اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَا
تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّـهِ إِنَّ اللَّـهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ
جَمِیعًا (سوره زمر - آیه 53)
بگو
ای بندگان من که در انجام گناه در حق خود زیاده روی کرده اید، از رحمت خدا
نا امید نشوید، چرا که به تحقیق خداوند همه گناهان را می آمرزد.
استدعا دارم با صبر و حوصله تا پایان مطلب را دنبال فرمایید.
اگر شما از محبان و ارادتمندان حضرت ولیعصر عجل الله تعالی فرجه الشریف باشید
به شما اطمینان میدهم که این حکایت امیدبخشترین و حیاتبخشترین حکایتی است که به عنوان یک دوستار و منتظر امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف تا کنون مطالعه کردهاید یا شنیدهاید (به خصوص اگر کارنامه عملتان چون نگارنده پر از ... باشد!)
حکایتی که خدمت شما عرض میکنم در بسیاری از منابع معتبر نظیر اثباة الهداة
(اثر شیخ حر عاملی)، فرج المهموم (اثر سید بن طاووس)، مدینة المعاجز (اثر
سید هاشم بحرانی)، الخرائج (اثر قطب راوندی) و بحارالانوار (اثر علامه
مجلسی) نقل شده است، ما در اینجا پس از نقل ماجرا، متن و سند آن را بر طبق
آنچه در کتاب غیبت شیخ طوسی رحمت الله علیه آمده ذکر میکنیم.
و اما برویم سر اصل مطلب:
شخصی است به نام قاصم بن اعلاء، از یاران باوفای ائمه است که توفیق یافت تا
مقام وکالت سه امام همام یعنی امام هادی، امام حسن عسکری و امام زمان
علیهم السلام را در منطقه آذربایجان به عهده بگیرد.
از سوی امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف برای او مکرر نامه میآمده و
در اواخر عمر 117 سالهاش به مدّت دو ماه برایش نامهای از سوی حضرت
نمیآید و او نگران میشود، شخص بزرگواری که این حکایت را برای ما بیان
میکرد، فرمود که
همین
نگرانی قاسم از نرسیدن نامه از سوی حضرت بعد از گذشت دو ماه، نشان میدهد
که مراودات او با حضرت به فاصلههای زمانی کم و مستمر بوده است.
بالاخره پس از دو ماه از سوی حضرت پیکی بر او وارد میشود و او پس از
استقبال ویژه از ایشان نامه را دریافت میکند و با توجه به اینکه از 80
سالگی نابینا شده بوده، آن را به پیشکار خود میدهد تا بخواند.
پیشکار پس از مطالعه به گریه میافتد، قاسم از او میپرسد چه شده، خبر بدی است؟!
پیشکار میگوید برای شما نه، اما برای ما...
حضرت در نامه به قاسم بیان فرموده بودند که از زمان رسیدن نامه به او بیش
از 40 روز زنده نخواهد بود و از روز هفتم دریافت نامه بیمار میشود و یک
هفته قبل از مرگ هم بیناییاش دوباره بازمیگردد. (حضرت به همراه نامه برای
او کفن هم فرستاده بودند!)
قاسم پس از اطلاع از محتوای نامه بیدرنگ از پیک از حضرت میپرسد:
علی سلامت من دینی؟ (آیا هنگام مرگ دینم در سلامت است؟)
پیک میگوید بله در هنگام مرگ دینت در سلامت خواهد بود.
آن شخص بزرگواری که مطلب را برای ما نقل میفرمود
از این پاسخ پیک استفاده کرد که او یک شخص عادی نبوده است، بلکه از خصیصین حضرت بوده.
در نقل آمده که پس از شنیدن این پاسخ از پیک قاسم (فضحک) پس خندید. (ای خوش بر احوالش)
قاسم همکاری داشت به نام عبدالرحمن که در امور مالی و دنیوی با او مراوده داشت؛ او
یک سنی ناصبی
بود و از عالمان هم بود و در مناظره بسیار سرسخت بود. قاسم به اطرافیانش
گفت دوست دارم تا این نامه را به عبدالرحمن نشان دهم تا بلکه هدایت شود.
از قضا در همان هنگام که پیک وارد خانه شده بود، عبدالرحمن نیز برای کاری به آنجا آمده بود.
قاسم به رغم مخالفت اطرافیان نامه را به عبدالرحمن نشان داد.
عبدالرحمن بعد از خواندن نامه با حالت خشم و ناراحتی به او گفت:
ای قاسم از خدا بترس، تو مرد فاضل و عاقلی هستی، این چه نامهای است که به
من نشان میدهی که در آن ادعاهایی شده است که مخالف سخنان خداوند در قرآن
است.
مگر نخواندهای که خدا میفرماید:
«وَ مَا تَدْرِی نَفْسٌ مَاذَا تَکْسِبُ غَدًا وَ مَا تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ» (سوره لقمان – آیه 34)
هیچکس نمیداند که فردا (از سود و زیان) چه کسب خواهد کرد و هیچکس نمیداند که به کدام سرزمین خواهد مرد.
