگر افرادى که:
تقواى خدا پیشه گیرند و او را اطاعت کنند.
شیعیان ما شناخته نمىشوند مگر به تواضع و خشوع دل،
و نگاهدارى امانت،
و به زیاد یاد خدا کردن، و به زیاد روزه گرفتن، و نماز خواندن،
و احسان به پدر و مادر نمودن،
و مراعات فقراى از همسایگان را نمودن، و از حال آنها با خبر بودن،
و از حال مسکینان و قرض داران و یتیمان با اطلاع بودن، و به آنها رسیدگى کردن،
و در گفتار از راستى تجاوز نکردن،
و تلاوت قرآن کردن[126]
و زبان را از گفتگوى با مردم مگر چیزهائى که راجع به خیر آنها است بازداشتن،
و افراد امین و مورد اعتماد اقوام خود بودن در همه چیزها.
جابر گوید: عرض کردم اى فرزند رسول خدا ما در امروز کسى را به این صفت که بیان مىفرمائى نمىشناسیم.
حضرت فرمود: اى جابر آراء و مذاهب فکر تو را خراب نکند و تو را در شک در نیاورد.
آیا براى انسان همین قدر کافى است که بگوید: من على را دوست دارم و ولایت امر او را قبول دارم و در عین حال عمل به دستورات او نکند؟ و اگر کسى بگوید: من رسولخدا را دوست دارم - با آنکه معلوم است که رسول خدا از على بهتر است - در صورتى که عمل به سنت رسول خدا نکند این محبت و دوستى براى او فائدهاى ندارد.
بنابراین تقواى خدا را پیشه سازید، و به آنچه خدا فرموده عمل بنمائید.
بین خدا و کسى، قرابت و خویشاوندى نیست، محبوبترین بندگان در نزد خدا پرهیزکارترین آنهاست، و عاملترین آنها به دستورات خدا.
اى جابر سوگند به خدا بندهاى نمىتواند به خدا نزدیک گردد مگر به فرمانبردارى از اوامر او، و با ما چنین قدرت و اختیارى نیست که کسى را از آتش برى سازیم، و هیچ بندهاى بر خدا نمىتواند حجتى اقامه کند.
کسى که مطیع خدا باشد او دوست ماست، و کسى که گناه کند او دشمن ماست، و کسى را قدرتى نیست که به ولایت ما برسد مگر به عمل صالح و اجتناب از افعال ناپسند». [125]
[122] «بحار الانوار» ج 3 ص 394.
[123] «بحار الانوار» ج 15 کتاب الایمان ص 141.
[125] «بحار الانوار» ج 15 کتاب الاخلاق ص 148.
[126] بنابر نسخه «بحار»: و قلاده ی عمل به قرآن را به گردن انداختن.
نقل از کتاب امام شناسی، جلد سوم، تألیف آیة ا.. سید محمد حسین حسینی طهرانی، ص 86
از یکی از شیفتگان امام عصر (روحی فداه) نقل شده که ایشان می فرمود: یک بار توفیق پیدا کردم آقا امام زمان (روحی فداه) را ملاقات نمایم...
آن حضرت در حالی که گریه می کردند و از دست دوستارانِ بی تقوای خود اشک می ریختند، فرمودند:
اینها به من اظهار محبت می کنند ولی گناه هم می کنند!
اظهار دوستی می کنند ولی غیبت هم می کنند، تهمت هم می زنند و دیگران را به بدی وامیدارند،
اظهار دوستی با من می کنند ولی با خدا مخالفت می کنند!
به خدا قسم اینها را مؤاخذه می کنم چون بدی از هر کس بد است، اما از کسی که خود را دوست ما معرفی می کند خیلی بدتر است.
میان دشمنان آقا غریب است چرا در دوستان کس فکر او نیست؟!!
نقل از کتاب کیست مرا یاری کند ، تألیف محمد یوسفی