و میفرماید:
عَالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلَى غَیْبِهِ أَحَدًا (سوره جن – آیه 27)
(خداوند) آگاه به غیب است و کسی را بر غیبش آگاه نمیکند.
پس در این هنگام که عبدالرحمن این آیه را خواند،
قاسم خندید و گفت، چرا آیه را کامل نمیخوانی؟ بگو که در ادامه آیه هم خداوند میفرماید:
«إِلّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ» (همان)
(خداوند کسی را از غیبش آگاه نمیکند)
مگر آن فرستادهاش که از او راضی باشد.
و آقا و مولای من از همان فرستادگان است که خداون از او راضی گشته!
حال اشکالی که ندارد، این نامه را که دیدی، از امروز تا 40 روز آینده احوال
مرا در نظر داشته باش، اگر همان شد که در نامه بیان شده، پس از عاقبتت
بترس و بدان که در گمراهی هستی!
عبدالرحمن این را شنید و قبول کرد.
پس از گذشت هفت روز، قاسم مریض شد و در بستر افتاد و یک هفته مانده به چهل روز هم خداوند بیناییاش را به او بازگرداند.
وقتی بینا شد اولین کسی را که دید فرزندش حسن بود که در حیاط مشغول کاری بود.
این فرزندش حسن اهل معصیت بود و قاسم از شرابخواریاش مطلع بود، و خود پسر به پدر گفته بود که از گناهان بزرگ دیگرم بیخبری.
تا چشمان قاسم به حسن افتاد سه بار این چنین دعایش کرد: خداوند تو را از معصیت نجات دهد و توفیق بندگیش را نصیبت گرداند.
چند روز بعد هم دوباره او را صدا زد، به او گفت:
ای فرزند، میدانی که من زمینی دارم که وقف امام زمان عج الله تعالی فرجه
الشریف است. پس از من متولی آن زمین بشو و در هر سال نیمی از سود را برای
خود بردار و نیم دیگر را برای حضرت بفرست و
من امیدوارم که بعد از من امام زمان علیه السلام تو را به عنوان وکیل در این منطقه انتخاب نماید؛
وقتی که آن شخص بزرگوار به اینجای حکایت رسید، همان سر منبر اشک از چشمانش جاری شد و گفت:
این برای امثال ما خیلی مایه امید است!!!
خلاصه، این مطلب را که قاسم به حسن گفت، او منقلب شد، گریه کرد و از خدا
طلب بخشش کرد و به پدر قول داد که تمام تلاشش را میکند که دست از گناه
معصیت بردارد.
بیناشدن قاسم پس از دریافت این نامه چنان سروصدا به پا کرد که قاضی القضات بغداد برای صحت و سقمش اقدام کرد و...
در پایان چهل روز قاسم از دنیا رفت.
نقل شده است که عبدالرحمن در تشییع قاسم با سر و پای برهنه پیشاپیش جنازه میدوید و ندای یا مولا یا مولا سر میداد.
اطرافیان عبدالرحمن که بسیار از این حالت وی خشمگین بودند به شدّت به او
اعتراض کردند که تو که با این رافضیهای فاسد الاعتقاد اینهمه مناظره کردی
آخر این چه کار است که میکنی؟
او در پاسخ گفت: ساکت شوید که من چیزی دیدهام که شما ندیدهاید و حجت بر من تمام شده است و تشیّع خود را اظهار کرد.
اما بشنوید از مهمترین بخش حکایت که برای
بنده و امثال بنده امیدبخش که نه حیاتبخش است و به دلهای مرده من و امثال
من جان دوباره میبخشد.
پس از مدّت کوتاهی نامهای از امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف برای
همان حسن آقایی که شرابخوار بود و کارهای فلان و فلان هم میکرد (و البته
توبه راستین کرده بود به دعای پدرش) فرستاده شد که در آن حضرت ضمن تعزیت و
سرسلامتی بابت مرگ پدر به او
برایش همان دعایی را کرده بودند که پدرش در حقش کرده بود یعنی فرموده بودند:
"ألهمک الله طاعته و جنبک معصیته - خدا اطاعتش را به تو الهام کند و تو را از معصیت دور کند."
و اعلام فرمودند که
"قد جعلنا أباک إماما لک و فعاله لک مثالا - به راستی که ما پدرت را به مقام وکالت منصوب کردیم،
پس از این به بعد تو را نیز به همان مقام منصوب می کنیم."
الغیبه (شیخ طوسی): ج1، ص 310 تا 315
در پایان نیازی به شرح نمیبینم، جز همان جملهای که آن شخص بزرگوار در حالی که از چشمانش اشک جاری بود بیان کرد:
این حکایت برای امثال بنده بسیار مایه امید است...
اگر به دردتان خورد برای توفیقات روزافزون آن بزرگواری که این حکایت را با این نکاتش برای ما نقل کرد دعا کنید
و برای آمرزش و مغفرت مرحوم پدر بنده
لینک حکایت در کتاب به زبان فارسی:
http://www.ghbook.ir/index.php?name=%DA%...=component
لینک حکایت در کتاب به زبان عربی:
http://lib.eshia.ir/15084/1/310